گنجور

شمارهٔ ۱

سوخت دل از عشق دوست دوست دمی در نساخت
خواند مرا وز دو لب ما حضری بر نساخت
من به وفا سوختم پرده دل گرچه او
راه جفا زد چنانک پرده دیگر نساخت
شکر کنم گرچه شد شکر من زهر او
بو که بسازد مرا زهر چو شکر نساخت
با تو بسازیم گفت ار کنی از دل کباب
من همه تن سوختم و آن بت کافر نساخت
تا رخ خوبش نزاد عشق، ستمگر نشد
تا سر زلفش ندید فتنه مزور نساخت
دید که شد تنگدست بر سر کویش مجیر
رخ ننمود از نقاب تا ز رخش زر نساخت

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سوخت دل از عشق دوست دوست دمی در نساخت
خواند مرا وز دو لب ما حضری بر نساخت
هوش مصنوعی: دل من از عشق دوست به شدت آزرده و بی‌تاب شده است. حتی یک لحظه هم نتوانستم با او در ارتباط باشم و او نیز از دو لب من سخنی نگفت که مرا تسلی بخشد.
من به وفا سوختم پرده دل گرچه او
راه جفا زد چنانک پرده دیگر نساخت
هوش مصنوعی: من به خاطر وفاداری خود سوختم و دل شدم، اما او به من خیانت کرد به گونه‌ای که دیگر نتوانستم پرده‌ای مانند آن بسازم.
شکر کنم گرچه شد شکر من زهر او
بو که بسازد مرا زهر چو شکر نساخت
هوش مصنوعی: اگرچه زهر او برای من مانند شکر است، اما شکر را هم باید شکرگزاری کرد، چون شاید او با این زهر هم مرا بسازد و به تعالی برساند.
با تو بسازیم گفت ار کنی از دل کباب
من همه تن سوختم و آن بت کافر نساخت
هوش مصنوعی: اگر تو بخواهی با من ساخت و ساز کنی، بگو، چون من از دل اشتیاقم سوخته‌ام و تمام وجودم در آتش عشق تو سوزانده شده، اما آن معشوقه کافر و بی‌اعتنا نسبت به من هیچ کاری نکرده است.
تا رخ خوبش نزاد عشق، ستمگر نشد
تا سر زلفش ندید فتنه مزور نساخت
هوش مصنوعی: تا زمانی که چهره دلربایش عشق را به وجود نیاورد، ستمگری نکرد و تا وقتی که پیچ و خم موهایش را ندید، دسیسه و فتنه‌ای نساخت.
دید که شد تنگدست بر سر کویش مجیر
رخ ننمود از نقاب تا ز رخش زر نساخت
هوش مصنوعی: او دید که در آستانه عشقش به شدت در تنگدستی به سر می‌برد و برای همین نقاب از چهره‌اش برنداشت تا سکه‌ای از زیبایی‌اش نسازد.