گنجور

شمارهٔ ۱

برید عقل ترا کی برد به ملک صفا
که دل هنوز به بازار صورتست ترا
نه طفل راهی از آواز و شکل دل برگیر
که پیل را سر و شکلست و پشه را آوا
ترا که نقشه سه روح آمدست عذرت هست
که از جهان ندب عمر مانده ای عذرا
پدید نیست که تا کی بوی ز مستی حرص
درین رباط کهن همچو ماه نو رسوا
زمین چو گلخن و گردون چو طاق گرمابه است
تو در میان جنب از همدمی کام و هوا
بر آر غسل و ازو درگذر که صاحب دل
میان گلخن و گرمابه کم کند مأوا
به راستی رسی اندر جهان وحدت از آنک
الف به راستی از با و جیم گشت جدا
تو راست شو چونی و مرگ به شمر ز حیات
که نی چو زیست شکر بخشد و چو مرد نوا
درین نشیب که هست از صفت چو دیگ تهی
بسان کاسه دون همتان نشین تنها
به شام و صبح که خصم تواند دل چه نهی
که این غراب سرشت است و آن تذر و لقا
اگر نه بسته عمری هنوز چون کرکس
بگو بترک غراب و تذرو چون عنقا
به چشم عقل شب و روز افعیی است دو رنگ
نهاده ز هر ودیعت میان آب و گیا
ز مار و زهر گرت بیم نیست، نیست عجب
که ز هر درخور شیرست و مار در دنیا
تو پای بسته حرصی درین سواد ارنی
سپید دستی دهر از کجا و تو ز کجا
ز راحت آنچه درین منزلست جز عزلت
چو گنجنامه شمر در دهان اژدها
به کاسه سر تو، حادثات خون تو خورد
تو کاسی از سر غفلت، گرفته چون صهبا
فلک چراغ در انگشت کرده می گردد
که گنج خانه عمر تو چون کند یغما؟
بکش به آه سحر گه چراغش از پی آن
که دزد سخت حریص است و خانه پر کالا
کمال کار جهان نقص دان از آنکه جهان
به نرگس افسر زر داد و چشم نابینا
بهم بوند الف و صفر پس مگوی که نیست
خدنگ همچو الف در جهان صفرآسا
به صبر تلخ رهی زین سواد از آنکه نکوست
هلیله سیه از بهر آفت سودا
تو سر سپید و ترا صید کرده حرص، آری
به روز برف توان کرد صید در صحرا
شگفت نیست اگر داده ای عنان خرد
به روی روز خوش و طره شب یلدا
تو طفلی و شب و روز از مثال سرمه و شیر
ز شیر و سرمه بود طفل را امید بقا
چه عاقلی که زند خنده در برابر آن
که هست زهره شکاف از نهیب آن شیدا
نه وقت تکیه خوابست مار بر بالین
نه جای نزهت و عیش است شیر بر بالا
ترا نواله چرب از کجا دهد گردون
که هست کاسه او سرنگون و اندروا
به جای سرکه و حلوای دهر خون خور از آن
که خون گشاده چو سرکه است و بسته چون حلوا
تو زیر نرگسه سقف خاک بر نخوری
ز نیم خایه گردون گنبد خضرا
به نام هر دو یکی اند لیک فرقی هست
میان نرگسه سقف و نرگس شهلا
به مهر سست بود وامق ار شود خورشید
ندیم لون مروق ز عارض عذرا
فلک به صورت دریاست وین سواد نجس
درین میانه بسان سگی است در دریا
به طول و عرض فلک شاید ار فریفته ای
که هست مهد تو این تیره گود با پهنا
به چشم عقل مه و مهر و چرخ و پروین کیست؟
دونان و خوشه انگور و خوانچه مینا
تو در شکنجه خاکی و هرشب از پی تو
فلک چو طشت پر آتش همی شود عمدا
دلت به گونه پرگار شد فراخ قدم
از آنکه عقل توچون دایره ست بی سر و پا
تو مردمی و فلک مهره یی است نیل اندود
که گردن خر دجال ازو شود زیبا
به خون بمیر و مده خویشتن بدو زیرا
که کس نداد به خر مهره گوهر گویا
ترا ز جودی و قلزم دو کجا خیزد
که آن پرست ز سرما و این پر استسقا
دوای جان ز در مصطفی طلب کن زیراک
تو روز کوری و شاف مسیح در بطحا
کله ستان ملوک عجم که از مشرق
به چاکریش کمر بسته می رود جوزا
به پیش میم محمد جهان میم صفت
چو دال و حاست گهی سرنگون و گاه دو تا
مخر سیاهی هجده هزار عالم را
به هفت موی سپیدش که هست نیم بها
ز خاک درگه او جوی دفع افعی دهر
که خاک همدم تریاک اکبرست آنجا
درون چار دری هر سحر به ماتم او
چراغ هفت فلک راوقی است خون پیما
نواله دو جهان بر نتافت معدش از آن
که سیر بود و برین خوان نمک نداشت ابا
دلی که زله کش عرش اوست روح الله
قبول کی کند از دست کودکان خرما
اثیر غاشیه دار دلش به روز مصاف
صبا جنیبه کش نصرتش به روز وغا
سپید مهره او زیر هفت حقه سبز
چو لیقه کرده سیه، روز نامه اعدا
اگر نه قوس قزح طوق بند گیش بدی
سحاب فاخته گون طاق کی شدی به سخا
چو زین نهاد ز دعوت بر ابلق ایام
مجره گشت شب آخور بدین کبود فضا
به جای مقرعه دادش عمود صبح جهان
به جای پرچم جنگ آسمان شب یلدا
رضا حق ز در او طلب که بس ره نیست
ز فقر خانه احمد به بارگاه خدا
مجیر با دل چون سرمه خاک درگه اوست
که چشم عیسی دل را ز خاک اوست دوا
ره وفاش به جان رو که با چنین معشوق
به خشک جانی تر دامنی است استقصا
مجوی غایت دنیاوی از قبول درش
از آنکه غسل جنابت به زمزم است خطا
درو گریز ازین غالیان غول صفت
که زخم زن چو وبالند و عام همچو وبا
چو گاو سامری اندر قبول مشتی خر
که مایه همه شان یا زرست یا آوا
من ار ز گاو شدم پایمال هم نه شگفت
که برج طالع من خوشه بود در مبدا
امید مسند و دست سیاهشان سوداست
که نیستشان چو من اندر سخن ید بیضا
چو پنجره همه چشمند و جمله گوش چو در
چو پیش طره زیاد و چو حلقه هرزه درا
بسان لوحه دو رویند و هر دو روی سیاه
چو کلک با دو زبانند و هردو ناگویا
مقد را تو فرست از خزانه خانه غیب
دوای این دل پژمرده بر طریق عطا
کسی ز جهل گر از درگه تو مستغنی است
مرا ز حضرت پاک تو نیست استغنا

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

برید عقل ترا کی برد به ملک صفا
که دل هنوز به بازار صورتست ترا
هوش مصنوعی: عقل تو را کجا برده است که به سرزمین پاکی برسی، در حالی که دل تو هنوز در بازار ظواهر و اشیا مشغول است؟
نه طفل راهی از آواز و شکل دل برگیر
که پیل را سر و شکلست و پشه را آوا
هوش مصنوعی: از ماجرا و ظاهر خود دل برکن، زیرا که به رغم اینکه شکل و ظاهری دارند، تنها به صدای خود به درک نمی‌رسند. مانند فیل که به ظاهرش می‌نازند و پشه که به آوازش.
ترا که نقشه سه روح آمدست عذرت هست
که از جهان ندب عمر مانده ای عذرا
هوش مصنوعی: تو که به عنوان نقشه‌ای از سه روح پر از زندگی و انرژی هستی، بهانه‌ای داری که از دنیا فقط اندکی عمر برایت باقی مانده است.
پدید نیست که تا کی بوی ز مستی حرص
درین رباط کهن همچو ماه نو رسوا
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده است که مشخص نیست تا چه زمانی بوی نابودی و تباهی ناشی از حرص و طمع در این مکان قدیمی ادامه خواهد داشت، به گونه‌ای که همگان از آن آگاه خواهند شد.
زمین چو گلخن و گردون چو طاق گرمابه است
تو در میان جنب از همدمی کام و هوا
هوش مصنوعی: زمین مانند گلخن و آسمان مثل طاق حمام است، تو در این میان در حال تکاپو هستی و از رفاقت و حال و هوایت لذت می‌بری.
بر آر غسل و ازو درگذر که صاحب دل
میان گلخن و گرمابه کم کند مأوا
هوش مصنوعی: آرایش کن و از مسائل دنیوی بگذر، چون فرد با دل و احساس، می‌تواند در میان آتش و دل‌مشغولی‌های زندگی، آرامش پیدا کند.
به راستی رسی اندر جهان وحدت از آنک
الف به راستی از با و جیم گشت جدا
هوش مصنوعی: به راستی که در جهان حقیقت، وحدت وجود دارد، زیرا حرف الف به حقیقت از حروف با و جیم جدا شده است.
تو راست شو چونی و مرگ به شمر ز حیات
که نی چو زیست شکر بخشد و چو مرد نوا
هوش مصنوعی: در زندگی باید راست و درست بیندیشی، زیرا مرگ را نمی‌توان از حیات جدا کرد. زندگی با شیرینی‌هایش همراه است، اما در نهایت، مرگ هم وجود دارد و نمی‌توان از آن چشم‌پوشی کرد.
درین نشیب که هست از صفت چو دیگ تهی
بسان کاسه دون همتان نشین تنها
هوش مصنوعی: در این شرایط سخت که مانند دیگ خالی از محتواست، همه ما مانند کاسه‌ای که روی هم نشسته‌اند، احساس تنهایی می‌کنیم.
به شام و صبح که خصم تواند دل چه نهی
که این غراب سرشت است و آن تذر و لقا
هوش مصنوعی: در هر صبح و شام، دشمن می‌تواند به دل آسیب بزند. چه می‌توان کرد که این طبیعت جدال و رویارویی است و این حالت بی‌ثباتی و برخورد عشق و جدایی است.
اگر نه بسته عمری هنوز چون کرکس
بگو بترک غراب و تذرو چون عنقا
هوش مصنوعی: اگر عمر تو هنوز به پایان نرسیده است، مانند کرکس، بگو که پرنده سیاه را ترک کن و با پرنده‌ فرشت‌سان مانند عنقا، پرواز کن.
به چشم عقل شب و روز افعیی است دو رنگ
نهاده ز هر ودیعت میان آب و گیا
هوش مصنوعی: در نظر عقل، روز و شب مانند افعی‌ای دو رنگ هستند که در بین آب و گیاه مخفی شده است.
ز مار و زهر گرت بیم نیست، نیست عجب
که ز هر درخور شیرست و مار در دنیا
هوش مصنوعی: اگر از مار و زهر نمی‌ترسی، عجیب نیست که در هر ماجرایی مثل یک شیر قوی و ترسناک عمل می‌کنی و در این دنیا با وجود خطرات مختلف، جرات و شجاعت داری.
تو پای بسته حرصی درین سواد ارنی
سپید دستی دهر از کجا و تو ز کجا
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به نوعی احساس ناتوانی و محدودیت اشاره دارد. او از دنیای سیاه و بی‌روحی که در آن قرار دارد، سخن می‌گوید و می‌پرسد که چطور می‌تواند امیدی به روشنایی و آینده‌ای بهتر داشته باشد. در واقع، او به تضاد بین زندگی کنونی‌اش و آرزوهایش اشاره می‌کند.
ز راحت آنچه درین منزلست جز عزلت
چو گنجنامه شمر در دهان اژدها
هوش مصنوعی: از آسایش و راحتی که در این دنیا وجود دارد، جز تنهایی و گوشه‌نشینی چیزی نمی‌ارزد، مانند اینکه یک گنجینه را در دهان یک اژدها قرار دهیم.
به کاسه سر تو، حادثات خون تو خورد
تو کاسی از سر غفلت، گرفته چون صهبا
هوش مصنوعی: حادثه‌ها و مشکلات زندگی بر روی سر تو تأثیر گذاشته است. تو نیز مانند کاسه‌ای از سر بی‌توجهی، پر از غم و اندوه شده‌ای.
فلک چراغ در انگشت کرده می گردد
که گنج خانه عمر تو چون کند یغما؟
هوش مصنوعی: آسمان مانند چراغی در دستانش می‌چرخد و این سوال را مطرح می‌کند که ثروت و گنجینه عمر تو چه زمانی به تاراج خواهد رفت؟
بکش به آه سحر گه چراغش از پی آن
که دزد سخت حریص است و خانه پر کالا
هوش مصنوعی: با ناراحتی در صبحگاه چراغ را خاموش کن، زیرا دزد بسیار حریص است و خانه پر از کالاهاست.
کمال کار جهان نقص دان از آنکه جهان
به نرگس افسر زر داد و چشم نابینا
هوش مصنوعی: به کمال کارهای این دنیا شک کن، زیرا این دنیا به کسی که نابینا است، افسر زرین می‌دهد و چشم بینا را از او گرفته است.
بهم بوند الف و صفر پس مگوی که نیست
خدنگ همچو الف در جهان صفرآسا
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که الف و صفر به هم پیوند خورده‌اند و نباید گفت که چیزی مانند الف در این جهان صفرآسا وجود ندارد، چون این پیوند نشان‌دهنده‌ وجود یک ویژگی خاص است که قابل انکار نیست.
به صبر تلخ رهی زین سواد از آنکه نکوست
هلیله سیه از بهر آفت سودا
هوش مصنوعی: برای رسیدن به هدفی بهتر، باید با صبر و شکیبایی، دشواری‌های موجود را تحمل کرد. هرچند که در مسیر، چالش‌ها و مشکلاتی وجود دارد، اما نتیجه‌ی نیکو در انتظار است.
تو سر سپید و ترا صید کرده حرص، آری
به روز برف توان کرد صید در صحرا
هوش مصنوعی: تو به خاطر حرص و طمع، در حال حاضر به سن پیری رسیده‌ای و این نشان می‌دهد که در روزهای سخت مانند برف می‌توان صید و شکار انجام داد.
شگفت نیست اگر داده ای عنان خرد
به روی روز خوش و طره شب یلدا
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد اگر عقل و فکر خود را در برابر زیبایی روزهای خوش و زیبایی شب یلدا تسلیم کنی.
تو طفلی و شب و روز از مثال سرمه و شیر
ز شیر و سرمه بود طفل را امید بقا
هوش مصنوعی: تو هنوز کودک هستی و شب و روز مانند سرمه و شیر برای تو هستند. شیر به عنوان نمادی از زندگی و سرمه به عنوان نمادی از زیبایی و روشنی، به تو امید می‌دهند که بی‌نهایت بمانی و ادامه دهی.
چه عاقلی که زند خنده در برابر آن
که هست زهره شکاف از نهیب آن شیدا
هوش مصنوعی: عاقل واقعی کسی است که در برابر زیبایی و جاذبه‌ای که می‌تواند دل را بشکافد، لبخند بزند و خود را تحت تأثیر قرار ندهد.
نه وقت تکیه خوابست مار بر بالین
نه جای نزهت و عیش است شیر بر بالا
هوش مصنوعی: زمانی برای استراحت نیست، چون مار در کنار سر ما خوابیده و جایی هم برای خوش‌گذرانی و لذت نیست، چرا که شیر در بالای ما قرار دارد.
ترا نواله چرب از کجا دهد گردون
که هست کاسه او سرنگون و اندروا
هوش مصنوعی: از کجا آسمان می‌تواند لقمه‌ای چرب و لذیذ به تو بدهد، در حالی که کاسه‌اش سرنگون است و چیزی در آن وجود ندارد؟
به جای سرکه و حلوای دهر خون خور از آن
که خون گشاده چو سرکه است و بسته چون حلوا
هوش مصنوعی: به جای اینکه به چیزهای شیرین و خوشمزه زندگی دل ببندی، از تلخی‌ها و مشکلات زندگی بهره ببر، زیرا این تلخی‌ها مانند سرکه در آزادی خود می‌فشارند و در عین حال می‌توانند به شکل‌های مختلف در بیایند، مانند حلوا که نرم و بسته است.
تو زیر نرگسه سقف خاک بر نخوری
ز نیم خایه گردون گنبد خضرا
هوش مصنوعی: تو در سایه نرگس‌ها هستی، خود را از ضربه‌های زمین محافظت کن و از نیمهٔ قوس آسمان دوری کن.
به نام هر دو یکی اند لیک فرقی هست
میان نرگسه سقف و نرگس شهلا
هوش مصنوعی: به نام هر دو مشابه هستند، اما تفاوت‌هایی میان نرگس سقف و نرگس شهلا وجود دارد.
به مهر سست بود وامق ار شود خورشید
ندیم لون مروق ز عارض عذرا
هوش مصنوعی: اگر محبت ضعیف و سست باشد، حتی اگر خورشید هم به دوستی نزدیک شود، نمی‌تواند زیبایی و درخشش چهره‌ی محبوب را نمایان کند.
فلک به صورت دریاست وین سواد نجس
درین میانه بسان سگی است در دریا
هوش مصنوعی: آسمان همچون دریاست و این تاریکی و پلیدی که در میان آن است، شبیه به سگی در دریا می‌باشد.
به طول و عرض فلک شاید ار فریفته ای
که هست مهد تو این تیره گود با پهنا
هوش مصنوعی: شاید تو فریب این پهنای آسمان را خورده‌ای که گودال تاریک دنیا، مهد و محل تولد توست.
به چشم عقل مه و مهر و چرخ و پروین کیست؟
دونان و خوشه انگور و خوانچه مینا
هوش مصنوعی: به نظر عقل، آیا واقعاً می‌توان زیبایی‌هایی چون ماه و ستاره‌ها و افق را با چیزهای سطحی و کم‌ارزش مانند افرادی بی‌مقدار، خوشه‌های انگور و ظرف‌های مینا مقایسه کرد؟
تو در شکنجه خاکی و هرشب از پی تو
فلک چو طشت پر آتش همی شود عمدا
هوش مصنوعی: تو در سختی‌ها و مشکلات زمین به سر می‌بری و هر شب آسمان به خاطر تو به شدت داغ و ملتهب می‌شود.
دلت به گونه پرگار شد فراخ قدم
از آنکه عقل توچون دایره ست بی سر و پا
هوش مصنوعی: دل تو مانند یک پرگار شده که به خوبی در حرکت است، اما عقل تو مثل یک دایره است که نه شروعی دارد و نه پایانی.
تو مردمی و فلک مهره یی است نیل اندود
که گردن خر دجال ازو شود زیبا
هوش مصنوعی: تو انسان هستی و آسمان مانند یک مهره درخشان است که گردن الاغ دجال به واسطه آن زیبا می‌شود.
به خون بمیر و مده خویشتن بدو زیرا
که کس نداد به خر مهره گوهر گویا
هوش مصنوعی: به خاطر دیگران خودت را قربانی نکن، چون هیچ‌کس برای تو ارزش خاصی قائل نیست.
ترا ز جودی و قلزم دو کجا خیزد
که آن پرست ز سرما و این پر استسقا
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که از کجا می‌توانی به خواست و رحمت پروردگار و اوضاع آشفته‌ای که به خاطر سرما و نیاز به آب و زندگی پیش آمده، روی بیاوری. در واقع، اشاره به این دارد که دو حالت وجود دارد: یکی طلب رحمت از جانب خداوند و دیگری نیاز به آب که زندگی را حفظ کند.
دوای جان ز در مصطفی طلب کن زیراک
تو روز کوری و شاف مسیح در بطحا
هوش مصنوعی: دارو و درمان روح خود را از درگاه پیامبر اکرم بخواه، زیرا که تو در روز سختی و ناامیدی قرار داری و شفا دهنده واقعی در زمین، همان عیسی مسیح در سرزمین بطحاست.
کله ستان ملوک عجم که از مشرق
به چاکریش کمر بسته می رود جوزا
هوش مصنوعی: مردم سرزمین‌های مختلف در حال حاضر مشغول خدمت به پادشاهان و حکومت‌هایشان هستند و در میانه راه به سمت سرزمین‌های دیگر سفر می‌کنند.
به پیش میم محمد جهان میم صفت
چو دال و حاست گهی سرنگون و گاه دو تا
هوش مصنوعی: در برابر پیامبر اسلام، دنیا همچون حرف "میم" است که گاهی سرش به سمت پایین است و گاهی به سمت بالا، همواره در حال تغییر و نوسان است.
مخر سیاهی هجده هزار عالم را
به هفت موی سپیدش که هست نیم بها
هوش مصنوعی: نگذار تیرگی‌های جهان به خاطر یک مو یا چند موی سپید بر تو غلبه کنند، زیرا ارزش آنچه که داری بیشتر از اینهاست.
ز خاک درگه او جوی دفع افعی دهر
که خاک همدم تریاک اکبرست آنجا
هوش مصنوعی: از خاک درگاه او، چشمه‌ای برای دفع خطرات زمن، زیرا آن خاک همدم تریاک اکبر است.
درون چار دری هر سحر به ماتم او
چراغ هفت فلک راوقی است خون پیما
هوش مصنوعی: هر صبح در جایگاه چهارگوش، به یاد عزای او، چراغ‌های آسمان‌ها با خونی روشن می‌شوند.
نواله دو جهان بر نتافت معدش از آن
که سیر بود و برین خوان نمک نداشت ابا
هوش مصنوعی: جوانمردی به جز این دو جهان چیز دیگری را نمی‌پذیرد، زیرا او سیر و پر از نعمت است و از این سفره بی‌نمک دوری می‌گزیند.
دلی که زله کش عرش اوست روح الله
قبول کی کند از دست کودکان خرما
هوش مصنوعی: دل کسی که به عرش خدا نزدیک است، چگونه می‌تواند به دست کودکان بی‌تجربه و بی‌دانش بیفتد؟
اثیر غاشیه دار دلش به روز مصاف
صبا جنیبه کش نصرتش به روز وغا
هوش مصنوعی: دلش که تحت تأثیر چیزهای ناگواری است، در زمان نبرد به شوق یاری و حمایت به میدان می‌آید.
سپید مهره او زیر هفت حقه سبز
چو لیقه کرده سیه، روز نامه اعدا
هوش مصنوعی: مهره سفید او زیر هفت ترفند سبز قرار دارد، مانند اینکه سیاه پوش شده و روزنامه دشمنان را به دوش می‌کشد.
اگر نه قوس قزح طوق بند گیش بدی
سحاب فاخته گون طاق کی شدی به سخا
هوش مصنوعی: اگر قوس قزح نبود و تو در برزخ رنج می‌کشیدی، آیا می‌توانستی مثل سحاب بر فراز آسمان با بزرگی زندگی کنی؟
چو زین نهاد ز دعوت بر ابلق ایام
مجره گشت شب آخور بدین کبود فضا
هوش مصنوعی: زمانی که این اسب رنگی به صدا درآمد و از دعوت برخاست، شبی در آسمان و فضا نمایان شد که به رنگ کبود بود.
به جای مقرعه دادش عمود صبح جهان
به جای پرچم جنگ آسمان شب یلدا
هوش مصنوعی: صبح روشن کننده جهان است و به جای پرچم جنگ، آسمان در شب یلدا را به نمایش می‌گذارد.
رضا حق ز در او طلب که بس ره نیست
ز فقر خانه احمد به بارگاه خدا
هوش مصنوعی: از خدا رضایت و آرامش را طلب کن، زیرا راهی به جز آن نیست؛ فقر و بی‌چیزی در خانه احمد، به درگاه خداوند می‌انجامد.
مجیر با دل چون سرمه خاک درگه اوست
که چشم عیسی دل را ز خاک اوست دوا
هوش مصنوعی: دل همچون سرمه‌ای است که در خاک درگاه او قرار دارد و چشمان عیسی، درمان دل را از این خاک می‌گیرند.
ره وفاش به جان رو که با چنین معشوق
به خشک جانی تر دامنی است استقصا
هوش مصنوعی: در راه عشق، با جان و دل پیش برو، چرا که داشتن معشوقی همچون او باعث می‌شود که زندگی بی‌محتوا و بی‌احساسی بیشتر از این قابل تحمل نباشد.
مجوی غایت دنیاوی از قبول درش
از آنکه غسل جنابت به زمزم است خطا
هوش مصنوعی: به دنبال اهداف دنیوی نباش، چون پذیرش آن‌ها مانند غسل جنابت با آب زمزم است که اشتباه است.
درو گریز ازین غالیان غول صفت
که زخم زن چو وبالند و عام همچو وبا
هوش مصنوعی: از افرادی که مانند غول‌ها و موجودات خبیث هستند، فاصله بگیر؛ زیرا زخم‌های آن‌ها مانند وبا آزاردهنده و خطرناک است و می‌توانند به عموم مردم آسیب بزنند.
چو گاو سامری اندر قبول مشتی خر
که مایه همه شان یا زرست یا آوا
هوش مصنوعی: همچون گاو سامری که در برابر توده‌ای از خاک و کاهدان قرار می‌گیرد، همگی آن‌ها یا از طلا هستند یا صدایی دارند.
من ار ز گاو شدم پایمال هم نه شگفت
که برج طالع من خوشه بود در مبدا
هوش مصنوعی: اگر من مانند گاو زیر پا بروم، شگفتی ندارد؛ چون ستاره شناسید من خوش‌یمن است و در ابتدای کار برایم نیکوتر است.
امید مسند و دست سیاهشان سوداست
که نیستشان چو من اندر سخن ید بیضا
هوش مصنوعی: امید به زندگی و ثروت آن‌ها بی‌فایده است، چون هیچ‌کدام نمی‌توانند مثل من از قدرت و توانایی‌های خود بهره‌مند شوند.
چو پنجره همه چشمند و جمله گوش چو در
چو پیش طره زیاد و چو حلقه هرزه درا
هوش مصنوعی: مانند پنجره‌ای هستند که همه با چشم به یکدیگر نگاه می‌کنند و همه گوش هستند؛ مانند دری که به روی زیبایی باز می‌شود و مانند حلقه‌ای که بی‌هدف در جا می‌چرخد.
بسان لوحه دو رویند و هر دو روی سیاه
چو کلک با دو زبانند و هردو ناگویا
هوش مصنوعی: شبیه به یک لوحه هستند که هر دو طرف آن سیاه است. مانند قلمی هستند که به دو زبان صحبت می‌کنند، اما هر دو قادر به بیان نیستند.
مقد را تو فرست از خزانه خانه غیب
دوای این دل پژمرده بر طریق عطا
هوش مصنوعی: از گنجینه‌های پنهان، چیزی را برایم بفرست تا درمانی باشد برای این دل افسرده، به شیوه‌ای که عطا می‌شود.
کسی ز جهل گر از درگه تو مستغنی است
مرا ز حضرت پاک تو نیست استغنا
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر جهل و نادانی خود، از حضور تو بی‌نیاز می‌داند، من هرگز از وجود مقدس تو بی‌نیاز نیستم.