گنجور

غزل شمارهٔ ۱۲۴۶

همچو مینا غنچهٔ رازم بهار آهنگ شد
پرتوی از خون دل بیرون دوید و رنگ شد
بس که ‌در یادت به چندین رنگ حسرت سوختم
چون پر طاووس داغم عالم نیرنگ شد
کوه تمکینی به این افسردگیها حیرت است
بس که زیر بار دل ماندم صدا هم سنگ شد
در طلسم بستن مژگان فضایی داشتم
تا نگه آغوش پیدا کرد عالم تنگ شد
پیکرم در جست‌وجویت رفت همدوش نفس
رشتهٔ این ساز از فرسودگی آهنگ شد
در شکنج پیری‌ام هر مو زبان ناله‌ای است
از خمیدنها سراپایم طرف با چنگ شد
آن‌قدر وامانده‌ام کز الفتم نتوان گذشت
اشک هم در پای من افتاد و عذر لنگ شد
جوهر خط آخر از آیینه‌ات میگون دمید
دود هم از شعلهٔ حسن تو آتش‌رنگ شد
کسب آگاهی کدورت‌خانه تعمیر است و بس
هر قدر آیینه شد دل زیر مشق زنگ شد
هیچکس حسرتکش بی‌مهری خوبان مباد
آرزو بشکست ما را تا دل او سنگ شد
بیدل از درد وطن خون ‌گشت ذوق عبرتم
بس که یاد آشیان کردم قفس هم تنگ شد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

همچو مینا غنچهٔ رازم بهار آهنگ شد
پرتوی از خون دل بیرون دوید و رنگ شد
هوش مصنوعی: مانند مینا، راز دل من به شکوفه درآمد و احساساتی که در دل داشتم، مانند پرتویی از خون، بیرون آمد و رنگ گرفت.
بس که ‌در یادت به چندین رنگ حسرت سوختم
چون پر طاووس داغم عالم نیرنگ شد
هوش مصنوعی: به خاطر یاد تو به شدت حسرت خورده‌ام و مانند پر طاووس در رنگ‌های مختلف سوخته‌ام. اکنون دنیای من پر از نیرنگ و فریب شده است.
کوه تمکینی به این افسردگیها حیرت است
بس که زیر بار دل ماندم صدا هم سنگ شد
هوش مصنوعی: کوهی که چنین محکم است، به این حال و روز اندوه چه جای شگفتی دارد، زیرا به قدری تحت فشار و بار غم هستم که حتی صدای من هم به سنگ خوردن می‌ماند.
در طلسم بستن مژگان فضایی داشتم
تا نگه آغوش پیدا کرد عالم تنگ شد
هوش مصنوعی: با چشم‌های جادوگری که داشتم، فضایی برای بند کشیدن ایجاد کردم، به طوری که وقتی آرزوی آغوش کسی را کردم، جهان بر من تنگ شد.
پیکرم در جست‌وجویت رفت همدوش نفس
رشتهٔ این ساز از فرسودگی آهنگ شد
هوش مصنوعی: بدن من در تلاش برای یافتن تو، همگام با نفس، این ساز را از کشش فرسوده کرده است.
در شکنج پیری‌ام هر مو زبان ناله‌ای است
از خمیدنها سراپایم طرف با چنگ شد
هوش مصنوعی: در لحظات پیری، هر رشته مویم گویای ناله‌های ناشی از خمیدگی است و تمامی وجودم با نوا و آوازهای غم‌انگیز درگیر شده است.
آن‌قدر وامانده‌ام کز الفتم نتوان گذشت
اشک هم در پای من افتاد و عذر لنگ شد
هوش مصنوعی: من به قدری خسته و ناامید شده‌ام که نمی‌توانم از کسانی که به آنها وابسته‌ام دور شوم. حتی اشک‌هایم نیز بر زمین افتادند و به نوعی مرا در وضعیتی دشوارتر قرار دادند.
جوهر خط آخر از آیینه‌ات میگون دمید
دود هم از شعلهٔ حسن تو آتش‌رنگ شد
هوش مصنوعی: از زیبایی تو، رنگ آتش و دودی برخاسته که مانند رنگ‌های مجلل در آینه‌ات جلوه‌گر است.
کسب آگاهی کدورت‌خانه تعمیر است و بس
هر قدر آیینه شد دل زیر مشق زنگ شد
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن آگاهی و روشنایی، دل همچون آینه‌ای است که باید از کدورت‌ها پاک شود. هر چه بیشتر در کسب دانش و تجربیات تلاش کنیم، دل ما صاف‌تر و روشن‌تر می‌شود و زنگارهایی که آن را پوشانده از بین می‌رود.
هیچکس حسرتکش بی‌مهری خوبان مباد
آرزو بشکست ما را تا دل او سنگ شد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نباید به خاطر بی‌مهری و نادیده‌گرفتن افراد نیکوکار حسرت بخورد؛ آرزوهای ما شکسته شد و این موضوع باعث شد که دل او نیز سخت و خشن شود.
بیدل از درد وطن خون ‌گشت ذوق عبرتم
بس که یاد آشیان کردم قفس هم تنگ شد
هوش مصنوعی: بیدل به خاطر درد وطنش به شدت ناراحت و غمگین شده است. او از شدت اندوه و یادآوری خانه‌اش، احساس دردمندی می‌کند و حتی قفس نیز برایش تنگ و غیرقابل تحمل شده است.