شمارهٔ ١٢ - وله ترکیب در مرثیه فوت مولانا بهاءالدین و تاریخ فوت او
ایدوستان ز صبر قبائی ببر کنید
دنیا پلیست از سر این پل گذر کنید
از تنگنای حبس طریق نجات نیست
یکره بسوی عالم باقی سفر کنید
پرواز در ریاض جنانتان گر آرزوست
از حلم و علم بال بسازید و پر کنید
بینید روی دوست در آئینه روان
گر صیقلش بناله و آه سحر کنید
تیر قضا خطا نرود از کمان چرخ
هر چند کز لطایف حیلت سپر کنید
چون میتوان نزول بجنات عدن کرد
حیف آیدم که راه بسوی سقر کنید
خلق نکوست موجب رضوان و اندر این
دارید شبهتی بتعجب نظر کنید
در رفعت و مراتب سلطان اولیا
والا بهاء ملت و دین قطب اصفیا
آن عارف زمانه که دوران معرفت
نارد نظیر او گهر از کان معرفت
جان و جهان معرفت او بود در جهان
چون او برفت رفت ز تن جان معرفت
نالان چو بلبل از غم آنم که پژمرید
از صرصر فنا گل بستان معرفت
تا میزبان جان تن خاکی است مثل او
مهمان ندید کس بلب خوان معرفت
پیوسته عقل کل ز پی زاد آخرت
بردی ز خوان نعمت او نان معرفت
آنرا که بود منکر عرفانش مینمود
سیر و سلوک همت و برهان معرفت
رفت از زمانه معرفت و مکرمت چو رفت
فرمانده کرامت و سلطان معرفت
یعنی بهاء ملت و دین مقتدای حق
برهان صدق و جان صفا رهنمای حق
...ار نیست
...چون پایدار نیست
بر بند رخت ازو که سپنجی است این سرا
دارالفرار منزل و دارالقرار نیست
امروز کار سازی خود کن که میروی
فردا بمنزلی که در او هیچ کار نیست
از دست ساقیان هوا ساغر هوس
مستان دلا که مستی او بیخمار نیست
چون ناوک قضا بجهد از کمان چرخ
جانها کند فرار و مجال قرار نیست
رفتند همرهان و تو در خواب غفلتی
گوئی خیال رفتنت اندر شمار نیست
در حال قطب عالم و شیخ جهان نگر
در هیچ حال دیگرت ار اعتبار نیست
بنگر بهاء ملت و دین را که چون برفت
کز رفتنش ز دیده اصحاب خون برفت
گر حبیب جان ز فرقت او شق همیکنیم
ای دل گمان مبر که نه بر حق همی کنیم
چون در هواش تابع او بوده ایم ازو
کار معاد خویش برونق همی کنیم
بی آفتاب طلعت آن سایه خدای
روی از تپانچه هچومه ازرق همی کنیم
تا از سرشک دیده بدریای خون دریم
زانسان از آن گذار بزورق همی کنیم
خون جگر چو باده بپالونه مژه
در ساغر دو دیده مروق همی کنیم
کوس رحیل میزند ایام و ماز جهل
نصب لوا و رایت و سنجق همی کنیم
واحسرتا
افسوس
...
...
دردا
گردون
بودم بدو گمان و کنونم شد این یقین
...
باد اجل نشاند بسردی چراغ شرع
خاک فنا بتاب فرو خورد آب دین
ابن یمین کز آب حیات علوم او
زنده است و مرده به که نبینندش بعد ازین
تاریخ سال هفتصد و سی و سه چون بشد
از هجرت رسول بحق فخر مرسلین
هنگام شام رفته و از ماه نوزده
ماهی که نام اوست جمادی اولین
مولا بهاء ملت و دین مردوار خاست
با حور در قصور جنان گشت همنشین
دارالسلام مسکن و مأواش باد و هست
و اندر پناه حضرت حق جاش باد و هست
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ایدوستان ز صبر قبائی ببر کنید
دنیا پلیست از سر این پل گذر کنید
هوش مصنوعی: ای دوستان، از دامن صبر فاصله بگیرید؛ چرا که دنیا یک پل است و شما باید از روی این پل عبور کنید.
از تنگنای حبس طریق نجات نیست
یکره بسوی عالم باقی سفر کنید
هوش مصنوعی: از گرفتاری و سختیهای زندگی، راهی برای نجات وجود ندارد. باید به سوی عالم بیپایان سفر کرد.
پرواز در ریاض جنانتان گر آرزوست
از حلم و علم بال بسازید و پر کنید
هوش مصنوعی: اگر آرزوی پرواز در باغهای بهشتی دارید، باید با علم و صبر خود بالی بسازید و آن را پر کنید.
بینید روی دوست در آئینه روان
گر صیقلش بناله و آه سحر کنید
هوش مصنوعی: اگر بخواهید زیبایی چهره دوست را در آینه مشاهده کنید، باید دل و جان خود را با ناله و آه در سحرگاه صیقل دهید.
تیر قضا خطا نرود از کمان چرخ
هر چند کز لطایف حیلت سپر کنید
هوش مصنوعی: تیر سرنوشت هرگز از مسیر خود منحرف نمیشود، حتی اگر با نیرنگها و ترفندها سعی کنید خود را محافظت کنید.
چون میتوان نزول بجنات عدن کرد
حیف آیدم که راه بسوی سقر کنید
هوش مصنوعی: چون میتوان به بهشت عدن رفت، برایم نادرست است که به سمت جهنم سقر بروم.
خلق نکوست موجب رضوان و اندر این
دارید شبهتی بتعجب نظر کنید
هوش مصنوعی: آفرینش نیکو، سبب خوشنودی و بهشت است و در اینجا مثالی موجود است که موجب تعجب شما شود.
در رفعت و مراتب سلطان اولیا
والا بهاء ملت و دین قطب اصفیا
هوش مصنوعی: در بالاترین مقامها، سلطانی از اولیا با ارزش و بلندمرتبه وجود دارد که نماینده ملت و دین است.
آن عارف زمانه که دوران معرفت
نارد نظیر او گهر از کان معرفت
هوش مصنوعی: آن عارف برجستهای که در عصر خود، درک و شناخت عمیقی دارد، مانند او کسی را نمیتوان یافت که از عمق معرفت، گوهری خالص و ناب استخراج کند.
جان و جهان معرفت او بود در جهان
چون او برفت رفت ز تن جان معرفت
هوش مصنوعی: جان و جهانی که میشناسیم، در حقیقت نتیجهٔ شناخت و معرفت اوست. زمانی که او از این دنیا میرود، این جان و معرفت نیز از تن و وجود انسانی دیگر خارج میشود.
نالان چو بلبل از غم آنم که پژمرید
از صرصر فنا گل بستان معرفت
هوش مصنوعی: من مانند بلبل غمگین و نالان هستم، چرا که گل بستان معرفت به خاطر وزش شدید باد فنا پژمرده شده است.
تا میزبان جان تن خاکی است مثل او
مهمان ندید کس بلب خوان معرفت
هوش مصنوعی: تا زمانی که میزبان، جان و جسم خاکی دارد، هیچکس را در مقام مهمانی مانند او در شناخت و معرفت ندیدهایم.
پیوسته عقل کل ز پی زاد آخرت
بردی ز خوان نعمت او نان معرفت
هوش مصنوعی: همواره عقل کامل به دنبال مایهٔ زندگی بعد از مرگ است و تو از سفرهٔ نعمت او، نان دانایی را به دست آوردی.
آنرا که بود منکر عرفانش مینمود
سیر و سلوک همت و برهان معرفت
هوش مصنوعی: کسی که به عارف بودن او پایبند نیست، به سیر و سلوک و تلاش برای شناخت و معرفت او توجهی ندارد.
رفت از زمانه معرفت و مکرمت چو رفت
فرمانده کرامت و سلطان معرفت
هوش مصنوعی: زمانی که شناخت و فضیلت از بین برود، دیگر فرماندهی که نیکویی و بزرگواری را به جا آورد و سلطانی که دانش را بشناسد، وجود نخواهد داشت.
یعنی بهاء ملت و دین مقتدای حق
برهان صدق و جان صفا رهنمای حق
هوش مصنوعی: به این معناست که ارزش و قیمت ملت و دین در سایه رهبری و هدایت حق، مشخص و روشن میشود؛ مثل دلیلی که راستگویی و صداقت را نمایان میسازد و روحی که در مسیر حقیقت راهنمایی میکند.
...ار نیست
...چون پایدار نیست
هوش مصنوعی: چون چیزی در این دنیا پایدار نیست، بنابراین وجود ندارد.
بر بند رخت ازو که سپنجی است این سرا
دارالفرار منزل و دارالقرار نیست
هوش مصنوعی: این دنیا مثل یک محل فرار است و جای واقعی استراحت و ماندن نیست؛ پس از خود بایستی جدا شوی و هر چه داری را رها کنی.
امروز کار سازی خود کن که میروی
فردا بمنزلی که در او هیچ کار نیست
هوش مصنوعی: امروز فرصتی را که داری غنیمت بشمار و کاری انجام بده، زیرا فردا به جایی خواهی رفت که دیگر فرصتی برای عمل کردن نخواهی داشت.
از دست ساقیان هوا ساغر هوس
مستان دلا که مستی او بیخمار نیست
هوش مصنوعی: از دست نوشندگان خوشسخن، عشق و شوقی بگیر که مستی عشق نه تنها موقتی نیست، بلکه به هیچ وجه به زوال نمیانجامد.
چون ناوک قضا بجهد از کمان چرخ
جانها کند فرار و مجال قرار نیست
هوش مصنوعی: وقتی تقدیر مانند تیر از کمان سر میخورد، جانها از آن میگریزند و دیگر جایی برای آرامش وجود ندارد.
رفتند همرهان و تو در خواب غفلتی
گوئی خیال رفتنت اندر شمار نیست
هوش مصنوعی: رفتن دوستان در کنار تو و غفلت از آن، به نظر میرسد که تو حتی به فکر رفتن آنها هم نیستی و در خواب و بیخبر از واقعیت به سر میبری.
در حال قطب عالم و شیخ جهان نگر
در هیچ حال دیگرت ار اعتبار نیست
هوش مصنوعی: به حال و وضعیت قطب و پیشوای عالم نگاه کن، در هیچ زمان دیگری برای تو ارزش و اعتباری وجود ندارد.
بنگر بهاء ملت و دین را که چون برفت
کز رفتنش ز دیده اصحاب خون برفت
هوش مصنوعی: به ارزش و اهمیت ملت و دین توجه کن، زیرا زمانی که این ارزشها از بین میروند، ناراحتی و اندوهی عمیق در دل مردم باقی میماند.
گر حبیب جان ز فرقت او شق همیکنیم
ای دل گمان مبر که نه بر حق همی کنیم
هوش مصنوعی: اگر دوست جانش را از جدایی به سختی میبیند، دل غمگین نشو، گمان نکن که ما در این مسئله بر حق نیستیم.
چون در هواش تابع او بوده ایم ازو
کار معاد خویش برونق همی کنیم
هوش مصنوعی: ما چون در عشق او پیرو او بودهایم، بنابراین در کارهای خود به خاطر او جلا و رونق میدهیم.
بی آفتاب طلعت آن سایه خدای
روی از تپانچه هچومه ازرق همی کنیم
هوش مصنوعی: در غیاب آفتاب، چهره آن سایهای که به خدا شباهت دارد، از گلولهای به رنگ آبی لطمه میخورد.
تا از سرشک دیده بدریای خون دریم
زانسان از آن گذار بزورق همی کنیم
هوش مصنوعی: ما با اشک چشمانمان دریا را طغیانی از خون ایجاد میکنیم و از آن انسان عبور را با زورق انجام میدهیم.
خون جگر چو باده بپالونه مژه
در ساغر دو دیده مروق همی کنیم
هوش مصنوعی: وقتی که خون دل مانند شرابی در مژههایمان نشسته، به آرامی در چشمانمان مینوشیم و این لحظه را با چشم انتظار سپری میکنیم.
کوس رحیل میزند ایام و ماز جهل
نصب لوا و رایت و سنجق همی کنیم
هوش مصنوعی: زمان به راه departure و سفر خود میزند و ما همچنان در گرداب نادانی به برپایی پرچم و نشانهها مشغولیم.
واحسرتا
افسوس
هوش مصنوعی: چه حسرتی بزرگ!
...
...
هوش مصنوعی: این بیت به منزله بیان احساس یا تفکر شاعر درباره موضوعی خاص است. به نوعی میخواهد بگوید که در دنیای عشق یا زندگی، تجربیات و احساسات عمیقتری وجود دارد که فراتر از ظواهر و ظاهر مسائل است. ممکن است بر روی موضوعاتی چون عشق، غم، یا زندگی تأمل کند و بیانگر یک نوع نگرش عاطفی یا فلسفی باشد.
دردا
گردون
هوش مصنوعی: آه، چقدر دنیا به دور ما میچرخد و مشکلات زندگی ما را احاطه کرده است.
بودم بدو گمان و کنونم شد این یقین
...
هوش مصنوعی: زمانی به او شک داشتم اما حالا یقین دارم که این گونه است...
باد اجل نشاند بسردی چراغ شرع
خاک فنا بتاب فرو خورد آب دین
هوش مصنوعی: باد اجل همچون نسیمی سرد، چراغ شرع را که نورانی است، خاموش کرد و خاک فانی را به دامن خود کشید، سپس آب دین را به آرامی در دل خود فرو برد.
ابن یمین کز آب حیات علوم او
زنده است و مرده به که نبینندش بعد ازین
هوش مصنوعی: ابن یمین که از آب حیات دانش و علم خود زنده است، بهتر این است که او را پس از این ننگرند.
تاریخ سال هفتصد و سی و سه چون بشد
از هجرت رسول بحق فخر مرسلین
هوش مصنوعی: در سال 733 هجری، که از هجرت پیامبر بزرگ اسلام گذشته بود، رویداد مهمی رخ داد که به عنوان افتخاری برای پیامبر و پیامبران دیگر محسوب میشود.
هنگام شام رفته و از ماه نوزده
ماهی که نام اوست جمادی اولین
هوش مصنوعی: زمانی که شب فرا رسیده و ماه نوزدهم در حال تاریکی است، مقصود از آن ماهی است که به نام "جمادی اول" شناخته میشود.
مولا بهاء ملت و دین مردوار خاست
با حور در قصور جنان گشت همنشین
هوش مصنوعی: مولا بهاء، رهبر و نماینده ملت و دین، به همراه حوریانی در بهشت، در قصری زیبا و دلنشین قرار گرفت و با آنها همنشینی کرد.
دارالسلام مسکن و مأواش باد و هست
و اندر پناه حضرت حق جاش باد و هست
هوش مصنوعی: امیدوارم دارالسلام، جایی برای زندگی و آرامش باشد و در سایهProtection و رحمت خداوند قرار گیرد.