گنجور

بخش ۲۱ - تدبیر فرستادن لشکر

ذکر رسیدن سلطان شهاب الدّوله و قطب الملّة ابی سعید مسعود ابن یمین الدّولة و امین الملّة، رضی اللّه تعالی عنهما، بشهر هری و مقام کردن آنجا و بازنمودن احوال آنچه حادث گشت آنجا تا آنگاه که بتاختن ترکمانان رفت و مجاری‌ آن احوال‌

در ذو القعده سنه ثلثین و اربعمائه سلطان شهاب الدّوله و قطب الملّه، رضی اللّه- عنه، در مرکز عزّ به هری رسید و آنجا نزول فرمود و روزی چند بیاسود با لشکرها، پس تدبیر کرد که لشکرها باطراف فرستد و ترتیب طلایع‌ و افواج کند تا هم حدود آگنده‌ باشد بمردان و هم لشکر علف‌ یابد و ستورکاه و جویابند و برآسایند. اوّل امیر حاجب بزرگ را سوی پوشنگ‌ فرستاد با لشکری گران و مثال داد تا طلایع دارند از آنجا تا بخواجه بروند- و آن روستایی است از نشابور- و حاجب بدر را با لشکری قوی ببادغیس‌ فرستاد و همچنین بهر ناحیتی فوجی قوی فرستاد، و رفتند و ضبط کردند همه نواحی را و عمّال بر کار شدند و مال می‌ستدند و امیر بنشاط و شراب مشغول گشت، چنانکه هیچ می‌نیاسود. و بار میداد و کار میساخت، و نامه رفت بغزنین سوی بو علی کوتوال و چند چیز خواسته شد از آلت جنگ بیابان و اسب و اشتر و زر و جامه تا بزودی فرستاده آید.

و از هرات و نواحی آن، بادغیس و گنج روستا و هر کجا دست رسید، بهزار هزار دینار برات نبشتند لشکر را و بعنف‌ بستدند، بهانه آنکه با ترکمانان چرا موافقت کردند. و کارها دیگر شد که این پادشاه را عمر بآخر رسیده بود، و کسی زهره نمیداشت که بابتدا سخت گفتی با وی‌ و نصیحت کردی و اعیان هرات چون بو الحسن علوی و دیگران بگریخته بودند و بو طلحه شبلی عامل‌ را نصیحت کرده‌ که روی پنهان باید کرد و وی نکرده بود. امیر مغافصه‌ فرمود تا بو طلحه را بگرفتند و بازداشتند و هر چه داشت پاک بستدند، پس پوستش بکشیدند، چون استره حجام‌ بر آن رسید، گذشته شد، رحمة اللّه علیه. و من وی را دیدم بر سر سرگین دانی‌ افگنده‌ در جوار کوشک عدنانی که آن را سکین گویند و تگین سقلابی‌ پرده‌دار بروی موکّل‌ . و این بو طلحه چون حاجب سباشی را ترکمانان بزدند، آنگاه بهرات آمدند، باستقبال ایشان رفته بود و میزبانی داده و نزل‌، و سبب گذشته شدن‌ او این بود. و بو الفتح حاتمی را، نائب برید هرات بنیابت استادم بو نصر، هم بگرفتند.

و او نیز پیش قوم‌ شده بود، و استادم البتّه سخن نگفت که روی آن نبود درین وقت‌ .

و او را با بو علی شادان طوس کدخدای شحنه‌ خراسان بنشاندند و سوی قلعه برکژ بردند بحدود پر شور و آنجا بازداشتند.

و نامه‌ها رسید که طغرل بنشابور بازرفت و داود بسرخس مقام کرد و ینالیان بنسا و باورد رفتند. وزیر استادم را گفت: چون می‌بینی حالها؟ که خداوند آنچه رفت فراموش کرد و دست بنشاط زد و حدیث رسول و مخالفان و مواضعتی نهادن نمیرود؛ و مرا این سخت ناخوش میآید، که مسئله بر حال خویش است بلکه مشکل‌تر.

استادم گفت: این حال از آن درگذشته است که تلافی‌ بپذیرد. و سخنی که ناخوش خواهد آمد ناگفته به. و خداوند را امروز سخن ما پیران ناخوش میآید و این همه جوانان کار نادیده میخواهند، و بدین سبب صورت پیران زشت میکنند. و جز خاموشی روی نیست. وزیر گفت: همچنین است. و اگر ازین حدیث چیزی پرسد، خاموش میباشیم‌ .

و روز شنبه غرّه ذو الحجه پنج خیلتاش نامزد کرد تا بگرگان روند و نامه فرمود ببوسهل حمدوی و سوری و باکالیجار بر آن جمله که «در ضمان نصرت‌ و سعادت بهرات آمدیم، و مدّتی اینجا مقام‌ است تا آنچه خواسته‌ایم در رسد از غزنین زیادت‌ اشتر و مال و اسب و زرّادخانه‌ و آلت بیابان، و پس ساخته سوی طوس و نشابور رویم، که بر جمله عادات و شعبده خصمان واقف گشتیم و سر و سامان‌ جنگ ایشان دریافتیم؛ همچون ایشان قومی بی‌بنه‌ بر ایشان خواهیم گماشت و ما مایه‌دار باشیم تا جهان از ایشان پاک کرده شود. و با کالیجار سخت نیکو خدمتی بکرد و اثری نمود و ثمرت آن از مجلس ما بر آن جمله خواهد بود که کس را تا این غایت از فرمان برداران این دولت نبوده است، و این نامه‌ها فرمودیم تا قوی دل گردد. و چون مواکب‌ ما بنشابور رسد، بدل قوی بدرگاه حاضر آیید. و خیلتاشان را آنجا نگاه دارید تا با شما آیند.» امیر این نامه‌ها را توقیع کرد و خیلتاشان را فرمود تا راه [بران‌] بردارند، چنانکه از راهی بیراه‌ ایشان را بسر حدّ گرگان رسانند. و برفتند.

و عید اضحی‌ فراز آمد، امیر تکلّفی بزرگ فرمود از حد و اندازه گذشته.

و هرات شهری است که آن سلاح که آنجا بود بهیچ شهر نبودی، روز عید چندان سوار و پیاده تمام سلاح‌ بمیدان آمد که اقرار دادند پیران معتمد که بهیچ روزگار مانند آن یاد ندارند. و عید کرده آمد و خوانها نهادند و شراب دادند. پس عید لشکر عرض کرد امیر بدشت خدابان‌، و هر کس که نظاره‌ آن روز بدید اقرار داد که بهیچ روزگار چنین لشکر یاد ندارد.

بخش ۲۰ - نزول امیر به هرات: وزیر بازگشت و دیگر روز رسول را بخواند و خواجه بو نصر مشکان در خدمت وزیر بنشست و آنچه گفتنی بود بگفتند و پرداختنی‌ بود بپرداختند برین جمله که وزیر گفت که در باب شما شفاعت کردم و پادشاه را بر آن آوردم که شما درین ولایت که هستید بباشید و ما بازگردیم و به هری رویم، و نسا و باورد و فراوه و این بیابانها و حدها شمایان‌ را مسلّم فرمود بشرطی که با مسلمانان و نیک و بد رعایا تعرّض نرسانید و مصادره‌ و مواضعت‌ نکنید درین سه جای که هستید، برخیزید و بدین ولایتها که نامزد شما شد بروید تا ما بازگردیم و به هری‌ رویم و شما آنجا رسولان باردوی‌ فرستید و شرط خدمت‌ بجای آرید تا کاری سخته‌ پیش گیریم و قراری دهیم که از آن رجوع نباشد، چنانکه رعایا و ولایتها آسوده گردند و ازین گریختن و تاختن و جنگ و جدال و شورش بازرهید.» برین جمله پیغامها بداد و رسول نوخاستگان را حقّی بگزاردند از تشریف‌ وصلت بسزا، و خشنود بازگردانیدند. و حاکم مطّوّعی را هم بدین مهم نامزد کردند، با رسول یکجا برفت و بنوخاستگان رسید، و رسول ایشان بسیار شکر و دعا گفت‌ و با او خالی کردند. و حاکم مطّوّعی نیز پیغام وزیر بگفت. ایشان خدمت کردند و او را نیکویی گفتند، و حالی تسکین پیدا آمد. اگر چه ایشان هرگز نیارامیدند که نخوت‌ پادشاهی و حلّ و عقد و امر و نهی و ولایت گرفتن در سرایشان شده بود، مجاملتی‌ در میان آوردند و حاکم مطّوّعی را خدمتی کردند با معذرتی بی- اندازه و گفتند که «ما بفرمان وزیر مطاوعت‌ نمودیم، اما میباید که با ما راست روند و از هیچ طرف با ما غدری‌ و مکری نرود تا بیارامیم و بضرورت دیگر بار مکاشفتی پیدا نگردد و اینچه گفتند و فرمودند از آن رجوع ننمایند و بر آن بروند تا رعایا و لشکرها از هر دو طرف آسوده گردند و خونهای ناحق ریخته نیاید.» هم برین قرار از آنجا که بودند منزل کردند و برین که ایشان را ولایت مسمّی‌ شده بود برفتند.بخش ۲۲ - غمناکی و نومیدی بونصر: و اوستادم را اجل نزدیک رسیده بود و درین روزگار سخنانی میرفت بر لفظ وی ناپسندیده که خردمندان آن نمی‌پسندیدند. یکی آن بود که آن روز عرض‌ بگورستانی برگذشت، و من با وی بودم، جایی بایستاد و نیک بیندیشید و پس براند.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ذکر رسیدن سلطان شهاب الدّوله و قطب الملّة ابی سعید مسعود ابن یمین الدّولة و امین الملّة، رضی اللّه تعالی عنهما، بشهر هری و مقام کردن آنجا و بازنمودن احوال آنچه حادث گشت آنجا تا آنگاه که بتاختن ترکمانان رفت و مجاری‌ آن احوال‌
هوش مصنوعی: بیان سفر سلطان شهاب‌الدین ابوسعید مسعود از یمین‌الدّوله به شهر هری و اقامت او در آنجا و شرح وقایع و حوادثی که در این منطقه رخ داد، تا زمانی که ترکمن‌ها به آنجا حمله کردند و رویدادهای آن دوره را به تصویر کشید.
در ذو القعده سنه ثلثین و اربعمائه سلطان شهاب الدّوله و قطب الملّه، رضی اللّه- عنه، در مرکز عزّ به هری رسید و آنجا نزول فرمود و روزی چند بیاسود با لشکرها، پس تدبیر کرد که لشکرها باطراف فرستد و ترتیب طلایع‌ و افواج کند تا هم حدود آگنده‌ باشد بمردان و هم لشکر علف‌ یابد و ستورکاه و جویابند و برآسایند. اوّل امیر حاجب بزرگ را سوی پوشنگ‌ فرستاد با لشکری گران و مثال داد تا طلایع دارند از آنجا تا بخواجه بروند- و آن روستایی است از نشابور- و حاجب بدر را با لشکری قوی ببادغیس‌ فرستاد و همچنین بهر ناحیتی فوجی قوی فرستاد، و رفتند و ضبط کردند همه نواحی را و عمّال بر کار شدند و مال می‌ستدند و امیر بنشاط و شراب مشغول گشت، چنانکه هیچ می‌نیاسود. و بار میداد و کار میساخت، و نامه رفت بغزنین سوی بو علی کوتوال و چند چیز خواسته شد از آلت جنگ بیابان و اسب و اشتر و زر و جامه تا بزودی فرستاده آید.
هوش مصنوعی: در ماه ذوالقعده سال 430 هجری، سلطان شهاب‌الدوله و قطب‌المله، با کمال قدرت به هرات رسید و در آنجا اقامت گزید و چند روزی را با لشکر خود به استراحت پرداخت. سپس تصمیم گرفت که نیروهایش را به اطراف بفرستد و سازمان‌دهی کند تا ضمن تأمین امنیت، لشکر بتواند غذا و علوفه پیدا کند و آرامش یابد. او ابتدا امیر حاجب بزرگ را با نیرویی قوی به پوشنگ فرستاد تا ایاب و بیا بیاوردند و از آنجا به خواجه بروند، که روستایی نزدیک نشابور بود. همچنین حاجب بدر را با نیرویی قوی به بادغیس فرستاد و به همین شکل به نواحی دیگر نیز نیروهایی فرستادند. آن‌ها به خوبی بر مناطق مسلط شدند و کارها را سامان دادند و در این میان، سلطان با نشاط و خوشحال به رهبری پرداخت و مشغول کار و تفریح شد و هیچ گاه از کار فارغ نمی‌ماند. او در حال فراهم کردن محموله بود و نامه‌ای به غزنین فرستاد تا از بو علی کوتوال درخواست‌هایی برای تأمین تجهیزات جنگی، اسب، شتر، زر و لباس کند تا به زودی ارسال شود.
و از هرات و نواحی آن، بادغیس و گنج روستا و هر کجا دست رسید، بهزار هزار دینار برات نبشتند لشکر را و بعنف‌ بستدند، بهانه آنکه با ترکمانان چرا موافقت کردند. و کارها دیگر شد که این پادشاه را عمر بآخر رسیده بود، و کسی زهره نمیداشت که بابتدا سخت گفتی با وی‌ و نصیحت کردی و اعیان هرات چون بو الحسن علوی و دیگران بگریخته بودند و بو طلحه شبلی عامل‌ را نصیحت کرده‌ که روی پنهان باید کرد و وی نکرده بود. امیر مغافصه‌ فرمود تا بو طلحه را بگرفتند و بازداشتند و هر چه داشت پاک بستدند، پس پوستش بکشیدند، چون استره حجام‌ بر آن رسید، گذشته شد، رحمة اللّه علیه. و من وی را دیدم بر سر سرگین دانی‌ افگنده‌ در جوار کوشک عدنانی که آن را سکین گویند و تگین سقلابی‌ پرده‌دار بروی موکّل‌ . و این بو طلحه چون حاجب سباشی را ترکمانان بزدند، آنگاه بهرات آمدند، باستقبال ایشان رفته بود و میزبانی داده و نزل‌، و سبب گذشته شدن‌ او این بود. و بو الفتح حاتمی را، نائب برید هرات بنیابت استادم بو نصر، هم بگرفتند.
هوش مصنوعی: از هرات و اطراف آن، بادغیس و گنج روستا و هر جا که امکان داشت، به لشکر هزارها دینار نوشتند و آن‌ها را تحت فشار قرار دادند، بهانه‌اش هم این بود که با ترکمانان هم‌پیمان شده بودند. وضعیت به گونه‌ای پیش رفت که این پادشاه عمرش به سر رسیده بود و هیچ‌کس جرات نداشت که ابتدا با او سخت صحبت کند یا نصیحتش کند. بزرگان هرات مانند ابو الحسن علوی و دیگران فرار کرده بودند و ابو طلحه شبلی به او نصیحت کرده بود که باید خود را پنهان کند، اما او این کار را نکرد. امیر مغافصه دستور داد تا ابو طلحه را بگیرند و بازداشت کنند و همه دارایی‌هایش را ضبط کنند. سپس او را شکنجه کردند و از بدنش پوست کنده شد. او به رحمت خدا رفت. من او را در حالی دیدم که در کنار سرگین دانی در نزدیکی کوشک عدنانی افتاده بود. وقتی که ترکمانان حاجب سباشی را زدند، آن‌ها به هرات آمدند و ابو طلحه به استقبالشان رفته و به آن‌ها پذیرایی کرده بود و این موضوع دلیل بروز چنین سرنوشتی برای او بود. همچنین ابو الفتح حاتمی، که نائب یکی از فرماندهان هرات به نام ابو نصر بود، نیز دستگیر شد.
و او نیز پیش قوم‌ شده بود، و استادم البتّه سخن نگفت که روی آن نبود درین وقت‌ .
هوش مصنوعی: او نیز در میان مردم حضور داشت و استاد من البته در آن زمان چیزی نگفت که نشان‌دهنده آن موضوع باشد.
و او را با بو علی شادان طوس کدخدای شحنه‌ خراسان بنشاندند و سوی قلعه برکژ بردند بحدود پر شور و آنجا بازداشتند.
هوش مصنوعی: او را با بو علی شادان طوس، کدخدای شحنه خراسان، نشاندند و به سمت قلعه برکژ بردند. در آنجا به شدت از او مراقبت کردند و او را شناسایی کردند.
و نامه‌ها رسید که طغرل بنشابور بازرفت و داود بسرخس مقام کرد و ینالیان بنسا و باورد رفتند. وزیر استادم را گفت: چون می‌بینی حالها؟ که خداوند آنچه رفت فراموش کرد و دست بنشاط زد و حدیث رسول و مخالفان و مواضعتی نهادن نمیرود؛ و مرا این سخت ناخوش میآید، که مسئله بر حال خویش است بلکه مشکل‌تر.
هوش مصنوعی: نامه‌ها رسیدند که طغرل بنشابور به محل خود بازگشت و داود در سرخس ماند و ینالیان به سا و باورد رفتند. وزیر به استادم گفت: حال را چگونه می‌بینی؟ آیا خداوند آنچه گذشته را فراموش کرده و بی‌اعتنا به اخبار رسول و معاندان است؟ این موضوع برایم بسیار ناخوشایند است و به نظر می‌رسد وضعیت بر همان روال خود باقی مانده و شاید حتی بدتر شده است.
استادم گفت: این حال از آن درگذشته است که تلافی‌ بپذیرد. و سخنی که ناخوش خواهد آمد ناگفته به. و خداوند را امروز سخن ما پیران ناخوش میآید و این همه جوانان کار نادیده میخواهند، و بدین سبب صورت پیران زشت میکنند. و جز خاموشی روی نیست. وزیر گفت: همچنین است. و اگر ازین حدیث چیزی پرسد، خاموش میباشیم‌ .
هوش مصنوعی: استادم گفت که این وضعیت فراموش کرده است که باید جبران کند و سخنانی که ممکن است خوشایند نباشند را نباید بیان کند. او گفت که امروز کلمات ما که از سوی افراد با تجربه بیان می‌شود، ممکن است خوشایند نباشد و جوانان تمایل دارند به کارهایی بی‌اعتنا باشند. این موضوع باعث می‌شود که چهره افراد با تجربه تحت تأثیر قرار گیرد. در واقع، تنها گزینه خاموشی است. وزیر نیز تأیید کرد که همین‌طور است و اگر در این مورد سوالی مطرح شود، باید سکوت کنیم.
و روز شنبه غرّه ذو الحجه پنج خیلتاش نامزد کرد تا بگرگان روند و نامه فرمود ببوسهل حمدوی و سوری و باکالیجار بر آن جمله که «در ضمان نصرت‌ و سعادت بهرات آمدیم، و مدّتی اینجا مقام‌ است تا آنچه خواسته‌ایم در رسد از غزنین زیادت‌ اشتر و مال و اسب و زرّادخانه‌ و آلت بیابان، و پس ساخته سوی طوس و نشابور رویم، که بر جمله عادات و شعبده خصمان واقف گشتیم و سر و سامان‌ جنگ ایشان دریافتیم؛ همچون ایشان قومی بی‌بنه‌ بر ایشان خواهیم گماشت و ما مایه‌دار باشیم تا جهان از ایشان پاک کرده شود. و با کالیجار سخت نیکو خدمتی بکرد و اثری نمود و ثمرت آن از مجلس ما بر آن جمله خواهد بود که کس را تا این غایت از فرمان برداران این دولت نبوده است، و این نامه‌ها فرمودیم تا قوی دل گردد. و چون مواکب‌ ما بنشابور رسد، بدل قوی بدرگاه حاضر آیید. و خیلتاشان را آنجا نگاه دارید تا با شما آیند.» امیر این نامه‌ها را توقیع کرد و خیلتاشان را فرمود تا راه [بران‌] بردارند، چنانکه از راهی بیراه‌ ایشان را بسر حدّ گرگان رسانند. و برفتند.
هوش مصنوعی: در روز شنبه، شخصی به نام خیلتاش نامزدی کرد و آماده شد که به سمت گرگان برود. او نامه‌ای به بوسهل حمدوی و سوری و باکالیجار فرستاد و در آن نوشت: «ما برای حمایت و رستگاری به بهرات آمده‌ایم و مدتی در اینجا خواهیم ماند تا آنچه که خواسته‌ایم از غزنین به دست آوریم، از جمله اسب، سرباز و تجهیزات جنگی. بعد از آن به سمت طوس و نشابور خواهیم رفت، زیرا از عادات و حیله‌های دشمنان آگاه شده‌ایم و برای مبارزه با آن‌ها آماده هستیم. ما نیز آماده‌ایم تا به پاکسازی جهان از وجود آن‌ها بپردازیم. با کالیجار همکاری خوبی داشتیم و نتیجه آن در آینده مشخص خواهد شد، چون هیچ‌کس تا به حال مانند او از این دولت فرمان‌برداری نکرده است. این نامه‌ها را فرستادیم تا روحیه شما تقویت شود. وقتی کاروان ما به نشابور رسید، شما نیز با روحیه‌ای قوی به درگاه ما بیایید و خیلتاشان را نگه دارید تا به شما بپیوندند.» امیر این نامه‌ها را تأیید کرد و دستور داد خیلتاشان را به راهی بفرستند که آن‌ها را به مرز گرگان رساند. و سپس کاروان به راه افتاد.
و عید اضحی‌ فراز آمد، امیر تکلّفی بزرگ فرمود از حد و اندازه گذشته.
هوش مصنوعی: عید قربان فرا رسید و امیر تکلفی بزرگ اظهار کرد که کارها از حد و اندازه فراتر رفته است.
و هرات شهری است که آن سلاح که آنجا بود بهیچ شهر نبودی، روز عید چندان سوار و پیاده تمام سلاح‌ بمیدان آمد که اقرار دادند پیران معتمد که بهیچ روزگار مانند آن یاد ندارند. و عید کرده آمد و خوانها نهادند و شراب دادند. پس عید لشکر عرض کرد امیر بدشت خدابان‌، و هر کس که نظاره‌ آن روز بدید اقرار داد که بهیچ روزگار چنین لشکر یاد ندارد.
هوش مصنوعی: هرات شهری است که در آن سلاح‌هایی وجود داشت که در هیچ شهر دیگری مشابه آن پیدا نمی‌شد. در روز عید، تعداد زیادی سوار و پیاده با تمام سلاح‌های خود به میدان آمدند که آنقدر زیاد بود که افراد پیر و با تجربه اقرار کردند که هرگز در هیچ زمان دیگری چنین چیزی را ندیده‌اند. در این روز عید، سفره‌هایی آماده کردند و نوشیدنی‌هایی سرو کردند. سپس لشکریان به امیر خود عرض کردند و هر کسی که آن روز را مشاهده کرده بود، اعتراف کرد که در هیچ زمان دیگری چنین لشکری را ندیده است.

خوانش ها

بخش ۲۱ - تدبیر فرستادن لشکر به خوانش سعید شریفی