شمارهٔ ۲۳
نه چوبالای توسروی بود اندر چمنا
نه کشدفاخته اندر چمن افغان چومنا
به سراغ قدچون سرو توگر نیست زچیست
فاخته اینهمه کوکو زند اندر چمنا
غنچه لعل تو را دیده همانا که زند
چاک هر صبحدم از عشق تو گل پیرهنا
منکر نقطه موهوم نمی گشت حکیم
گر که می آمد ومی دید که داری دهنا
همه خوانند تو را ماه ونیابند که ماه
نه سخن گوست نه زلفینش بود پرشکنا
همه دانند تو را سرو و ندانند که سرو
نه چمیدن چو تو دارد نه بودسیمتنا
خواستم عشق تو را فاش نسازم دیدم
داستانی است که گویند به هر انجمنا
زلف طرار تو دزد دلم ار نیست ز چیست
شده لرزان و پریشان و اسیر رسنا
من اگر دل به سر زلف تو دادم چه عجب
تو بری دین و دل از دست اویس قرنا
جامه مهر تو حاشا که زتن دور کنم
مگر آن روز که پوشند به جسمم کفنا
چون میانت ز میان رفت بلند اقبالت
از میان تو بیامد به میان چون سخنا
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نه چوبالای توسروی بود اندر چمنا
نه کشدفاخته اندر چمن افغان چومنا
هوش مصنوعی: در این متن، به تضاد دو موجود زنده اشاره شده است: یکی، چوبالی که بر سر درخت توس نشسته و دیگری، فاختهای که در چمن آواز میخواند. این بیان میتواند به نوعی نماد تنهایی و بیحوصلگی در طبیعت باشد، یا همچنین به حالات مختلف زندگی اشاره کند: یکی در جایی بلند و دور از زمین و دیگری در فضایی آزاد و شاداب. این تضاد میتواند نشاندهنده تفاوت در موقعیت و احساسات باشد.
به سراغ قدچون سرو توگر نیست زچیست
فاخته اینهمه کوکو زند اندر چمنا
هوش مصنوعی: به دنبال قد تو، که مانند سرو بلند است، نمیروم. نمیدانم چرا این فاخته به طور مداوم در میان باغ آواز میخواند.
غنچه لعل تو را دیده همانا که زند
چاک هر صبحدم از عشق تو گل پیرهنا
هوش مصنوعی: غنچه قرمز تو را میبیند، و هر روز صبح بر اثر عشق تو، پیراهن گل میشکافد.
منکر نقطه موهوم نمی گشت حکیم
گر که می آمد ومی دید که داری دهنا
هوش مصنوعی: حکیمی که وجود چیزی را انکار میکند، اگر آن چیز را با چشم خود میدید، دیگر نمیتوانست منکر آن باشد. در واقع، مشاهدهٔ عینی واقعیتها انسان را از انکار آنها باز میدارد.
همه خوانند تو را ماه ونیابند که ماه
نه سخن گوست نه زلفینش بود پرشکنا
هوش مصنوعی: همه تو را به عنوان ماه میشناسند، اما چون ماه هیچ سخنی نمیگوید و زلفهایش هم زیبا و شگفتانگیز نیست، نمیتوانند به درستی به تو دست یابند.
همه دانند تو را سرو و ندانند که سرو
نه چمیدن چو تو دارد نه بودسیمتنا
هوش مصنوعی: همه میدانند که تو مانند سرو هستی، اما هیچکس نمیداند که این سرو نه مانند تو برمیخیزد و نه به طرزی که تو زیبا هستی، وجود دارد.
خواستم عشق تو را فاش نسازم دیدم
داستانی است که گویند به هر انجمنا
هوش مصنوعی: خواستم عشق تو را پنهان کنم، اما متوجه شدم که این یک داستان است که در هر جمعی گفته میشود.
زلف طرار تو دزد دلم ار نیست ز چیست
شده لرزان و پریشان و اسیر رسنا
هوش مصنوعی: زلف و موهای زیبای تو که دلم را دزدیده، اگر نیست، پس چرا به خاطر آن لرزان و پریشان و اسیر شوق تو هستم؟
من اگر دل به سر زلف تو دادم چه عجب
تو بری دین و دل از دست اویس قرنا
هوش مصنوعی: اگر من دل و جانم را به زیباییهای تو سپردهام، جای تعجبی نیست؛ تو که دین و دل را از دست اویس قرنایی هم گرفتی.
جامه مهر تو حاشا که زتن دور کنم
مگر آن روز که پوشند به جسمم کفنا
هوش مصنوعی: نمیتوانم پوشش محبت تو را از خود دور کنم، مگر زمانی که برای آخرت به کفن نیاز پیدا کنم.
چون میانت ز میان رفت بلند اقبالت
از میان تو بیامد به میان چون سخنا
هوش مصنوعی: وقتی که تو از میان رفتی، خوشبختیات هم دور شد و از تو فاصله گرفت. همینطور که حرفها و گفتگوها کمکم به وجود میآید.