گنجور

بخش ۱۰۰ - آمدن ح علی اکبر علیه السلام به وداع اهل حرم وزبانحال مادر با او

مر او را بر و چهره ی سیمگون
گرفته است رنگ طبر خون زخون
زخون گشته چون ارغوان سنبلش
شده داغ چون لاله برگ گلشن
سراپای آن ماه یوسف غلام
دریده زچنگال گرگان تمام
بدو ام لیلی همی بنگریست
زغم دست بر سرزد و خون گریست
بگفتا که – پورا – جوانا – مها
پدر شهریار و برادر شها
سرور دلم نور بینایی ام
غمت برده ازتن توانایی ام
تواکنون شدی از برم بینایی ام
غمت برده از تن توانایی ام
تو اکنون شدی از برم بی توان
ببسته به پیگارم دشمن میان
بسی بر نیامد که باز آمدی
ندانم چسان غوطه درخون زدی
که زد اینهمه زخم بر پیکرت
که رحمی نیاورد بر ماردت
براین تن که از برگ گل خوشترست
کجا اینهمه زخم اندر خورست
ببراد دست پلیدی شریر
که از شست بگشاد سوی تو تیر
نیاورد رحم آن خدنگ افکنا
بدین قامت چون کمان منا
درآندم که بودی به میدان روان
مرا کاشکی تن شدی بی روان
بچم کت زمانی به بر درکشم
زاندام تو تیغ کین برکشم
دهم شستشو ز آب دیده رخت
کنم پاک خون ازرخ فرخت
به زخمت نهم مرهمی از سرشک
به بالین نشینم تو را چون پزشک
ببینم به کام دل آن روی وموی
که از گل برد رنگ و ازمشک بوی
دریغا ازین چهره ی چون بهار
که بستر کنندش ز خاشاک و خار
دریغا از آن پیکر زورمند
که آسیب بیند ز نعل سمند
دریغا از آن سنبل تابدار
که آبش دهد خنجر آبدار
چو آزاده بی تابی مام دید
بیامد ورا تنگ دربر کشید
بگفتا که ای مادر غم نصیب
خدایت دهاد اندرین غم شکیب
بدان باش کاندرز من بشنوی
هر آنچت بگویم بدان بگروی
چو بینی مرا خفته در خون و خاک
مبادا کنی جامه ی خویش چاک
مبادا فغان سرکنی مرغ وار
برهنه کنی سر خراشی عذار
به خونم پس ازمن میالای روی
پریشان مکن چون دل خویش موی
که از زاری ات خصم خندان شود
غم خاطر شه دو چندان شود
پس از کشتن من چو فرخنده شاه
بیاید سوی خیمه با اشک وآه
تبسم به لب آر و بگشای چهر
به روشن جمالش نظر کن به مهر
تو او را تسلی ده از مرگ من
به کشت شکیبش تو آتش مزن
بدان گریه کن کآسمان و زمین
بدو هست گریان واندو هگین
همی تا توانی بنال وبموی
نه برپور نامی به فرخنده شوی
به من گریه کردن سزاوار نیست
مرا مرگ در خورد تیمار نیست
که گرید به داماد آزاد دل
که تازد سوی حجله گه شاد دل
مکن ساز ماتم که سور من است
مخور غم که گاه سرور من است
میاندیش – مرگم نجات من است
چنین کشته گشتن حیات من است
بگفت این و افراشت بالا چو سرو
نشست ازبر زین چو پران تذور

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مر او را بر و چهره ی سیمگون
گرفته است رنگ طبر خون زخون
هوش مصنوعی: او را با چهره‌ای زیبا و مانند نقره نمایش داده‌اند، که رنگش به خاطر خون قربانی تغییر کرده است.
زخون گشته چون ارغوان سنبلش
شده داغ چون لاله برگ گلشن
هوش مصنوعی: گلی که از خون رنگین شده، مانند ارغوان زیباست و نشانه‌های داغش مانند لاله در دل باغ بر جای مانده است.
سراپای آن ماه یوسف غلام
دریده زچنگال گرگان تمام
هوش مصنوعی: تمام وجود آن چهره زیبا مانند یوسف، که در دست گرگ‌ها گرفتار شده است، به زیبایی می‌درخشد.
بدو ام لیلی همی بنگریست
زغم دست بر سرزد و خون گریست
هوش مصنوعی: او به لیلی نگاه کرد و از غصه دست بر سر گذاشت و اشک ریخت.
بگفتا که – پورا – جوانا – مها
پدر شهریار و برادر شها
هوش مصنوعی: او گفت که، پسر عزیز، تو فرزند پادشاهی و برادر شاه هستی.
سرور دلم نور بینایی ام
غمت برده ازتن توانایی ام
هوش مصنوعی: محبوب من، روشنی و شادی دل من، غم تو قدرت و توان من را گرفته است.
تواکنون شدی از برم بینایی ام
غمت برده از تن توانایی ام
هوش مصنوعی: حالا که تو دور از منی، بینایی من تحت تاثیر غم تو قرار گرفته و توانایی‌ام را از دست داده‌ام.
تو اکنون شدی از برم بی توان
ببسته به پیگارم دشمن میان
هوش مصنوعی: تو اکنون از من دور شده‌ای و من از بی‌تابی نمی‌توانم تحمل کنم، چون مانند یک تیر به قلبم نشسته‌ای و مانند یک دشمن در میانت قرار گرفته‌ای.
بسی بر نیامد که باز آمدی
ندانم چسان غوطه درخون زدی
هوش مصنوعی: بسیار به یاد نمی‌آورم که چگونه دوباره بازگشتی، نمی‌دانم چطور در دل درد و اندوه فرو رفتی.
که زد اینهمه زخم بر پیکرت
که رحمی نیاورد بر ماردت
هوش مصنوعی: چه کسی بر بدنت این همه زخم زده است که بر مادرت رحم نکرده است؟
براین تن که از برگ گل خوشترست
کجا اینهمه زخم اندر خورست
هوش مصنوعی: این بدن که به نرمیش از برگ گل زیباتر است، چرا این همه زخم و آسیب را تحمل کرده است؟
ببراد دست پلیدی شریر
که از شست بگشاد سوی تو تیر
هوش مصنوعی: دست پلید و شیطانی را از خود دور کن که مانند تیری به طرف تو نشانه رفته است.
نیاورد رحم آن خدنگ افکنا
بدین قامت چون کمان منا
هوش مصنوعی: خداوند نتوانست لطف و رحم خود را به یک چنین قامت خوش‌ساختی که مانند کمانی است، نازل کند.
درآندم که بودی به میدان روان
مرا کاشکی تن شدی بی روان
هوش مصنوعی: در آن لحظه که تو در میدان بودی، آرزو داشتم که کاش جسم و وجودت بدون جان می‌شد.
بچم کت زمانی به بر درکشم
زاندام تو تیغ کین برکشم
هوش مصنوعی: وقتی که فرزندم را به آغوش بگیرم، از اندام تو انتقام می‌گیرم و خنجر کینه را به کار می‌برم.
دهم شستشو ز آب دیده رخت
کنم پاک خون ازرخ فرخت
هوش مصنوعی: با اشک‌هایم لباس تو را می‌شویم و خون را از چهره‌ات پاک می‌کنم.
به زخمت نهم مرهمی از سرشک
به بالین نشینم تو را چون پزشک
هوش مصنوعی: من به زخم‌های تو دارویی از اشک می‌زنم و کنار تو می‌نشینم مثل یک پزشک که در کنار بیمار خود است.
ببینم به کام دل آن روی وموی
که از گل برد رنگ و ازمشک بوی
هوش مصنوعی: ببینم که آیا آن چهره و موهایی که بو و رنگش از گل و مشک بهتر است، می‌تواند دل مرا شاد کند؟
دریغا ازین چهره ی چون بهار
که بستر کنندش ز خاشاک و خار
هوش مصنوعی: آه از این چهره‌ی زیبا و چون بهار که آن را در میان خاشاک و خار قرار دهند.
دریغا از آن پیکر زورمند
که آسیب بیند ز نعل سمند
هوش مصنوعی: چه جای تأسف دارد بدنی قوی و نیرومند که به خاطر یک ضربه از سم اسب آسیب می‌بیند.
دریغا از آن سنبل تابدار
که آبش دهد خنجر آبدار
هوش مصنوعی: افسوس به حال سنبل زیبا که با خنجر تیز و تند آبش را بریده‌اند.
چو آزاده بی تابی مام دید
بیامد ورا تنگ دربر کشید
هوش مصنوعی: وقتی آزاده ناراحت و بی‌تاب بود، به سوی مادرش آمد و او را با احساس تنگی در آغوش گرفت.
بگفتا که ای مادر غم نصیب
خدایت دهاد اندرین غم شکیب
هوش مصنوعی: مادر، او به تو می‌گوید که خداوند غم را به تو عطا کرده است، پس در این درد و رنج شکیبایی و صبر داشته باش.
بدان باش کاندرز من بشنوی
هر آنچت بگویم بدان بگروی
هوش مصنوعی: بدان که هر وقت در مورد من چیزی بگویی، آن را خواهی شنید.
چو بینی مرا خفته در خون و خاک
مبادا کنی جامه ی خویش چاک
هوش مصنوعی: زمانی که مرا در وضعیت نامناسب و در حالی که در خون و خاک خوابیده‌ام ببینی، هرگز لباس خود را پاره نکن.
مبادا فغان سرکنی مرغ وار
برهنه کنی سر خراشی عذار
هوش مصنوعی: مبادا فریاد بزنی و همچون پرنده‌ای بی‌پناه، سر از خود بگشایی و زیبایی چهره‌ات را مختل کنی.
به خونم پس ازمن میالای روی
پریشان مکن چون دل خویش موی
هوش مصنوعی: زیبای من، بعد از مرگ من، به خون من نمال چهره‌ات را و دل خود را به هم نزن.
که از زاری ات خصم خندان شود
غم خاطر شه دو چندان شود
هوش مصنوعی: اگر از ناراحتی تو دشمن شاد شود، غم و اندوه شاه بیشتر خواهد شد.
پس از کشتن من چو فرخنده شاه
بیاید سوی خیمه با اشک وآه
هوش مصنوعی: پس از آن که مرا به قتل برسانند، شاه شادمان با سرشار از احساسات و با اشک و ناله به سوی خیمه می‌آید.
تبسم به لب آر و بگشای چهر
به روشن جمالش نظر کن به مهر
هوش مصنوعی: لبخند بزن و چهره‌ات را باز کن تا به زیبایی‌ات نگاه کنم و با محبت به تو توجه کنم.
تو او را تسلی ده از مرگ من
به کشت شکیبش تو آتش مزن
هوش مصنوعی: تو او را دلداری بده و به خاطر مرگ من، صبرش را تضعیف نکن.
بدان گریه کن کآسمان و زمین
بدو هست گریان واندو هگین
هوش مصنوعی: بدان که برای او گریه کن، زیرا آسمان و زمین نیز به خاطر او در حال گریه‌اند و از این روست که آن‌ها هم حزن و اندوه دارند.
همی تا توانی بنال وبموی
نه برپور نامی به فرخنده شوی
هوش مصنوعی: تا جایی که می‌توانی، ناله و فریاد کن و به آنچه هستی، ننازی. تنها بر روی نام نیکو و شادی تمرکز کن.
به من گریه کردن سزاوار نیست
مرا مرگ در خورد تیمار نیست
هوش مصنوعی: نباید به خاطر من گریه کنی، چون برای من مرگ نیز سزاوار نیست و نیازی به توجه و دل‌سوزی ندارم.
که گرید به داماد آزاد دل
که تازد سوی حجله گه شاد دل
هوش مصنوعی: کسی که با دل خوش و آزاد به سوی عروسی می‌رود و شادی را به خانه می‌برد.
مکن ساز ماتم که سور من است
مخور غم که گاه سرور من است
هوش مصنوعی: نزار برای من غم و اندوه برافراز، زیرا این زمان جشن و شادمانی من است و نباید نگران باشی چون گاهی خوشبختی من به اوج می‌رسد.
میاندیش – مرگم نجات من است
چنین کشته گشتن حیات من است
هوش مصنوعی: به فکر این نباش که مرگ من را می‌کشد، چون در واقع این مرگ، در آزادی و نجات من نهفته است و بنابراین می‌توان گفت که چنین از دنیا رفتن، برای من نوعی زندگی است.
بگفت این و افراشت بالا چو سرو
نشست ازبر زین چو پران تذور
هوش مصنوعی: او این را گفت و مانند سرو بلند شد و بر روی زین نشسته، مانند پرنده‌ای به پرواز درآمد.