گنجور

بخش ۶۵ - مبارزت و شهادت عون ابن علی علیه السلام

به رخسار مانند تابنده ماه
دو ابروش مشگین دوگیسو سیاه
چو افکند یکران به دشت ستیز
تو گفتی پدیدار شد رستخیز
دم تیغ و همچو باد خزان
همی ریخت سرها چو برگ رزان
فزون کشت زان فرقه ی نابکار
پس آمد سوی شاه درکارزار
اگر بود آبی نرفتی دریغ
همه بهره ی ما بود آب تیغ
روان گشت باردگر عون راد
به کین بازوی حیدری برگشاد
بسان سر که از پیکر افکند پست
بسی صف که بر یکدگر بر شکست
هوا پر ز افغان و فریاد شد
زمین پر سرو ترک فولاد شد
چو زانگونه سالار لشکر بدید
یکی نعره ی خشمگین برکشید
که درپهنه ای مردم نابکار
چه ماندید بیچاره ازیک سوار؟
وز آن پس به حجربن احجار گفت
که ای رزمجو گرد بایال و سفت
هزاری دو از نامداران مرد
ببر با خود ایدر به د شت نبرد
سراین جوان را به نزد من آر
که بخشمت سیم و زر بی شمار
دمان حجر بد گوهر و آن سپاه
فکندند توسن سوی رزمگاه
از ایشان نیامد به شهزاده بیم
همی شد سوار و سمندش دونیم
پراکنده کرد آن همه مرد را
خود از یادشان برد ناورد را
یکی بد گهر مرد صالح به نام
به پیگار شهزاده برداشت گام
زگرد ره آن شهسوار جهان
بزد نیزه اش راست اندر دهان
که نوک سنان از پس گردنش
برون رفت و جان هم زتاری تنش
چو این دید بدر ابن سیار تفت
خروشان به میدان شهزاده رفت
به کین برادرش بر وی بتاخت
دلاور به یک نیزه کارش بساخت
پس آنگه دو صد مرد از آن سپاه
بیفکند بر خاک آوردگاه
به ناگه پی قتل آن بی قرین
برون خالد طلحه جست از کمین
بزد تیغ وافتاد از زین جوان
بیفتی زپا ای بلند آسمان
شهنشه خروشان بیامد برش
بیاورد زی خیمه گه پیکرش
به سر داده گان دگر یار کرد
بدو مویه و گریه بسیار کرد
چو پیگار عون اندر آمد به بن
ز عباس و اخوانش رانم سخن

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به رخسار مانند تابنده ماه
دو ابروش مشگین دوگیسو سیاه
هوش مصنوعی: چهره‌اش مانند ماه تابان درخشان است و ابروهایش مشکی و خوش‌فرم مانند گیسوی سیاه به نظر می‌رسد.
چو افکند یکران به دشت ستیز
تو گفتی پدیدار شد رستخیز
هوش مصنوعی: وقتی که یک نفر به میدان جنگ پا می‌گذارد و در برابر حریفش قرار می‌گیرد، تو گویی زلزله‌ای به وقوع پیوسته و تمامی حوادث ناگوار رخ می‌دهد.
دم تیغ و همچو باد خزان
همی ریخت سرها چو برگ رزان
هوش مصنوعی: در زمانی که تیغ برنده فرود می‌آید، مانند وزش باد در فصل خزان، سرها یکسره به زمین می‌افتند، مانند برگ‌هایی که در پاییز می‌ریزند.
فزون کشت زان فرقه ی نابکار
پس آمد سوی شاه درکارزار
هوش مصنوعی: بعد از اینکه کشتار و ویرانی زیادی از سوی آن گروه بدصورت انجام شد، دوباره به سمت شاه در میدان نبرد برگشتند.
اگر بود آبی نرفتی دریغ
همه بهره ی ما بود آب تیغ
هوش مصنوعی: اگر آبی وجود داشت، به آن نزدیک نمی‌شدی، چون همهٔ سود و بهرهٔ ما از آن، به مانند تیغی بود که در دستت است.
روان گشت باردگر عون راد
به کین بازوی حیدری برگشاد
هوش مصنوعی: روح عون دوباره به زندگی بازگشت و برای انتقام، بازوی حیدر را به حرکت درآورد.
بسان سر که از پیکر افکند پست
بسی صف که بر یکدگر بر شکست
هوش مصنوعی: مانند سری که از بدن جدا شود، بسیاری از صف‌ها بر هم می‌ریزند و از هم می‌پاشند.
هوا پر ز افغان و فریاد شد
زمین پر سرو ترک فولاد شد
هوش مصنوعی: هوا به صداها و ناله‌های انسان‌ها پر شده و زمین هم با درختان ستبر و مقاوم چون ترک‌های آهنین پوشیده شده است.
چو زانگونه سالار لشکر بدید
یکی نعره ی خشمگین برکشید
هوش مصنوعی: وقتی فرمانده‌ی لشکر آن وضعیت را مشاهده کرد، با صدای بلندی از شدت خشم فریاد زد.
که درپهنه ای مردم نابکار
چه ماندید بیچاره ازیک سوار؟
هوش مصنوعی: در میان جمعی از مردم بدی‌ها و ظلم‌ها چه چیزی از تو باقی مانده، ای بیچاره، وقتی که یک سوار قدرتمند در اینجا حضور دارد؟
وز آن پس به حجربن احجار گفت
که ای رزمجو گرد بایال و سفت
هوش مصنوعی: پس از آن به کسی که در جنگ‌ها مهارت دارد گفت: ای رزمجو، به آنجا برو و محکم بایست.
هزاری دو از نامداران مرد
ببر با خود ایدر به د شت نبرد
هوش مصنوعی: هرگز یک هزار و دویست نامدار مرد به این دشت جنگ نمی‌آیند.
سراین جوان را به نزد من آر
که بخشمت سیم و زر بی شمار
هوش مصنوعی: سری جوان را به حضور من بیاور، چرا که من به او طلا و نقره‌ای فراوان می‌دهم.
دمان حجر بد گوهر و آن سپاه
فکندند توسن سوی رزمگاه
هوش مصنوعی: در آن زمان که سنگ‌های گرانبها و نفیس به دست آمده، آن نیروهای جنگی، اسب‌ها را به سمت میدان نبرد روانه کردند.
از ایشان نیامد به شهزاده بیم
همی شد سوار و سمندش دونیم
هوش مصنوعی: از آنها ترسی به دل شهزاده نیامد و او به راحتی سوار بر اسبش شد و به راه افتاد.
پراکنده کرد آن همه مرد را
خود از یادشان برد ناورد را
هوش مصنوعی: او تمام آن مردان را پراکنده کرده و به فراموشی سپرده است.
یکی بد گهر مرد صالح به نام
به پیگار شهزاده برداشت گام
هوش مصنوعی: مردی با نیک نام و از خانواده‌ای خوب، به سوی پرچم شاهزاده قدم برداشت.
زگرد ره آن شهسوار جهان
بزد نیزه اش راست اندر دهان
هوش مصنوعی: شجاعت و قدرت آن قهرمان جهانی باعث شد که بر دشمنانش غلبه کند و با تیر خود به هدف بزند.
که نوک سنان از پس گردنش
برون رفت و جان هم زتاری تنش
هوش مصنوعی: پس از گردن او، نوک دندان‌ها نمایان شد و جانش از رنج و درد به تنگ آمده بود.
چو این دید بدر ابن سیار تفت
خروشان به میدان شهزاده رفت
هوش مصنوعی: وقتی بدر ابن سیار تفت و خروش را دید، به سمت میدان شهزاده رفت.
به کین برادرش بر وی بتاخت
دلاور به یک نیزه کارش بساخت
هوش مصنوعی: دلیر به خاطر کینه‌اش از برادر، با یک نیزه به او حمله کرد و کارش را یکسره کرد.
پس آنگه دو صد مرد از آن سپاه
بیفکند بر خاک آوردگاه
هوش مصنوعی: پس از آن، دو صد مرد از آن ارتش بر زمین میدان نبرد افکنده شدند.
به ناگه پی قتل آن بی قرین
برون خالد طلحه جست از کمین
هوش مصنوعی: ناگهان خالد طلحه از پنهان بیرون آمد تا به انتقام قتل آن بی‌همتا بشتابد.
بزد تیغ وافتاد از زین جوان
بیفتی زپا ای بلند آسمان
هوش مصنوعی: جوان سوار به زمین افتاد و از زینش جدا شد، ای کسی که در آسمان بلندی.
شهنشه خروشان بیامد برش
بیاورد زی خیمه گه پیکرش
هوش مصنوعی: پادشاه پرهیجان و سرزنده‌ای به سمت ما آمد و از چادرش نمایان شد.
به سر داده گان دگر یار کرد
بدو مویه و گریه بسیار کرد
هوش مصنوعی: او برای دوستان دیگرش بسیار اندوهگین و غمگین بود و بی‌وقفه برای آن‌ها اشک ریخت.
چو پیگار عون اندر آمد به بن
ز عباس و اخوانش رانم سخن
هوش مصنوعی: وقتی عون، پسر عباس، به مکان آنها وارد شد، تصمیم دارم تا درباره او و برادرانش صحبت کنم.