گنجور

بخش ۳۱ - در ذکر مبارزت و شهادت جناب حبیب ابن مظاهر اسدی رحمه الله

زهیر از جهان چون بپرداخت جای
حبیب گزین گشت رزم آزمای
مرآن پیر فرخ که بادش درود
زاصحاب پیغمبر پاک بود
که در کودکی شاه بطحا دیار
بپرورده او را بسی در کنار
بسی بوسه داده به چشم و سرش
به هر جمع بوده ستایشگرش
پرستنده ای بود شب زنده دار
شه اولیا را به جان دستیار
کتاب خدا را ز بر داشتی
به طاعت شب و روز بگذاشتی
به هر شب در آن پیر فرخ گهر
یکی ختم قرآن نمودی زبر
برادرش خواندی همال بتول
وزو شاد بودی روان رسول
فزون برگذشته بدو ماه و سال
ز پیری خمیده قدش چون هلال
چو دستوری آن پیر فرخنده خواست
بدو گفت شاهنشه داد راست
که زین غم میافزا مرا رنج و درد
همان تا دگر کس بجوید نبرد
نوانی ترا تاب پیگار نیست
شتابت به مرگ خود از بهر چیست
فراغت مرا پشت می بشکند
همان کوی آباد ویران کند
یکی کهنه تیغی تو در دست من
روانکاه و تن سوز و زشت اهرمن
به مرگ تو ای پیرمرد سره
نگون گرددم رایت میسره
مرا یادگاری تو از بوتراب
چو بینمت یاد آورم زان جناب
بدو گفت پیر ای خداوند من
ببین بر دل آرزومند من
بر آر از شهادت مرا کام جان
سرافراز گردان به هر دو جهان
مرا موی از آن گشت کافور گون
که رنگین شود در رکابت به خون
به پیرانه سر نوجوانی کنم
پس از مرگ خود کامرانی کنم
جوانان چو دادند جان شادمان
چرا پیر مردان نبازند جان
من از کوفه بهر همین آمدم
به جانبازی شاه دین آمدم
به ناچار شه داد دستوری اش
اگر چند غمگین بد از دوری اش
سوار جوان نیرو و پیر سر
بیامد به میدان و چون شیر نر
خروشید کای لشکر سنگدل
که پیغمبر است از شما تنگدل
جهانجو حبیب مظاهر منم
شهنشاه را یار و ناصر منم
چو آرم به مردی کمر بر میان
نترسم ز صد بیشه شیر ژیان
چو شمشیر در پهنه ی کین زنم
سرو ترک مردان به خاک افکنم
اگر چند از سالخوردی توان
براز خود ندانم یکی پهلوان
بسی سرد و گرم جهان دیده ام
من از مرگ هرگز نترسیده ام
منم سرفشان تیغ دست یلی
یک جان نثار از حسین علی
فرستید گردی به میدان کار
که مردی هر کس شود آشکار
بگفت این و بر دشمنان حمله کرد
بیافکند برخاک شصت و دو مرد
یکی زشت مرد تمیمی نژاد
بیفکند میدان بر آن کارزار
بزد نیزه ای کش تن جنگجوی
نگون آمد از باره ی گرمپوی
همی خواست برخیزد از جای خویش
دگر باره گیرد ره جنگ پیش
بدیل صریم ازکمین گاه تاخت
سرازنامور پیکرش دور ساخت
بیاویخت بر گردن بادپای
روان شد سوی مکه آن تیره رای

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زهیر از جهان چون بپرداخت جای
حبیب گزین گشت رزم آزمای
هوش مصنوعی: زهیر در زمانی که از دنیا خداحافظی کرد، به جایگاه محبوبش رسید و به میدان جنگ رفت.
مرآن پیر فرخ که بادش درود
زاصحاب پیغمبر پاک بود
هوش مصنوعی: این بیت به ستایش شخصیتی می‌پردازد که به دلیل ارتباط و دوستی با اصحاب پیامبر، شایسته احترام و دعاست. از او به عنوان فردی خوش‌اقبال یاد می‌شود که در زندگی‌اش به سبب این ارتباط، خوشبختی و خیر و برکت همراهش بوده است.
که در کودکی شاه بطحا دیار
بپرورده او را بسی در کنار
هوش مصنوعی: در کودکی، شاهی در سرزمین بطحا او را بزرگ کرده و او را بسیار در کنار خود پرورش داده است.
بسی بوسه داده به چشم و سرش
به هر جمع بوده ستایشگرش
هوش مصنوعی: بسیار افراد به چشمان او بوسه می‌زنند و سرش را در هر جمعی ستایش می‌کنند.
پرستنده ای بود شب زنده دار
شه اولیا را به جان دستیار
هوش مصنوعی: مردی بود که در شب‌های طولانی به عبادت و نیایش می‌پرداخت و در این راه به بزرگان دین و اولیای الهی کمک می‌کرد.
کتاب خدا را ز بر داشتی
به طاعت شب و روز بگذاشتی
هوش مصنوعی: تو کتاب خدا را از حفظ کردی و در تمام شب و روز، به اطاعت و بندگی مشغول هستی.
به هر شب در آن پیر فرخ گهر
یکی ختم قرآن نمودی زبر
هوش مصنوعی: هر شب آن پیر با خوش شانسی، یکی از ختم‌های قرآن را به پایان می‌رساند.
برادرش خواندی همال بتول
وزو شاد بودی روان رسول
هوش مصنوعی: تو برادر او را به نام بتول خطاب کردی و با این کار، روان پیامبر را شاد کرده‌ای.
فزون برگذشته بدو ماه و سال
ز پیری خمیده قدش چون هلال
هوش مصنوعی: با گذشت زمان و سال‌ها، او به خاطر پیری، قامتش خمیده شده است و حالا مانند ماه در حالتی هلالی است.
چو دستوری آن پیر فرخنده خواست
بدو گفت شاهنشه داد راست
هوش مصنوعی: پیر خوشبخت از او خواست که دستوری صادر کند و او پاسخ داد که شاهنشاه، این را به درستی انجام می‌دهد.
که زین غم میافزا مرا رنج و درد
همان تا دگر کس بجوید نبرد
هوش مصنوعی: غم و درد من به حدی است که دیگران را از جستجوی رنج و مشکل باز می‌دارد.
نوانی ترا تاب پیگار نیست
شتابت به مرگ خود از بهر چیست
هوش مصنوعی: تو که اینقدر سریع و بی‌تابی، چرا برای مرگ خودت اینقدر شتاب می‌کنی و آرامش نداری؟
فراغت مرا پشت می بشکند
همان کوی آباد ویران کند
هوش مصنوعی: آسودگی و راحتی من را شراب از هم می‌پاشد، همان‌طور که یک محله خوش و آباد می‌تواند ویرانی ایجاد کند.
یکی کهنه تیغی تو در دست من
روانکاه و تن سوز و زشت اهرمن
هوش مصنوعی: یکی از تیغ‌های قدیمی را در دست دارم که به آرامی و با درد و رنج، زشتی شیطان را نمایان می‌کند.
به مرگ تو ای پیرمرد سره
نگون گرددم رایت میسره
هوش مصنوعی: با مرگ تو ای پیرمرد، به حالت ناامیدی و تیره‌روزی دچار می‌شوم.
مرا یادگاری تو از بوتراب
چو بینمت یاد آورم زان جناب
هوش مصنوعی: وقتی تو را می‌بینم، یادگار تو برایم مثل بوی خوش بوتراب است و مرا به یاد آن شخص می‌اندازد.
بدو گفت پیر ای خداوند من
ببین بر دل آرزومند من
هوش مصنوعی: او به پیر گفت: ای خدای من، به آرزوها و خواسته‌های دل من نگاه کن.
بر آر از شهادت مرا کام جان
سرافراز گردان به هر دو جهان
هوش مصنوعی: از من با شهادتم آرزو کن و جانم را سرافراز کن، در این دنیا و آن دنیا.
مرا موی از آن گشت کافور گون
که رنگین شود در رکابت به خون
هوش مصنوعی: من از آن موهای خوشبو و زیبا شده‌ام که وقتی خون به رکابم می‌رسد، رنگین می‌شود.
به پیرانه سر نوجوانی کنم
پس از مرگ خود کامرانی کنم
هوش مصنوعی: در دوران پیری، با یادآوری جوانی‌ام زندگی را شادتر می‌گذرانم و پس از مرگ، به آرزوهایم دست خواهم یافت.
جوانان چو دادند جان شادمان
چرا پیر مردان نبازند جان
هوش مصنوعی: وقتی جوانان با شادمانی جان خود را می‌دهند، چرا مردان سالخورده نباید با خوشحالی جان خود را فدای چیزی کنند؟
من از کوفه بهر همین آمدم
به جانبازی شاه دین آمدم
هوش مصنوعی: من به خاطر همین موضوع از کوفه به اینجا آمدم، تا جانم را برای پیشوای دین فدا کنم.
به ناچار شه داد دستوری اش
اگر چند غمگین بد از دوری اش
هوش مصنوعی: به اجبار، پادشاه دستوری را صادر کرد، هرچند که از دوری او غمگین بود.
سوار جوان نیرو و پیر سر
بیامد به میدان و چون شیر نر
هوش مصنوعی: سوار جوان با قدرت و نیروی خود به میدان آمد و مانند شیر نر با شجاعت و اقتدار ظاهر شد.
خروشید کای لشکر سنگدل
که پیغمبر است از شما تنگدل
هوش مصنوعی: بیدار شوید ای ارتش بی‌رحم! چرا که پیامبر از میان شما افراد دل‌نگران و نگران است.
جهانجو حبیب مظاهر منم
شهنشاه را یار و ناصر منم
هوش مصنوعی: من مظهر صفات خداوند هستم و در این عالم، دوست و یاری برای شاهنشاه به حساب می‌آیم.
چو آرم به مردی کمر بر میان
نترسم ز صد بیشه شیر ژیان
هوش مصنوعی: وقتی که کمرم را به مردی می‌بندم، از صد شیر وحشی در جنگل احساس ترس نمی‌کنم.
چو شمشیر در پهنه ی کین زنم
سرو ترک مردان به خاک افکنم
هوش مصنوعی: وقتی که در میدان نبرد وارد می‌شوم، همچون شمشیر عمل می‌کنم و مردان شجاع را به زانو درمی‌آورم.
اگر چند از سالخوردی توان
براز خود ندانم یکی پهلوان
هوش مصنوعی: اگرچه قادر نیستم از سن و سال خود بهره‌ای ببرم، اما هنوز به عنوان یک پهلوان می‌توانم بیافزایم.
بسی سرد و گرم جهان دیده ام
من از مرگ هرگز نترسیده ام
هوش مصنوعی: من در زندگی تجربه‌های زیادی از روزهای خوب و بد داشته‌ام و هیچ‌گاه از مرگ نمی‌ترسم.
منم سرفشان تیغ دست یلی
یک جان نثار از حسین علی
هوش مصنوعی: من با افتخار و شجاعت در کنار یک جنگجوی بزرگ ایستاده‌ام و جانم را برای حسین علی فدای او می‌کنم.
فرستید گردی به میدان کار
که مردی هر کس شود آشکار
هوش مصنوعی: در میدان کار، نیرنگ و حیله‌هایی به میان می‌آید که باعث می‌شود واقعیات و توانایی‌های افراد خود را نشان دهند. هر کسی در موقعیت سخت و چالش‌برانگیز، شخصیت و توانایی‌های واقعی‌اش را بهتر نمایان می‌کند.
بگفت این و بر دشمنان حمله کرد
بیافکند برخاک شصت و دو مرد
هوش مصنوعی: او این را گفت و به دشمنان حمله کرد و شصت و دو نفر را به خاک انداخت.
یکی زشت مرد تمیمی نژاد
بیفکند میدان بر آن کارزار
هوش مصنوعی: مردی زشت از نژاد تمیم، به میدان جنگ رفت و در آنجا با شجاعت وارد شد.
بزد نیزه ای کش تن جنگجوی
نگون آمد از باره ی گرمپوی
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی نیزه‌ای به دست گرفته و به جنگجو حمله می‌کند. جنگجوی ناتوان و آسیب‌دیده به دلیل شدت نبرد از پا درآمده و به زمین افتاده است.
همی خواست برخیزد از جای خویش
دگر باره گیرد ره جنگ پیش
هوش مصنوعی: او می‌خواست از مکان خودش بلند شود و دوباره راه نبرد را در پیش بگیرد.
بدیل صریم ازکمین گاه تاخت
سرازنامور پیکرش دور ساخت
هوش مصنوعی: با شجاعت و قدرت، از جایگاه کمین خود به جلو پرتاب شد و به سرعت نام و یاد پیکر خود را به دور دست‌ها رساند.
بیاویخت بر گردن بادپای
روان شد سوی مکه آن تیره رای
هوش مصنوعی: بینداز بر گردن باد، و با سرعت به سمت مکه روانه شد، او که فکرش تیره و ناامید است.