دیگر روز حرکت کرد امیر و نیک براند و بولوالج فرود آمد روز دوشنبه ده روز مانده از محرّم، و آنجا درنگی کرد و بپروان آمد و تدبیر برمانیدن بوری تگین کرد و گفت بتن خویش بروم تاختن را، و بساخت بر آنکه بر سر بوری تگین برود.
و بوری تگین خبر سلطان شنیده بود، بازگشت از آب پنج و بر آن روی آب مقام کرد، و جواب وزیر نبشته بود که او بخدمت میآید و آنچه بوخش و حدود هلبک رفت بیعلم وی بوده است. وزیر سلطان را گفت: «مگر صواب باشد که خداوند این تاختن نکند و اینجا به پروان مقام کند تا رسول بوری تگین برسد و سخن وی بشنویم، اگر راه بدیه برد، وی را بخوانیم و نواخته آید و هر احکام و وثیقت که کردنی است کرده آید که مردی جلد و کاری و شجاع [است] و فوجی لشکر قوی دارد، تا او را با لشکری تمام و سالاری در روی ترکمانان کنیم و سامان جنگ ایشان بهتر داند، و خداوند ببلخ بنشیند و مایهدار باشد؛ و سپاه سالار با لشکری ساخته بر جانب مرو رود و حاجب بزرگ با لشکری دیگر سوی هرات و نشابور کشد و بر خصمان زنند و جد نمایند تا ایشان را گم کنند و همه هزیمت شوند و کشته و گرفتار و بگریزند و کران جیحون گرفته آید، و بنده بخوارزم رود و آن جانب بدست باز آرد که حشم سلطان که آنجااند و آلتونتاشیان چون بشنوند آمدن امیر ببلخ و رفتن بنده از اینجا بخوارزم، از پسران آلتونتاش جدا شوند و بطاعت باز آیند و آن ناحیت صافی گردد.
امیر گفت: این همه ناصواب است که خواجه میگوید. و این کارها بتن خویش پیش خواهم گرفت و این را آمدهام، که لشکر، چنانکه گویم، کار نمیکنند، و پیش من جان دهند، اگر خواهند وگرنه. بوری تگین بدتر است از ترکمانان که فرصتی جست و در تاخت و بیشتر از ختلان غارت کرد، و اگر ما پستر رسیدیمی، وی آن نواحی خراب کردی. من نخست از وی خواهم گرفت و چون از وی فارغ شوم آنگاه روی بدیگران آرم. وزیر گفت: «همه حالها را که بندگان خیر بینند و دانند باز باید نمود و لکن رای [عالی] خداوند درستتر است.» سپاه سالار و حاجب بزرگ و سالاران که درین خلوت بودند گفتند: بوری تگین دزدی رانده است، او را این خطر چرا باید نهاد که خداوند بتن خویش تاختن آورد؟ پس ما بچه شغل بکار آییم؟ وزیر گفت: راست میگویند. امیر گفت: فرزند مودود را بفرستیم. وزیر گفت: هم ناصواب است. آخر قرار دادند بر آنکه سپاه سالار رود. و هم درین مجلس ده هزار سوار نام نبشتند، و بازگشتند و کار راست کردند، و لشکر دیگر روز یوم الخمیس لست بقین من- المحرّم سوی ختلان رفتند.
و از استادم بو نصر شنودم، گفت: چون ازین خلوت فارغ گشتیم، وزیر مرا گفت «میبینی این استبدادها و تدبیرهای خطا که این خداوند پیش گرفته است؟ ترسم که خراسان از دست ما بشود که هیچ دلایل اقبال نمیبینم.» جواب دادم که «خواجه مدّتی دراز است که از ما غائب بوده است، این خداوند نه آن است که او دیده بود، و بهیچ حال سخن نمیتواند شنود. و ایزد، عزّ ذکره، را تقدیریست درین کارها که آدمی بسر آن نتواند شد و جز خاموشی و صبر روی نیست. امّا حقّ نعمت را آنچه دانیم باز باید نمود، اگر شنوده آید و اگر نیاید.»
و چون سپاه سالار برفت، امیر بر حدود گوزگانان کشید .
اطلاعات
منبع اولیه: کتابخانهٔ نور
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دیگر روز حرکت کرد امیر و نیک براند و بولوالج فرود آمد روز دوشنبه ده روز مانده از محرّم، و آنجا درنگی کرد و بپروان آمد و تدبیر برمانیدن بوری تگین کرد و گفت بتن خویش بروم تاختن را، و بساخت بر آنکه بر سر بوری تگین برود.
هوش مصنوعی: امیر و نیکبراند و بولوالج در روز دوشنبه، ده روز مانده به محرم، حرکت کردند و به مکانی رسیدند. آنجا توقف کردند و بپروان آمدند و تصمیم گرفتند که برای ماندن در آنجا به بوری تگین بروند. امیر گفت که خودش برود و به همین منظور تدبیری اندیشید تا به بوری تگین برسد.
و بوری تگین خبر سلطان شنیده بود، بازگشت از آب پنج و بر آن روی آب مقام کرد، و جواب وزیر نبشته بود که او بخدمت میآید و آنچه بوخش و حدود هلبک رفت بیعلم وی بوده است. وزیر سلطان را گفت: «مگر صواب باشد که خداوند این تاختن نکند و اینجا به پروان مقام کند تا رسول بوری تگین برسد و سخن وی بشنویم، اگر راه بدیه برد، وی را بخوانیم و نواخته آید و هر احکام و وثیقت که کردنی است کرده آید که مردی جلد و کاری و شجاع [است] و فوجی لشکر قوی دارد، تا او را با لشکری تمام و سالاری در روی ترکمانان کنیم و سامان جنگ ایشان بهتر داند، و خداوند ببلخ بنشیند و مایهدار باشد؛ و سپاه سالار با لشکری ساخته بر جانب مرو رود و حاجب بزرگ با لشکری دیگر سوی هرات و نشابور کشد و بر خصمان زنند و جد نمایند تا ایشان را گم کنند و همه هزیمت شوند و کشته و گرفتار و بگریزند و کران جیحون گرفته آید، و بنده بخوارزم رود و آن جانب بدست باز آرد که حشم سلطان که آنجااند و آلتونتاشیان چون بشنوند آمدن امیر ببلخ و رفتن بنده از اینجا بخوارزم، از پسران آلتونتاش جدا شوند و بطاعت باز آیند و آن ناحیت صافی گردد.
هوش مصنوعی: بوری تگین خبر بازگشت سلطان را شنید و از کنار آب پنج بازگشت و بر روی آب توقف کرد. او پیامی برای وزیر نوشته بود که به خدمت سلطان میآید و هر آنچه در مورد بخشش و حدود هلبک اتفاق افتاده، بدون اطلاع او بوده است. وزیر به سلطان گفت: "آیا درست است که خداوند این تاخت و تاز را متوقف کند و در اینجا منتظر بماند تا نماینده بوری تگین برسد و از او بشنویم؟ اگر به راه نادرستی برود، او را به خدمت بخوانیم و با نواختن به استقبالش برویم. او مردی زیرک و کاردان و شجاع است و لشکری قوی به همراه دارد. میتوانیم او را با لشکری تمام و فرماندهی در برابر ترکمانان قرار دهیم، زیرا او بهتر از هر کسی میداند چگونه با ایشان بجنگد. سپس خداوند میتواند به بلخ برود و به قدرت بیشتری دست یابد؛ در حالی که فرمانده با لشکری به سمت مرو میرود و حاجب بزرگ نیز با لشکری دیگر به سوی هرات و نشابور حرکت میکند و به دشمنان حمله میکند تا آنها را متفرق کند و مجبور به فرار سازد. در این شرایط، بنده به خوارزم رفته و آن منطقه را باز پس میگیرد. با توجه به اینکه یاران سلطان در آنجا هستند و آلتونتاشیان با خبر شدن از آمدن امیر به بلخ و حرکت بنده به خوارزم، از پسران آلتونتاش جدا میشوند و به اطاعت برمیگردند و آن ناحیه آرامش خواهد یافت."
امیر گفت: این همه ناصواب است که خواجه میگوید. و این کارها بتن خویش پیش خواهم گرفت و این را آمدهام، که لشکر، چنانکه گویم، کار نمیکنند، و پیش من جان دهند، اگر خواهند وگرنه. بوری تگین بدتر است از ترکمانان که فرصتی جست و در تاخت و بیشتر از ختلان غارت کرد، و اگر ما پستر رسیدیمی، وی آن نواحی خراب کردی. من نخست از وی خواهم گرفت و چون از وی فارغ شوم آنگاه روی بدیگران آرم. وزیر گفت: «همه حالها را که بندگان خیر بینند و دانند باز باید نمود و لکن رای [عالی] خداوند درستتر است.» سپاه سالار و حاجب بزرگ و سالاران که درین خلوت بودند گفتند: بوری تگین دزدی رانده است، او را این خطر چرا باید نهاد که خداوند بتن خویش تاختن آورد؟ پس ما بچه شغل بکار آییم؟ وزیر گفت: راست میگویند. امیر گفت: فرزند مودود را بفرستیم. وزیر گفت: هم ناصواب است. آخر قرار دادند بر آنکه سپاه سالار رود. و هم درین مجلس ده هزار سوار نام نبشتند، و بازگشتند و کار راست کردند، و لشکر دیگر روز یوم الخمیس لست بقین من- المحرّم سوی ختلان رفتند.
هوش مصنوعی: امیر اظهار داشت که نظرات خواجه نادرست است و خودش بر اساس موقعیت اقدام خواهد کرد. او بیان کرد که لشکر باید طبق دستور او عمل کند و اگر کسی تمایل ندارد، جان خود را در خطر خواهد انداخت. او به بوری تگین، که از ترکمانان خطرناکتر است، اشاره کرد و گفت که اگر فرصت را بدست آورد، بیشتر از ختلان غارت خواهد کرد. امیر تصمیم داشت که ابتدا با بوری تگین برخورد کند و پس از آن به دیگران بپردازد. وزیر در پاسخ گفت که باید همه حالتها را بررسی کرد و تصمیم نهایی را به خداوند سپرد. دیگران در جلسه بر این نکته تأکید کردند که بوری تگین به عنوان یک دزد خطرناک است و نمیتوان اجازه داد که امیر خود به میدان برود. وزیر این را تأیید کرد و در نهایت توافق شد که سپاه سالار به میدان برود. در این نشست، به تعداد ده هزار سوار نامنویسی شد و لشکر روز بعد به سمت ختلان حرکت کرد.
و از استادم بو نصر شنودم، گفت: چون ازین خلوت فارغ گشتیم، وزیر مرا گفت «میبینی این استبدادها و تدبیرهای خطا که این خداوند پیش گرفته است؟ ترسم که خراسان از دست ما بشود که هیچ دلایل اقبال نمیبینم.» جواب دادم که «خواجه مدّتی دراز است که از ما غائب بوده است، این خداوند نه آن است که او دیده بود، و بهیچ حال سخن نمیتواند شنود. و ایزد، عزّ ذکره، را تقدیریست درین کارها که آدمی بسر آن نتواند شد و جز خاموشی و صبر روی نیست. امّا حقّ نعمت را آنچه دانیم باز باید نمود، اگر شنوده آید و اگر نیاید.»
هوش مصنوعی: استاد بو نصر به من گفت: وقتی از این خلوت خارج شویم، وزیر به من گفت: «آیا میبینی این استبدادها و تدابیر اشتباهی که این پادشاه اتخاذ کرده است؟ نگرانم که خراسان را از دست بدهیم چون هیچ نشانهای از پیشرفت نمیبینم.» من پاسخ دادم: «خواجه مدت زیادی است که ما را ترک کرده، این پادشاه دیگر آن کسی نیست که او قبلاً میشناخت، و او هیچ چیزی نمیتواند بشنود. خداوند، عزّ ذکره، در این کارها تقدیری دارد که انسان نمیتواند در آن دخالت کند و تنها باید سکوت و صبر را انتخاب کند. اما حقیقتاً باید شکر نعمت را به روشنی ابراز کنیم، خواه شنیده شود یا نشود.»
و چون سپاه سالار برفت، امیر بر حدود گوزگانان کشید .
هوش مصنوعی: زمانی که فرمانده سپاه رفت، امیر به نواحی گوزگانان رفت.