بخش ۱۰ - پوشیدن آن سرور ناس پیراهن کهنه در زیر لباس و به میدان رفتن
شهنشه چو با دختر این زار گفت
به خواهر از آن پس چنین بازگفت
که پیراهنی دیده بس روزگار
بدانسان که کس را نیاید به کار
بیاور به من تاکه در زیر رخت
بپوشانمش برتن ای نیکبخت
که چون دشمن از من برد ساز و برگ
مگر او بماند مرا رخت مرگ
بیاورد آن بانوی مهر ورز
یکی جامه ی تنگ بی قدر وارز
شهش گفت: این جامه ی سوگوار
بود پوشش آنکه گشته است خوار
من ار چند تنها و بی یاورم
نه خوارم بر آورده ی داورم
دگر جامه آور فراخ و بلند
که پوشد ورا مردم ارجمند
بیاورد بانو به افغان وآه
دگر جامه زانسان که فرمود شاه
شهنشه در آن جامه افکند چاک
بپوشیدش اندر بر تابناک
دگر جامه و جوشنش بر زبر
بپوشید و بر بست محکم کمر
ز گفتار و کردار آن شهریار
همه پرده گی ها گرستند زار
شهنشاهشان کرد خامش به پند
سپس گفت گریان به بانگ بلند
کسی هست تا؟ آورد پیش من
سمند مرا اندرین انجمن
نبد کس که اسب آورد بهر شاه
به پا خاست زینب به افغان و آه
برفت و بیاورد اسب نیا
بر شاه دین خسرو اولیا
گرفتند خونین دلان یک به یک
همه گرد آن باره ی تیز تک
به دست این رکاب آن عنانش گرفت
از آن حال شد زینب به افغان و آه
بگفتا: که ای یادگار مهان
دگر خواهری جز من اندر جهان؟
زبهر برادر کشید اسب پیش
که تاوی بتازد سوی مرگ خویش؟
شهنشاه گریان بر آمد به زین
بدو مویه گر بانوان گزین
چنین بود اگر حال در آشکار
ولی در نهان بد دگرگونه کار
عنان دار او بود روح الامین
دوان قابض روح اندر یمین
مکاییل بگرفته او را رکاب
قضا و قدر پیشرو با شتاب
سرافیل با صور نوبت زنش
گذشته ز عرش برین گردنش
زخیمه روان گشت زی دشت کین
عیان دست یزدانش در آستین
زاسبش پدیدار فر براق
ز بانگ سمش ناله ی الفراق
بخش ۹ - آمدن امام علیه السلام به خیمه گاه و وداع نمودن با اهل حرم: ز تیر بداندیش چون روزگاربخش ۱۱ - رفتن امام تشنه کام به جانب میدان و آمدن سکینه ی مظلو مه به وداع پدر: چو شد دور لختی ز پرده سرای
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شهنشه چو با دختر این زار گفت
به خواهر از آن پس چنین بازگفت
هوش مصنوعی: شاه وقتی که با این دختر صحبت کرد، به خواهر خود گفت: از آن پس چنین ادامه خواهد داد.
که پیراهنی دیده بس روزگار
بدانسان که کس را نیاید به کار
هوش مصنوعی: پیراهنی دیدهام که در طول زمان به گونهای است که هیچکس نمیتواند از آن استفاده کند.
بیاور به من تاکه در زیر رخت
بپوشانمش برتن ای نیکبخت
هوش مصنوعی: بیا و به من انگور بیاور تا زیر پوشش تو آن را پنهان کنم، ای انسان خوشبخت.
که چون دشمن از من برد ساز و برگ
مگر او بماند مرا رخت مرگ
هوش مصنوعی: وقتی که دشمن از من سلاح و تجهیزاتش را میگیرد، آیا او چیزی از من باقی میگذارد جز نشانههای مرگ؟
بیاورد آن بانوی مهر ورز
یکی جامه ی تنگ بی قدر وارز
هوش مصنوعی: یک بانوی مهربان لباس تنگی را آورد که ارزش چندانی ندارد.
شهش گفت: این جامه ی سوگوار
بود پوشش آنکه گشته است خوار
هوش مصنوعی: فرشته گفت: این لباس نشانهی اندوه و عزاداری است برای کسی که به ذلت و پستی افتاده است.
من ار چند تنها و بی یاورم
نه خوارم بر آورده ی داورم
هوش مصنوعی: اگرچه من تنها و بدون دادرسی هستم، اما این باعث نمیشود که خود را کوچک و حقیر بدانم، چون حمایت خداوند را دارم.
دگر جامه آور فراخ و بلند
که پوشد ورا مردم ارجمند
هوش مصنوعی: لباسی جدید و وسیع بیاور که شایسته و مناسب افراد با ارزش و محترم باشد.
بیاورد بانو به افغان وآه
دگر جامه زانسان که فرمود شاه
هوش مصنوعی: بانو به افغان و آهی دیگر لباسی از انسان آورد که شاه دستور داده بود.
شهنشه در آن جامه افکند چاک
بپوشیدش اندر بر تابناک
هوش مصنوعی: شاه در آن لباس چاکدار به زیبایی و شکوه ظاهر شد و آن را بر تن کرد.
دگر جامه و جوشنش بر زبر
بپوشید و بر بست محکم کمر
هوش مصنوعی: او لباس و زرهای دیگر بر تن کرد و کمر خود را محکم بستن.
ز گفتار و کردار آن شهریار
همه پرده گی ها گرستند زار
هوش مصنوعی: از گفتار و رفتار آن پادشاه، همهی پردهنشینان به شدت ناراحت شدند.
شهنشاهشان کرد خامش به پند
سپس گفت گریان به بانگ بلند
هوش مصنوعی: پادشاه آنها را با نصیحتی ساکت کرد، سپس با صدای بلند و اشکآلود گفت.
کسی هست تا؟ آورد پیش من
سمند مرا اندرین انجمن
هوش مصنوعی: آیا کسی هست که سمند من را در این محفل به من برساند؟
نبد کس که اسب آورد بهر شاه
به پا خاست زینب به افغان و آه
هوش مصنوعی: هیچکس نبود که به خاطر شاه اسب بیاورد و زینب از شدت درد و ناامیدی به فریاد و ناله افتاد.
برفت و بیاورد اسب نیا
بر شاه دین خسرو اولیا
هوش مصنوعی: رفت و اسبی از نیا آورد که مربوط به شاه دین و خسرو اولیا باشد.
گرفتند خونین دلان یک به یک
همه گرد آن باره ی تیز تک
هوش مصنوعی: دلهای خونین را یکییکی به دور آن تبر تیز محاصره کردند.
به دست این رکاب آن عنانش گرفت
از آن حال شد زینب به افغان و آه
هوش مصنوعی: زینب با قدرت و تسلطی که داشت، کنترل اوضاع را در دست گرفت و در آن لحظه به شدت احساساتی شد و ناله و افغانی سر داد.
بگفتا: که ای یادگار مهان
دگر خواهری جز من اندر جهان؟
هوش مصنوعی: او گفت: ای یادگار بزرگانی، آیا در جهان خواهر دیگری جز من وجود ندارد؟
زبهر برادر کشید اسب پیش
که تاوی بتازد سوی مرگ خویش؟
هوش مصنوعی: برای برادرش اسب را به جلو راند که به سمت مرگ خود برود؟
شهنشاه گریان بر آمد به زین
بدو مویه گر بانوان گزین
هوش مصنوعی: شاه به همراه دلپریشان و گریان از جای خود برخواست و به زنان که در درد و غم او بودند، اشاره کرد.
چنین بود اگر حال در آشکار
ولی در نهان بد دگرگونه کار
هوش مصنوعی: اگر وضعیت در ظاهرم به این شکل باشد، در باطن اما اوضاع به طور دیگری است و متفاوت عمل میکند.
عنان دار او بود روح الامین
دوان قابض روح اندر یمین
هوش مصنوعی: روح الامین (فرشته وحی) به او دستور میدهد و آن روح (روح انسانی) در دست راستش در اختیارش است.
مکاییل بگرفته او را رکاب
قضا و قدر پیشرو با شتاب
هوش مصنوعی: او با قدرت سرنوشت و تقدیر، در حال پیشروی سریع است و مشغول است به انجام کارهایی که مقدر شدهاند.
سرافیل با صور نوبت زنش
گذشته ز عرش برین گردنش
هوش مصنوعی: سرافیل با شیپورش زمانش به پایان رسیده و از عرش بزرگ به گردن او آویزان است.
زخیمه روان گشت زی دشت کین
عیان دست یزدانش در آستین
هوش مصنوعی: روان او از دشت جنگ به سوی میدان رفت و مشخص شد که یاری خداوند در آستین او حاضر است.
زاسبش پدیدار فر براق
ز بانگ سمش ناله ی الفراق
هوش مصنوعی: نژادی زیبا و درخشان از او آشکار میشود و صدای سمهایش نالهای از جدایی را به گوش میرساند.