شمارهٔ ۷۷
انصاف دادهام که به خوبی یگانهای
واندر جهان به حیله و افسون فسانهای
پاکیزهتر ز غنچه گل بر بنفشهای
پوشیدهتر ز دانه در در خزانهای
شاخی است دلبری که تو آن را شکوفهای
عقدی است دلبری که تو آن را میانهای
شادی به روی تو که ز تو شاد نیست کس
صد جان فدای غم که تو غم را بهانهای
در خون من مشو که نه همدست عالمی
بر جان من مزن نه تو یار زمانهای
روزی که آیم از پی دیدار بر درت
با من برون پرده و بیمن به خانهای
گفتی بدان مجیر که از دل ترا نیم
عقلی و هوش نیست عجب گر مرا نهای!
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
انصاف دادهام که به خوبی یگانهای
واندر جهان به حیله و افسون فسانهای
هوش مصنوعی: من عدالت را به تو دادهام، زیرا که تو در زیبایی بینظیری و در دنیا مانند جادویی و افسون شگفتانگیزی هستی.
پاکیزهتر ز غنچه گل بر بنفشهای
پوشیدهتر ز دانه در در خزانهای
هوش مصنوعی: گل به صفا و زیبایی غنچه است و بنفشه نیز چنان است که در سایه قرار دارد؛ همچنین بهروی دانهای در یک خزانه پنهان و محفوظ است.
شاخی است دلبری که تو آن را شکوفهای
عقدی است دلبری که تو آن را میانهای
هوش مصنوعی: دلبری مانند شاخهای شگفتانگیز است که تو آن را به عنوان شکوفهای زیبا میشناسی. همچنین، تو او را در میانهی عشق و ارتباطات به عنوان معشوقهای دلنشین مینمائی.
شادی به روی تو که ز تو شاد نیست کس
صد جان فدای غم که تو غم را بهانهای
هوش مصنوعی: شادیت بر چهرهات نمایان است، اما کسی از این شادی بهرهای نمیبرد. صدها جان را فدای غم تو میکنم، چراکه تو خود بهانهای برای این غم هستی.
در خون من مشو که نه همدست عالمی
بر جان من مزن نه تو یار زمانهای
هوش مصنوعی: به خون من نرو که من با کسی در گناه شریک نیستم، و به جان من آسیب نرسان، زیرا تو همیار این دنیا نیستی.
روزی که آیم از پی دیدار بر درت
با من برون پرده و بیمن به خانهای
هوش مصنوعی: روزی که برای دیدن تو به در خانهات بیایم، پردهها را کنار بزن و بدون من به خانه نرو.
گفتی بدان مجیر که از دل ترا نیم
عقلی و هوش نیست عجب گر مرا نهای!
هوش مصنوعی: تو به من گفتی که از دل تو چیزی برای من نمیرسد و عقل و هوش ندارم، عجب است اگر تو هم به من توجه نکنی!

مجیرالدین بیلقانی