گنجور

غزل شمارهٔ ۸۸

زبس که می کند آن چشم فتنه بر من ناز
به جان رسید دل از عشوه های آن طناز
تطاول سر زلفس نمی توانم گفت
که کوتهست مرا عمر و قصه ایست ذراز
سرشکِ پرده در من ز عین غمّازی
بدان رسید که بر رو فکند مارا راز
چو دسترس نبود آستین کشیدن دوست
بر استانه ی او روی ما و خاک نیاز
دلم ز نرگش جادوی او حذر می کرد
خبر نداشت ز افسون غمزه ی غمّاز
خوش است یکدمه عیش ار زمانه دمساز است
ولی زمانه به یکدم نمی شود دمساز
ز روزگار شکایت نشاید ابن حسام
«زمانه با تو نسازد تو با زمانه بساز»

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: منابع ابن‌حسام

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زبس که می کند آن چشم فتنه بر من ناز
به جان رسید دل از عشوه های آن طناز
هوش مصنوعی: چشم‌های آن معشوق به قدری فریبنده و نازک است که جانم به لب رسیده و قلبم از زیبایی‌ها و ناز آن بیشتر تپش می‌زند.
تطاول سر زلفس نمی توانم گفت
که کوتهست مرا عمر و قصه ایست ذراز
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم درباره‌ی بلندی و زیبایی موهایش سخن بگویم، زیرا عمرم کوتاه است و داستانی پر از پیچیدگی و طولانی در پیش دارم.
سرشکِ پرده در من ز عین غمّازی
بدان رسید که بر رو فکند مارا راز
هوش مصنوعی: اشک من از غم به حدی است که پرده به زودی پاره خواهد شد و رازها و اسرار ما را آشکار خواهد کرد.
چو دسترس نبود آستین کشیدن دوست
بر استانه ی او روی ما و خاک نیاز
هوش مصنوعی: وقتی که امکان دسترسی به دوست وجود ندارد، نمی‌توان به او دست دراز کرد و فقط منتظر می‌مانیم تا شاید او به ما توجه کند و دعا و نیازی به سمت او داشته باشیم.
دلم ز نرگش جادوی او حذر می کرد
خبر نداشت ز افسون غمزه ی غمّاز
هوش مصنوعی: دل من از جادو و زیبایی او می‌ترسید، اما او از تأثیر ناز و حرکات دلربا خبر نداشت.
خوش است یکدمه عیش ار زمانه دمساز است
ولی زمانه به یکدم نمی شود دمساز
هوش مصنوعی: زندگی خوش است اگر برای لحظه‌ای زمانه با ما هم‌دل و همراه باشد، اما این همراهی همیشه و به طور دایم وجود ندارد.
ز روزگار شکایت نشاید ابن حسام
«زمانه با تو نسازد تو با زمانه بساز»
هوش مصنوعی: از زمان شکایت نکن، ابن حسام، زیرا باید خودت با زمانه یکنواخت شوی و با آن سازگاری پیدا کنی.