شمارهٔ ٢ - ترکیب بند خزانیه در مدح علاءالدین محمد وزیر
تا نسیم مهرگانرا زرگری آئین شدست
لعبتان باغ را زیور همه زرین شدست
نارون از برف همچون قبه کافور گشت
ابر از باران بسان گنج در آگین شدست
ابر چون کافور سوده میفشاند بر چمن
عقل داند کز چه نفس نامیه عنین شدست
گر نه مردی میکند باد خزان با هرکسی
پس چرا از آمد شدش روی شمر پر چین شدست
شعر زنگاری صبا از فرق بستان در کشید
با عروسان چمن گوئی که اندر کین شدست
قطره باران ز بس کافسرده شد بر شاخسار
هر کجا شاخی تو گوئی مطلع پروین شدست
گشت بهمن همچو نمرود و خلایق چون خلیل
زانکه آتش هر یکی را چون گل و نسرین شدست
بعد از این با لشکر بهمن نکو شد آفتاب
تا ز بره پوستین در تن نپوشد آفتاب
چون سپاه بهمنی را بیم جان از آتش است
پشت گرمی خلایق اینزمان از آتش است
گوئیا آتشکدست اندر مه دی سینه ها
وین نفسها کزوی آید چون دخان از آتش است
در زمستان تا بخانه چون گلستانست لیک
جویبار از ساغر می و ارغوان از آتش است
گر نبودی آتش اندر تن بیفسردی روان
بس توان گفتن روان در تن روان از آتش است
گرچه از سرما ز سر تا پای شمع افسرده شد
شمع از آن زنده است کاندر تنش جان از آتش است
آتش آوردست آبی هم بروی کار شمع
بنگر اکنون چشمه ئی کابش روان از آتش است
گرچه باد دی بسان تیر میآید و لیک
اهل عالم را سپر از بهران از آتش است
اینزمان کز آسمان تابنده ماه بهمن است
زال زرگر نیست آتش از چه تیغش زاهن است
از نم دائم زمین دریای بی پایاب شد
بار دیگر بر فلک یارب چه فتح باب شد
گر نه مهر اندر کمان چون تیر مییابد و بال
پس چرا آن تاب گرمش سرد چون مهتاب شد
همچو سیماب معقد ژاله میبارد ز ابر
در زمستان ابر گوئی معدن سیماب شد
اینزمان چون ماه بهمن بر جهانی سرورست
خلق را همچون مغان آتشکده محراب شد
آب هم ز آتش نمییارد شکیبائی گزید
اینزمان در طبع او آتش قرین آب شد
چون ز فیض آسمان قاقم زمین را فرش گشت
از زمین بر آسمان هم کسوت سنجاب شد
نفس نامی بر چمن چون یافت از قاقم فراش
همچو بخت حاسد صدر جهان در خواب شد
بحر جود و معدن احسان علاء ملک و دین
صاحب سیف و قلم مشگل گشای ملک و دین
آنکه خورشید درخشان ذره رای ویست
اسمانرا چون زمین سر کوفته زیر پی است
آنکه حکمش عدل را بر میکند فرمانروا
گرچه عدل از بدو فطرت سخره طبع وی است
وانکه از رشک کف تشویر طبع راد او
بحر دائم در تب لرز و سحاب اندر خوی است
با سخای او کسی را هم نمیدانم از انک
کمترینه سایلش صد چون جوانمرد طی است
با سرو پای گوزن آید بعهد عدل او
گر دهد فرمان هر آنچ اندر کمان شاخ و پی است
حاسدش را چون رباب آسمان توان مالید گوش
زانکه تن پر زخم و اندر بند مانند نی است
با تطاولهای رمحش کرد خون دشمن و لیک
گفت گرزگران این سرزنشها تا کی است
دشمنش چون جان بدو داد از غم ایام رست
اژدها چون سر نهاد از زخم گرز سام رست
از دل و دست کسی گر بحر و کان گردد خجل
از دل و دست وزیر شاه نشان گردد خجل
انکه خاک پای گرد و نسایش از بحر شرف
گر برفعت سرفرازد آسمان گردد خجل
تیر گردون گر بدعوی دم زند با کلک او
عقل میداند که پیش اختران گردد خجل
ذره ئی از روی و رای مملکت آرای او
گر بتابد بر جهان خورشید از آن گردد خجل
با وجودش گشت ذکر جود حاتم طی ازان
صد چو حاتم را ز جود او روان گردد خجل
از مسام ابر اگر آبحیات آید رواست
چون ز بحر طبع رادش هر زمان گردد خجل
گر ببیند زرفشانی کفش باد صبا
از چنان زر پاشی خود بیگمان گردد خجل
سائل از بحر کف رادش بیکدم کرد جمع
هر چه کان از خون دل در صد قران آورد جمع
صاحبا عمر تو در دولت مخلد باد و هست
پیش یاجوج ستم عدل تو چون سد باد و هست
مسند صدر وزارت از وجودت یافتست
با چنین فری مدام این صدر و مسند باد و هست
سائلان چون بازگردند از درت با کام دل
ذکر ایشان روز و شب العود احمد باد و هست
هر سبکساری که سر بر تابد از فرمان تو
اره بر فرقش چو بر حرف مشدد باد و هست
آن سنان آبدار برگ نی کردار تو
دائم از خون دل دشمن مورد باد و هست
دشمنانت را بجز تحت الثری منزل مباد
دوستانت را مکان بر فرق فرقد باد و هست
چون دعای دولتت گویم ملک آمین کند
چون مدیحت گسترم پیر فلک تحسین کند
شمارهٔ ١ - در تعریف بهار و مدح تاج الدین علی سربداری: باز فراش چمن یعنی نسیم نوبهارشمارهٔ ٣ - ترجیع بند تهنیت عید و مدح امیر توکال قتلغ: مه عید از افق چون گشت طالع
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تا نسیم مهرگانرا زرگری آئین شدست
لعبتان باغ را زیور همه زرین شدست
هوش مصنوعی: در فصل مهرگان، نسیم ملایمی وزیده و باغ را زیبا کرده است، به طوری که درختان و گلها مانند جواهرات درخشان به نظر میآیند.
نارون از برف همچون قبه کافور گشت
ابر از باران بسان گنج در آگین شدست
هوش مصنوعی: در اثر برف، درخت نارون مانند سقفی سفید و زیبا شده است و ابرها به واسطه باران، حالت درخشان و ارزشمندی پیدا کردهاند.
ابر چون کافور سوده میفشاند بر چمن
عقل داند کز چه نفس نامیه عنین شدست
هوش مصنوعی: ابر مانند کافور که پودر شده، بر دشت میبارد. عقل میفهمد که این باران نشانهای از کجا و به چه علت آمده است.
گر نه مردی میکند باد خزان با هرکسی
پس چرا از آمد شدش روی شمر پر چین شدست
هوش مصنوعی: اگر مردانی در دنیا وجود نداشتند که با شدت باد پاییز مواجه شوند، پس چرا از آمدن آن، زلف شمع را به هم ریخته است؟
شعر زنگاری صبا از فرق بستان در کشید
با عروسان چمن گوئی که اندر کین شدست
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی بویی از درختان باغ را با خود آورد، گویی عروسهای گل در حال آماده شدن برای عروسی هستند و در این میان، زیبایی و شادابی باغ به چشم میخورد.
قطره باران ز بس کافسرده شد بر شاخسار
هر کجا شاخی تو گوئی مطلع پروین شدست
هوش مصنوعی: قطره باران به خاطر اینکه مدت زیادی بر درختان نشسته و خیس شده است، هر کجای درخت که نگاه کنی، به طور واضح میتوانی ببینی که گلهای زیبا و درخشان بیرون آمدهاند.
گشت بهمن همچو نمرود و خلایق چون خلیل
زانکه آتش هر یکی را چون گل و نسرین شدست
هوش مصنوعی: بهمن مانند نمرود (منافی) شد و مردم همچون خلیل (ابراهیم) که آتش برایشان گل و نسرین شده است، به اوضاعشان برخورد کردند. در واقع، این تصویر به ارتباط و تضاد بین قدرت و رحمت اشاره دارد.
بعد از این با لشکر بهمن نکو شد آفتاب
تا ز بره پوستین در تن نپوشد آفتاب
هوش مصنوعی: پس از این، خورشید با لشکر بهمن خوب و درخشان خواهد شد، تا جایی که دیگر نیازی به پوشیدن پوستین بره نخواهد بود.
چون سپاه بهمنی را بیم جان از آتش است
پشت گرمی خلایق اینزمان از آتش است
هوش مصنوعی: چون سپاه بهمنی نگران جان خود از آتش است، پس حمایت و دلگرمی مردم این زمان نیز به خاطر آتش و خطرات آن است.
گوئیا آتشکدست اندر مه دی سینه ها
وین نفسها کزوی آید چون دخان از آتش است
هوش مصنوعی: به نظر میرسد سینهها مانند یک آتشکده هستند و نفسهایی که از آنها بیرون میآید، مانند دود آتش است که نشاندهندهی شعله ور بودن احساست و شور و نشاط درونی است.
در زمستان تا بخانه چون گلستانست لیک
جویبار از ساغر می و ارغوان از آتش است
هوش مصنوعی: در زمستان، خانه به اندازه یک گلستان زیبا و دلنشین است، اما جویبار در آنجا از شراب و رنگ ارغوانیاش مانند آتش میسوزد.
گر نبودی آتش اندر تن بیفسردی روان
بس توان گفتن روان در تن روان از آتش است
هوش مصنوعی: اگر آتش در درون وجود نداشت، نمیتوانستی احساسات و روحی پرشور داشته باشی. روح در بدن، به نوعی از آتش متصل است.
گرچه از سرما ز سر تا پای شمع افسرده شد
شمع از آن زنده است کاندر تنش جان از آتش است
هوش مصنوعی: هرچند که سرما تمام وجود شمع را گرفته و باعث خاموشیاش شده، اما شمع هنوز زنده است زیرا در درونش آتش وجود دارد که جانش را میسازد.
آتش آوردست آبی هم بروی کار شمع
بنگر اکنون چشمه ئی کابش روان از آتش است
هوش مصنوعی: آتش به وجود آورده است و آبی هم در کار شمع دیده میشود. اکنون به چشمهای نگاه کن که آبش از آتش جاری است.
گرچه باد دی بسان تیر میآید و لیک
اهل عالم را سپر از بهران از آتش است
هوش مصنوعی: هرچند که باد دی مانند تیر به سمت ما میآید، اما مردم دنیا برای محافظت از خود در برابر مشکلات و آتش، سپر دارند.
اینزمان کز آسمان تابنده ماه بهمن است
زال زرگر نیست آتش از چه تیغش زاهن است
هوش مصنوعی: این زمان که ماه بهمن در آسمان میتابد، زال (پدر رستم) آهنگر نیست و نمیتوان آتش را از تیغی که از آهن ساخته شده، بیرون کشید.
از نم دائم زمین دریای بی پایاب شد
بار دیگر بر فلک یارب چه فتح باب شد
هوش مصنوعی: پس از بارش مداوم باران، زمین به دریایی بیپایان تبدیل شده است. ای خدا، چه اتفاق بزرگی در آسمان رخ داده است!
گر نه مهر اندر کمان چون تیر مییابد و بال
پس چرا آن تاب گرمش سرد چون مهتاب شد
هوش مصنوعی: اگر عشق در دل نباشد، مانند تیر از کمان رها میشود و پرواز نمیکند. پس چرا آن حالت گرم و دلپذیر به سردی شب تبدیل میشود؟
همچو سیماب معقد ژاله میبارد ز ابر
در زمستان ابر گوئی معدن سیماب شد
هوش مصنوعی: باران در زمستان همچون قطرات جیوه از ابرها میبارد، بهطوری که گویا این ابرها خود معدن جیوه شدهاند.
اینزمان چون ماه بهمن بر جهانی سرورست
خلق را همچون مغان آتشکده محراب شد
هوش مصنوعی: در این زمان مانند ماه بهمن، جهان پر از شادی است و مردم به مانند آتشکدهها، در این حال به عبادت و جشن و شادی مشغولند.
آب هم ز آتش نمییارد شکیبائی گزید
اینزمان در طبع او آتش قرین آب شد
هوش مصنوعی: آب هم نمیتواند در برابر آتش صبر و تحمل را به وجود آورد. در این زمان، آتش و آب با هم آمیخته شدهاند و طبع او تغییر کرده است.
چون ز فیض آسمان قاقم زمین را فرش گشت
از زمین بر آسمان هم کسوت سنجاب شد
هوش مصنوعی: از نعمتهای الهی، زمین مانند فرشی زیبا شده و از زمین تا آسمان، همه چیز به زیبایی سنجاب تبدیل گشته است.
نفس نامی بر چمن چون یافت از قاقم فراش
همچو بخت حاسد صدر جهان در خواب شد
هوش مصنوعی: وقتی روحی نامی بر روی چمن دید، همانند قاقم، فرشی بر پهنای زمین افتاد و مثل بختی که حسود است، به خواب فرو رفت.
بحر جود و معدن احسان علاء ملک و دین
صاحب سیف و قلم مشگل گشای ملک و دین
هوش مصنوعی: او دریایی از بخشش و گنجینهای از نیکی است، صاحب قدرت و قلمی که در حل مشکلات پادشاهی و دیانت نقش دارد.
آنکه خورشید درخشان ذره رای ویست
اسمانرا چون زمین سر کوفته زیر پی است
هوش مصنوعی: کسی که زیبایی و درخشندگیاش مانند خورشید است، آسمان را به اندازه زمین زیر پای خود نرم و قابل دسترس میبیند.
آنکه حکمش عدل را بر میکند فرمانروا
گرچه عدل از بدو فطرت سخره طبع وی است
هوش مصنوعی: کسی که از عدالت بهرهمند است و به آن عمل میکند، حتی اگر ذاتش با آن در تعارض باشد، همچنان بر جامعه حکمرانی میکند.
وانکه از رشک کف تشویر طبع راد او
بحر دائم در تب لرز و سحاب اندر خوی است
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر حسادت در درونش دچار التهاب و دگرگونی است، همچون دریا که همیشه در حال تلاطم و ناپایداری است، شبیه به ابرهایی است که در خود ناآرامی دارند.
با سخای او کسی را هم نمیدانم از انک
کمترینه سایلش صد چون جوانمرد طی است
هوش مصنوعی: با بخشندگی او، نمیتوانم کسی را ببینم که به این اندازه کمنظیر باشد. چون درخواست کمکش را با جوانمردی بینظیر پاسخ میدهد.
با سرو پای گوزن آید بعهد عدل او
گر دهد فرمان هر آنچ اندر کمان شاخ و پی است
هوش مصنوعی: اگر در عهد عدالت او به گوزن مانند سرو، پا بدهی، او فرمان میدهد هر آنچه که در کمان است و مربوط به شاخ و پی او میباشد.
حاسدش را چون رباب آسمان توان مالید گوش
زانکه تن پر زخم و اندر بند مانند نی است
هوش مصنوعی: حسود را مانند رباب آسمان میتوان نوازش کرد، زیرا درد و زخمهای زیادی بر تن دارد و مانند نی در بند و اسیر است.
با تطاولهای رمحش کرد خون دشمن و لیک
گفت گرزگران این سرزنشها تا کی است
هوش مصنوعی: دشمن با کارهایی که انجام داده، خونریزی کرده است و حالا کسانی که با قدرت و زور میجنگند از او میپرسند که این سرزنشها تا چه زمانی ادامه خواهد داشت.
دشمنش چون جان بدو داد از غم ایام رست
اژدها چون سر نهاد از زخم گرز سام رست
هوش مصنوعی: وقتی دشمنش به او جان داد، از درد زمانه رهایی یافت. اژدها نیز زمانی که سرش را بر زمین نهاد، از آسیب گرز سام نجات پیدا کرد.
از دل و دست کسی گر بحر و کان گردد خجل
از دل و دست وزیر شاه نشان گردد خجل
هوش مصنوعی: اگر کسی از دل و دست خود خجالت بکشد، حتی اگر دریا و معدن هم داشته باشد، از دل و دست وزیر شاه نیز خجالت خواهد کشید.
انکه خاک پای گرد و نسایش از بحر شرف
گر برفعت سرفرازد آسمان گردد خجل
هوش مصنوعی: کسی که خاک پایش گرانبهاست و از بزرگی و مقامش به مانند دریای شرف و ارزشمند است، اگر در اوج بلندی و عظمت قرار گیرد، آسمان از این موضوع خجالتزده خواهد شد.
تیر گردون گر بدعوی دم زند با کلک او
عقل میداند که پیش اختران گردد خجل
هوش مصنوعی: اگر تقدیر و سرنوشت به اشتباه سخنی بگوید، عقل میداند که در برابر ستارهها، شرمنده خواهد شد.
ذره ئی از روی و رای مملکت آرای او
گر بتابد بر جهان خورشید از آن گردد خجل
هوش مصنوعی: اگر ذرهای از زیبایی و قدرت او بر دنیای ما بتابد، خورشید نیز از این نور خجل و شرمنده خواهد شد.
با وجودش گشت ذکر جود حاتم طی ازان
صد چو حاتم را ز جود او روان گردد خجل
هوش مصنوعی: وجود او به قدری بخشنده است که به یاد حاتم طایی میافتند. صدها نفر به خاطر generosity او احساس شرمندگی میکنند و مانند حاتم، به خاطر بخشش او خجالتزده میشوند.
از مسام ابر اگر آبحیات آید رواست
چون ز بحر طبع رادش هر زمان گردد خجل
هوش مصنوعی: اگر آب حیات از ابرها نازل شود، جایز است، چرا که طبیعت مستعد و خوبش باعث میشود هر لحظه شرمنده شود.
گر ببیند زرفشانی کفش باد صبا
از چنان زر پاشی خود بیگمان گردد خجل
هوش مصنوعی: اگر کسی ببیند که نسیم صبحگاهی کفشهایش را از زر و طلا پر میکند، حتماً از این غنای ظاهری احساس خجالت و ناراحتی خواهد کرد.
سائل از بحر کف رادش بیکدم کرد جمع
هر چه کان از خون دل در صد قران آورد جمع
هوش مصنوعی: سائل از دریا، کف دستش را به سوی خدا بلند کرده و در یک لحظه هر آنچه که از دلش به خاطر غم و اندوهش جمع کرده بود را به رنج و زحمت آورده و به نمایش گذاشت.
صاحبا عمر تو در دولت مخلد باد و هست
پیش یاجوج ستم عدل تو چون سد باد و هست
هوش مصنوعی: دوست عزیز، عمر تو در خوشی و نعمت به درازا باشد و همچون سدی در برابر ظلم یاجوج و ماجوج، عدالت تو تداوم یابد.
مسند صدر وزارت از وجودت یافتست
با چنین فری مدام این صدر و مسند باد و هست
هوش مصنوعی: پست و مقام وزارت به خاطر وجود تو به دست آمده است و با این توانایی همیشگی، این مقام و مسند همیشه در اختیار توست.
سائلان چون بازگردند از درت با کام دل
ذکر ایشان روز و شب العود احمد باد و هست
هوش مصنوعی: زمانی که کسانی که از درگاه تو برگشتهاند با دل شاد به خواستههای خود رسیدهاند، همیشه و هر روز و شب به یاد آنها خواهی بود و یاد احمد، که به معنی "گفتار خوب" است، برای تو زنده خواهد بود.
هر سبکساری که سر بر تابد از فرمان تو
اره بر فرقش چو بر حرف مشدد باد و هست
هوش مصنوعی: هر کسی که بخواهد از دستورات تو سرپیچی کند، مانند کسی است که در برابر طوفان و باد شدید قرار گرفته و به شدت تحت تاثیر قرار خواهد گرفت.
آن سنان آبدار برگ نی کردار تو
دائم از خون دل دشمن مورد باد و هست
هوش مصنوعی: تو مانند سنانی هستی که از شیرهی نی سرشته شده و همیشه در برابر بادها، به خون دل دشمنان خود مقاومتی میکنی.
دشمنانت را بجز تحت الثری منزل مباد
دوستانت را مکان بر فرق فرقد باد و هست
هوش مصنوعی: دشمنان خود را هیچ جا جز پایینترین سطح جامعه قرار نده و دوستانت را در بالاترین جایگاهها و بهترین مکانها قرار بده.
چون دعای دولتت گویم ملک آمین کند
چون مدیحت گسترم پیر فلک تحسین کند
هوش مصنوعی: زمانی که دربارهی موفقیتها و نعمتهای تو دعا میکنم، آسمان به همراهی و تأیید میپردازد. وقتی که تو را مدح و ستایش میکنم، کهنسالترین ستارهها نیز به تحسین و حمایت از تو برمیخیزند.