گنجور

شمارهٔ ۱۳۵

گر بوصل خودم آنماه زمانی بدهد
دل من روح بشکرانه روانی بدهد
آشکارا ندهد بوسه ام از بیم رقیب
کاش باری نکند بوسه روانی بدهد
بتماشای قدش دل بچمن رفت مگر
سروش از قامت او راست نشانی بدهد
ندهم صحبت جانان بهمه ملک جهان
نا سپاس است که جانی بجهانی بدهد
سپر ماه کنم چون زره ارزانکه مرا
غمزه و ابروی او تیر و کمانی بدهد
یکزمان غیبت دل از بر آنماه چکل
نیست ممکن مگر از جانش ضمانی بدهد
حاجب ابروست میان دل و روی چو مهش
یک زمانی ز غمش بو که امانی بدهد
روی او وجه زری میطلبد از عشاق
خواست تا مالش هر یک بقلانی بدهد
کرد اشارت بسوی ابن یمین غمزه او
گفت خوش باش که این وجه فلانی بدهد

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.