گنجور

شمارهٔ ١

ای کرمت نظم داده کار جهانرا
والی اقلیم جسم ساخته جانرا
داده شتاب و درنگ از ره حکمت
قدرت تو هیأت زمین و زمانرا
کرده گهر پاش و درفشان بطبیعت
از کرم ابر بهار و باد خزانرا
بهر شکار خرد ز غمزه و ابرو
داده بهر ماهروی تیر و کمانرا
در چمن گلشن وجود خلایق
کرده بسی جویبار آب روانرا
هر چه ازین پیش بود و باشد ازین پس
علم تو دانسته آشکار و نهانرا
می نرسد پا بر آستان جلالت
وقت سیاحت خیال و وهم و گمانرا
لطف تو معنی نهفته در دل آگاه
حکمت تو در زبان نهاده بیانرا
قدرت تو داده ترجمانی فکرت
ز اول فطرت سخن سرای زبانرا
مهر تو در سنگریزه های بدخشی
تعبیه کرده است داروی خفقانرا
از پی نظم امور عالم هستی
قوت اعطا و منع داده بنانرا
شهپر مرغان که از قبیل جماد است
صنع تو کرده است آلت طیرانرا
لطف تو کانرا نهایتی نه پدیدست
نظم معاش و معاد خلق جهانرا
از همه عالم گزیده بهر رسالت
راهبر ساکنان کون و مکانرا
شمع نبوت چراغ دوده آدم
احمد مرسل مثلث قمرانرا
ابن یمین است روز حشر و رکابش
تا که بتابد سوی بهشت عنانرا

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.