گنجور

غزل شمارهٔ ۷۱۰

زین دو شرر داغ دل هستی ما عبرتیست
کاغذ آتش زده محضر کم‌فرصتیست
زیر فلک آنقدر خجلت مهلت مبر
زندگی خضر هم یک دو نفس تهمتیست
آن همه پاینده نیست غلغل جاه و حشم
کوس و دهل‌ هرکجاست ‌چون ‌تب‌غب نوبتیست
خاک ز سعی غبار بر فلکش نیست بار
سجده غنیمت شمار عالم دون همتیست
غیر غبار نفس هیچ نپیموده‌ایم
بادهٔ دیگر کجاست شیشهٔ ما ساعتیست
چشمت اگر باز شد محو خیالات باش
فهم تماشا کراست آینه هم حیرتیست
تهمت اعمال زشت ننگ حقیقت مباد
آدمی ابلیس نیست لیک حسد لعنتیست
آینه در زنگبار چاره ندارد ز زنگ
همدم بدطینتان قابل بی‌حرمتیست
نخل گداز آبیار از بن و بارش مپرس
گریه چه خرمن‌ کنیم حاصل شمع آفتیست
نم به جبین محو کن تا ندری جیب شرم
گر عرق آیینه شد ننگ ادب‌ کسوتیست
شمع نسوزد چرا بر سر پروانه‌ها
بت به غم برهمن ز آتش سنگش ستیست
تاب و تب موج و کف‌، خارج دریا شمار
قصهٔ کثرت مخوان بیدل ما وحدتیست

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زین دو شرر داغ دل هستی ما عبرتیست
کاغذ آتش زده محضر کم‌فرصتیست
هوش مصنوعی: از این دو شعله دل ما داغی به جا مانده که نتیجه‌اش می‌تواند برای دیگران عبرتی باشد؛ چون زندگی مانند کاغذی است که آتش گرفته و فرصت کمی برای درک و فهم دارد.
زیر فلک آنقدر خجلت مهلت مبر
زندگی خضر هم یک دو نفس تهمتیست
هوش مصنوعی: زیر آسمان، به اندازه‌ای که شرمنده‌ای، فرصت را از دست نده. حتی زندگی خضر هم تنها چند نفس بیشتر نیست و این هم خودی است که به ما تهمت می‌زند.
آن همه پاینده نیست غلغل جاه و حشم
کوس و دهل‌ هرکجاست ‌چون ‌تب‌غب نوبتیست
هوش مصنوعی: همه‌ی عظمت و شکوه و قدرت نمی‌تواند دائمی باشد. مانند صدای کوس و دهل که به گوش می‌رسد، این حالتی است زودگذر و ناپایدار، و هر کجا که باشد، در نهایت مثل تب و تابی است که به طور موقت وجود دارد.
خاک ز سعی غبار بر فلکش نیست بار
سجده غنیمت شمار عالم دون همتیست
هوش مصنوعی: خاک به خاطر تلاشت بر آسمان نشانه‌ای از سجده نیست، پس دنیا را فرصتی برای تلاش و کوشش بدان، زیرا ارزش آن از همت توست.
غیر غبار نفس هیچ نپیموده‌ایم
بادهٔ دیگر کجاست شیشهٔ ما ساعتیست
هوش مصنوعی: ما جز غبار نفس خود چیزی را تجربه نکرده‌ایم، پس کجاست آن بادهٔ دیگر؟ شیشهٔ ما از آن خالی است و فقط لحظه‌ایست که در انتظاریم.
چشمت اگر باز شد محو خیالات باش
فهم تماشا کراست آینه هم حیرتیست
هوش مصنوعی: اگر چشمانت را باز کنی، در دنیای خیالات غرق می‌شوی. درک زیبایی‌ها و شگفتی‌های زندگی همانند نگاهی است در آینه که همواره تو را متعجب می‌کند.
تهمت اعمال زشت ننگ حقیقت مباد
آدمی ابلیس نیست لیک حسد لعنتیست
هوش مصنوعی: اتهام زدن به کارهای زشت، ننگی بر حقیقت نیست. انسان ابلیس نیست، اما حسادت به عنوان یک لعنت می‌تواند وجود داشته باشد.
آینه در زنگبار چاره ندارد ز زنگ
همدم بدطینتان قابل بی‌حرمتیست
هوش مصنوعی: آینه در زنگبار نمی‌تواند از زنگ و کثیفی رهایی یابد، زیرا هم‌نشینی با انسان‌های بدطینت باعث بی‌احترامی به آن می‌شود.
نخل گداز آبیار از بن و بارش مپرس
گریه چه خرمن‌ کنیم حاصل شمع آفتیست
هوش مصنوعی: نخل‌های خشکیده را از ریشه و باران نپرس، چرا که گریه کردن برای خرمن بی‌حاصلی است و حاصل، مانند شمع، به دلیل آفت و خطر محو می‌شود.
نم به جبین محو کن تا ندری جیب شرم
گر عرق آیینه شد ننگ ادب‌ کسوتیست
هوش مصنوعی: این بیت به ما می‌گوید که اگر بر روی پیشانی خود عرقی ایجاد شود، باید آن را پاک کرد تا کسی متوجه نشود که چقدر خجالت‌زده‌ایم. در واقع، این نکته را بیان می‌کند که بعضی اوقات در مواقع شرم و خجالت، باید خود را کنترل کنیم و به ظاهر خود توجه داشته باشیم تا دیگران متوجه وضعیت ما نشوند.
شمع نسوزد چرا بر سر پروانه‌ها
بت به غم برهمن ز آتش سنگش ستیست
هوش مصنوعی: چراغی که جلوی پروانه‌هاست نباید خاموش شود، زیرا در دل بت (مجسمه‌ی محبوب) آتش و اندوهی نهفته است که در برابر سنگ (سختی و چالش‌ها) مقاومت می‌کند.
تاب و تب موج و کف‌، خارج دریا شمار
قصهٔ کثرت مخوان بیدل ما وحدتیست
هوش مصنوعی: هیجان و جنب‌وجوش موج‌ها و کف‌های دریا، در واقع نشانه‌هایی از فراوانی و کثرت هستند. اما آنچه که در حقیقت وجود دارد، یک وحدت عمیق است که ما را از این ظاهرها فراتر می‌برد.

حاشیه ها

1393/06/03 01:09

لطفا مصرع آخر شعر به:
قصهٔ کثرت مخوان، بیدل ما وحدتی‌ست
تصحیح گردد.

1395/08/20 06:11
محمد طاها کوشان mkushantaha@yahoo.com

قصهٔ کثرت محو ان بیدل ما وحدتی ست
قصهء کثرت مخوان٬ بیدل ما وحدتی ست

1398/02/10 13:05
احمد محمود امپراطور امپراطور

تهمت اعمال زشت ننگ حقیقت مباد
آدمی ابلیس نیست لیک حسد لعنتیست
بیدل رح