گنجور

بخش ۶ - در شرح خواب دیدن مرحوم ناظم و سبب نظم این کتاب مستطاب

یکی راز گویم بری از دروغ
پذیرد ورا هر که دارد فروغ
چو بگذشت بر سر مرا سال سی
فراز آمدم رنج و انده بسی
شدم از سم رخش غم پایمال
گرفتار و پا بست اهل و عیال
به دهر از درم بود دستم تهی
بدانسان که از میوه سرو سهی
بدی کاش دستم تهی بود وام
کز آن وام بد خواب و خوردم حرام
بریده چو از چار سو شد امید
جز این راه چاره ندیدم پدید
که آرم به شاه شهید التجا
زنم بر به دامانش دست رجا
شبی چاره جستم از آن چاره ساز
زدم بر به دامانش دست نیاز
که ای روح پاک تن ممکنات
ازین تنگدستی مرا ده نجات
همی گفتم و ریختم آب چشم
بسی بودم از بخت وارون به خشم
خیال آن زمان بر ملالم فزود
ز غم اندر آن لحظه خوابم ربود
یکی بزم دیدم چو بزم بهشت
تو گفتی که بودش ز مینو سرشت
به جوی اندرش همچو لعل مذاب
روان شکر و شیر و شهد و شراب
چه گویم ز اوصاف آن بزم خاص
همین بس که بد بارگاه خواص
طبق‌های زرین در آنجا هزار
ز نارنج و لیمو و سیب و انار
همه میوه‌های بهشتی درخت
که بد درخور مردم نیکبخت
در آنجا جوانان فرخ جمال
همه گلبنان ریاض وصال
ابر صدر آن بزم مینو فضای
یکی تخت پیروزه پیکر به پای
بدان برنشسته یکی شهریار
که روی خدا از رخش آشکار
من استاده همچون گدایان به در
یکی ز انجمن کرد بر من نظر
چو از شه مرا خواست اذن دخول
دران بزم رفتم غمین و ملول
مرا از در مهر بنواختند
فروتر در آن بزم بشناختند
بپرسیدم این نغز بزم آن کیست
خداوند این بزم را نام چیست
بگفتند این بزمگه کربلاست
خداوند آن شاه اهل ولاست
مر این فرقه هستند یاران اوی
به دشت بلا جان نثاران اوی
درآن دم به ناگاه فرخنده شاه
فکند از ره مهر بر من نگاه
بفرمود کای مرد فرسوده غم
بسی دیده از روزگاران ستم
من از هر چه داری امید آگهم
به هرچ آرزوی تو کامت دهم
چو اینگونه دیدم به خود مهر شاه
جبین سودم از عجز در پیشگاه
سرودم که ای کارساز همه
به سوی تو روی نیاز همه
دوچیزم ز بخشایشت هست کام
یکی کم رها سازی از دست وام
دگر آنکه گویا زبانم کنی
به گفتار، نیکو بیانم کنی
که نامی به نام تو دفتر کنم
ثنای تو را روز و شب سرکنم
بگفت آنچه کام تو بد دادمت
زبان سخن‌سنج بگشادمت
درین کار باشد خدا یار تو
منم درد و گیتی مددکار تو
پس آنگاه لیمو و رمان چند
زخوان برگرفت آن شه ارجمند
به دست یکی داد زان مهتران
بدادش هم او نیز بر دیگران
همان رادمردی که بودم قرین
نهاد آن همه نزد من بر زمین
یکی خرمن اندر برم گرد کرد
ز رمان سرخ و ز لیمون زرد
همه میوه‌ها کاندر آن انجمن
بد از رأفت شاه، شد زان من
چو بر من ز شه پرتو مهر تافت
درون و برونم همه نور یافت
یکی تشنه بودم شدم سیرآب
یکی ذره بودم شدم آفتاب
تن خاکی‌ام جان دیگر گرفت
سرم افسر از فر داور گرفت
دوصد شکر کافروخت زان محفلم
به نور حسینی چراغ دلم
تعالی الله از بخت بیدار من
که آن شب در آن خواب شد یار من

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی راز گویم بری از دروغ
پذیرد ورا هر که دارد فروغ
هوش مصنوعی: کسی را می‌شناسم که رازها را بدون دروغ می‌پذیرد و هر کسی که دارای نور و روشنی در دلش باشد، او را درک می‌کند.
چو بگذشت بر سر مرا سال سی
فراز آمدم رنج و انده بسی
هوش مصنوعی: وقتی که سی سال از عمرم گذشت، با مشکلات و غم‌های زیادی روبرو شدم.
شدم از سم رخش غم پایمال
گرفتار و پا بست اهل و عیال
هوش مصنوعی: از ستم و فشار زندگی، غم و اندوه مرا تحت فشار و ناچار کرده و به خانواده و وابستگانم وابسته ساخته است.
به دهر از درم بود دستم تهی
بدانسان که از میوه سرو سهی
هوش مصنوعی: در زندگی، به قدری از امکانات و نعمت‌ها بی‌بهره‌ام که مانند درخت سرو بلند و بی‌نظیر، حتی یک میوه هم ندارم.
بدی کاش دستم تهی بود وام
کز آن وام بد خواب و خوردم حرام
هوش مصنوعی: کاش دستم خالی بود و نیازی به وام نداشتم، چون این وام باعث شده خواب و خوراکم حرام شود.
بریده چو از چار سو شد امید
جز این راه چاره ندیدم پدید
هوش مصنوعی: زمانی که امیدم از هر سو قطع شد، جز این راه چاره‌ای برای خود ندیدم.
که آرم به شاه شهید التجا
زنم بر به دامانش دست رجا
هوش مصنوعی: من به درگاه شاه شهید پناه می‌برم و با امید و آرزو دست به دامن او می‌زنم.
شبی چاره جستم از آن چاره ساز
زدم بر به دامانش دست نیاز
هوش مصنوعی: یک شب برای حل مشکل خود به جایی پناه بردم و از آن کمک خواستم.
که ای روح پاک تن ممکنات
ازین تنگدستی مرا ده نجات
هوش مصنوعی: ای روح بزرگ و پاک، از فقر و تنگدستی من را نجات بده.
همی گفتم و ریختم آب چشم
بسی بودم از بخت وارون به خشم
هوش مصنوعی: در حال صحبت کردن بودم و اشک می‌ریختم. خیلی ناراحت و خشمگین بودم از اینکه بخت من خوب نیست و همیشه دچار بدشانسی هستم.
خیال آن زمان بر ملالم فزود
ز غم اندر آن لحظه خوابم ربود
هوش مصنوعی: در آن لحظه، فکر و خیال و دل‌مشغولی‌هایم بر اندوهم افزود و از شدت غم، خوابم را گرفت.
یکی بزم دیدم چو بزم بهشت
تو گفتی که بودش ز مینو سرشت
هوش مصنوعی: من یک مهمانی دیدم که مانند بهشت بود و تو گفتی که آن از نوشیدنی‌های بهشتی ساخته شده است.
به جوی اندرش همچو لعل مذاب
روان شکر و شیر و شهد و شراب
هوش مصنوعی: درون جوی، همچون لعل مذاب، شکر، شیر، عسل و شراب روان است.
چه گویم ز اوصاف آن بزم خاص
همین بس که بد بارگاه خواص
هوش مصنوعی: در مورد ویژگی‌های آن جمع خاص چه بگویم؟ همین کافی است که در کنار شخصیت‌های برجسته و ویژه برپا شده است.
طبق‌های زرین در آنجا هزار
ز نارنج و لیمو و سیب و انار
هوش مصنوعی: در آنجا دیس‌های طلایی وجود دارد که پر از میوه‌های خوشمزه‌ای مانند نارنج، لیمو، سیب و انار است.
همه میوه‌های بهشتی درخت
که بد درخور مردم نیکبخت
هوش مصنوعی: تمام میوه‌های بهشتی از درختی که برای مردم نیکبخت مناسب نیستند.
در آنجا جوانان فرخ جمال
همه گلبنان ریاض وصال
هوش مصنوعی: در آن مکان جوانان زیبا، مانند گل‌های بهاری در باغ دوستی و محبت هستند.
ابر صدر آن بزم مینو فضای
یکی تخت پیروزه پیکر به پای
هوش مصنوعی: ابر در بالای آن بزم زیبا، مانند فضای یک تخت باشکوه و ساخته شده از پیروزه، در زیر پاهای کسی قرار دارد.
بدان برنشسته یکی شهریار
که روی خدا از رخش آشکار
هوش مصنوعی: بدان که یکی پادشاه در جایی نشسته است که چهره خدا از چهره او نمایان است.
من استاده همچون گدایان به در
یکی ز انجمن کرد بر من نظر
هوش مصنوعی: من به عنوان یک استاد مانند گدایان به در یکی از مجالس ایستاده‌ام و او بر من نگاهی انداخت.
چو از شه مرا خواست اذن دخول
دران بزم رفتم غمین و ملول
هوش مصنوعی: زمانی که شاه از من خواست که اجازه ورود به آن مهمانی را بگیرم، با حالتی غمگین و دلگیر به آنجا رفتم.
مرا از در مهر بنواختند
فروتر در آن بزم بشناختند
هوش مصنوعی: مرا با لطف و محبت پذیرایی کردند و در آن مهمانی، من را بهتر شناختند.
بپرسیدم این نغز بزم آن کیست
خداوند این بزم را نام چیست
هوش مصنوعی: از کسی پرسیدم که این محفل زیبا متعلق به چه کسی است و نام آن چیست.
بگفتند این بزمگه کربلاست
خداوند آن شاه اهل ولاست
هوش مصنوعی: گفتند این مجلس، محل کربلاست و خداوند، آن پادشاهی است که اهل ولایت و سرپرستی است.
مر این فرقه هستند یاران اوی
به دشت بلا جان نثاران اوی
هوش مصنوعی: این گروه از یاران او هستند که در دشت سختی و بلا، جان خود را نثار او می کنند.
درآن دم به ناگاه فرخنده شاه
فکند از ره مهر بر من نگاه
هوش مصنوعی: در آن لحظه ناگهان پادشاه خوشبخت نگاهی پر از محبت به من افکند.
بفرمود کای مرد فرسوده غم
بسی دیده از روزگاران ستم
هوش مصنوعی: وی گفت: ای مرد خسته، تو از دوران ظالم بسیار غم دیده‌ای.
من از هر چه داری امید آگهم
به هرچ آرزوی تو کامت دهم
هوش مصنوعی: من از هر آنچه که داری، به آینده‌ات امیدوارم و آرزو دارم که هر آنچه خواسته‌ات هست، به تو برسد.
چو اینگونه دیدم به خود مهر شاه
جبین سودم از عجز در پیشگاه
هوش مصنوعی: وقتی اینچنین دیدم که در مقابل شاه با عظمت او، احساس ناتوانی می‌کنم، به خودم محبت می‌ورزم.
سرودم که ای کارساز همه
به سوی تو روی نیاز همه
هوش مصنوعی: گفتم که ای یاری‌دهنده، همه به سمت تو روی می‌آورند و خواسته‌هایشان را از تو طلب می‌کنند.
دوچیزم ز بخشایشت هست کام
یکی کم رها سازی از دست وام
هوش مصنوعی: دو چیز از بخشش تو به من رسیده است؛ یکی این که پر بودن زندگی‌ام را از دست داده‌ام و دیگری این که کم‌کم به آرامش رسیده‌ام.
دگر آنکه گویا زبانم کنی
به گفتار، نیکو بیانم کنی
هوش مصنوعی: اگر تو مرا به سخن گفتن واداری، زبانم را زیبا و روان می‌کنی.
که نامی به نام تو دفتر کنم
ثنای تو را روز و شب سرکنم
هوش مصنوعی: می‌خواهم نام تو را بنویسم و در هر روز و شب به ستایش تو بپردازم.
بگفت آنچه کام تو بد دادمت
زبان سخن‌سنج بگشادمت
هوش مصنوعی: او گفت آنچه که تو خواسته بودی را به من داده است و زبانم را برای بیان آنچه در دل دارم، باز کرده است.
درین کار باشد خدا یار تو
منم درد و گیتی مددکار تو
هوش مصنوعی: در این مسیر، خداوند پشتیبان توست و من نیز به عنوان درد و رنج حاضرم تا به تو کمک کنم و دنیا به عنوان یاری کننده‌ات در کنارت است.
پس آنگاه لیمو و رمان چند
زخوان برگرفت آن شه ارجمند
هوش مصنوعی: سپس آن پادشاه بزرگ، چندین لیمو و رمان را از سفره برداشت.
به دست یکی داد زان مهتران
بدادش هم او نیز بر دیگران
هوش مصنوعی: یکی از بزرگان، چیزی را به دست یکی از افراد معین داد و او نیز همان چیز را به دیگران منتقل کرد.
همان رادمردی که بودم قرین
نهاد آن همه نزد من بر زمین
هوش مصنوعی: من همان مرد نیکویی هستم که همه آن ارزش‌ها و ویژگی‌ها در نظر من همچنان بر زمین باقی مانده‌اند.
یکی خرمن اندر برم گرد کرد
ز رمان سرخ و ز لیمون زرد
هوش مصنوعی: یک خوشه از خرمن برداشت کردم که به دور من می‌چرخید، سرخی‌اش شبیه انار و زردی‌اش شبیه لیمو بود.
همه میوه‌ها کاندر آن انجمن
بد از رأفت شاه، شد زان من
هوش مصنوعی: تمام میوه‌ها در آن جمع که به خاطر مهربانی شاه به دست آمده‌اند، در حقیقت به خاطر من بد شده‌اند.
چو بر من ز شه پرتو مهر تافت
درون و برونم همه نور یافت
هوش مصنوعی: وقتی نور محبت و محبت پادشاه بر من تابید، همه وجودم پر از روشنی و نور شد.
یکی تشنه بودم شدم سیرآب
یکی ذره بودم شدم آفتاب
هوش مصنوعی: یک زمانی بسیار نیازمند و تشنه بودم، اما اکنون سیراب و راضی‌ام. از یک موجود کوچک و ناچیز به وجودی بزرگ و درخشان تبدیل شدم.
تن خاکی‌ام جان دیگر گرفت
سرم افسر از فر داور گرفت
هوش مصنوعی: من از وجود خاکی‌ام دوباره جان تازه‌ای یافتم و سرم به لطف داور، به تاج و افسر زینت داده شد.
دوصد شکر کافروخت زان محفلم
به نور حسینی چراغ دلم
هوش مصنوعی: دوصد بار شکر که در محفل من، نور حسینی باعث روشنی دل من شد.
تعالی الله از بخت بیدار من
که آن شب در آن خواب شد یار من
هوش مصنوعی: خدا را شکر می‌کنم که بخت خوب من بیدار بود و آن شب یارم را در خواب دیدم.