شمارهٔ ۵۳
تر دامنی که ننگ وجودست گوهرش
دریا نشسته خشک لب از دامن ترش
طفل سخن به شیر سگ آلود از آنگهی
کاین شوخ گربه چشم گرفتست در برش
سرگشته شد چو زیبق ناکشته کز تری
آب دهان جنسی مصرست در خورش
نشگفت اگر چو زیبق از ایدر بجست از آنک
در کوزه فقاع همی کردم اندرش
تربد به شکل زیبق و بر آبدان گریخت
زانکس که داشت آتش خاطر برابرش
آن مستحاضه خو که شب از اختر و شهاب
جز دوک و بادریسه نیاورد بر درش
با سحرم ار زبانش چو صامت گرفته شد
شاید که رنگ از آب گرفته است خنجرش
بر پای سر نهاده چو چنبر نشسته ام
تا بینم از فلک چو رسن سر به چنبرش
سیمرغ وار گر دم عزلت زند چه سود
کز بام کعبه کاه رباید کبوترش
چون کوزه کهن شده بی آب ماند از آنک
در کار آب کاسه صفت بود ساغرش
یعنی چو پشت آینه خیزد سیاه روی
گر طبع تیره آینه سازد سکندرش
در طیلسان به صورت و شکل این رباب دست
ساز زنی است مطربه در زیر چادرش
تا همچو اسب ناخنه برداشتست باز
او ناخنی نگشته به گوهر ز استرش
این سبز خیمه همچو رسن تاب می رود
تا طیلسان طناب کند گرد حنجرش
تا طبع من ز مادر روح القدس بزاد
ریح العقیم شد سخن طبع ابترش
نامش به ننگ تهمت مریم شکست از آنک
گنگ آمد از مشیمه، مسیح سخنورش
روح الامینش همچو کمان گوشه گشته یافت
زان بر خدنگ خاطر من بست شهپرش
این هندوی خصی که بجز دزدی سخن
هرگز نگشت بکر معانی مسخرش
مهر عروس عزلت اگر ملک جم دهد
هم زشت نام وزانیه خیزد ز بسترش
چون طشت زرد گوش شدست این کبود چشم
زان کافتابه زر سرخست بی مرش
بینم بزودی ار چه ز جان دست شسته ام
چون آفتابه بی سر ازین طشت اخضرش
این گربه چشم تا بد من گفت همچو سگ
می بین چو شیر با همه نامردی ابخرش
انگشتری جم نپذیرد شکست از آنک
پیروزه دروغ بر آورد عبهرش
نامردمیش عادت از آن شد که از نخست
خر مهره بود مردمک نور گسترش
عیسی نطق نیست مگر عیسوی که هست
از مهر بسته پیش بصر مهره خرش
چون نی زبان کشید ولی طوطی سخن
در لب نداشت یک شکر از طبع منکرش
و آخر چو نی شکست از آن کس که در جهان
عنابیست خانه دلها ز شکرش
خوش سوختم به آتش لفظش چو عود از آنک
یک دست دل سیه شده دیدم چو مجمرش
دستی چو دست آینه بی پنجه و اهل فضل
انگشت بر نهاده به حرف مزورش
قلاب نقد من شد و هنگام زاد ز آن
دستی بریده از پی این زاد مادرش
دادم به مار مهره عزلت دو کون از آنک
در کام زهر افعی جهلست مضمرش
حل کرده ام به آه چو یخ طلق عافیت
تا در شوم به آتش کین چون سمندرش
صفش به باد سحر بر درم که او
ذره است هم به باد درد صف لشکرش
این زرد و سرد چون زر و زیبق که از خسی
کس برنداشت رنگ مگر زیبق از زرش
ریش مرا نمک شد و گردون کاسه شکل
یک جو نمک نیافت به دیگ سخن درش
ز اول ردی و معجب و ملعونش خواست حق
زان آفرید ناقص و کوتاه و اشقرش
دعوی کند به قطبی و بینام همچو قطب
گردش نگشته کس بجز از نعش دخترش
با دست چون رباب سر از جام می بتافت
تا کرد چون قنینه فلک دست بر سرش
خون جگر دهم به جهان سپید دست
تا ندهد او به دست سیه عشوه دیگرش
با من قران کند که عطارد ز رشگ من
بگرفت دفتین و فرو شست دفترش
طفلی شکسته نام چه سنجد به نزد آنک
کمتر ز سنجدست همه ملک سنجرش
این قرص آسمان که تنور زمانه تافت
داند که من نیم ز پی نان، جری خورش
گردون که قرص ماه بسی شب خورد ز بخل
چون من کسی نواله نسازد از اخترش
دانم یقین که ثابته ناخوش کلیجه ایست
هر چند بینم از ره صورت مزعفرش
هر شب ز بهر عقد عروسان طبع من
گردد فلک سبیکه و شب گوی عنبرش
زان خون دل که دهر مرا در شکم فگند
دادم ز سینه نافه مشگ معطرش
چون ناف کعبه سینه کند بر همه جهان
آهو وشی که مشگ دهد ناف خاطرش
شش گوشه جهان سخن با منست از آنک
بگذشت پنج نوبتم از هفت کشورش
نقش سخن نخواند کس از کعبتین خاک
تا ره نیافت مهره من در مششدرش
تا شخص من چو دایره فربه شد از هنر
گردون چو خط و نقطه ز من کرد و لاغرش
چوگانی ضمیر مرا لک ببست از آنک
میدانگهی نیافت درین گوی اغبرش
خصم مرا گذشته ز زوبین و طعنه نیست
یک نکته در کیابی لفظ مبترش
بر پای خویش تیشه زند تا به رغم من
بیند زمانه همدم پور درو گرش
چون اره گر همه لب و دندان شود به نطق
بینی نهاده بر خط من سر چو مسطرش
می خواندش زمنه براهیم کعبه کن
تا خواند پور آزر شروان برادرش
گر نیست بر خلاف خلیل الله ای عجب
ریحان طبع من ز چه معنی شد آذرش
چون می بریخت آب رخش معنیی که هست
چرخ پیاله رنگ یکی جرعه ز اخضرش
یعنی امام مطلق داور نشان حق
کاندر حرم خلیفه به حق خواند داورش
خضر علوم افضل موسی صفا که هست
ملک سکندر آینه از عکس پیکرش
گوهر ز سنگ می شکند وین عجب که هست
سنگ آسیای چرخ شکسته ز گوهرش
این هفت گوژپشت خشن پوش در خطند
از چار بالش سیه و شکل محضرش
دست سیاه او شب آبستن است از آنک
انصاف زای کرد فلک تا به محشرش
زان مسندش بزرگ شکم شد که حامله است
نسبت نکرد خلق چو مریم به شوهرش
تا ذات اوست قابله این عروس شرع
عیسی صفت بود بچه ماده و ترش
هست او بلال صورت و سلطان نه فلک
در رشگ پنج نوبت الله اکبرش
خاتون شرع تا رخ خود دید و شکل او
مهرش قبول کرد که خالی است در خورش
نه مدرسه است کعبه ثانی و دست او
پیدا به صورت حجرالاسود از درش
سقفش به قدر گنبد اعظم شمر که هست
قطب و مجره رنگسه و جفت معبرش
هم کعبه هم بهشت شد از بهر آنک هست
ادریس درس گوی و محمد مجاورش
گر کعبه نیست زمزمش اندر میانه چیست؟
ور خلد نیست سدره چرا هست همرش؟
خورشید وقت صبح کشد صد هزار میل
تا توتیا برد ز تراب مطهرش
زانگه که پادشاهی حق در حریم اوست
دارالخلافه خواند سپهر مدورش
بغداد، گنجه، مدرسه دارالخلافه است
افضل ز فضل و مرتبه یحیی و جعفرش
کوثر عرق گرفته و طوبیست سرنگون
زان حوض آب و آن شجر سایه گسترش
من در عذاب دوزخم از طعنه خسان
تا دور ماندم از بر طوبی و کوثرش
سرو اندرو ز تاختن دی مسلم است
کافضل شد آفتاب و حمل شکل منبرش
منبر حمل صفت شد واو آفتاب و جمع
پروین و آن دو دوحه عالی دو پیکرش
در صحن اوست بر که مگر چشمه خضر
کز حادثات دهر نیابی مکدرش
گردد چو صبحدم همه تن حلقه و شکن
چون زلف یار من ز نسیم معطرش
چشم مرا بس آن شکن دلفریب او
گر یار نشکند سر زلف معنبرش
به بد ز عالم از پی این گشت چار سو
کامد به چشم، عالم شش سو محقرش
در صحن او به شکل مه چارده شبه است
نارنج و صحن مدرسه از لطف خاورش
کیمخت خاک هست چو نارنجی قمر
از عکس شاخهای نرنج بر آورش
یا همچو رنگ روی من اندر فراق آنک
بر من ستم کند سر زلف ستمگرش
چون مه در آب و همچو سمندر در آتشم
تا دید چشم من مه نوبر صنوبرش
پرورده ام به خون جگر تا همی خورد
خون دلم دو شکر یاقوت پرورش
در عشق او ز آتش دل فارغم از آنک
خود دیده می کشد به سرشگ مقطرش
چون چشمه خضر شود آتش بر آنکه هست
ورد زبان، ثنای امام مطهرش
مالک رکاب ملکت شرع افضل آنکه نیست
خورشید جز خریطه کش راش انورش
شاگرد فیض حق شد و در چشمه حیات
هر صبحدم معلم خضرست رهبرش
هارونی ثناش کند موسی کلیم
تا خود مجیر کیست؟ که باشد ثناگرش
شاید که جان برد نه ثنا بر درش از آن
کو یاور حق است که حق باد یاورش
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تر دامنی که ننگ وجودست گوهرش
دریا نشسته خشک لب از دامن ترش
هوش مصنوعی: زنی که به خاطر ننگ وجودش، دامنش همیشه خیس است، گوهر ارزشمندش مانند دریا در آن دامن قرار دارد، اما لب دامن او خشک و بیمحتوا مانده است.
طفل سخن به شیر سگ آلود از آنگهی
کاین شوخ گربه چشم گرفتست در برش
هوش مصنوعی: کودک که بیپروا و شجاع سخن میگوید، از زمانی که این گربه بازیگوش او را زیر نظر گرفته است.
سرگشته شد چو زیبق ناکشته کز تری
آب دهان جنسی مصرست در خورش
هوش مصنوعی: به محض اینکه زیبق بدون شکست و آسیب به مغازهاش رسید، متوجه شد که آب دهانش باعث ایجاد جنسی با خواص ویژه در زیر نور خورشید شده است.
نشگفت اگر چو زیبق از ایدر بجست از آنک
در کوزه فقاع همی کردم اندرش
هوش مصنوعی: عجیب نیست اگر زیبق (نوعی فلز) از ایدر (محل) خارج شد، چرا که من هرگز در کوزهای که در آن فقاع (نوعی گاز) وجود دارد، آن را نگه نداشتهام.
تربد به شکل زیبق و بر آبدان گریخت
زانکس که داشت آتش خاطر برابرش
هوش مصنوعی: تربت به شکل زیبا و کنار آب فرار کرد از کسی که آتش احساساتش مقابلش بود.
آن مستحاضه خو که شب از اختر و شهاب
جز دوک و بادریسه نیاورد بر درش
هوش مصنوعی: آن زنی که در شب، جز مسائلی ساده و بیاهمیت، هیچ چیز دیگری به خود نمیبیند و در زندگیاش فقط به روزمرگیها میپردازد.
با سحرم ار زبانش چو صامت گرفته شد
شاید که رنگ از آب گرفته است خنجرش
هوش مصنوعی: در صبحگاهان، اگر زبانش خاموش شده باشد، شاید به خاطر این است که خنجرش از آب رنگ گرفته است.
بر پای سر نهاده چو چنبر نشسته ام
تا بینم از فلک چو رسن سر به چنبرش
هوش مصنوعی: من مانند حلقهای بر پا نشستهام و به تماشای آسمان پرداختهام تا ببینم چگونه سر به دور چنبر میزند.
سیمرغ وار گر دم عزلت زند چه سود
کز بام کعبه کاه رباید کبوترش
هوش مصنوعی: اگر کسی همچون سیمرغ، در تنهایی زندگی کند، چه فایده دارد وقتی که حتی گنجایش پرواز به بالای کعبه را دارد، اما فقط یک کبوتر از آنجا بالا میرود و کاه میبرد.
چون کوزه کهن شده بی آب ماند از آنک
در کار آب کاسه صفت بود ساغرش
هوش مصنوعی: وقتی کوزه قدیمی خالی و بیآب میماند، به این دلیل است که ظرفش مانند کاسهای است که قابلیت نگهداری آب را ندارد.
یعنی چو پشت آینه خیزد سیاه روی
گر طبع تیره آینه سازد سکندرش
هوش مصنوعی: وقتی که سایهای در پشت آینه ظاهر میشود و رنگش تیره است، اگر طبیعت آن آینه هم تیره باشد، آن سایه به صورت سکندر در میآید.
در طیلسان به صورت و شکل این رباب دست
ساز زنی است مطربه در زیر چادرش
هوش مصنوعی: در نوعی از لباس و چادر، زنی نوازنده و خوشصدا با سازش قرار دارد.
تا همچو اسب ناخنه برداشتست باز
او ناخنی نگشته به گوهر ز استرش
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که با وجود اینکه او در موقعیتی از قدرت و توانایی قرار دارد، هنوز به ارزش واقعی و درخشش خود دست نیافته است. او هنوز نتوانسته است به پیشرفت و رشد واقعی برسد و همچنان در جستجوی کمال و شکوفایی میباشد.
این سبز خیمه همچو رسن تاب می رود
تا طیلسان طناب کند گرد حنجرش
هوش مصنوعی: این خیمهی سبز مانند ریسمانی نرم و منعطف میچرخد و به دور گردن حنجرهاش پیچیده میشود.
تا طبع من ز مادر روح القدس بزاد
ریح العقیم شد سخن طبع ابترش
هوش مصنوعی: این مطلب به این اشاره دارد که روح خلاقیتی در من وجود دارد که از آن، آثار هنری و ادبی به وجود میآید. با این حال، برخی از آثار ممکن است به دلایل مختلف ناقص یا بدون عمق باشند و نتوانند به خوبی پیام یا زیبایی مورد نظر را منتقل کنند.
نامش به ننگ تهمت مریم شکست از آنک
گنگ آمد از مشیمه، مسیح سخنورش
هوش مصنوعی: نام او به خاطر تهمت و ننگی که به مریم نسبت داده شد، شکسته شده است، زیرا از آنجا که او به زبان نمیآید، سخن گفتن عیسی از مشیمه او است.
روح الامینش همچو کمان گوشه گشته یافت
زان بر خدنگ خاطر من بست شهپرش
هوش مصنوعی: روح پاکش به شکل کمانی خمیده شده و از آن نقطه تیر افکار من را هدف قرار داده است. پرهای آن، شتاب و زیبایی را به دل من هدیه داده است.
این هندوی خصی که بجز دزدی سخن
هرگز نگشت بکر معانی مسخرش
هوش مصنوعی: این فرد هندی که هیچ مهارت دیگری جز دزدی ندارد، به خوبی معانی عمیق را زیر سلطه خودش درآورده است.
مهر عروس عزلت اگر ملک جم دهد
هم زشت نام وزانیه خیزد ز بسترش
هوش مصنوعی: اگر درون عزلت و تنهایی، زیبایی و جذابیت وجود داشته باشد، حتی اگر این حالت به ظاهر جالب و فرحبخش باشد، باز هم نمیتواند به اندازهای با ارزش و با معنی باشد که باعث شود نام نیک و شخصیت خوب را از میان ببرد. در واقع، گاهی اوقات از شرایط خوب و زیبا، چیزهای ناخوشایند و نادرستی برمیخیزد.
چون طشت زرد گوش شدست این کبود چشم
زان کافتابه زر سرخست بی مرش
هوش مصنوعی: وقتی که ظرف زرد رنگی به صدا درآمد، این چشم کبود از آن آفتاب زردی است که شبیه سرخی بینظیر است.
بینم بزودی ار چه ز جان دست شسته ام
چون آفتابه بی سر ازین طشت اخضرش
هوش مصنوعی: به زودی متوجه میشوم، هرچند که از جان خود دست کشیدهام، مانند آفتابهای بیسر درون این ظرف سبز رنگ.
این گربه چشم تا بد من گفت همچو سگ
می بین چو شیر با همه نامردی ابخرش
هوش مصنوعی: چشمان این گربه که درباره من حرف بد میزند، مانند سگی است که با تمام نامردیاش به شیر نگاه میکند.
انگشتری جم نپذیرد شکست از آنک
پیروزه دروغ بر آورد عبهرش
هوش مصنوعی: انگشتری که از جم ساخته شده، هرگز نمیشکند، زیرا پیروزی از آن دروغی است که به وجود آورده است.
نامردمیش عادت از آن شد که از نخست
خر مهره بود مردمک نور گسترش
هوش مصنوعی: رفتار ناپسند او به گونهای شده که از ابتدا هم در تاریکی و ناآگاهی زندگی میکند و نمیتواند به روشنایی و آگاهی برسد.
عیسی نطق نیست مگر عیسوی که هست
از مهر بسته پیش بصر مهره خرش
هوش مصنوعی: فقط عیسیای که از عشق و محبت ایجاد شده است، میتواند سخن بگوید و این سخن در حقیقت نوری است که بر چشمان او میتابد، مانند چشمهای که از دل محبت برخاسته و به عرصه وجود او جلوه میکند.
چون نی زبان کشید ولی طوطی سخن
در لب نداشت یک شکر از طبع منکرش
هوش مصنوعی: زمانی که نی شروع به صحبت کرد، طوطی که در کنار او بود، نتوانست چیزی بگوید. این موضوع نشاندهنده این است که حتی یک نکته شیرین که از دل من برمیخیزد، مورد پذیرش او نیست.
و آخر چو نی شکست از آن کس که در جهان
عنابیست خانه دلها ز شکرش
هوش مصنوعی: و در نهایت، وقتی نی از فشار و شکست ناله میکند، این نشاندهندهی رابطهاش با کسی است که در این دنیا مانند شراب دلنشین است و خانههای دلها را با شیرینیاش پر میکند.
خوش سوختم به آتش لفظش چو عود از آنک
یک دست دل سیه شده دیدم چو مجمرش
هوش مصنوعی: من به آتش کلامش به شدت سوختم، مانند عودی که در شعله میسوزد. این احساس به خاطر این است که وقتی دل تاریکم را دیدم، مانند ظرفی که در آن زغال میسوزد، متوجه شدم.
دستی چو دست آینه بی پنجه و اهل فضل
انگشت بر نهاده به حرف مزورش
هوش مصنوعی: دستهایی که مانند آینهاند و بدون انگشت هستند، به سخنهای بیارزش و بیمحتوا اشاره میکنند.
قلاب نقد من شد و هنگام زاد ز آن
دستی بریده از پی این زاد مادرش
هوش مصنوعی: من به وسیله نقد و بررسیام، به ریشهها و انگیزههای موجود در زندگی دیگران پی میبرم و در این مسیر، از تجربههای تلخ و دردناک کسانی که با من در ارتباط هستند نیز آگاه میشوم. تلاش میکنم تا از آنچه که در گذشته برای دیگران اتفاق افتاده، درس بگیرم و کمک کنم.
دادم به مار مهره عزلت دو کون از آنک
در کام زهر افعی جهلست مضمرش
هوش مصنوعی: من به مار مهرهای دادم تا از عزلت و تنهایی رهایی یابد، زیرا در درونش زهر افعی جهل نهفته است.
حل کرده ام به آه چو یخ طلق عافیت
تا در شوم به آتش کین چون سمندرش
هوش مصنوعی: به آرامی و با تلاش، مشکلات و دشواریها را کنار زدهام، همانند یخی که به آرامی در گرما ذوب میشود، تا بتوانم به درد و رنجی که به خیال خودم در آتش عشق است، وارد شوم.
صفش به باد سحر بر درم که او
ذره است هم به باد درد صف لشکرش
هوش مصنوعی: صفی که در صبحگاهان به در خانهام میآید، چون او یک ذره است، تحت تأثیر درد و رنجی که در صف لشکرش وجود دارد، قرار میگیرد.
این زرد و سرد چون زر و زیبق که از خسی
کس برنداشت رنگ مگر زیبق از زرش
هوش مصنوعی: این زرد و سرد شبیه به زر و زیبق است، که هیچ کس رنگ آن را از چیز پستتری نمیگیرد، جز اینکه زیبق از زر رنگ بگیرد.
ریش مرا نمک شد و گردون کاسه شکل
یک جو نمک نیافت به دیگ سخن درش
هوش مصنوعی: ریش من بهسان نمک شده و آسمان به شکل کاسهای است که نمیتواند یک جو نمک به دیگ سخن من اضافه کند.
ز اول ردی و معجب و ملعونش خواست حق
زان آفرید ناقص و کوتاه و اشقرش
هوش مصنوعی: از ابتدا، خداوند خواست که این موجود را به نوعی خلق کند، اما او را غیر کامل و دارای نقص و صفات خاصی آفرید.
دعوی کند به قطبی و بینام همچو قطب
گردش نگشته کس بجز از نعش دخترش
هوش مصنوعی: او ادعا میکند که مانند قطب، ثابت و بینام است، اما هیچکس جز بدن دخترش در گردش نبوده است.
با دست چون رباب سر از جام می بتافت
تا کرد چون قنینه فلک دست بر سرش
هوش مصنوعی: با دستی مانند ساز رباب، سر را از جام شراب برداشت، تا اینکه به مانند قنینه (کوچکترین ماهی یا مشروب) فلک، دست بر سرش گذاشت.
خون جگر دهم به جهان سپید دست
تا ندهد او به دست سیه عشوه دیگرش
هوش مصنوعی: من جانم را فدای دنیا میکنم تا او به دستان سیاه کسی دیگر نرود و به من نچسبد.
با من قران کند که عطارد ز رشگ من
بگرفت دفتین و فرو شست دفترش
هوش مصنوعی: دوست نزد من قرآن میخواند و در این حال، سیاره عطارد به خاطر حسادت به من دو دفتری از او گرفته و خود را ناپدید کرده است.
طفلی شکسته نام چه سنجد به نزد آنک
کمتر ز سنجدست همه ملک سنجرش
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که یک کودک شکسته و آسیبدیده، چه ارزشی میتواند در برابر شخصی داشته باشد که حتی از او کوچکتر است. او به نشانی از اینکه حتی کوچکی مانند سنجد در مقابل عظمت کل یک ملک و سرزمین احساس نمیشود. در واقع، این بیت نشان دهنده ارزشها و نسبتها در روابط انسانی و اجتماعی است.
این قرص آسمان که تنور زمانه تافت
داند که من نیم ز پی نان، جری خورش
هوش مصنوعی: این آسمان مانند یک تنور است که زمان در آن میتابد و میداند که من فقط برای نان و غذای خود تلاش نمیکنم.
گردون که قرص ماه بسی شب خورد ز بخل
چون من کسی نواله نسازد از اخترش
هوش مصنوعی: آسمان که ماه را در شبهای زیاد میبیند، به خاطر بخلش، هیچکس مانند من از خوشبختیاش نعمتی نمیگیرد.
دانم یقین که ثابته ناخوش کلیجه ایست
هر چند بینم از ره صورت مزعفرش
هوش مصنوعی: میدانم که حقیقتی تلخ و ناخوشایند است، هرچند که از ظواهر زیبا و جذاب آن چیزی میبینم.
هر شب ز بهر عقد عروسان طبع من
گردد فلک سبیکه و شب گوی عنبرش
هوش مصنوعی: هر شب به خاطر جشن عروسیها، روحیه من شاد و سرحال میشود و شب همچون عطر خوش عنبر، خوشایند و دلپذیر میگردد.
زان خون دل که دهر مرا در شکم فگند
دادم ز سینه نافه مشگ معطرش
هوش مصنوعی: من از غم و درد دل خود به شدت رنج بردم و آن را در دل نگه داشتم، اما اکنون از عطری که به خاطر عشقش دارم، میتوانم بگویم که این دردها را پذیرفتهام و به زیبایی او آغشتهام.
چون ناف کعبه سینه کند بر همه جهان
آهو وشی که مشگ دهد ناف خاطرش
هوش مصنوعی: وقتی سینه ناف کعبه را در جهان به نمایش میگذارد، آهو و شیر هم با بوی خوشی که از دل او میآید، تحت تأثیر قرار میگیرند.
شش گوشه جهان سخن با منست از آنک
بگذشت پنج نوبتم از هفت کشورش
هوش مصنوعی: جهان به خوشگفتاری و گفتوگو با من مشغول است، زیرا من از پنج مرحله مختلف زندگیام عبور کردهام و به هفت سرزمین رسیدهام.
نقش سخن نخواند کس از کعبتین خاک
تا ره نیافت مهره من در مششدرش
هوش مصنوعی: هیچکس از کاشیها و گنبدها داستانی نگفته و تنها من توانستم از راز دل خود بگویم تا اینکه نشان عشق و محبت مرا در دلش برسانم.
تا شخص من چو دایره فربه شد از هنر
گردون چو خط و نقطه ز من کرد و لاغرش
هوش مصنوعی: هر چقدر که من از هنر و فضایل پر بارتر شدم، گردن دنیا به من توجه بیشتری کرد و من را مانند خط و نقطهای در نظر او کوچک و کمارزش دید.
چوگانی ضمیر مرا لک ببست از آنک
میدانگهی نیافت درین گوی اغبرش
هوش مصنوعی: گویی ضمیر من را به خود مشغول کرد، زیرا که در این دنیای پر از غبار، فرصتی برای تامل نمییابم.
خصم مرا گذشته ز زوبین و طعنه نیست
یک نکته در کیابی لفظ مبترش
هوش مصنوعی: دشمن من از نیزه و تیر دور است، هیچ نکتهای در گفتار من برایش قابل تامل نیست.
بر پای خویش تیشه زند تا به رغم من
بیند زمانه همدم پور درو گرش
هوش مصنوعی: با تلاش و کوشش خود، به دنبال رسیدن به موفقیت است و میخواهد زمان نشان دهد که او نیز میتواند با دیگران همپیمان و همراه باشد، حتی اگر من به او اعتراض کنم.
چون اره گر همه لب و دندان شود به نطق
بینی نهاده بر خط من سر چو مسطرش
هوش مصنوعی: اگر کسی به مانند ارهگر زیبا صحبت کند و لب و دندانش به نطق بزند، در آن صورت، بر خطی که من کشیدهام، سرش را مانند مسطری قرار میدهد.
می خواندش زمنه براهیم کعبه کن
تا خواند پور آزر شروان برادرش
هوش مصنوعی: او میگوید که باید دعوت به گام نهادن در راهی شود که پدرش آزر، به برادرش شروان میخواند.
گر نیست بر خلاف خلیل الله ای عجب
ریحان طبع من ز چه معنی شد آذرش
هوش مصنوعی: اگر بر خلاف ابراهیم خلیل خدا نباشم، عجیب است که چرا طبع من بوی گل میدهد و به آتش تبدیل شده است.
چون می بریخت آب رخش معنیی که هست
چرخ پیاله رنگ یکی جرعه ز اخضرش
هوش مصنوعی: وقتی آب رخسار او میریزد، رنگ چرخ پیاله به یک جرعه از سبزیش تبدیل میشود.
یعنی امام مطلق داور نشان حق
کاندر حرم خلیفه به حق خواند داورش
هوش مصنوعی: امام مطلق، قاضی و داور نیکو است که در سرزمین خلیفه، به حق و حقیقت داوری میکند.
خضر علوم افضل موسی صفا که هست
ملک سکندر آینه از عکس پیکرش
هوش مصنوعی: خضر که نماد دانش و حکمت است، برتر از موسی و صفا است، چرا که ملک سکندر هم در آینه، تنها تصویری از پیکر خودش دارد.
گوهر ز سنگ می شکند وین عجب که هست
سنگ آسیای چرخ شکسته ز گوهرش
هوش مصنوعی: شکستن گوهر از سنگ طبیعی است، اما عجیب اینجاست که سنگ آسیاب که چرخ را میگرداند، از همین گوهر شکسته شده است.
این هفت گوژپشت خشن پوش در خطند
از چار بالش سیه و شکل محضرش
هوش مصنوعی: این هفت نیمفهم با لباسهای زبر و خشن، در صفی قرار دارند که از چهار بالش تیره تشکیل شده و نمایاندن نوعی بیاحترامی به محضر و ضیافتهای رسمی است.
دست سیاه او شب آبستن است از آنک
انصاف زای کرد فلک تا به محشرش
هوش مصنوعی: دست سیاه او نشانگر ظلم و ستم است و شب در انتظار نوزادی است که به دنیا خواهد آمد. این به معنای آن است که عدالت و انصاف در نهایت از آسمان متولد خواهد شد و در روز قیامت خود را نمایش خواهد داد.
زان مسندش بزرگ شکم شد که حامله است
نسبت نکرد خلق چو مریم به شوهرش
هوش مصنوعی: به خاطر بارداریاش، شکمش بزرگ شده، اما مردم او را به شوهرش نسبت نمیدهند، مانند مریم که تنها به فرزندش تعریف میشود.
تا ذات اوست قابله این عروس شرع
عیسی صفت بود بچه ماده و ترش
هوش مصنوعی: این عالم بهگونهای است که وجود الهی، مانند مادری است که عروس زناشویی را با ویژگیهای خاص خود میپروراند، و این فرزند از صفات و ویژگیهای او نشأت میگیرد.
هست او بلال صورت و سلطان نه فلک
در رشگ پنج نوبت الله اکبرش
هوش مصنوعی: او مانند بلال زیبا است و سلطنتش بر آسمانها میدرخشد، در حالی که در هر پنج نوبت اذانش، به حق، همه ما را به حیرت وا میدارد.
خاتون شرع تا رخ خود دید و شکل او
مهرش قبول کرد که خالی است در خورش
هوش مصنوعی: زنی که مظهر دین است، وقتی چهرهاش را دید و زیباییاش را مشاهده کرد، دلش را به سوی او گشوده و به این نتیجه رسید که او به خوبی با همه چیز تطابق دارد.
نه مدرسه است کعبه ثانی و دست او
پیدا به صورت حجرالاسود از درش
هوش مصنوعی: مدرسه آوردهام، نه کعبهای دیگر که دست او به سنگ سیاه در ورودیاش، به وضوح مشخص است.
سقفش به قدر گنبد اعظم شمر که هست
قطب و مجره رنگسه و جفت معبرش
هوش مصنوعی: سقف آسمان به اندازه گنبد بزرگ آسمانی است و در آن ستارهها و کهکشانها قرار دارند، همچنین مسیرهای حرکت celestial bodies در آن وجود دارد.
هم کعبه هم بهشت شد از بهر آنک هست
ادریس درس گوی و محمد مجاورش
هوش مصنوعی: ادریس با دانش و علم خود باعث شده که هم کعبه و هم بهشت به دلیل حضور او به مکانهایی ویژه و محترم تبدیل شوند و محمد نیز در جوار او قرار دارد.
گر کعبه نیست زمزمش اندر میانه چیست؟
ور خلد نیست سدره چرا هست همرش؟
هوش مصنوعی: اگر کعبه وجود ندارد، پس زمزم در کجاست؟ و اگر بهشت وجود ندارد، پس چرا درخت سدر در کنار آن هست؟
خورشید وقت صبح کشد صد هزار میل
تا توتیا برد ز تراب مطهرش
هوش مصنوعی: در صبح، خورشید با هزاران آرزو بیدار میشود تا از خاک پاک خود چیزهای ارزشمندی به دست آورد.
زانگه که پادشاهی حق در حریم اوست
دارالخلافه خواند سپهر مدورش
هوش مصنوعی: از آن moment که سلطنت حق در قلمرو او وجود دارد، آسمان او را پایتخت خود نامیده است.
بغداد، گنجه، مدرسه دارالخلافه است
افضل ز فضل و مرتبه یحیی و جعفرش
هوش مصنوعی: بغداد، شهری است که به عنوان مرکز علم و دانش شناخته میشود و در آن مدارس و مراکز آموزشی وجود دارد که از نظر دانش و مقام، از یحیی و جعفر نیز برتر هستند.
کوثر عرق گرفته و طوبیست سرنگون
زان حوض آب و آن شجر سایه گسترش
هوش مصنوعی: آب کوثر در حال ریختن است و درخت طوبی از آن حوض پرآب خم شده است، و آن درخت سایهای گسترده دارد.
من در عذاب دوزخم از طعنه خسان
تا دور ماندم از بر طوبی و کوثرش
هوش مصنوعی: من در عذاب و رنجی مانند دوزخ به سر میبرم، به خاطر طعنه و نیش زبان برخی افراد، و از نعمتهای بهشتی مانند درخت طوبی و چشمه کوثر دور ماندم.
سرو اندرو ز تاختن دی مسلم است
کافضل شد آفتاب و حمل شکل منبرش
هوش مصنوعی: سرو، نشانهای است که به وضوح برتری یک چیز را نشان میدهد و این به این معناست که آفتاب توانسته به اوج برسد و شکل منبر را درخشان کند.
منبر حمل صفت شد واو آفتاب و جمع
پروین و آن دو دوحه عالی دو پیکرش
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف یک منبر و ویژگیهای آن میپردازد. منبر به عنوان یک جایگاه با ویژگیهای خاص، مشابه آفتاب و در جمع ستارههای پروین و با دو درخت بلند و زیبای که به شکل پیکر درآمدهاند، معرفی شده است. این تصویرسازی نشاندهندهی عظمت و زیبایی منبر است.
در صحن اوست بر که مگر چشمه خضر
کز حادثات دهر نیابی مکدرش
هوش مصنوعی: در کنار او، کسی که شایسته است، همچون چشمهای زلال از خضر، هرگز از سختیها و مشکلات زمان دچار کدورت و ناامیدی نخواهد شد.
گردد چو صبحدم همه تن حلقه و شکن
چون زلف یار من ز نسیم معطرش
هوش مصنوعی: زمانی که صبح فرا میرسد، همه جا پر از شادی و زیبایی میشود، مثل حالتی که موهای محبوب من از نسیم خوشبو در هم پیچیده و زیبا میشود.
چشم مرا بس آن شکن دلفریب او
گر یار نشکند سر زلف معنبرش
هوش مصنوعی: چشم من تنها به زیباییهای دلربای او خیره شده است و اگر محبوبش موهای زیبا و پرپیچ و تابش را نداشته باشد، برایم اهمیت ندارد.
به بد ز عالم از پی این گشت چار سو
کامد به چشم، عالم شش سو محقرش
هوش مصنوعی: از روی نیت بد، به دنبال دنیا میگردد و فقط خود را به دیگران نشان میدهد، اما در واقع دنیا به او توجهی ندارد و او را کوچک و حقیر میبیند.
در صحن او به شکل مه چارده شبه است
نارنج و صحن مدرسه از لطف خاورش
هوش مصنوعی: در فضای او، مانند ماهی در شب چهارده، درختان نارنج به زیبایی جوانه زدهاند و حیاط مدرسه نیز از نیروی خورشید شرق، سرشار از محبت و نشاط است.
کیمخت خاک هست چو نارنجی قمر
از عکس شاخهای نرنج بر آورش
هوش مصنوعی: خاک به رنگ نارنجی است، مانند نور ماه که از شاخههای درخت نرنج بازتاب میشود.
یا همچو رنگ روی من اندر فراق آنک
بر من ستم کند سر زلف ستمگرش
هوش مصنوعی: در فراق او، چهرهام به رنگی تبدیل شده که نشاندهندهی درد و غم است، زیرا آن کسی که بر من ظلم کرده، با موهایش به من آسیب رسانده است.
چون مه در آب و همچو سمندر در آتشم
تا دید چشم من مه نوبر صنوبرش
هوش مصنوعی: من مانند ماه در آب و مانند سمندری در آتش هستم، تا زمانی که چشمم به زیبایی تازۀ صنوبرش افتاد.
پرورده ام به خون جگر تا همی خورد
خون دلم دو شکر یاقوت پرورش
هوش مصنوعی: من با تمام سختیها و رنجها بزرگ شدم تا اینکه در عوض، خون دل و غمهای خود را به شکل دو شکر و زیبایی مثل یاقوت به دیگران هدیه کنم.
در عشق او ز آتش دل فارغم از آنک
خود دیده می کشد به سرشگ مقطرش
هوش مصنوعی: عاشق او شدهام و از سوز دل فاصله گرفتم، زیرا خود او به خاطر محبتش اشک میریزد.
چون چشمه خضر شود آتش بر آنکه هست
ورد زبان، ثنای امام مطهرش
هوش مصنوعی: وقتی که چشمه خضر به وجود بیاید، آتش بر کسی خواهد افروخت که دائماً نام امام پاک را بر زبان دارد.
مالک رکاب ملکت شرع افضل آنکه نیست
خورشید جز خریطه کش راش انورش
هوش مصنوعی: مالک و صاحب قدرت در حکومت و شرع بهتر است از آن کسی باشد که نورش تنها به کسانی میرسد که در زمره خدمتگزاران و پیروان او هستند، نه به کسانی که خود را برتر از دیگران میدانند.
شاگرد فیض حق شد و در چشمه حیات
هر صبحدم معلم خضرست رهبرش
هوش مصنوعی: شاگرد فیض حق در چشمه حیات به صبح هر روز معلم و راهنمایی مانند خضر دارد.
هارونی ثناش کند موسی کلیم
تا خود مجیر کیست؟ که باشد ثناگرش
هوش مصنوعی: موسی کلیم به ستایش هارون میپردازد، اما باید گفت که چه کسی میتواند او را ستایش کند، در حالی که خود هارون دارای مقام و بزرگی است.
شاید که جان برد نه ثنا بر درش از آن
کو یاور حق است که حق باد یاورش
هوش مصنوعی: شاید که جان من را بگیرد ولی در برابر او ستایش نمیکنم، زیرا او به خاطر این که حامی حق است، حق همیشه یاورش خواهد بود.

مجیرالدین بیلقانی