بخش ۶۹ - به دار کشیدن ابن زیاد بد بنیاد پر فساد مشکور زندانبان را
به دژخیم بد خویش آنگه سرود
که این را به دار اندر آویز زود
به فرموده دژخیم خوارش کشید
نترسید ازحق به دارش کشد
زدش تازیانه به بر پنج صد
که نفرین رسادش به کردار بد
نخستین بدو تازیانه فرود
چو آمد به پاکی خدارا ستود
دوم تازیانه چو بروی رسید
شکیب ازخدا جست و دم درکشید
زدش چون سیم تازیانه به بر
همی خواست آمرزش ازدادگر
به چارم چنین گفت آن بی گناه
که ای دادگر داور هوروماه
گوا باش کایدون به آیین پاک
شدم کشته در یاری دین پاک
به پنجم چنین گفت آن نامدار
که ای پاک یزدان به روز شمار
مراساز بر باغ خلد برین
به پیغمبر و آل پاکش قرین
پس آنگه شد از راز گفتن خموش
همی بود تا از تنش رفت توش
درآن دم ازو تشنگی برد تاب
ازآن ناکسان خواست یک خرعه آب
نیارست یک تن جوابش دهد
زبیم بد اندیش آبش دهد
بلی سر چو در راه جانان دهند
شهیدان حق تشنه لب جان دهند
تنی چند پوزش برآراستند
تن ازچوب دارش رها خواستند
بد اختر نپذیرفت خواهشگری
بیفزود بر خشم وکین گستری
به فرجام یاران خود را سرود
که از دارش آرید پیکر فرود
به زیر آمد ازدار چون مرد پیر
چنین گفت با آن گروه شریر
شماگر ندادیم ازکینه آب
من از حوض کوثر شدم کامیاب
زجام عطا ساقی سلسبیل
به من کرد صهبای مینو سبیل
بگفت این و از این جهان بست بار
به خلد اندر آسوده شد شاد خوار
رسیدش درآن جانفزا گلشنا
درود ازخدا بر روان و تنا
زعشق آید آری چنین کارها
چنین عاشقان راست هنجارها
چنین عاشقان را دهد عشق یار
گهی سر به تیغ و گهی تن به دار
دهند ار چه سرها به میدان عشق
نمیرند هرگز شهیدان عشق
مگو کشته عشاق را زنده اند
مپندار فانی که پاینده اند
تو در بندی آن قوم وارسته اند
به حق بسته از غیر او جسته اند
به دیگر دیار است بنگاهشان
به سوی جهان دگر راهشان
ز دلدارشان هست کام دگر
نشان دگر هست و نام دگر
نه هر کس تواند شکست این طلسم
کجا عالم جان کجا ملک جسم؟
بخش ۶۸ - آگاهی یافتن ابن زیاد از فرار طفلان گرفتار و باز خواستن ازمشکور: زکارش دژم پور مرجانه شدبخش ۷۰ - در تجافی ازدار غرور وانابه به سوی دار خلود: تو کز کشور جسم درنگذری
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به دژخیم بد خویش آنگه سرود
که این را به دار اندر آویز زود
هوش مصنوعی: شاعر به کسی اشاره میکند که وقتی از خشم و بدیهای شخصی بیرحم و ستمگر خبر پیدا کند، باید درنگ نکند و به سرعت به او واکنش نشان دهد.
به فرموده دژخیم خوارش کشید
نترسید ازحق به دارش کشد
هوش مصنوعی: بر اساس دستور حاکم ستمگر، او را به قتل رساندند، اما او از حقیقت و عدالت نترسید و به خاطر آن جانش را فدای کرد.
زدش تازیانه به بر پنج صد
که نفرین رسادش به کردار بد
هوش مصنوعی: او با تازیانهای به او ضربه زد و او را به خاطر کارهای زشتش نفرین کرد.
نخستین بدو تازیانه فرود
چو آمد به پاکی خدارا ستود
هوش مصنوعی: در ابتدای کار، هنگامی که تازیانه فرود آمد، او به خاطر پاکی خداوند را سپاس گفت.
دوم تازیانه چو بروی رسید
شکیب ازخدا جست و دم درکشید
هوش مصنوعی: وقتی دومین ضربه به او وارد شد، صبرش را از خدا طلبید و نفسی عمیق کشید.
زدش چون سیم تازیانه به بر
همی خواست آمرزش ازدادگر
هوش مصنوعی: او به مانند سیم، سخت و با خشونت تنبیه شد و در دلش آرزوی بخشش از خداوند داشت.
به چارم چنین گفت آن بی گناه
که ای دادگر داور هوروماه
هوش مصنوعی: آن بیگناه به داور عادل گفت: ای حاکم و حامی حق، به من گوش فرا بده.
گوا باش کایدون به آیین پاک
شدم کشته در یاری دین پاک
هوش مصنوعی: شاهد باش که به خاطر دین پاک و ایمانم، به عشق و محبت آن کشته شدم.
به پنجم چنین گفت آن نامدار
که ای پاک یزدان به روز شمار
هوش مصنوعی: شخص معروف به پنجم چنین گفت: ای خدای پاک، تو را به روزهای شمارش میکنم.
مراساز بر باغ خلد برین
به پیغمبر و آل پاکش قرین
هوش مصنوعی: به باغ بهشت نباید به کسی اجازه داد، مگر به پیامبر و خانواده پاک او که در آنجا حضور دارند.
پس آنگه شد از راز گفتن خموش
همی بود تا از تنش رفت توش
هوش مصنوعی: پس از آن، او به دلیل رازهایی که نگفت، سکوت کرد و کم کم قدرت و نیرویش از تنش خارج شد.
درآن دم ازو تشنگی برد تاب
ازآن ناکسان خواست یک خرعه آب
هوش مصنوعی: در آن لحظه از سر تشنگی، تاب و توانش را از دست داد و از آن آدمهای بیارزش یک کمی آب خواست.
نیارست یک تن جوابش دهد
زبیم بد اندیش آبش دهد
هوش مصنوعی: هیچ کس جرات ندارد به او پاسخ بدهد، زیرا از او میترسند و به خاطر این ترس، کسی به او آب نمیدهد.
بلی سر چو در راه جانان دهند
شهیدان حق تشنه لب جان دهند
هوش مصنوعی: بله، وقتی سخن از عشق و معشوق به میان آید، مجاهدان و فداکاران حتی با وجود تشنگی جان خود را برای رسیدن به محبوب فدای میکنند.
تنی چند پوزش برآراستند
تن ازچوب دارش رها خواستند
هوش مصنوعی: عدهای از مردمان از او عذرخواهی کردند و خواستند که او را از چوبهدار آزاد کنند.
بد اختر نپذیرفت خواهشگری
بیفزود بر خشم وکین گستری
هوش مصنوعی: بدشانس نتوانست درخواست را قبول کند و این باعث شد که بر خشم و کینهاش افزوده شود.
به فرجام یاران خود را سرود
که از دارش آرید پیکر فرود
هوش مصنوعی: در انتهای کار، دوستانش را دعوت کرد که بدن او را بر پایین بیاورند.
به زیر آمد ازدار چون مرد پیر
چنین گفت با آن گروه شریر
هوش مصنوعی: مرد سالخورده به زیر آمد و به آن گروه بدجنس گفت:
شماگر ندادیم ازکینه آب
من از حوض کوثر شدم کامیاب
هوش مصنوعی: اگر به خاطر کینهورزی، به شما آب ندادم، من از حوض کوثر بهرهمند شدم و به هدفم رسیدم.
زجام عطا ساقی سلسبیل
به من کرد صهبای مینو سبیل
هوش مصنوعی: در جام بخشش، ساقی شراب زلال و خوشبو به من داد که همچون عطر مینو خوش رنگ و خوش طعم است.
بگفت این و از این جهان بست بار
به خلد اندر آسوده شد شاد خوار
هوش مصنوعی: او این صحبت را کرد و از این دنیا وداع گفت و به بهشت رفت، جایی که به آرامش رسید و خوشحال و خشنود بود.
رسیدش درآن جانفزا گلشنا
درود ازخدا بر روان و تنا
هوش مصنوعی: در آنجا که گلهای زیبا شکوفا شدهاند، روح آن شخص را به خوبی یاد میکنم و از خدا برای او سلامتی و آرامش میطلبم.
زعشق آید آری چنین کارها
چنین عاشقان راست هنجارها
هوش مصنوعی: از عشق، این اعمال و رفتارهایی که دیده میشود، طبیعی است و چنین دوستان عاشق ویژگیهای خاصی دارند.
چنین عاشقان را دهد عشق یار
گهی سر به تیغ و گهی تن به دار
هوش مصنوعی: عشق یار گاهی انسان را به خطر میاندازد و گاهی به مرگ و نابودی دچار میکند.
دهند ار چه سرها به میدان عشق
نمیرند هرگز شهیدان عشق
هوش مصنوعی: اگرچه در میدان عشق جانها فدای عشق نمیشوند، اما عشاق واقعی هرگز نمیمیرند و همیشه باقیاند.
مگو کشته عشاق را زنده اند
مپندار فانی که پاینده اند
هوش مصنوعی: نگویید که عاشقان کشته شدهاند، زیرا آنها زندهاند؛ گمان نکنید که فانی و از بین رفتهاند، چرا که وجودشان ادامه دارد و پایدار میباشد.
تو در بندی آن قوم وارسته اند
به حق بسته از غیر او جسته اند
هوش مصنوعی: تو در کنج محدودیتی، اما آن گروهی که آزادند، به حق وابستهاند و از غیر او جدا شدهاند.
به دیگر دیار است بنگاهشان
به سوی جهان دگر راهشان
هوش مصنوعی: آنها به سرزمینهای دیگری نگریستهاند و به سمت جهانی دیگر در حال حرکت هستند.
ز دلدارشان هست کام دگر
نشان دگر هست و نام دگر
هوش مصنوعی: از دلبرشان دلخوشی و لذت دیگری وجود دارد و همچنین نشانی و نام دیگری هم برای آن هست.
نه هر کس تواند شکست این طلسم
کجا عالم جان کجا ملک جسم؟
هوش مصنوعی: هر کسی نمیتواند از این راز و رمز پیچیده عبور کند؛ کجا روح و عالم معنوی در میان است و کجا بدن و دنیای مادی؟

الهامی کرمانشاهی