گنجور

غزل شمارهٔ ۱۰۳۸

بهار عیش امکان رنگ وحشت دیده‌ای دارد
شکفتن چون گل اینجا دامن برچیده‌ای دارد
اگر چون شمع خواهی چارهٔ دردسر هستی
گداز استخوانها صندل ساییده ای دارد
تو هر مضمون ‌که‌ می‌خواهد دلت نذر تأمل‌کن
شکفتن چون گل اینجا دامن برچیده‌ای دارد
ز اسرار لبش آگه نی‌ام لیک اینقدر دانم
دم تیغ تبسم جوهر بالیده‌ای دارد
قدم فهمیده نه تا از دلی‌گردی نینگیزی
کف هر خاک این وادی نفس دزدیده‌ای دارد
ز هستی تا اثر داری چه ‌گفت‌وگو چه خاموشی
نفس صبح قیامت زیر لب خندیده‌ای دارد
گر از اسباب در رنجی چرا نفکندی از دوشش
تو آدم نیستی آخر فلک هم دیده‌ای دارد
خزان‌فرسا مباد اندیشهٔ اهل وفا یارب
که این گلزار رنگ گرد دل‌گردیده‌ای دارد
ز عالم چشم اگر بستی به منزلگاه راحت رو
نگه در لغزش مژگان ره خوابیده‌ای دارد
چو موج‌گوهر از من یک تپش جرات نمی‌بالد
جنون ناتوانان شور آرامیده‌ای دارد
رضای ‌دوست می‌جویم طریق سجده می‌پویم
سر تسلیم خوبان پای نالغزیده‌ای دارد
به هر آینه زنگار دگر دارد کمین بیدل
ز مژگان بستن ایمن نیست هرکس دیده‌ای دارد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بهار عیش امکان رنگ وحشت دیده‌ای دارد
شکفتن چون گل اینجا دامن برچیده‌ای دارد
هوش مصنوعی: بهار، زمان لذت و شادابی است و در این لحظه، زیبایی و وحشت به هم آمیخته‌اند. مانند گلی که با شکوفه‌هایش در اینجا، دامن خود را کنار زده و خود را به نمایش گذاشته است.
اگر چون شمع خواهی چارهٔ دردسر هستی
گداز استخوانها صندل ساییده ای دارد
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی مانند یک شمع به آرامی و با زیبایی زندگی کنی، باید از درد و مشکلات گذر کنی. مانند شمعی هستی که در حال ذوب شدن است و در این مسیر، زلال و لطیف می‌مانی.
تو هر مضمون ‌که‌ می‌خواهد دلت نذر تأمل‌کن
شکفتن چون گل اینجا دامن برچیده‌ای دارد
هوش مصنوعی: هر موضوعی که در دل داری و می‌خواهی درباره‌اش فکر کنی، مانند شکوفه زدن یک گل، در اینجا آماده‌ای که به آن بپردازی و از آن لذت ببری.
ز اسرار لبش آگه نی‌ام لیک اینقدر دانم
دم تیغ تبسم جوهر بالیده‌ای دارد
هوش مصنوعی: من از رازهای لب او بی‌خبرم، اما می‌دانم که لبخندش چون تیغی تیز و جادویی، در خود زیبایی و فرهیختگی خاصی دارد.
قدم فهمیده نه تا از دلی‌گردی نینگیزی
کف هر خاک این وادی نفس دزدیده‌ای دارد
هوش مصنوعی: اگر با درک و آگاهی گام برنداری، به سمت دل‌های دیگر نرو. هر گوشه از این سرزمین دارای نفس‌هایی است که دلبسته و از عشق دزدیده‌اند.
ز هستی تا اثر داری چه ‌گفت‌وگو چه خاموشی
نفس صبح قیامت زیر لب خندیده‌ای دارد
هوش مصنوعی: تا زمانی که وجود داری، چه حرف بزنی و چه سکوت کنی، روز قیامت مثل نفس صبح، در دلش لبخندی دارد.
گر از اسباب در رنجی چرا نفکندی از دوشش
تو آدم نیستی آخر فلک هم دیده‌ای دارد
هوش مصنوعی: اگر از مشکلات و سختی‌ها رنج می‌برى، چرا آن را از دوش خود پایین نمی‌گذاری؟ تو آدمی نیستی، زیرا حتی آسمان هم چشم دارد و می‌بیند.
خزان‌فرسا مباد اندیشهٔ اهل وفا یارب
که این گلزار رنگ گرد دل‌گردیده‌ای دارد
هوش مصنوعی: نکند که اندیشهٔ افرادی که وفادارند، در دل بهاری را به خزان تبدیل کند، زیرا این باغی که در دل من است، رنگ و بوی خاصی دارد.
ز عالم چشم اگر بستی به منزلگاه راحت رو
نگه در لغزش مژگان ره خوابیده‌ای دارد
هوش مصنوعی: اگر چشمانت را به دنیا ببندی و به آرامش و راحتی برسید، توجه کن که مژگان تو در لرزش هستند و خواب به تو نزدیک است.
چو موج‌گوهر از من یک تپش جرات نمی‌بالد
جنون ناتوانان شور آرامیده‌ای دارد
هوش مصنوعی: گویی که موج، گوهرهایی از من می‌گیرد، اما من جرأت بروز احساساتم را ندارم. دیوانگی کسانی که ناتوانند، تبدیل به آرامشی شده است.
رضای ‌دوست می‌جویم طریق سجده می‌پویم
سر تسلیم خوبان پای نالغزیده‌ای دارد
هوش مصنوعی: من به دنبال رضایت دوست هستم و در این راهگاه سجده کردن را برمی‌گزینم. با سر تسلیم در برابر نیکوکاران، نخواهم لغزید و ثابت قدم می‌مانم.
به هر آینه زنگار دگر دارد کمین بیدل
ز مژگان بستن ایمن نیست هرکس دیده‌ای دارد
هوش مصنوعی: هرکس که چشم دارد باید مراقب باشد، زیرا دل‌های حساس به زود زنگار می‌گیرند و هیچ‌کس از آسیب‌دیدن در امان نیست.