گنجور

شمارهٔ ٢٠٧

اتفاقم شب دوشین بوثاقی افتاد
کاندرو بود حریفی صنمی حور نژاد
من و او بر صفت وامق و عذرا با هم
کرده از اول شب خلوت و عشرت بنیاد
ناگه آن چارده شب ماه بتم را در سر
هوس باختن یک ندبی نرد افتاد
مهره از کیسه برون کرد و بگسترد بساط
پنج تا خصل باوستادی خود طرحم داد
کعبتین را چو بمالید بسیمین کف دست
از دل طاسک پولاد برآمد فریاد
وه که در بازی فارد چه ظرافتها کرد
ذوق آنم نرود در همه عمر از یاد
من چو نقد دل و جانرا بنهادم پیشش
او زلب یکدو سه تا بوسه گروگان بنهاد
ده هزارش حیل و مکر بهر باختنی
بیشمارش نکت و غمز بهر نطق گشاد
گفتمش گر تو اشارت کنی امشب فردا
خانه گیرم بسر کوی تو ایحور نژاد
گفت سهل است ترا بر سر و چشمم جایست
گفتم ایماه خدا عمر طویلت بدهاد
در سبکباری منصوبه ندیدم مثلش
در همه عرصه آفاق ندیم و استاد
تا بدان دم که بزد داو و تمامی وا برد
کافرین بر هنر و بازو و بر دستش باد
مدتی بود که تا ابن یمین بود ملول
شب دوشین گره بسته ز کارش بگشاد

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اتفاقم شب دوشین بوثاقی افتاد
کاندرو بود حریفی صنمی حور نژاد
هوش مصنوعی: شبی اتفاقی برای من رخ داد که در آن با فردی زیبا و دلنشین ملاقات کردم، کسی که شبیه یک پری بود.
من و او بر صفت وامق و عذرا با هم
کرده از اول شب خلوت و عشرت بنیاد
هوش مصنوعی: ما از ابتدای شب با هم به عشق و خوش گذرانی مشغول شده‌ایم و در این راستا خود را شبیه وامق و عذرا، دو عاشق معروف، می‌دانیم.
ناگه آن چارده شب ماه بتم را در سر
هوس باختن یک ندبی نرد افتاد
هوش مصنوعی: ناگهان آن ماه روشن که چون چهارده شب در آسمان می‌درخشد، دلم را به بازی عشق واداشت و در آرزوی باختن احساسات خود گرفتار شدم.
مهره از کیسه برون کرد و بگسترد بساط
پنج تا خصل باوستادی خود طرحم داد
هوش مصنوعی: مهره را از کیسه بیرون آورد و بساط را گستراند، به او پنج ویژگی داد و خود را نیز معرفی کرد.
کعبتین را چو بمالید بسیمین کف دست
از دل طاسک پولاد برآمد فریاد
هوش مصنوعی: وقتی که دستانی نرم و معطر بر روی کعبه‌ها کشیده می‌شود، از دل سنگینی که مانند فولاد سخت است، صدایی بلند می‌شود.
وه که در بازی فارد چه ظرافتها کرد
ذوق آنم نرود در همه عمر از یاد
هوش مصنوعی: چه لذتی در بازی فارد وجود دارد که آن همه ظرافت‌ها را به نمایش می‌گذارد. هیچگاه شیرینی و زیبایی آن لحظات از یادم نمی‌رود.
من چو نقد دل و جانرا بنهادم پیشش
او زلب یکدو سه تا بوسه گروگان بنهاد
هوش مصنوعی: من برای او دل و جانم را فدای عشقش کردم و او از روی محبت، چند بوسه به من هدیه داد.
ده هزارش حیل و مکر بهر باختنی
بیشمارش نکت و غمز بهر نطق گشاد
هوش مصنوعی: او ده هزار تدبیر و فریب دارد تا در بازی اندوخته‌هایش را بیشتر از دست بدهد. همچنین نکته‌ها و زیرکی‌های زیادی برای بیان معنای خود دارد.
گفتمش گر تو اشارت کنی امشب فردا
خانه گیرم بسر کوی تو ایحور نژاد
هوش مصنوعی: به او گفتم اگر امشب اشاره‌ای کنی، فردا در کوی تو خانه‌ام را می‌گیرم، ای فرزند حور.
گفت سهل است ترا بر سر و چشمم جایست
گفتم ایماه خدا عمر طویلت بدهاد
هوش مصنوعی: گفتن که برای تو جایی در سر و چشمانم هست، اما من پاسخ دادم که ای ماه خدا، ای کاش عمری طولانی به تو عطا شود.
در سبکباری منصوبه ندیدم مثلش
در همه عرصه آفاق ندیم و استاد
هوش مصنوعی: در میان تمام موجودات و در همه جا، هیچ‌کس را همچون او در سبک‌بار بودن و بی‌کسی و خلوص ندیدم.
تا بدان دم که بزد داو و تمامی وا برد
کافرین بر هنر و بازو و بر دستش باد
هوش مصنوعی: تا زمانی که داو دست به کار شود و همه چیز را به او بسپارد، بی‌کفر و طعنه بر هنر و توانایی و دستانش باد.
مدتی بود که تا ابن یمین بود ملول
شب دوشین گره بسته ز کارش بگشاد
هوش مصنوعی: مدتی طولانی، ابن یمین از زندگی شب‌های سخت و پرمشغله خسته و ناامید بود، اما در نهایت، گره‌های زندگی‌اش باز شد و او توانست از مشکلاتش رهایی یابد.