گنجور

غزل شمارهٔ ۱۶۸۳

ناتمام همتی تا عجز سامان نیست سر
حیف این پرگار قدرت پا به دامان نیست سر
بی‌جگر در عرصهٔ غیرت علم نتوان شدن
جز به‌ دوش شمع از این محفل نمایان نیست سر
تحفهٔ تسلیم در هر جا قبول ناز اوست
گر نه‌ای دیوانه درکوه و بیابان نیست سر
در خم هر سجده اوج آبرویی خفته است
همچو اشکم آه بر هرنوک مژگان نیست سر
بر خیالی بسته‌ام دستار نیرنگ حباب
ورنه بر دوشی‌ که دارم غیر بهتان نیست سر
بسکه فکر نیستی می‌بالد از اجزای من
بر هوا چون‌گردبادم بی‌گریبان نیست سر
چون گهر چندی ز موج آزاد باید زیستن
تا به قیدگردن افتاده است غلتان نیست سر
اهل همت دامن ازگرد ندامت شسته‌اند
همچوپشت دست باب زخم دندان نیست سر
در نمد نتوان نهفت آیینهٔ اقبال مرد
زیر مو هرچند پنهان است پنهان نیست سر
وضع راحت در عدم هم مغتنم باید شمرد
ای چراغ‌کشته دایم درگریبان نیست‌سر
دانه را گردنکشی با داس می‌سازد ط‌رف
طعمهٔ تیغ‌ است تا با خاک یکسان نیست سر
یکدم از آب دم تیغی مدارایش‌کنید
آخر ای‌کم‌همتان زین بیش مهمان نیست‌سر
همچو شمعم بر امید نارسا بایدگریست
شور تیغی‌در سر افتاده‌ست و چندان‌نیست سر
بیدل امشب در نثار آباد ذوق نام او
سبحه سودای خوشی کرده‌ست‌، ارزان نیست سر

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ناتمام همتی تا عجز سامان نیست سر
حیف این پرگار قدرت پا به دامان نیست سر
هوش مصنوعی: انسانی که در تلاش و کوشش ناتمام است، حتی اگر از نظر امکانات و تلاش به نتیجه‌ای نرسد، متأسفانه در توانایی خود کوتاهی کرده و نمی‌تواند به آنچه که می‌خواهد دست یابد. این وضعیت، نمایانگر کمبود اراده و قدرت است که باید بیشتر بر آن تمرکز کند تا به هدف‌هایش برسد.
بی‌جگر در عرصهٔ غیرت علم نتوان شدن
جز به‌ دوش شمع از این محفل نمایان نیست سر
هوش مصنوعی: در میدان غیرت، بدون شجاعت و دلیری نمی‌توان به بالاترین علم و مقام دست یافت و مانند شمع، کسی که در این جمع می‌درخشد، تنها به دوش دیگران می‌تواند وجود خود را درخشان کند.
تحفهٔ تسلیم در هر جا قبول ناز اوست
گر نه‌ای دیوانه درکوه و بیابان نیست سر
هوش مصنوعی: هدیه‌ی تسلیم در هر جایی، محبوبیت و جاذبه‌اش مورد استقبال است. اگر آدم دیوانه‌ای نباشی، نه در کوه و نه در بیابان، نمی‌توانی احساس کنسرتی در سر داشته باشی.
در خم هر سجده اوج آبرویی خفته است
همچو اشکم آه بر هرنوک مژگان نیست سر
هوش مصنوعی: در هر سجده، شرافت و عظمت عجیبی نهفته است که به زیبایی و عاطفه، همچون اشک من، بر سر هر مژگان نمایان نیست.
بر خیالی بسته‌ام دستار نیرنگ حباب
ورنه بر دوشی‌ که دارم غیر بهتان نیست سر
هوش مصنوعی: من بر یک خیال خود، یک دستار از نیرنگ و فریبی بسته‌ام؛ وگرنه بر دوش من چیزی جز عیب و نقص تو وجود ندارد.
بسکه فکر نیستی می‌بالد از اجزای من
بر هوا چون‌گردبادم بی‌گریبان نیست سر
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه هیچ فکری درباره‌ی وجودم ندارم، اجزای وجودم مانند گردبادی در هوا پرواز می‌کنند و در این حالت، سر بدون گریبان نمی‌توانند خود را نشان دهند.
چون گهر چندی ز موج آزاد باید زیستن
تا به قیدگردن افتاده است غلتان نیست سر
هوش مصنوعی: انسان باید برای آزادی و رهایی، مدتی از قید و بندها و محدودیت‌ها فاصله بگیرد و زندگی کند، چرا که وقتی در دام مشکلات و مسائل گرفتار می‌شود، نمی‌تواند به راحتی و بدون مانع زندگی خود را ادامه دهد.
اهل همت دامن ازگرد ندامت شسته‌اند
همچوپشت دست باب زخم دندان نیست سر
هوش مصنوعی: کسانی که دارای عزم و اراده قوی هستند، از ندامت و پشیمانی خود را کنار کشیده‌اند، همان‌طور که نمی‌توان به پشت دست زخم دندان را دید.
در نمد نتوان نهفت آیینهٔ اقبال مرد
زیر مو هرچند پنهان است پنهان نیست سر
هوش مصنوعی: در دنیای زندگی، هیچ‌گاه نمی‌توان موفقیت و خوشبختی را در پس پرده‌ و به دور از چشمان دیگران مخفی کرد. حتی اگر کسی سعی کند به طور مخفیانه عمل کند، در نهایت حقیقت و ویژگی‌هایش آشکار خواهد شد.
وضع راحت در عدم هم مغتنم باید شمرد
ای چراغ‌کشته دایم درگریبان نیست‌سر
هوش مصنوعی: وضع راحت در نبود هم باید ارزشمند دانسته شود، ای کسی که همواره در مشکلات غرق هستی، سر خود را در گریبان نگه‌دار.
دانه را گردنکشی با داس می‌سازد ط‌رف
طعمهٔ تیغ‌ است تا با خاک یکسان نیست سر
هوش مصنوعی: دانه به کمک داس، با گردن‌کشی و جلوه‌گری خود، در تلاش است تا در برابر تیغ‌ها مقاومت کند و تا زمانی که با خاک یکسان نشده، بر سر خود می‌ایستد.
یکدم از آب دم تیغی مدارایش‌کنید
آخر ای‌کم‌همتان زین بیش مهمان نیست‌سر
هوش مصنوعی: مدتی خاص از زندگی را که در کنار یکدیگر هستید، غنیمت بشمارید و نسبت به یکدیگر محبت و لطف داشته باشید؛ زیرا ممکن است زمان زیادی برای همراهی و دوستی وجود نداشته باشد.
همچو شمعم بر امید نارسا بایدگریست
شور تیغی‌در سر افتاده‌ست و چندان‌نیست سر
هوش مصنوعی: مانند شمعی هستم که بر امیدی نامناسب می‌سوزد. باید بر این حال گریه کرد، چرا که شوری مانند لبه‌ی تیز شمشیری در سرم افتاده و چندان چیزی از سرم نمانده است.
بیدل امشب در نثار آباد ذوق نام او
سبحه سودای خوشی کرده‌ست‌، ارزان نیست سر
هوش مصنوعی: امشب در محفل بیدل، عشق و شور و حال افرادی گرد هم آمده‌اند تا نام محبوبشان را با عشق و شوق یاد کنند. این احساس و شور و شوق بی‌نهایت ارزشمند است و نمی‌توان بها و ارزشی برای آن تعیین کرد.