غزل شمارهٔ ۲۳۱۴
به رنگ خامه ز بس ناتوانی اجزایم
به سودن مژه فرسوده شد سراپایم
در این محیط مقیم تغافلم چو حباب
غبار چشم گشودن تهی کند جایم
حریف مطلب اشک چکیده نتوان شد
صدا شکست نفس در شکست مینایم
شرار مردهام از حشر من مگوی و مپرس
چنان گذشتهام از خود که نیست فردایم
سحر طرازی گلزار حیرتست امروز
شکسته رنگی آیینهٔ تماشایم
خیال هستی موهوم سرخوشم دارد
وگرنه در رگ تاکست موج صهبایم
چو عمر رفته ندارم امید برگشتن
غنیمت است که گاهی به یاد میآیم
کسی خیال چه هستیکند ز وضع حباب
شکافته است به نام عدم معمایم
هزار رنگ ز من پر فشان بیرنگیست
اگر غلط نکنم آشیان عنقایم
غرور خودسری آیینهٔ نمودم نیست
چو انفعال عرق کرده است پیدایم
طواف دشت جنون ذوق سجدهای دارد
که جای آبله دل میکشد سر از پایم
نگاه چاره ندارد ز مردمک بیدل
نشانده است جنون در دل سویدایم
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به رنگ خامه ز بس ناتوانی اجزایم
به سودن مژه فرسوده شد سراپایم
هوش مصنوعی: به خاطر ناتوانی بسیار، تمام وجودم به رنگ قلم درآمده و مژگانم هم از بس که ضعیف شده است، زود خسته و فرسوده گشتهاند.
در این محیط مقیم تغافلم چو حباب
غبار چشم گشودن تهی کند جایم
هوش مصنوعی: در این فضا، به خاطر بیتوجهی من مانند حبابی هستم که با یک ذره غبار ترکیده و جایگاه خود را از دست میدهد.
حریف مطلب اشک چکیده نتوان شد
صدا شکست نفس در شکست مینایم
هوش مصنوعی: نمیتوان با کسی که در درد و غم فرو رفته سخن گفت، زیرا صدای نفسهای شکستهام نشاندهندهی شکست و زخمهای عاطفی من است.
شرار مردهام از حشر من مگوی و مپرس
چنان گذشتهام از خود که نیست فردایم
هوش مصنوعی: من در آتش شور و شوق خود به سر میبرم، پس از من چیزی نپرس و چیزی مگوی. من طوری از خودم گذشتهام که دیگر آیندهای برایم وجود ندارد.
سحر طرازی گلزار حیرتست امروز
شکسته رنگی آیینهٔ تماشایم
هوش مصنوعی: امروز گلزار با زیبایی خاصی نور را منعکس کرده و شکوهش باعث حیرت من شده است.
خیال هستی موهوم سرخوشم دارد
وگرنه در رگ تاکست موج صهبایم
هوش مصنوعی: تخیلات و رویاهایم به من خوشحالی میبخشند، و در غیر این صورت، در دل من نوشیدنی شادی وجود دارد.
چو عمر رفته ندارم امید برگشتن
غنیمت است که گاهی به یاد میآیم
هوش مصنوعی: چون عمرم گذشته و امیدی به بازگشت آن ندارم، هر زمان که به یادش میافتم، برایم گنجی ارزشمند است.
کسی خیال چه هستیکند ز وضع حباب
شکافته است به نام عدم معمایم
هوش مصنوعی: کسی به چه حالتی فکر میکند که به شکل حبابی ترکیده باشد و در واقع، من معمایی هستم که به نام عدم شناخته میشوم.
هزار رنگ ز من پر فشان بیرنگیست
اگر غلط نکنم آشیان عنقایم
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که در درون من هزاران رنگ وجود دارد، اما آنچه که از همه مهمتر است، واقعیتم است که بیرنگ و بیتنوع است. اگر اشتباه نکنم، اینجا خانه و پناهگاه حرمت و رشد من است.
غرور خودسری آیینهٔ نمودم نیست
چو انفعال عرق کرده است پیدایم
هوش مصنوعی: غیرت و خودبینیام را مانند آینهای میبینم که دیگر در آن خبری از شجاعت نیست و به خاطر ناراحتی و اندوه، به وضوح در چهرهام نمایان شده است.
طواف دشت جنون ذوق سجدهای دارد
که جای آبله دل میکشد سر از پایم
هوش مصنوعی: دشت دیوانگی و شوق پرستش، لذتی دارد که در آن، دردهای دل به یاد میآیند و تمام وجودم را تحت تأثیر قرار میدهند.
نگاه چاره ندارد ز مردمک بیدل
نشانده است جنون در دل سویدایم
هوش مصنوعی: چشمها چارهای جز خیره شدن به حالت بیخوابی و دیوانگی ندارند، چرا که عشق در دل من جا گرفته است.
حاشیه ها
1399/09/08 03:12
امیرجعفری
بهبه از این شعر

بیدل دهلوی