گنجور

شمارهٔ ۲۷۵

گفتم ازهجر توخونین جگرم گفت چه باک
گفتم از زلف تو آشفته ترم گفت چه باک
گفتم آن دل که ز دستم به اسیری بردی
روزگاری است کز او بی خبرم گفت چه باک
گفتمش دل زغمت خون شدو پیوسته همی
ریخت بر چهره ام از چشم ترم گفت چه باک
گفتم ای مه تو ز بس جابری ومن صابر
در برتیر ملامت سپرم گفت چه باک
گفتم از شوخ شکر لب ز فراقت به مذاق
تلخ تر گشته ز حنظل شکرم گفت چه باک
گفتم افتاده ز بیدادتو درکنج قفس
همچو آن طایر بشکسته پرم گفت چه باک
گفتمش در شب هجران تو از آتش غم
سوخت چون شمع ز پا تا به سرم گفت چه باک
گفتم از عشق تو هر چند بلند اقبالم
بی دل وخون جگر و در به درم گفت چه باک

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفتم ازهجر توخونین جگرم گفت چه باک
گفتم از زلف تو آشفته ترم گفت چه باک
هوش مصنوعی: گفتم که از دوری تو دلم به شدت می‌سوزد، او پاسخ داد که چه اهمیتی دارد. سپس گفتم که در اثر زلف تو بیشتر پریشان و مضطرب شده‌ام، باز هم او گفت که چه باک.
گفتم آن دل که ز دستم به اسیری بردی
روزگاری است کز او بی خبرم گفت چه باک
هوش مصنوعی: به او گفتم که دل من را اسیر خود کردی و مدتی است که از آن بی‌خبرم، او در پاسخ گفت: چه اهمیتی دارد؟
گفتمش دل زغمت خون شدو پیوسته همی
ریخت بر چهره ام از چشم ترم گفت چه باک
هوش مصنوعی: گفتم که به خاطر غم تو دلم آشفته و خونین شده و همیشه اشک‌هایم بر صورت من می‌ریزد. او پاسخ داد که چه اهمیتی دارد؟
گفتم ای مه تو ز بس جابری ومن صابر
در برتیر ملامت سپرم گفت چه باک
هوش مصنوعی: گفتم ای ماه، از شدت ستم‌هایی که به من می‌کنی و صبر من نسبت به آن‌ها، در برابر نیک نامی‌ات شکیبایی خود را از دست می‌دهم. او در پاسخ گفت: چه اهمیتی دارد؟
گفتم از شوخ شکر لب ز فراقت به مذاق
تلخ تر گشته ز حنظل شکرم گفت چه باک
هوش مصنوعی: گفتم که به دلیل دوری از تو، طعم شیرینی لب‌های تو برایم تلخ شده است و شیرینی‌ام مانند تلخی حنظل شده. او پاسخ داد چه غمی دارد؟
گفتم افتاده ز بیدادتو درکنج قفس
همچو آن طایر بشکسته پرم گفت چه باک
هوش مصنوعی: گفتم که در اثر بی‌خبری تو، در گوشه‌ای از قفس مانده‌ام و مانند پرنده‌ای هستم که بال‌هایش شکسته است. او پاسخ داد که نگران نباش.
گفتمش در شب هجران تو از آتش غم
سوخت چون شمع ز پا تا به سرم گفت چه باک
هوش مصنوعی: به او گفتم در شب جدایی تو، به خاطر آتش غم تا پاهایم شعله‌ور شده‌است، او پاسخ داد چه اهمیتی دارد.
گفتم از عشق تو هر چند بلند اقبالم
بی دل وخون جگر و در به درم گفت چه باک
هوش مصنوعی: گفتم که با اینکه به خاطر عشق تو خوشبختی برایم دور و درازی است و قلبم آزرده و جگرم خون است و بی‌خانمان شده‌ام، او گفت: چه چیزی مهم نیست.