گنجور

شمارهٔ ۱

گفتمش: یارا چرا لاغر بود پیکر مرا؟
گفت: از عشق میانی همچو مو لاغر مرا
گفتمش: بهر چه پشتم در جوانی چنبر است؟
گفت: زان باشد که باشد زلف چون چنبر مرا
گفتمش: غم بر رگ جانم چرا نشتر زند؟
گفت: از آن است این که مژگان است چون نشتر مرا
گفتمش: بهر چه دارم اشک شور و کام تلخ؟
گفت: از یاد لبی شیرین تر از شکر مرا
گفتمش: بهر چه دل صد چاک باشد در برم؟
گفت: از خونریزی ابروی چون خنجر مرا
گفتمش: ترکا کمان وار از چه شد بالای من؟
گفت: از ترکان چشمان کمان آور مرا
گفتمش: بر اشک و رویم بنگر اندر عشق خویش
گفت: نفریبد کسی هرگز به سیم و زر مرا
گفتمش: بشمر مرا یک تن ز جانبازان خود
گفت: ناید این سخن بی ترک جان باور مرا
گفتمش: جامی بپیما بر من از صهبای ناب
گفت: کز صهبا لب میگون بود خوشتر مرا
گفتمش: همرنگ مرجان گوهر اشکم که کرد؟
گفت: آن کو داده این مرجان پرگوهر مرا
گفتمش: یک شب به بستر تنگ در برگیرمت
گفت: کی شاید بجز خورشید هم بستر مرا
گفتمش: یکره تماشا را بچم در گلستان
گفت: نیکوتر بود روی از گل احمر مرا
گفتمش: کز مشک اذفر غالیه بر موی مال
گفت: بهتر بوی زلف از نافه ی اذفر مرا
گفتمش: بشمر مرا از چاکران خویشتن
گفت: بر چرخ است شاخ اختران چاکر مرا
گفتمش: با این تن سیمین چرا سنگین دلی؟
گفت: زاده است از ازل با این صفت مادر مرا
گفتمش: رحمت نیاری هیچ بر جان و دلم
گفت: رحمت کی سزد اندر دل کافر مرا
گفتمش: سخت ای صنم دل می رباید حسن تو
گفت: داد این گونه حسن دلربا داور مرا
گفتمش: کت در کنار ای مه نشانم عاقبت
گفت: گر مه بر زمین آری کشی در بر مرا
گفتمش: کز جنت و کوثر دلیلی بازگو
گفت: باشد روی و لب آن جنت این کوثر مرا
گفتمش: کاین عنبرین افسر تو را بر فرق چیست؟
گفت: خاک پای شه بخشیده این افسر مرا
گفتمش: برگو کدامین شاه تا بوسم زمین
گفت: آن شاهی که مهرش شد به دل مضمر مرا
گفتمش: آن شه که او را ناصر الدین است نام
گفت: کردی زنده جان زین نام جان پرور مرا
گفتمش: آن شه که گوید آسمانم خرگه است
گفت: آن خسرو که گوید اختران لشکر مرا
گفتمش: در خورد او مدحی توانی ساز کرد؟
گفت: باشد مدح او از فکرت افزونتر مرا
گفتمش: در بیشه ی وصفش توانی جست راه؟
گفت: نبود نیرو کوشنده شیر نر مرا
گفتمش: هیچ از فروغ رای شه داری نشان؟
گفت: نبود قدرت تسخیر ماه و خور مرا
گفتمش: کز عرش اجلالش چه داری آگهی؟
گفت: نبود رتبه ی معراج پیغمبر مرا
گفتمش: کز قلزم جود ملک داری خبر؟
گفت: خواهی غرقه در دریای پهناور مرا
گفتمش: هیچ از فتوح شاه دانی داستان؟
گفت: چون شهنامه صد باشد به یاد اندر مرا
گفتمش: کز مدح خسروزادگان برگو سخن
گفت: گویم گر نماند عقل از آن مضطر مرا
گفتمش: ز آنان که باشد ظلّ سلطانش لقب
گفت: مسعود آنکه ظلّ عون او بر سر مرا
گفتمش: ز اقبال او گفتن توانی شمّه ای؟
گفت: آری گر شود اقبال او یاور مرا
گفتمش: برگو ز رمح جان شکار او حدیث
گفت: گر بر جای ماند زهره زان اژدر مرا
گفتمش: زان پهنه برگو کاندران راند حشر
گفت: آوردی به یاد از عرصه ی محشر مرا
گفتمش: با رای او هیچ آری از خورشید یاد؟
گفت: کاری نیست با آن دیده ی اعور مرا
گفتمش: کاین شه به ملک اسکندر دیگر بود
گفت: با او ننگ باشد ذکر اسکندر مرا
گفتمش: عهد ملک یا عهد سنجر خوشتر است؟
گفت: عهد او به از عهد ملک سنجر مرا
گفتمش: برگو که وی را خشم عالم سوز چیست؟
گفت: اگر گویم ز دوزخ برگشاید در مرا
گفتمش: مسعود عادلتر و یا نوشیروان؟
گفت: با او قصه ی کسری بشد از بر مرا
گفتمش: هر کشوری از داد او آباد شد
گفت: دارالدوله چون شد کو بود کشور مرا
گفتمش: فرماندهی عادل بدین کشور گماشت
گفت: بخ بخ آگهی ده زان همایون فر مرا
گفتمش: دارد حسام الملک از سلطان لقب
گفت: شد تیغ طرب زین مژده پر جوهر مرا
گفتمش: با خود نشانی داری از تیغ امیر
گفت: تیغ جان شکار ابروان بنگر مرا
گفتمش: کز خوی او با خویش داری نکهتی
گفت: یابی گر ببویی زلف چون عنبر مرا
گفتمش: این گونه شعری دیده ای در مدح میر
گفت: نی شعر ار چه بیش از حد بوَد از بر مرا
گفتمش: زین پیش گفته است این چنین مدحت کسی
گفت: نه نبود به یاد از هیچ دانشور مرا
گفتمش: مدحی بدین صنعت تواند گفت کس
گفت: الهامی کس ار گوید شمر کافر مرا
گفتمش: کاین مدحت میر است حرز از هر گزند
گفت: تا حرزش کنم بنگار در دفتر مرا
گفتمش: عمر ملک جاوید خواه از کردگار
گفت: بخشاد این تمنا خالق اکبر مرا
گفتمش: ماناد عز ظل سلطان مستدام
گفت: این باشد امید از گردش اختر مرا
گفتمش: سرسبز بادا نخل اقبال امیر
گفت: شاخ مدعا زین است بار آور مرا

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفتمش: یارا چرا لاغر بود پیکر مرا؟
گفت: از عشق میانی همچو مو لاغر مرا
هوش مصنوعی: به او گفتم: چرا اندام من لاغر شده است؟ او پاسخ داد: از عشق تو، من هم مانند مویی لاغر شدم.
گفتمش: بهر چه پشتم در جوانی چنبر است؟
گفت: زان باشد که باشد زلف چون چنبر مرا
هوش مصنوعی: به او گفتم: چرا در جوانی پشت من این‌قدر پیچیده و درهم است؟ او پاسخ داد: این به خاطر آن است که موهای من همچون حلقه‌ها و پیچش‌هاست.
گفتمش: غم بر رگ جانم چرا نشتر زند؟
گفت: از آن است این که مژگان است چون نشتر مرا
هوش مصنوعی: به او گفتم: چرا غم همچون یک چاقوی تیز به جانم آسیب می‌زند؟ او پاسخ داد: این به خاطر آن است که مژگان من مانند چاقویی تیز بر قلبم فرود می‌آید.
گفتمش: بهر چه دارم اشک شور و کام تلخ؟
گفت: از یاد لبی شیرین تر از شکر مرا
هوش مصنوعی: به او گفتم: چرا من اشک می‌ریزم و کامم تلخ است؟ پاسخ داد: به خاطر یادآوری کسی که لب‌هایش شیرین‌تر از شکر بود.
گفتمش: بهر چه دل صد چاک باشد در برم؟
گفت: از خونریزی ابروی چون خنجر مرا
هوش مصنوعی: به او گفتم: چرا دل من اینقدر درد دارد و پاره پاره است؟ او پاسخ داد: به خاطر زیبایی ابروهایت که همچون خنجری زهرآلود است.
گفتمش: ترکا کمان وار از چه شد بالای من؟
گفت: از ترکان چشمان کمان آور مرا
هوش مصنوعی: به او گفتم: چرا زیبایی تو مثل کمان به سراغ من آمده است؟ او پاسخ داد: به خاطر چشمان زیبای ترکان است که مرا مانند کمان می‌سازد.
گفتمش: بر اشک و رویم بنگر اندر عشق خویش
گفت: نفریبد کسی هرگز به سیم و زر مرا
هوش مصنوعی: به او گفتم: به اشک‌ها و چهره‌ام بخند، به خاطر عشق‌ات. او در پاسخ گفت: هیچ‌کس نمی‌تواند مرا با پول و ثروت فریب دهد.
گفتمش: بشمر مرا یک تن ز جانبازان خود
گفت: ناید این سخن بی ترک جان باور مرا
هوش مصنوعی: گفتم به او: یکی از جانبازان خود را بشمار تا به من بپیوندد. او پاسخ داد: این حرف نادرست است، زیرا جانم را ترک نمی‌کنم.
گفتمش: جامی بپیما بر من از صهبای ناب
گفت: کز صهبا لب میگون بود خوشتر مرا
هوش مصنوعی: به او گفتم: بگذار جامی از شراب خالص بر من بریزی. او پاسخ داد: برای من، آنچه از شراب میگون است، خوشایندتر است.
گفتمش: همرنگ مرجان گوهر اشکم که کرد؟
گفت: آن کو داده این مرجان پرگوهر مرا
هوش مصنوعی: گفتم به او: رنگ اشک من مثل مرجان است، چه کسی این گوهر را برایم فراهم کرده؟ او جواب داد: کسی که این مرجان پرگوهر را به من داده است.
گفتمش: یک شب به بستر تنگ در برگیرمت
گفت: کی شاید بجز خورشید هم بستر مرا
هوش مصنوعی: گفتم: یک شب در آغوش تنگ تو را در خواب می‌گیرم. او پاسخ داد: چه زمانی غیر از خورشید می‌تواند هم‌خوابه‌ی من باشد؟
گفتمش: یکره تماشا را بچم در گلستان
گفت: نیکوتر بود روی از گل احمر مرا
هوش مصنوعی: گفتم: دوست دارم یک بار دیگر زیبایی‌های گلستان را ببینم. او جواب داد: بهتر است که به جای آن، روی زیبای من را تماشا کنی.
گفتمش: کز مشک اذفر غالیه بر موی مال
گفت: بهتر بوی زلف از نافه ی اذفر مرا
هوش مصنوعی: به او گفتم: بوی خوش عطر را بر موهایت بکن. او پاسخ داد: بوی زیباتر از زلف‌های تو به من می‌رسد.
گفتمش: بشمر مرا از چاکران خویشتن
گفت: بر چرخ است شاخ اختران چاکر مرا
هوش مصنوعی: به او گفتم: من را هم جزو خدمتگذاران خودت حساب کن. او پاسخ داد: جایگاه من بر روی آسمان‌ها است و ستاره‌ها خدمتگزار من هستند.
گفتمش: با این تن سیمین چرا سنگین دلی؟
گفت: زاده است از ازل با این صفت مادر مرا
هوش مصنوعی: به او گفتم: با این بدن زیبا چرا دل‌ت سنگین است؟ او پاسخ داد: این ویژگی از ابتدا با من بوده و به خاطر مادرم است.
گفتمش: رحمت نیاری هیچ بر جان و دلم
گفت: رحمت کی سزد اندر دل کافر مرا
هوش مصنوعی: به او گفتم: آیا هیچ بر جان و دلم رحم نخواهی کرد؟ او پاسخ داد: رحم به دل کافر چه معنا دارد؟
گفتمش: سخت ای صنم دل می رباید حسن تو
گفت: داد این گونه حسن دلربا داور مرا
هوش مصنوعی: به او گفتم: ای زیبای سخت دل، زیبایی تو دل مرا می‌رباید. او پاسخ داد: چنین زیبایی دل‌ربا، حقیقتاً از جانب داور است.
گفتمش: کت در کنار ای مه نشانم عاقبت
گفت: گر مه بر زمین آری کشی در بر مرا
هوش مصنوعی: به او گفتم: ای ماه، کنارم بنشین و نشانی از خودت به من بده. او در پاسخ گفت: اگر ماه را بر زمین بگذاری، مرا در آغوش خواهی گرفت.
گفتمش: کز جنت و کوثر دلیلی بازگو
گفت: باشد روی و لب آن جنت این کوثر مرا
هوش مصنوعی: من به او گفتم که از بهشت و چشمه کوثر برایم دلیلی بیاور. او پاسخ داد: همین که چهره و لب‌های آن بهشت و کوثر در من وجود دارد، خود دلیلی است کافی.
گفتمش: کاین عنبرین افسر تو را بر فرق چیست؟
گفت: خاک پای شه بخشیده این افسر مرا
هوش مصنوعی: گفتم: این تاج خوشبو که بر سرت است به چه دلیلی بر روی تو قرار دارد؟ او گفت: این تاج هدیه‌ای است از خاک پای پادشاه که به من داده شده است.
گفتمش: برگو کدامین شاه تا بوسم زمین
گفت: آن شاهی که مهرش شد به دل مضمر مرا
هوش مصنوعی: به او گفتم: بگو کدام پادشاه را باید ببوسم؟ او پاسخ داد: پادشاهی که محبتش در دل من پنهان شده است.
گفتمش: آن شه که او را ناصر الدین است نام
گفت: کردی زنده جان زین نام جان پرور مرا
هوش مصنوعی: به او گفتم: آن شاهی که نامش ناصرالدین است. او پاسخ داد: تو با این نام، جانم را زنده کردی، این نامی است که جانم را پرورش می‌دهد.
گفتمش: آن شه که گوید آسمانم خرگه است
گفت: آن خسرو که گوید اختران لشکر مرا
هوش مصنوعی: به او گفتم: آن پادشاهی که بگوید آسمان، مقر فرمانروایی من است. او پاسخ داد: آن خسرو (پادشاه) که بگوید ستاره‌ها سپاه من هستند.
گفتمش: در خورد او مدحی توانی ساز کرد؟
گفت: باشد مدح او از فکرت افزونتر مرا
هوش مصنوعی: به او گفتم: آیا می‌توانی ستایشی برای او بسازی؟ پاسخ داد: خود ستایش او از تمامی فکر و اندیشه‌ام بیشتر است.
گفتمش: در بیشه ی وصفش توانی جست راه؟
گفت: نبود نیرو کوشنده شیر نر مرا
هوش مصنوعی: گفتم: آیا می‌توانی در جنگل توصیفش راهی پیدا کنی؟ او پاسخ داد: نیرویی برای تلاش در این کار ندارم.
گفتمش: هیچ از فروغ رای شه داری نشان؟
گفت: نبود قدرت تسخیر ماه و خور مرا
هوش مصنوعی: به او گفتم: آیا نشانه‌ای از روشنایی و دانایی پادشاه داری؟ او پاسخ داد: من آنقدر توانایی ندارم که ماه و خورشید را تسخیر کنم.
گفتمش: کز عرش اجلالش چه داری آگهی؟
گفت: نبود رتبه ی معراج پیغمبر مرا
هوش مصنوعی: به او گفتم: از مقام والای او چه اطلاعاتی داری؟ پاسخ داد: من به اندازه‌ای از عرفان و مقام پیامبر بالا نیستم که به معراج او پی ببرم.
گفتمش: کز قلزم جود ملک داری خبر؟
گفت: خواهی غرقه در دریای پهناور مرا
هوش مصنوعی: از او پرسیدم آیا درباره‌ی دنیای بزرگی که پر از generosity و سخاوت است چیزی می‌دانی؟ او پاسخ داد: اگر بخواهی می‌توانی در این دریای وسیع غرق شوی.
گفتمش: هیچ از فتوح شاه دانی داستان؟
گفت: چون شهنامه صد باشد به یاد اندر مرا
هوش مصنوعی: به او گفتم: آیا چیزی از پیروزی‌های شاه می‌دانی؟ او پاسخ داد: وقتی داستان شاهنامه به یاد من می‌آید، هیچ چیز دیگری برایم مهم نیست.
گفتمش: کز مدح خسروزادگان برگو سخن
گفت: گویم گر نماند عقل از آن مضطر مرا
هوش مصنوعی: به او گفتم: درباره ستایش خسرو و خاندانش صحبت کن. او پاسخ داد: اگر عقل من از شدت اضطراب نباشد، سخن می‌گویم.
گفتمش: ز آنان که باشد ظلّ سلطانش لقب
گفت: مسعود آنکه ظلّ عون او بر سر مرا
هوش مصنوعی: گفتم: از میان کسانی که زیر سایه سلطان هستند، چه کسیست؟ او پاسخ داد: مسعود، همان کسی که سایه کمک او بر سر من است.
گفتمش: ز اقبال او گفتن توانی شمّه ای؟
گفت: آری گر شود اقبال او یاور مرا
هوش مصنوعی: به او گفتم: آیا می‌توانی چیزی از خوش‌شانسی او بگویی؟ جواب داد: بله، اگر خوش‌شانسی او به من کمک کند.
گفتمش: برگو ز رمح جان شکار او حدیث
گفت: گر بر جای ماند زهره زان اژدر مرا
هوش مصنوعی: به او گفتم: ترس خود را کنار بگذار و از جان شکار حرف بزن. او پاسخ داد: اگر آن اژدها به جای خود باقی بماند، جرأت من نیز همین‌قدر است.
گفتمش: زان پهنه برگو کاندران راند حشر
گفت: آوردی به یاد از عرصه ی محشر مرا
هوش مصنوعی: به او گفتم: از آن وسعت بگو که در آن روز قیامت برپا می‌شود. او پاسخ داد: این یادآوری تو مرا به یاد آن میدان محشر انداخت.
گفتمش: با رای او هیچ آری از خورشید یاد؟
گفت: کاری نیست با آن دیده ی اعور مرا
هوش مصنوعی: به او گفتم: آیا هیچ‌وقت یاد خورشید را با رأی او فراموش نمی‌کنی؟ گفت: برای من با آن چشمان نابینایم هیچ کاری با خورشید نیست.
گفتمش: کاین شه به ملک اسکندر دیگر بود
گفت: با او ننگ باشد ذکر اسکندر مرا
هوش مصنوعی: به او گفتم: این پادشاه همچون اسکندر نیست. او در جواب گفت: ذکر اسکندر برای من بی‌احترامی است.
گفتمش: عهد ملک یا عهد سنجر خوشتر است؟
گفت: عهد او به از عهد ملک سنجر مرا
هوش مصنوعی: به او گفتم: کدام یک بهتر است، قرارداد پادشاه یا قرارداد سنجر؟ پاسخ داد: قرارداد او برای من از قرارداد سنجر بهتر است.
گفتمش: برگو که وی را خشم عالم سوز چیست؟
گفت: اگر گویم ز دوزخ برگشاید در مرا
هوش مصنوعی: به او گفتم که علت خشم او چیست که باعث آتش‌سوزی می‌شود؟ او پاسخ داد: اگر بگویم، باعث می‌شود که جهنم من را رها کند.
گفتمش: مسعود عادلتر و یا نوشیروان؟
گفت: با او قصه ی کسری بشد از بر مرا
هوش مصنوعی: گفتم: مسعود عادل‌تر است یا نوشیروان؟ او پاسخ داد: من قصه‌ی کسری را از حفظ دارم.
گفتمش: هر کشوری از داد او آباد شد
گفت: دارالدوله چون شد کو بود کشور مرا
هوش مصنوعی: به او گفتم: هر کشوری به برکت عدل و انصاف او رشد کرده است. پاسخ داد: اما دارالدوله (دارایی و کشور من) چه می‌شود؟ کجا می‌تواند کشور من باشد؟
گفتمش: فرماندهی عادل بدین کشور گماشت
گفت: بخ بخ آگهی ده زان همایون فر مرا
هوش مصنوعی: به او گفتم: فرماندهی عادل را برای این سرزمین تعیین کرده‌اند. او گفت: چه خوب، از آن خبر خوش به من اطلاع بده.
گفتمش: دارد حسام الملک از سلطان لقب
گفت: شد تیغ طرب زین مژده پر جوهر مرا
هوش مصنوعی: به او گفتم: آیا حسام الملک لقب سلطان را دارد؟ او پاسخ داد: تیغ شادی من به خاطر این خبر پرارزش است.
گفتمش: با خود نشانی داری از تیغ امیر
گفت: تیغ جان شکار ابروان بنگر مرا
هوش مصنوعی: گفتم آیا نشانی از امیر داری؟ او پاسخ داد: نشانه من، زیبایی چشمانم است که مثل تیغی تیز است و تو را شکار می‌کند. به من نگاه کن تا متوجه شوی.
گفتمش: کز خوی او با خویش داری نکهتی
گفت: یابی گر ببویی زلف چون عنبر مرا
هوش مصنوعی: به او گفتم که از رفتار او با خودت نگرانم، او پاسخ داد: اگر بوی زلف من را که مانند عنبر است احساس کنی، به من احساس نزدیک‌تری خواهی داشت.
گفتمش: این گونه شعری دیده ای در مدح میر
گفت: نی شعر ار چه بیش از حد بوَد از بر مرا
هوش مصنوعی: به او گفتم: آیا شعری به این زیبایی در وصف میر دیده‌ای؟ او پاسخ داد: نه، هرچند شعرها بسیار زیاد است، اما این شعر از همه آنها برای من خاص‌تر است.
گفتمش: زین پیش گفته است این چنین مدحت کسی
گفت: نه نبود به یاد از هیچ دانشور مرا
هوش مصنوعی: به او گفتم: پیش از این، کسی این‌گونه در مدح دیگری صحبت نکرده است. او پاسخ داد که نه، من چیزی از هیچ یک از دانشمندان به یاد ندارم.
گفتمش: مدحی بدین صنعت تواند گفت کس
گفت: الهامی کس ار گوید شمر کافر مرا
هوش مصنوعی: به او گفتم: کسی می‌تواند در این هنر ستایشی بگوید؟ او پاسخ داد: اگر کسی الهام بگیرد، باید به او گفت که کافر است.
گفتمش: کاین مدحت میر است حرز از هر گزند
گفت: تا حرزش کنم بنگار در دفتر مرا
هوش مصنوعی: به او گفتم: این ثنای تو باعث حفاظت از هر آسیب است. او پاسخ داد: برای اینکه آن را به صورت حرز درآورم، آن را در دفتر من بنویس.
گفتمش: عمر ملک جاوید خواه از کردگار
گفت: بخشاد این تمنا خالق اکبر مرا
هوش مصنوعی: به او گفتم: عمر ملک جاودان را از خداوند بخواه. او پاسخ داد: این آرزو را از خداوند بزرگ خود نمی‌توان خواست.
گفتمش: ماناد عز ظل سلطان مستدام
گفت: این باشد امید از گردش اختر مرا
هوش مصنوعی: به او گفتم: همیشه در سایه سلطانی پایدار بمان. او پاسخ داد: این امیدی است که من از تغییرات ستاره‌ها دارم.
گفتمش: سرسبز بادا نخل اقبال امیر
گفت: شاخ مدعا زین است بار آور مرا
هوش مصنوعی: به او گفتم: امیدوارم که آینده‌ام پر بار و خوش­سرسبز باشد. او پاسخ داد: برای رسیدن به خواسته‌هایم، این تلاش و زحمتی که می‌کشم، می‌تواند ثمربخش باشد.