گنجور

بخش ۱۴ - جنگ مصاف در علی‌آباد

و روز پنجشنبه هفت روز مانده از ماه خبر رسید و رستاخیز و نفیر از علیاباد بخاست. امیر فرمود تا لشکر حاضر آید و اسبان از دره گز بیاوردند و حاجب سباشی بازآمد با لشکر، امیر، رضی اللّه عنه، از بلخ برفت روز پنجشنبه غره‌ رجب و به پل کاروان فرود آمد و لشکرها دررسیدند. و آنجا تعبیه فرمود - و من رفته بودم- و برفت از آنجا با لشکری ساخته و پیلی سی بیشتر مست‌ .

[جنگ امیر با ترکمانان در علیاباد]

و روز دوشنبه نهم ماه مخالفان پیدا آمدند بصحرای علیاباد از جانب بیابان، و سلطان ببالایی بایستاد و بر ماده پیل بود، و لشکر دست بجنگ کرد و هر کسی میگفت که اینک‌ شوخ و دلیر مردی که‌ اوست! بی‌برادر و قوم و اعیان روبروی پادشاهی بدین بزرگی آمده است. و جنگ سخت شد از هر دو روی. من جنگ مصاف‌ این روز دیدم در عمر خویش، گمان می‌بردم که روز بچاشتگاه‌ نرسیده باشد که خصمان را برچیده باشند لشکر ما، که شش هزار غلام سرایی بود بیرون دیگر اصناف مردم.

خود حال بخلاف آن آمد که ظنّ من بود که جنگ سخت شد و در میدان جنگ کم پانصد سوار کار میکردند و دیگر لشکر بنظاره بود که چون فوجی مانده شد، فوجی دیگر آسوده پیش کار رفتی. و برین جمله بداشت تا نزدیک نماز پیشین. امیر ضجر شد، اسب خواست و از پیل سلاح پوشیده‌ باسب آمد و کس فرستاد پیش بگتغدی تا از غلامان هزار مبارز زره‌پوش نیک اسبه که جدا کرده آمده است بفرستاد و بسیار تفاریق‌ نیز گرد آمدند، و امیر، رضی اللّه عنه، بتن خویش حمله برد بمیدان و پس بایستاد و غلامان نیرو کردند و خصمان بهزیمت برفتند، چنانکه کس مر کس را نه ایستاد . و تنی چند از خصمان بکشتند و تنی بیست دستگیر کردند. و دیگران پراگنده بر جانب بیابان رفتند و لشکر سلطانی خواستند که بر اثر ایشان روند، امیر نقیبان‌ فرستاد تا نگذاشتند که هیچ کس بدم هزیمتی برفتی، و گفتی «بیابان است و خطر کردن محال‌ است، و غرض آن است که جمله را زده آید. و اینها که آمده بودند دستبردی‌ دیدند.» و اگر بطلب دم شدی، کس از خصمان نرستی، که پس از آن بیک ماه مقرّر گشت حال که جاسوسان و منهیان ما باز نمودند که خصمان گفته بودند که «پیش مصاف‌ این پادشاه ممکن نیست که کس بایستد، و اگر بر اثر ما که بهزیمت برفته بودیم، کس آمدی، کار ما زار بودی.» و اسیران پیش آوردند و حالها پرسیدند، گفتند «داود بی‌رضا و فرمان طغرل آمد برین جانب، گفت‌ : یکی برگرایم‌ و نظاره کنم.» امیر فرمود تا ایشان را نفقات‌ دادند و رها کردند. و امیر بعلیاباد فرود آمد یک روز و پس بازگشت و ببلخ آمد روز شنبه هفدهم رجب و آنجا ببود تا هر چه زیادت‌ خواسته بود از غزنین دررسید .

و نامه رسید از بوری‌تگین با رسول و عذرها خواسته و امیر جوابی نیکو فرمود، که این مرد چون والی چغانیان گذشته شد بدان جوانی و از وی فرزندی نماند برفت و به پشتی کمیجیان چغانیان بگرفت و میان وی و پسران علی تگین مکاشفتی‌ سخت عظیم بپای شد و امیر چون شغلی در پیش داشت جز آن ندید بعاجل الحال که میان هر دو گروه تضریب‌ باشد تا الکلاب علی البقر باشد و ایشان بیکدیگر مشغول شوند و فسادی در غیبت وی ازین دو گروه در ملک‌ وی نیاید. و آخر نه چنان شد، و بیارم که چه سان شد، که عجایب و نوادر است، تا مقرّر گردد که در پرده غیب چه بوده است و اوهام و خواطر همگان از آن قاصر.

بخش ۱۳ - رفتن امیر سوی ترمذ و چغانیان: و امیر از بلخ برفت بر جانب ترمذ روز دوشنبه نوزدهم این ماه. بر پل بگذشت و بر صحرایی که برابر قلعت ترمذ است فرود آمد و استادم درین سفر با امیر بود و من با وی برفتم. و سرمایی بود که در عمر خویش مانند آن کس یاد نداشت. و از ترمذ برداشت‌ روز پنجشنبه هشت روز مانده ازین ماه و بچغانیان رسید روز یکشنبه سلخ‌ این ماه، و از آنجا برداشت روز چهارشنبه سوم ماه ربیع الآخر و بر راه دره‌ شومان‌ برفت که نشان بوری‌تگین آنجا دادند. و سرما آنجا از لونی‌ دیگر بود و برف پیوسته گشت‌، و در هیچ سفر لشکر را آن رنج نرسید که درین سفر.بخش ۱۵ - جنگ طلخاب: و امیر، رضی اللّه عنه، از بلخ حرکت کرد بدانکه بسرخس رود روز شنبه نیمه شعبان با لشکری و عدّتی‌ سخت تمام، و همگان اقرار دادند که کلّ‌ ترکستان را که پیش آیند بتوان زد. و در راه درنگی می‌بود تا لشکر از هر جای دیگر که فرموده بود میرسیدند. و در روز یکشنبه غره ماه رمضان بطالقان‌ رسید و آنجا دو روز ببود، پس برفت تعبیه کرده‌ .

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و روز پنجشنبه هفت روز مانده از ماه خبر رسید و رستاخیز و نفیر از علیاباد بخاست. امیر فرمود تا لشکر حاضر آید و اسبان از دره گز بیاوردند و حاجب سباشی بازآمد با لشکر، امیر، رضی اللّه عنه، از بلخ برفت روز پنجشنبه غره‌ رجب و به پل کاروان فرود آمد و لشکرها دررسیدند. و آنجا تعبیه فرمود - و من رفته بودم- و برفت از آنجا با لشکری ساخته و پیلی سی بیشتر مست‌ .
هوش مصنوعی: در روز پنجشنبه که هفت روز به پایان ماه مانده بود، خبری از رستاخیز و نفیر از علیاباد رسید. امیر دستور داد تا نیروها حاضر شوند و اسب‌ها را از دره گز بیاورند. حاجب سباشی نیز با لشکر بازگشت. امیر، که خدا از او راضی باشد، از بلخ خارج شد و در روز پنجشنبه اول رجب به پل کاروان رسید و لشکرها نیز به آنجا رسیدند. آنجا تدابیری اندیشید و من نیز آنجا رفته بودم. سپس با لشکری قوی و پیلی بیشتر از شصت، از آنجا حرکت کرد.
[جنگ امیر با ترکمانان در علیاباد]
هوش مصنوعی: امیر در منطقه علیاباد با ترکمانان به نبرد پرداخت.
و روز دوشنبه نهم ماه مخالفان پیدا آمدند بصحرای علیاباد از جانب بیابان، و سلطان ببالایی بایستاد و بر ماده پیل بود، و لشکر دست بجنگ کرد و هر کسی میگفت که اینک‌ شوخ و دلیر مردی که‌ اوست! بی‌برادر و قوم و اعیان روبروی پادشاهی بدین بزرگی آمده است. و جنگ سخت شد از هر دو روی. من جنگ مصاف‌ این روز دیدم در عمر خویش، گمان می‌بردم که روز بچاشتگاه‌ نرسیده باشد که خصمان را برچیده باشند لشکر ما، که شش هزار غلام سرایی بود بیرون دیگر اصناف مردم.
هوش مصنوعی: در روز دوشنبه نهم ماه، مخالفان در صحرای علی‌آباد از سمت بیابان ظاهر شدند. سلطان با جلال و شکوه بر روی فیل ماده‌ای استوار ایستاد و لشکر به جنگ پرداخت. هر کسی می‌گفت که در این میدان، مردی شجاع و بی‌همتا وجود دارد که به تنهایی و بدون حمایت برادر و قومش به مقابل پادشاهی با این بزرگی آمده است. جنگ به شدت از هر دو طرف در گرفت. من در طول عمرم شاهد چنین جنگی بودم و گمان می‌کردم که هنوز به وقت چاشت نرسیده و لشکر ما موفق به شکست دشمنان نشده است، در حالی که شش هزار غلام و افراد دیگر در میدان بودند.
خود حال بخلاف آن آمد که ظنّ من بود که جنگ سخت شد و در میدان جنگ کم پانصد سوار کار میکردند و دیگر لشکر بنظاره بود که چون فوجی مانده شد، فوجی دیگر آسوده پیش کار رفتی. و برین جمله بداشت تا نزدیک نماز پیشین. امیر ضجر شد، اسب خواست و از پیل سلاح پوشیده‌ باسب آمد و کس فرستاد پیش بگتغدی تا از غلامان هزار مبارز زره‌پوش نیک اسبه که جدا کرده آمده است بفرستاد و بسیار تفاریق‌ نیز گرد آمدند، و امیر، رضی اللّه عنه، بتن خویش حمله برد بمیدان و پس بایستاد و غلامان نیرو کردند و خصمان بهزیمت برفتند، چنانکه کس مر کس را نه ایستاد . و تنی چند از خصمان بکشتند و تنی بیست دستگیر کردند. و دیگران پراگنده بر جانب بیابان رفتند و لشکر سلطانی خواستند که بر اثر ایشان روند، امیر نقیبان‌ فرستاد تا نگذاشتند که هیچ کس بدم هزیمتی برفتی، و گفتی «بیابان است و خطر کردن محال‌ است، و غرض آن است که جمله را زده آید. و اینها که آمده بودند دستبردی‌ دیدند.» و اگر بطلب دم شدی، کس از خصمان نرستی، که پس از آن بیک ماه مقرّر گشت حال که جاسوسان و منهیان ما باز نمودند که خصمان گفته بودند که «پیش مصاف‌ این پادشاه ممکن نیست که کس بایستد، و اگر بر اثر ما که بهزیمت برفته بودیم، کس آمدی، کار ما زار بودی.» و اسیران پیش آوردند و حالها پرسیدند، گفتند «داود بی‌رضا و فرمان طغرل آمد برین جانب، گفت‌ : یکی برگرایم‌ و نظاره کنم.» امیر فرمود تا ایشان را نفقات‌ دادند و رها کردند. و امیر بعلیاباد فرود آمد یک روز و پس بازگشت و ببلخ آمد روز شنبه هفدهم رجب و آنجا ببود تا هر چه زیادت‌ خواسته بود از غزنین دررسید .
هوش مصنوعی: وضعیت به‌گونه‌ای پیش رفت که با تصور من متفاوت بود. جنگ به شدت در جریان بود و در میدان جنگ نزدیک به پانصد سوار مشغول بودند، در حالی که دیگر سربازان فقط نظاره‌گر بودند و هنگامی که یک گروه به میدان می‌رفت، گروه دیگری آرام و بی‌هزینه پیش می‌آمد. این وضعیت تا نزدیک زمان نماز پیشین ادامه داشت. امیر، که به شدت نگران شده بود، خواستار اسبش شد و با زره و سلاح خود وارد میدان جنگ شد و به یک شخص دیگر دستور داد تا هزار مبارز زره‌پوش را که آماده بودند به میدان بفرستد. همچنین، تعدادی دیگر نیز به نیروهای امیر پیوستند. امیر به میدان حمله‌ور شد و اسب‌ها و سربازان را به جلو هدایت کرد و دشمنان به شدت عقب‌نشینی کردند، به طوری که هیچ‌کس جرئت ایستادن نداشت. در این میانه، تعدادی از دشمنان کشته شدند و حدود بیست نفر نیز دستگیر شدند. سایرین فرار کردند و سربازان سلطانی تصمیم به تعقیب آن‌ها گرفتند. امیر، نقیبان را فرستاد تا اجازه ندهند کسی از دشمنان فرار کند و گفت: "این بیابان خطرناک است، هدف ما باید نابود کردن کامل دشمنان باشد." در ادامه، کاوش‌هایی انجام شد و جاسوسان گزارش دادند که دشمنان گفته‌اند "در مقابل این پادشاه کسی نمی‌تواند بایستد و اگر کسی به دنبال ما بیاید، شرمان بر دوش ما خواهد بود." سپس اسرای دشمن را به نزد امیر آوردند و او از آن‌ها خواست تا اطلاعاتی در مورد وضعیت بیاورند. آن‌ها گفتند که "داود به همراه فرمانده‌اش طغرل به این سو آمده‌اند و گفته‌اند مایلند نگاهی به اوضاع بیندازند." امیر دستور داد تا هزینه‌ای به آن‌ها داده شود و سپس آن‌ها را آزاد کرد. امیر بعد از یک روز در علیاباد فرود آمد و سپس به بلخ بازگشت و در روز شنبه هفدهم رجب در آنجا ماند تا هر آنچه که از غزنین انتظار داشت، به او برسد.
و نامه رسید از بوری‌تگین با رسول و عذرها خواسته و امیر جوابی نیکو فرمود، که این مرد چون والی چغانیان گذشته شد بدان جوانی و از وی فرزندی نماند برفت و به پشتی کمیجیان چغانیان بگرفت و میان وی و پسران علی تگین مکاشفتی‌ سخت عظیم بپای شد و امیر چون شغلی در پیش داشت جز آن ندید بعاجل الحال که میان هر دو گروه تضریب‌ باشد تا الکلاب علی البقر باشد و ایشان بیکدیگر مشغول شوند و فسادی در غیبت وی ازین دو گروه در ملک‌ وی نیاید. و آخر نه چنان شد، و بیارم که چه سان شد، که عجایب و نوادر است، تا مقرّر گردد که در پرده غیب چه بوده است و اوهام و خواطر همگان از آن قاصر.
هوش مصنوعی: نامه‌ای از بوری‌تگین به امیر رسید که در آن عذرخواهی کرده بود. امیر هم پاسخی خوب فرستاد. این مرد قبلاً والی چغانیان بوده و بعد از رفتن به جوانی از او هیچ فرزندی باقی نمانده بود. او به کمیجیان چغانیان پناه برد و در این میان نزاعی جدی بین او و فرزندان علی تگین در گرفت. امیر با توجه به مشغله‌ای که داشت، تنها به این فکر کرد که در حالی که هر دو گروه درگیر یکدیگرند، در غیبت او هیچ فساد و ناآرامی در سرزمینش ایجاد نشود. اما در نهایت اوضاع به گونه‌ای پیش رفت که حوادث و اتفاقات شگفت‌انگیزی رقم خورد. این موضوع به گونه‌ای است که در پرده غیب چه رخ داده، قابل درک نیست و هیچ‌کس نمی‌تواند به روشنی درباره آن نظر دهد.

خوانش ها

بخش ۱۴ - جنگ مصاف در علی‌آباد به خوانش سعید شریفی