شمارهٔ ۱۲
روز بس خرم و موسم ز همه خوبترست
عید فطرست که عالم همه پر زیب و فرست
باز در مهد شرف کوکبه عید رسید
موکب عشرت و شادی و طرب بر اثرست
شاهد عید که آنرا مه نو می خوانند
کرده هر هفت بدین طارم شش روزه درست
ختلی چرخ کهن یارب نو نعل چراست؟
گر مه روزه نه اندر تک و تاب سفرست
یارب این عید چه با راحت و شادی روزی است
خه خه این فصل چه میمون و مبارک نظرست
عید و گل هر دو رسیدند بهم از ره دور
در جهان ز آمدن عید و گل اکنون خبرست
موسمی سخت خوش و دلکش و عیشی بنو است
که گل و جام میش پیشکش ماحضرست
جام همرنگ سحر به بود اکنون که به باغ
پیک گل در همه آفاق نسیم سحرست
گرچه من می نخورم هر شبی از خون دلم
پر ز می ساغر سر ریز فلک تا به سرست
بر دلم هر دمی از عشق گره بر گره است
بر درم هر شبی از فتنه حشر بر حشرست
گفت با یار دلم جان ببر و بوسه بیار
خوش بخندید لبش گفت کنون از که درست
خون نکردم که به خون جگرش داشته ام
پس چرا بی سببی خونم ازو در جگرست؟
نام کردم لب او را شکر این نیک برفت
حقه مرهم دلهاست چه جای شکرست
گل قبا چاک زند هر سحری در غم او
گرچه در حسن، کله داری گل معتبرست
دست بیداد برآوردو من اینجا که منم
فارغم زین همه، چون شاه جهان دادگرست
ملک المشرق والمغرب شاهی که ازو
فتنه خوش خفته و بیداد ز عالم بدرست
اوست آن شاه که از معتکفان در او
اول اقبال و دوم فتح و سه دیگر ظفرست
قرة العین اتابک ملکی شیر دلی
کاتش هاویه از خنجر او یک شررست
پهلوانی است که پهلوی ستم لاغر ازوست
تاج بخشی است که بر تاج معالی گهرست
تا قضا و قدر از حکمش یک ناخن نیست
عزم بین عزم که همدست قضا و قدرست
در جهان همت او تنگ نشست از پی آنک
همتش سخت بزرگ است و جهان مختصرست
صاعقه گر حذری می کند از هیبت او
بده انصاف درین باب که جای حذرست
فر او بین و مشو شیفته پر همای
کان کله گوشه به سایه به از آن بال و پرست
هر مثالی که نه القوة لله بروست
حکم آن در همه آفاق هبا و هدرست
گرد میدان ورا خاصیتی خاست چنانک
در هر آن دیده که بنشست شفای بصرست
زه زه ای شاه جهانبخش که در نوبت تو
عدل را چاشنی سکه عدل عمرست
پیش آن دست که دائم فلکش بوسه دهد
ابر معزول و خزان مفلس و کان کم خطرست
پیش آن دست که دایم فلکش بوسه دهد
ابر معزول و خزان مفلس و کان کم خطرست
هر سری کان مثلا بر خط فرمان تو نیست
قلم آسا بر آن سر که در آن درد سرست
سگ به است از من اگر خصم ترا سگ دانم
زانکه در مذهب من خصم تو از سگ بترست
شاه و شهزاده بسی اند درین عهد ولیک
خسروا تو دگری کار تو چیزی دگرست
چرخ در شکل تو چون تیز نظر کرد چه گفت؟
کی بود غم پدری را کش ازین سان پسرست
فتح زاید ز سر تیغ تو و جان عدوت
از پی آنکه عدو ماده و تیغ تو نرست
بده انصاف که انصاف جهان از تو برند
کیست جز تو که سزاوار کلاه و کمرست
اینت معجز که ترا سی و سه سالست وز قدر
از بن سی و دو دندان فلکت پی سپرست
کام ران کام! که ملک از سر تیغ تو بپاست
دیر زی دیر! که شمشیر تو دین را سپرست
عاجزم از تو و مدح تو همین می گویم
تویی آن خضر کت اسکندر ثانی پدرست
تا قرار کره خاک بود بر سر آب
تا مدار فلک آینه گون بر مدرست
دولتت را شرف و مرتبه ای باد چنان
که برون مانده ز اندیشه وهم بشرست
باد در بندگی و طاعت تو هر ملکی
که درین دایره نامش به بزرگی سمرست
بشنو از بنده مجیر این سخن باز پسین
ای که لفظ شکرین تو سراسر دررست
بر زمین عدل عمر کن که زمین دار فناست
وز جهان نام نکو بر که جهان بر گذرست
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
روز بس خرم و موسم ز همه خوبترست
عید فطرست که عالم همه پر زیب و فرست
هوش مصنوعی: روز عید فطر بسیار شاداب و دلنشین است و این زمان از همه فصول بهتر است زیرا زمین پر از زیباییها و نعمتهاست.
باز در مهد شرف کوکبه عید رسید
موکب عشرت و شادی و طرب بر اثرست
هوش مصنوعی: دوباره زمان عید و خوشی با شکوه و زیبایی فرارسیده است و خوشبختی و شادی در حال نزدیک شدن به ماست.
شاهد عید که آنرا مه نو می خوانند
کرده هر هفت بدین طارم شش روزه درست
هوش مصنوعی: در روز عید، ماه نو که به آن "مه نو" میگویند، به زیبایی در آسمان درخشان شده و خوشحالی را برپا میکند. این اتفاق بر روی هفت طارم، به مدت شش روز به خوبی نمایان است.
ختلی چرخ کهن یارب نو نعل چراست؟
گر مه روزه نه اندر تک و تاب سفرست
هوش مصنوعی: چرا چرخ کهن همچنان به حرکت خود ادامه میدهد؟ اگر ماه در آسمان در حال گردش نیست، پس چرا سفر و حرکات آن متوقف نشده است؟
یارب این عید چه با راحت و شادی روزی است
خه خه این فصل چه میمون و مبارک نظرست
هوش مصنوعی: خدایا، این عید چقدر روزی خوش و شادیبخش است! این فصل چقدر فرخنده و مبارک به نظر میرسد.
عید و گل هر دو رسیدند بهم از ره دور
در جهان ز آمدن عید و گل اکنون خبرست
هوش مصنوعی: عید و گل هر دو از راه دور به هم رسیدند و در جهان خبر از آمدن آنها به گوش میرسد.
موسمی سخت خوش و دلکش و عیشی بنو است
که گل و جام میش پیشکش ماحضرست
هوش مصنوعی: فصل سختی به زیبایی و شادی فرا رسیده است که گل و شراب پیشکش ما شدهاند.
جام همرنگ سحر به بود اکنون که به باغ
پیک گل در همه آفاق نسیم سحرست
هوش مصنوعی: در حال حاضر که نسیم صبحگاهی در همه جا در حال وزیدن است و باغ پر از گل شده، خوب است که جامی به رنگ سحر داشته باشیم.
گرچه من می نخورم هر شبی از خون دلم
پر ز می ساغر سر ریز فلک تا به سرست
هوش مصنوعی: با وجود این که من هر شب از غم دل خود سرمست نمیشوم، اما همچنان جامی از می که به سرشک زندگی پر شده، بر افلاک سرریز میشود.
بر دلم هر دمی از عشق گره بر گره است
بر درم هر شبی از فتنه حشر بر حشرست
هوش مصنوعی: دل من هر لحظه از عشق پر از زخم و غم است و هر شب در حالی که به در نگاه میکنم، از تلاطم و آشفتگی دنیای اطراف پر است.
گفت با یار دلم جان ببر و بوسه بیار
خوش بخندید لبش گفت کنون از که درست
هوش مصنوعی: گفت به معشوق: دل را با تو ببرم و بوسهای هدیه دهم. او با لبخند زیبایش گفت: حالا از چه کسی باید این را بپرسم؟
خون نکردم که به خون جگرش داشته ام
پس چرا بی سببی خونم ازو در جگرست؟
هوش مصنوعی: من برای عشق و علاقهام به او، هیچ بدی نکردهام؛ پس چرا بدون دلیل، غم و درد او در دل من نشسته است؟
نام کردم لب او را شکر این نیک برفت
حقه مرهم دلهاست چه جای شکرست
هوش مصنوعی: من به لب او مانند شکر نام دادم، چرا که او با نیکی خود مانند مرهمی برای دلهاست، پس چه جای شکرگزاری وجود دارد؟
گل قبا چاک زند هر سحری در غم او
گرچه در حسن، کله داری گل معتبرست
هوش مصنوعی: هر روز صبح، با درد دل او، گل قبا (لباس گلدار) را میچید و به خاطر زیباییاش، انتخاب میکرد. اگرچه از نظر زیبایی، گل سرخ از بقیه گلها برتر است.
دست بیداد برآوردو من اینجا که منم
فارغم زین همه، چون شاه جهان دادگرست
هوش مصنوعی: دست ظلم و ستم به من رسیده، اما من در اینجا احساس آزادی میکنم، چون شاه جهان دادگر و انصاف دارد.
ملک المشرق والمغرب شاهی که ازو
فتنه خوش خفته و بیداد ز عالم بدرست
هوش مصنوعی: پادشاهی که در شرق و غرب سلطنت میکند، همان کسی است که آشفتهگی و ظلم از جهان رخت بسته و در آرامش به سر میبرد.
اوست آن شاه که از معتکفان در او
اول اقبال و دوم فتح و سه دیگر ظفرست
هوش مصنوعی: او آن پادشاهی است که در میان زاهدان و عابدان، نخستین نیکبختی، سپس پیروزی و در نهایت، موفقیت از آن اوست.
قرة العین اتابک ملکی شیر دلی
کاتش هاویه از خنجر او یک شررست
هوش مصنوعی: چشم و چراغ پادشاهی، دلیر همچون شیر است و آتش جهنم از ضربهی خنجر او جرقهای میزند.
پهلوانی است که پهلوی ستم لاغر ازوست
تاج بخشی است که بر تاج معالی گهرست
هوش مصنوعی: این شخص قهرمانی است که در برابر ظلم و ستم، مانند دلیری میماند که از او هیچ چیزی کم نمیشود. او کسی است که مقام و بزرگیاش مانند جواهری در سطحی عالی میدرخشد.
تا قضا و قدر از حکمش یک ناخن نیست
عزم بین عزم که همدست قضا و قدرست
هوش مصنوعی: هرچند که سرنوشت و قضا و قدر نقش مهمی در زندگی دارند، اما اراده و تصمیم انسان هم در این میان تاثیرگذار است و باید با آگاهی و عزم راسخ، در مسیر خود گام بردارد.
در جهان همت او تنگ نشست از پی آنک
همتش سخت بزرگ است و جهان مختصرست
هوش مصنوعی: در این دنیا توانایی و اراده او با محدودیتهایی روبرو شده است، زیرا آرزوها و خواستههایش بسیار بزرگ و عظیم است، در حالی که این دنیا امکانات و فرصتها به اندازه کافی برای برآورده کردن آن آرزوها ندارد.
صاعقه گر حذری می کند از هیبت او
بده انصاف درین باب که جای حذرست
هوش مصنوعی: اگر رعد و برقی از شدت ترس به جایی پناه میبرد، انصاف بده که در این مورد باید احتیاط کرد.
فر او بین و مشو شیفته پر همای
کان کله گوشه به سایه به از آن بال و پرست
هوش مصنوعی: به دور از زیباییها باش و فریب جذابیت پرندهای را نخور، زیرا سایهای که در گوشهای از آن وجود دارد، بهتر از آن بال و پر است.
هر مثالی که نه القوة لله بروست
حکم آن در همه آفاق هبا و هدرست
هوش مصنوعی: هر نشانهای که قدرت و توانایی آن تنها اختصاص به خداوند داشته باشد، حکم آن در تمامی دنیا بیفایده و نابود است.
گرد میدان ورا خاصیتی خاست چنانک
در هر آن دیده که بنشست شفای بصرست
هوش مصنوعی: در اطراف میدان افرادی وجود دارند که خاصیت و توانایی ویژهای دارند، به گونهای که هر زمان که به آنجا مینگرند، شفا و درمانی برای بینایی به دست میآورند.
زه زه ای شاه جهانبخش که در نوبت تو
عدل را چاشنی سکه عدل عمرست
هوش مصنوعی: ای پادشاه جهان، وجود تو چنان است که عدل و انصاف در زندگیات به اندازهای اهمیت دارد که مثل زینتی بر سکه عمر تو جلوه میکند.
پیش آن دست که دائم فلکش بوسه دهد
ابر معزول و خزان مفلس و کان کم خطرست
هوش مصنوعی: در مقابل دستی که همواره برای فلک بوسه میزند، ابر بیپناه و پاییز بیثمر قرار دارند و این وضعیت چندان خطرناک نیست.
پیش آن دست که دایم فلکش بوسه دهد
ابر معزول و خزان مفلس و کان کم خطرست
هوش مصنوعی: به خاطر آن دستی که همیشه فلک را میبوسد، ابر بیفایده و پاییز بیپول هستند و این وضعیت خطر کمتری دارد.
هر سری کان مثلا بر خط فرمان تو نیست
قلم آسا بر آن سر که در آن درد سرست
هوش مصنوعی: هر کسی که به خاطر تو در خط فرمان نیست، به راحتی میتواند سرش را زیر فشار مشکلات و دردسرها بگذارد.
سگ به است از من اگر خصم ترا سگ دانم
زانکه در مذهب من خصم تو از سگ بترست
هوش مصنوعی: اگر من دشمن تو را به عنوان یک سگ بدانم، آن سگ از من بهتر است؛ زیرا در باور من، دشمن تو بدتر از یک سگ است.
شاه و شهزاده بسی اند درین عهد ولیک
خسروا تو دگری کار تو چیزی دگرست
هوش مصنوعی: در این زمان، پادشاهان و شاهزادگان زیادی وجود دارند، اما ای خسرو، تو برای دیگری هستی و مسیر و سرنوشت تو متفاوت است.
چرخ در شکل تو چون تیز نظر کرد چه گفت؟
کی بود غم پدری را کش ازین سان پسرست
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و جذابیت چهره محبوب اشاره میکند. او میگوید وقتی جهان (چرخ) به چهره ی تو نگاه میکند، چه چیزی را میبیند؟ آیا میتواند غم پدر را تحمل کند، در حالی که پسر به این زیبایی و قشنگی است؟ این اشاره به این است که زیبایی میتواند باعث فراموشی غمها و مشکلات شود، و تماشای یک چهره زیبا میتواند حال انسانی را دگرگون کند.
فتح زاید ز سر تیغ تو و جان عدوت
از پی آنکه عدو ماده و تیغ تو نرست
هوش مصنوعی: پیروزی از سر تیغ تو به دست میآید و جان دشمن هم از این حاصل میشود، چرا که دشمن نرم و ضعیف است و شمشیر تو همچنان تند و برنده است.
بده انصاف که انصاف جهان از تو برند
کیست جز تو که سزاوار کلاه و کمرست
هوش مصنوعی: انصاف را به من بده، چرا که در تمام جهان کسی جز تو حق این را ندارد که به او کلاه و کمربند داده شود.
اینت معجز که ترا سی و سه سالست وز قدر
از بن سی و دو دندان فلکت پی سپرست
هوش مصنوعی: این معجزه که تو سی و سه سال از عمرت گذشته است و از سرنوشت، با سی و دو دندان به عنوان سپر در برابر حوادث و چالشها محافظت میکنی.
کام ران کام! که ملک از سر تیغ تو بپاست
دیر زی دیر! که شمشیر تو دین را سپرست
هوش مصنوعی: کام و آرزوهای تو با کمال رضایت، چون مملکت در سایه شمشیر تو محفوظ است. پس درنگ نکن، چون شمشیر تو از دین و ایمان محافظت میکند.
عاجزم از تو و مدح تو همین می گویم
تویی آن خضر کت اسکندر ثانی پدرست
هوش مصنوعی: من از تو ناتوانم و فقط همین را درباره تو میگویم که تو همان خضر هستی، مانند اسکندر دوم که پدر توست.
تا قرار کره خاک بود بر سر آب
تا مدار فلک آینه گون بر مدرست
هوش مصنوعی: تا زمانی که زمین بر روی آب قرار دارد و تا زمانی که حرکت آسمان مانند آینه به نظر میرسد، این وضعیت ادامه خواهد داشت.
دولتت را شرف و مرتبه ای باد چنان
که برون مانده ز اندیشه وهم بشرست
هوش مصنوعی: شکوه و مقام تو باید چنان باشد که از فکر و خیال انسانها فراتر رود و از آنها جدا باشد.
باد در بندگی و طاعت تو هر ملکی
که درین دایره نامش به بزرگی سمرست
هوش مصنوعی: نسیم به طرز بندگی و خدمتگزاری تو، هر موجودی که در این دایره نامش به بزرگی و عظمت شناخته میشود، مانند سمر است.
بشنو از بنده مجیر این سخن باز پسین
ای که لفظ شکرین تو سراسر دررست
هوش مصنوعی: گوش کن به سخن من، ای کسی که کلام شیرینت همیشه درست و حقیقی است.
بر زمین عدل عمر کن که زمین دار فناست
وز جهان نام نکو بر که جهان بر گذرست
هوش مصنوعی: در زمین زندگی کن و عدالت را برقرار کن، زیرا این دنیا زودگذر و فانی است. تنها نامی نیکو از خود به یادگار بگذار، چرا که این جهان به سرعت در حال عبور است.