گنجور

بخش ۷۱ - آمدن حارث به خانه و پنهان نمودن زن او کودکان را از آن بدبخت

درآن روز تا شام آن هردوتن
غنودند درخان آن نیک زن
مرآن زن یکی شوی خود کام داشت
که اوحارث بدگهر نام داشت
زابلیس بد فتنه انگیزتر
زفرمانده ی کوفه خونریزتر
بدی جوهر شمرومغز یزید
که نفرین زدادار بادش مزید
زخاراش سنگین دلش سخت تر
زهر بخت برگشته بدبخت تر
تو پنداشتی زاده اهریمنش
سرشته خدا بهر دوزخ تنش
نبود آن دم آن بد رگ کینه ساز
که بانو دو مهمانش آمد فراز
مه نو چو با خنجر آبدار
شبانگه سرخود ببرید خوار
زن پارسا پیش از آن کان پیلد
به کوی خود از برزن آید پدید
خورش هر چه درخانه آماده بود
بر کودکان رفت و آورد زود
چه خوردند زان اندکی کودکان
بگسترد بستر به دیگر مکان
به بستر غنودند آن هردوتن
به خلوتگه خود روان گشت زن
بنالید کای غیب دان کردگار
زن شوی من این راز پوشیده دار
چو پاسی ازآن تیره شب درگذشت
سوی خانه حارث بیامد ز دشت
به دل مستمند و به بالا نوان
رخ ازخشم پر چین و تن ناتوان
ابر پشت بنهاده زین هیون
به خلوتگه بانو آمد درون
خروشان و جوشان و زار و نژند
زپشت خود آن زین به یکسو فکند
همی گفت افسوس وزد کف به کف
همی آمد و رفت درهر طرف
گهی لب بخائید وگه پشت دست
گهی ایستاد وگهی می نشست
بلرزید چون روی او دید زن
چو از باد سرو سهی درچمن
بدو گفت کای مرد پرخاشجوی
کجا بودی امروز با من من بگوی؟
هم ایدون که زی خانه برگشته ای
چنین از چه آسیمه سرگشته ای؟
رسیدی چنین از کجا مستمند
به پشت اندرت زین تازی سمند
سوارا چرا آمدی بی ستور
پیاده سپردی یکی راه دور
بگفتش: زمن هیچ پاسخ مجوی
سبک بهر آوردن خان بپوی
بدوگفت بانو ز رنج دراز
یکی با من ای مرد بگشای راز
بگفتا که آن هاشمی زاده گان
که بودی پرستارشان روزبان
ز زندان کوفه برون تاختند
به یثرب بر آهنگ ره ساختند
چنین گفت فرمانده ی این دیار
که هرکه آن دو را دست بربسته خوار
بیارد دهم هر چه خواهد بدوی
بیفزایمش نزد خود آبروی
من این چون شنیدم سبک تاختم
به هر سوی اسب اندر انداختم
تنم خسته و باره شد ناتوان
ندیدم نشان زآندو زیبا جوان
برفت از تنم توش و ازدل شکیب
نشد از اسیری پشیزی نصیب
بگفت این وزد نعره ی خشمناک
گرازانه بنهاد پهلو به خاک
نزد دم زبیمش زن ناتوان
برفت و بیاورد و بنهاد خان
بگفتمش به نرمی زحق شرم دار
تو را با کسان پیمبر چه کار؟
بر آشفت سنگین دل کینه جوی
خروشید بروی که یاوه مگوی
زنان را به کردار مردان چه کار
زبیهوده گفتن زبان بسته دار
چو گفت این شکم خواره ی بدمنش
به خوردن تهی کرد خان از خورش
به بستر سپس با دلی پر هراس
غنود آن ستمگر چو گاو خراس

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

درآن روز تا شام آن هردوتن
غنودند درخان آن نیک زن
هوش مصنوعی: در آن روز تا غروب، آن دو نفر در خانه آن زن خوب چرت می‌زدند.
مرآن زن یکی شوی خود کام داشت
که اوحارث بدگهر نام داشت
هوش مصنوعی: مردی بود که زنی داشت و او به خواسته‌های خود اهمیت می‌داد. این زن با مردی به نام حارث، که از نسل خوبی نبود، همراه شده بود.
زابلیس بد فتنه انگیزتر
زفرمانده ی کوفه خونریزتر
هوش مصنوعی: زابلیس از فرمانده کوفه فتنه‌انگیزتر و خطرناک‌تر است.
بدی جوهر شمرومغز یزید
که نفرین زدادار بادش مزید
هوش مصنوعی: این بیت به بیان ویژگی‌های منفی افراد می‌پردازد و به شخصیت‌های تاریخی اشاره می‌کند. مضمون آن بر این است که بدی و نیکی در وجود این افراد دیده می‌شود و دیگران به شدت از کردار زشت آنها بیزارند. در واقع، این شعر به انتقاد از شخصیت‌هایی می‌پردازد که به خاطر کارهای ناپسند خود مورد نفرت و لعنت قرار گرفته‌اند.
زخاراش سنگین دلش سخت تر
زهر بخت برگشته بدبخت تر
هوش مصنوعی: دل سنگین او از زخم‌ها و خاطرات تلخ ناشی از بداقبالی‌اش به مراتب بیشتر از زهر و تلخی زندگی‌اش است.
تو پنداشتی زاده اهریمنش
سرشته خدا بهر دوزخ تنش
هوش مصنوعی: تو فکر کردی که او از شیطان است، در حالی که خداوند برای جهنمش جسمش را خلق کرده است.
نبود آن دم آن بد رگ کینه ساز
که بانو دو مهمانش آمد فراز
هوش مصنوعی: آن لحظه که کینه توز به خود زحمت نمی‌دهد، بانو دو مهمانش را از بالا استقبال می‌کند.
مه نو چو با خنجر آبدار
شبانگه سرخود ببرید خوار
هوش مصنوعی: ماه نو مانند یک خنجر تیز و درخشان به آرامی شب را می‌شکافد و زیبایی خود را نمایان می‌کند.
زن پارسا پیش از آن کان پیلد
به کوی خود از برزن آید پدید
هوش مصنوعی: زنی نیکوکار و پاکدامن قبل از اینکه فیل در خیابان ظاهر شود، به محله‌اش می‌آید.
خورش هر چه درخانه آماده بود
بر کودکان رفت و آورد زود
هوش مصنوعی: هر چه خوراک در خانه بود، به سرعت برای کودکان آماده و فراهم شد.
چه خوردند زان اندکی کودکان
بگسترد بستر به دیگر مکان
هوش مصنوعی: کودکان از اندک چیزی که خوردند، بستر خود را به مکان دیگری گستراندند.
به بستر غنودند آن هردوتن
به خلوتگه خود روان گشت زن
هوش مصنوعی: آن دو نفر به خواب رفتند و زن به مکان خلوت خود رفت.
بنالید کای غیب دان کردگار
زن شوی من این راز پوشیده دار
هوش مصنوعی: بنالید که ای خداوندی که از غیب آگاهی، همسر من را این راز را پنهان نگه‌دار.
چو پاسی ازآن تیره شب درگذشت
سوی خانه حارث بیامد ز دشت
هوش مصنوعی: زمانی که قسمتی از آن شب تاریک سپری شد، به سوی خانه حارث از دشت حرکت کرد.
به دل مستمند و به بالا نوان
رخ ازخشم پر چین و تن ناتوان
هوش مصنوعی: دل بی‌چاره و دردمند، با چهره‌ای پر از غم و خشم، نشان از ضعف و ناتوانی جسمانی دارد.
ابر پشت بنهاده زین هیون
به خلوتگه بانو آمد درون
هوش مصنوعی: ابر که در آسمان پنهان شده، به آرامی به محلی خصوصی و ساکت وارد می‌شود، جایی که بانویی در آنجا حضور دارد.
خروشان و جوشان و زار و نژند
زپشت خود آن زین به یکسو فکند
هوش مصنوعی: زندگی پر از هیاهو و درد و رنج است و انسان در مسیر خود گاهی باید بار سنگین خود را کنار بگذارد تا بتواند به پیش برود.
همی گفت افسوس وزد کف به کف
همی آمد و رفت درهر طرف
هوش مصنوعی: او افسوس می‌خورد و با دستانش به هم می‌کوبید، در حالی که به این سو و آن سو می‌رفت.
گهی لب بخائید وگه پشت دست
گهی ایستاد وگهی می نشست
هوش مصنوعی: گاهی لب‌ها به لبخند باز می‌شوند و گاهی دست به پشت می‌رود، گاهی ایستاده می‌ماند و گاهی نشسته است.
بلرزید چون روی او دید زن
چو از باد سرو سهی درچمن
هوش مصنوعی: وقتی زنی را دید که چهره‌اش همچون درخت سرو در هوای چمن می‌لرزد، دلش به تپش افتاد.
بدو گفت کای مرد پرخاشجوی
کجا بودی امروز با من من بگوی؟
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای مرد پرخاشگر، امروز کجا بودی که با من صحبت نکنی؟
هم ایدون که زی خانه برگشته ای
چنین از چه آسیمه سرگشته ای؟
هوش مصنوعی: چرا که اکنون که به خانه برگشته‌ای، این‌گونه ناراحت و پریشان حال هستی؟
رسیدی چنین از کجا مستمند
به پشت اندرت زین تازی سمند
هوش مصنوعی: تو از کجا به این مقام رسیده‌ای که همچون سوارکاری زبده و ثروتمند بر این اسب نیرومند نشسته‌ای؟
سوارا چرا آمدی بی ستور
پیاده سپردی یکی راه دور
هوش مصنوعی: چرا ای سوار بدون اسب به اینجا آمدی و یکی را برای یک سفر طولانی به پیاده‌روی سپردی؟
بگفتش: زمن هیچ پاسخ مجوی
سبک بهر آوردن خان بپوی
هوش مصنوعی: او به او گفت: از من هیچ جوابی نخواه، چون که سبکدی، برای آوردن خانه به دنبالش برو.
بدوگفت بانو ز رنج دراز
یکی با من ای مرد بگشای راز
هوش مصنوعی: او به مرد گفت: ای مرد، از درد و رنجی که کشیده‌ام برایم بگو، یکی از رازها را برایم آشکار کن.
بگفتا که آن هاشمی زاده گان
که بودی پرستارشان روزبان
هوش مصنوعی: او گفت: آن فرزندان هاشمی که پرستار آنها بودم، چه کسانی بودند؟
ز زندان کوفه برون تاختند
به یثرب بر آهنگ ره ساختند
هوش مصنوعی: به دنبال خروج از زندان کوفه، به سمت یثرب حرکت کردند و راهی را برای سفر خود آماده کردند.
چنین گفت فرمانده ی این دیار
که هرکه آن دو را دست بربسته خوار
هوش مصنوعی: فرمانده این سرزمین گفت که هر کس آن دو (ویژگی یا مقوله‌ای خاص) را نادیده بگیرد، بی‌ارزش خواهد بود.
بیارد دهم هر چه خواهد بدوی
بیفزایمش نزد خود آبروی
هوش مصنوعی: هر چه را که بخواهد، به او می‌دهم و هر چیزی که بخواهد به من می‌افزاید، و این کار باعث می‌شود که در نزد خودم احترام و آبرو پیدا کنم.
من این چون شنیدم سبک تاختم
به هر سوی اسب اندر انداختم
هوش مصنوعی: زمانی که این خبر را شنیدم، به سرعت و با شتاب به سمت‌های مختلف حرکت کردم و سوار بر اسب شدم.
تنم خسته و باره شد ناتوان
ندیدم نشان زآندو زیبا جوان
هوش مصنوعی: بدنم خسته و نا توان شده و هیچ نشانه‌ای از آن جوان زیبا نمی‌بینم.
برفت از تنم توش و ازدل شکیب
نشد از اسیری پشیزی نصیب
هوش مصنوعی: از بدنم قدرت و نیرو رفت و از دل هم صبر و تحمل من از بین رفت، و از این اسیری حتی یک پول هم نصیب من نشد.
بگفت این وزد نعره ی خشمناک
گرازانه بنهاد پهلو به خاک
هوش مصنوعی: او گفت که با صدای خشمگین خود، مانند گراز، به زمین افتاده و پهلو به خاک نهاد.
نزد دم زبیمش زن ناتوان
برفت و بیاورد و بنهاد خان
هوش مصنوعی: زن ناتوان با کمر خمیده به دردسر افتاد و با زحمت زیادی خانه‌ای برای زندگی آورد و برپا کرد.
بگفتمش به نرمی زحق شرم دار
تو را با کسان پیمبر چه کار؟
هوش مصنوعی: به او به آرامی گفتم که از خداوند شرم کن، تو را به چه کاری با پیامبران دیگر!
بر آشفت سنگین دل کینه جوی
خروشید بروی که یاوه مگوی
هوش مصنوعی: دل سنگین و کینه‌توزی، با خروش و فریاد به فردی می‌گوید که حرف‌های بی‌معنا ن‍زند.
زنان را به کردار مردان چه کار
زبیهوده گفتن زبان بسته دار
هوش مصنوعی: زنان را به رفتار مردان چه نیازی است؟ چرا از آن‌ها بدون دلیل و به زبان بسته انتقاد کنیم؟
چو گفت این شکم خواره ی بدمنش
به خوردن تهی کرد خان از خورش
هوش مصنوعی: وقتی این شخص بدجنس و شکم‌باره سخن می‌گوید، به خاطر سیری خود، خانه را از غذا خالی می‌کند.
به بستر سپس با دلی پر هراس
غنود آن ستمگر چو گاو خراس
هوش مصنوعی: پس از یک روز دشوار، آن ستمگر که مانند یک گاو به خواب رفته است، روی بستر دراز کشیده و دلش پر از نگرانی و ترس است.