شمارهٔ ۳
ایها العشاق از آن نامهربان بس شد مرا
ورچه با جانست پیوندش ز جان بس شد مرا
عارض چون یاسمین و طره چون سنبلش
گرید بیضا و ثعبانست از آن بس شد مرا
گر بلعل درفشان سازد دوای درد دل
ترک دل گیرم ز لعل درفشان بس شد مرا
گر زیان شد نقد عمرم بر سر بازار عشق
سود بینم چون ز سودای فلان بس شد مرا
گر ز تاب آفتاب غم بسوزد جان من
گو بسوز او سایه سرو روان بس شد مرا
در گلستان وصالش بلبلی بودم فصیح
خارم اندر پا شکست از گلستان بس شد مرا
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ایها العشاق از آن نامهربان بس شد مرا
ورچه با جانست پیوندش ز جان بس شد مرا
هوش مصنوعی: ای عاشقان، دیگر از آن بیوفا خسته شدم؛ حتی اگر پیوند او با جانم باشد، دیگر طاقت ندارم.
عارض چون یاسمین و طره چون سنبلش
گرید بیضا و ثعبانست از آن بس شد مرا
هوش مصنوعی: زیبایی چهرهاش مانند یاسمن و موهایش شبیه سنبل است، ولی در دل من غوغایی برپا کرده و حس و حال عجیبی را به وجود آورده است.
گر بلعل درفشان سازد دوای درد دل
ترک دل گیرم ز لعل درفشان بس شد مرا
هوش مصنوعی: اگر سنگ دل با زیباییهایش دل من را شاد کند، من از عشق او کم نمیآورم و نمیتوانم از این زیباییها دل بکنم. زندگی برای من به اندازهای غنی و رنگین شده که دیگر نمیتوانم به سراغ چیز دیگری بروم.
گر زیان شد نقد عمرم بر سر بازار عشق
سود بینم چون ز سودای فلان بس شد مرا
هوش مصنوعی: اگر عمرم در عشق به هدر رفته باشد، در بازار عشق، آن را سود میبینم؛ زیرا عشق به فلان شخص برایم تمام شده است.
گر ز تاب آفتاب غم بسوزد جان من
گو بسوز او سایه سرو روان بس شد مرا
هوش مصنوعی: اگر درد آفتاب به جانم بسوزد، اشکالی ندارد؛ فقط سایه سار روان را برای من کافیست.
در گلستان وصالش بلبلی بودم فصیح
خارم اندر پا شکست از گلستان بس شد مرا
هوش مصنوعی: در باغ وصال او، مانند بلبل سخنور بودم، اما خارهایی که زیر پایم بود، امیدم را از گلستان برید.