گنجور

بخش ۱ - رفتن سباشی سوی سرخس

چنین گفت‌ خواجه ابو الفضل دبیر مصنّف کتاب که در آن مدّت که سلطان مسعود بن محمود، رحمة اللّه علیهما، از هندوستان بغزنین رسید، و آنجا روزی چند مقام‌ بود که سوار سالار، بوسهل‌، بر درگاه برسید و آنچه رفته بود بمشافهه باز گفت و سلطان بتمامی بر آن واقف گشت و فرمانها بود جنگ مصاف کردن را، پس روز [یک‌] شنبه بیست و یکم ماه رجب که بوسهل رسیده بود و بیاسوده.

دیگر روز چون بار بگسست، امیر با سپاه سالار و استادم خالی کرد و تا چاشتگاه فراخ‌ درین باب رای زدند و قرار گرفت که سباشی ناچار این جنگ بکند. و سپاه- سالار بازگشت، و بونصر دوات و کاغذ بخواست و پیش امیر این نامه نبشت و امیر، رضی اللّه عنه، دوات و قلم خواست و توقیع کرد و زیر نامه فصلی نبشت که «حاجب فاضل بر این که بونصر نبشته است بفرمان ما در مجلس ما اعتماد کند و این جنگ مصاف‌ با خصمان بکند تا آنچه ایزد، عزّ ذکره، تقدیر کرده باشد کرده شود. و امید داریم که ایزد، عزّ ذکره، نصرت دهد و السّلام.» و امیر بوسهل را پیش خواند و نامه بدو دادند و گفت: حاجب را بگوی تا آنچه از احتیاط واجب کند بجای باید آورد و هشیار باید بود»، و وی زمین بوسه داد و بیرون آمد. و پنج هزار درم و پنج پاره‌ جامه صلت بستد و اسبی غوری‌، و بر راه غور بازگشت. و امیر نامه فرمود بوزیر درین باب و باسکدار گسیل کرده آمد و جواب رسید پس بدو هفته که «صلاح و صواب باشد در آنچه رای خداوند بیند» و سوی استادم بخطّ خویش مستوره‌یی‌ نبشته بود و سخن سخت گشاده بگفته که «واجب نکردی‌ مطلق بگفتن‌ که این کار بزرگ را دست باید کرد . و نتوان دانست که چون شود، و کار بحکم مشاهدت وی‌ می‌بایست بست‌ .

امّا تیر از کمان برفت‌ ؛ و ان شاء اللّه تعالی که همه خیر و خوبی باشد.» و استادم این نامه را بر امیر عرضه کرد.

و روز دوشنبه دو روز مانده از ماه رجب امیر بباغ محمودی رفت بدانکه مدّتی آنجا بباشد. و بنه‌ها را آنجا بردند.

و روز دوشنبه ششم شعبان بو الحسن عراقی دبیر گذشته شد، رحمة اللّه علیه. و چنان گفتند که زنان او را دارو دادند که زن مطربه‌یی‌ مرغزی را بزنی کرده بود، و مرد سخت بدخو بود و باریک‌گیر، ندانم که حال چون باشد. امّا در آن هفته که گذشته شد و من بعیادت‌ او رفته بودم، او را یافتم چون تاری موی گداخته و لکن سخت هوشیار، گفت و وصیّت بکرد تا تابوتش بمشهد علیّ موسی الرّضا، رضوان اللّه علیه‌، بردند بطوس و آنجا دفن کردند که مال این کار را در حیوة خود بداده بود و کاریز مشهد را که خشک شده بود باز روان کرده و کاروان‌سرایی برآورده و دیهی مستغلّ‌ سبک خراج‌ بر کاروانسرای و بر کاریز وقف کرده. و من در سنه احدی و ثلثین‌ که بطوس رفتم با رایت منصور، پیش که هزیمت دندانقان‌ افتاد، و بنوقان‌ رفتم و تربت رضا را، رضی اللّه عنه، زیارت کردم، گور عراقی را دیدم در مسجد آنجا که مشهد است در طاقی پنج گز از زمین تا طاق و او را زیارت کردم و بتعجّب بماندم از حال این دنیای فریبنده که در هشت و نه سال این مرد را برکشید و بر آسمان جاه رفت و بدین زودی بمرد و ناچیز گشت.

[وصف تخت نو و بار دادن امیر]

و درین روزگار امیر در کار و اخبار سباشی به پیچید و همه سخن ازین میگفت و دل در توکّل‌ بسته و فرموده بود تا بر راه غور سواران مرتّب نشانده بودند آوردن اخبار را که مهم‌تر باشد. و تخت زرّین و بساط و مجلس خانه‌ که امیر فرموده بود، و سه سال بدان مشغول بودند و بیش ازین، راست شد و امیر را بگفتند، فرمود تا در صفّه بزرگ سرای نو بنهند. و بنهادند و کوشک‌ را بیاراستند و هر کسی که آن روز آن زینت بدید، پس از آن هر چه بدید وی را بچشم هیچ ننمود . از آن من باری‌ چنین است، از آن دیگران ندانم‌ . تخت همه از زر سرخ بود و تمثالها و صورتها چون شاخهای نبات‌ از وی برانگیخته‌ و بسیار جوهر درو نشانده همه قیمتی و دارافزینها برکشیده‌ همه مکلّل‌ بانواع گوهر، و شادروانکی‌ دیبای رومی به روی تخت پوشیده، و چهار بالش از شوشه‌ زر بافته و ابریشم آگنده‌ - مصلّی و بالشت‌ - پس پشت، و چهار بالش دو برین دست‌ و دو بر آن دست، و زنجیری زراندود از آسمان خانه‌ صفّه آویخته تا نزدیک صفّه تاج و تخت، و تاج را در او بسته؛ و چهار صورت رویین‌ ساخته بر مثال مردم و ایشان را [بر] عمودهای انگیخته‌ از تخت استوار کرده، چنانکه دستها بیازیده‌ و تاج را نگاه میداشتند، و از تاج بر سر رنجی نبود که سلسله‌ها و عمودها آنرا استوار میداشت و بر زبر کلاه پادشاه بود. و این صفّه را بقالیها و دیباهای رومی بزر و بوقلمون بزر بیاراسته بودند و سیصد و هشتاد پاره مجلس [خانه‌] زرّینه نهاده هر پاره یک گز درازی و گزی خشکتر پهنا، و بر آن شمّامه‌ های کافور و نافه‌های مشک و پاره‌های عود و عنبر، و در پیش تخت اعلی پانزده پاره یاقوت رمّانی‌ و بدخشی و زمرّد و مروارید و پیروزه. و در آن بهاری خانه‌ خوانی ساخته بودند و بمیان خوان کوشکی از حلوا تا بآسمان خانه و بر او بسیار بره‌ .

امیر، رضی اللّه عنه، از باغ محمودی بدین کوشک تو باز آمد و درین صفّه بر تخت زرّین بنشست روز سه‌شنبه بیست و یکم شعبان، تاج بر زبر کلاهش بود بداشته‌ و قبا پوشیده دیبای لعل بزر، چنانکه جامه اندکی پیدا بود . و گرد بر گرد دارافزینها غلامان خاصّگی‌ بودند با جامه‌های سقلاطون‌ و بغدادی‌ و سپاهانی‌ و کلاههای دو شاخ‌ و کمرهای زر و معالیق‌ و عمودها از زر بدست. و درون صفّه بر دست راست و چپ تخت ده غلام بود کلاههای چهار پر بر سر نهاده و کمرهای گران همه مرصّع بجواهر و شمشیرها حمایل مرصّع‌ . و در میان سرای دو رسته‌ غلام بود یک رسته نزدیک دیوار ایستاده‌ با کلاههای چهار پر و تیر بدست و شمشیر و شقا و نیم‌لنگ، و یک رسته در میان سرای فرود داشته‌ با کلاههای دو شاخ و کمرهای گران بسیم‌ و معالیق و عمودهای سیمین بدست، و این غلامان دو رسته همه با قباهای دیبای‌ ششتری، و اسبان ده بساخت‌ مرصّع بجواهر و بیست بزر ساده. و پنجاه سپر زر دیلمان‌ داشتند، از آن ده مرصّع بجواهر، و مرتبه‌داران‌ ایستاده، و بیرون سرای پرده بسیار درگاهی‌ ایستاده و حشر همه با سلاح‌ .

و بار دادند و ارکان دولت و اولیاء حشم پیش آمدند و بی‌اندازه نثار کردند.

و اعیان ولایتداران‌ و بزرگان را بدان صفّه بزرگ بنشاندند. و امیر تا چاشتگاه بنشست و بر تخت بود تا ندیمان بیامدند و خدمت و نثار کردند. پس برخاست و برنشست و سوی باغ رفت و جامه بگردانید و سوار بازآمد و در خانه بهاری بخوان بنشست و بزرگان و ارکان دولت را بخوان آوردند. و سماطهای دیگر کشیده بودند بیرون خانه‌ برین جانب سرای، سرهنگان و خیلتاشان و اصناف لشکر را بر آن خوان نشاندند.

و نان خوردن گرفتند و مطربان میزدند و شراب روان شد چون آب جوی، چنانکه مستان‌ از خوانها بازگشتند. و امیر بشاد کامی از خوان برخاست و برنشست و بباغ آمد و آنجا همچنین مجلسی با تکلّف ساخته بودند و ندیمان بیامدند و تا نزدیک نماز دیگر شراب خوردند، پس بازگشتند.

[حرکت سباشی بجانب سرخس‌]

و درین میانها امیر سخت تنگدل میبود و ملتفت‌ بکار سباشی و لشکر، که نامه‌ها رسید از نشابور که «چون بوسهل پرده‌دار از آنجا باز رسید، حاجب مجلسی کرد و بوسهل حمدوی و سوری و تنی چند دیگر که آنجا بودند با وی خالی بنشستند و نامه سلطانی عرض کرد و گفت «فرمانی برین جمله رسید و حدیث کوتاه شد و فردا بهمه حالها بروم تا این کار برگزارده آید، چنانکه ایزد، عزّ ذکره، تقدیر کرده است. و شمایان‌ را اینجا احتیاط باید کرد و آنچه از ری آورده شده است از نقد و جامه همه جایی استوار بنهید که نتوان دانست که حالها چون گردد، و احتیاط کردن و حزم‌ نگاه داشتن هیچ زیان ندارد.» گفتند: چنین کنیم، و این رفتن ترا سخت کارهیم‌ امّا چون چنین فرمانی رسیده است و حکم جزم شده، تغافل‌ کردن هیچ روی ندارد . و دیگر روز سباشی حاجب از راه نشابور برفت بر جانب سرخس با لشکری تمام و آراسته و عدّت‌ و آلت بسیار. و پس از رفتن وی سوری آنچه نقد داشت از مال حمل‌ نشابور و از آن خویش همه جمع کرد و بوسهل حمدوی را گفت: تو نیز آنچه آورده‌ای معدّ کن‌ تا بقلعه میکالی فرستاده آید بروستای بست‌ تا اگر، فالعیاذ باللّه‌، کاری و حالی دیگر باشد، این مال بدست کسی نیفتد. گفت: سخت صواب دیده‌ای امّا این رای را پوشیده باید داشت. و آنچه هر دو تن داشتند در بستند و سواران جلد نامزد کردند با آن پوشیده، چنانکه کس بجای نیاورد و نیمشب گسیل کردند و بسلامت بقلعه رسیدند و بکوتوال‌ قلعه میکالی سپردند و معتمدان این دو مهتر با پیاده‌یی پنجاه بر سر آن قلعه ببودند و آنچه ثقل‌ نشابور بود از جامه و فروش شادیاخ‌ و سلاح و چیزهای دیگر که ممکن نشد بقلعه میکالی فرستادن سوری مثال داد تا همه در خزانه نهادند، و منتظر بنشستند این دو مهتر تا چه رود. و براه سرخس سواران مرتّب نشاندند تا خبری که باشد بزودی بیارند.»

از استادم بونصر شنودم، گفت «چون این نامه‌ها برسید، بر امیر عرضه کردم که از بوسهل و سوری رسید، مرا گفت که ما شتاب کردیم، ندانیم که کار حاجب و لشکر با این مخالفان چون شود. گفتم: ان شاء اللّه که جز خیر و خوبی دیگر هیچ نباشد.» امیر نیز شراب نخورد روز بازپسین‌ شعبان که مشغول دل بود. و ملطّفه‌ها رسید از سرخس و مرو که: چون مخالفان شنودند که حاجب از نشابور قصد ایشان کرد، سخت دل مشغول‌ شدند و گفتند: کار این است که پیش آمد . و بنه‌ها را در میان بیابان مرو فرستادند با سوارانی که نابکارتر بودند و جریده‌ لشکر بساختند، چنانکه بطلخاب‌ سرخس پیش آیند و جنگ آنجا کنند و اگر شکسته شوند، بتعجیل بروند و بنه‌ها بردارند و سوی ری کشند، که اگر ایشان را قدم از خراسان بگسست‌ جز ری و آن نواحی که زبون‌تر است هیچ جای نیست.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چنین گفت‌ خواجه ابو الفضل دبیر مصنّف کتاب که در آن مدّت که سلطان مسعود بن محمود، رحمة اللّه علیهما، از هندوستان بغزنین رسید، و آنجا روزی چند مقام‌ بود که سوار سالار، بوسهل‌، بر درگاه برسید و آنچه رفته بود بمشافهه باز گفت و سلطان بتمامی بر آن واقف گشت و فرمانها بود جنگ مصاف کردن را، پس روز [یک‌] شنبه بیست و یکم ماه رجب که بوسهل رسیده بود و بیاسوده.
هوش مصنوعی: خواجه ابوالفضل دبیر که کتابی را تألیف کرده بود، می‌گوید که در زمانی که سلطان مسعود بن محمود از هندوستان به بغزنین رسید و چند روز در آنجا اقامت کرد، سوار سالاری به نام بوسهل به درگاه سلطنت آمد. او آنچه را که پیش‌تر اتفاق افتاده بود، به‌طور مشافهه (رو در رو) بازگو کرد و سلطان کاملاً از این مسائل آگاه شد. پس از آن، فرمان‌هایی درباره جنگ و نبرد صادر شد و در روز شنبه، بیست و یکم ماه رجب که بوسهل به درگاه رسیده بود، او بدون استراحت در آنجا بود.
دیگر روز چون بار بگسست، امیر با سپاه سالار و استادم خالی کرد و تا چاشتگاه فراخ‌ درین باب رای زدند و قرار گرفت که سباشی ناچار این جنگ بکند. و سپاه- سالار بازگشت، و بونصر دوات و کاغذ بخواست و پیش امیر این نامه نبشت و امیر، رضی اللّه عنه، دوات و قلم خواست و توقیع کرد و زیر نامه فصلی نبشت که «حاجب فاضل بر این که بونصر نبشته است بفرمان ما در مجلس ما اعتماد کند و این جنگ مصاف‌ با خصمان بکند تا آنچه ایزد، عزّ ذکره، تقدیر کرده باشد کرده شود. و امید داریم که ایزد، عزّ ذکره، نصرت دهد و السّلام.» و امیر بوسهل را پیش خواند و نامه بدو دادند و گفت: حاجب را بگوی تا آنچه از احتیاط واجب کند بجای باید آورد و هشیار باید بود»، و وی زمین بوسه داد و بیرون آمد. و پنج هزار درم و پنج پاره‌ جامه صلت بستد و اسبی غوری‌، و بر راه غور بازگشت. و امیر نامه فرمود بوزیر درین باب و باسکدار گسیل کرده آمد و جواب رسید پس بدو هفته که «صلاح و صواب باشد در آنچه رای خداوند بیند» و سوی استادم بخطّ خویش مستوره‌یی‌ نبشته بود و سخن سخت گشاده بگفته که «واجب نکردی‌ مطلق بگفتن‌ که این کار بزرگ را دست باید کرد . و نتوان دانست که چون شود، و کار بحکم مشاهدت وی‌ می‌بایست بست‌ .
هوش مصنوعی: روزی که باران بند آمد، امیر به همراه فرمانده و استادش مشورت کرد و تا صبح در این مورد بحث کردند. در نهایت تصمیم گرفتند که سباشی باید این جنگ را انجام دهد. فرمانده به خانه برگشت و بونصر درخواست دوات و کاغذ کرد و نامه‌ای برای امیر نوشت. امیر نیز دوات و قلم خواست و زیر نامه امضای خود را نوشت و یادداشتی را اضافه کرد که حاجب فاضل باید به نامه بونصر اعتماد کند و در این جنگ با دشمنان مقابله کند تا آنچه خواست خدا، انجام گیرد. امیر امیدوار بود که خداوند یاری دهد و نامه را به بوسهل داد و به او گفت که حاجب باید احتیاط‌های لازم را رعایت کند و هوشیار باشد. بوسهل زمین را بوسید و خارج شد. او پنج هزار درم و پنج تکه لباس هدیه گرفت و به سمت غور بازگشت. امیر همچنین نامه‌ای به وزیر در این زمینه نوشت و کاتب را برای ارسال نامه فرستاد تا پاسخی دریافت کند که در آن نوشته شده بود: "تصمیم درست همان است که خداوند می‌بیند." همچنین استادی که نامه‌ای به خط خود نوشته بود در مورد اینکه "این کار بزرگ نیاز به جسارت دارد" سخن گفته بود و اشاره کرده بود که نمی‌توان پیش بینی کرد که چه خواهد شد و کار باید بر اساس مشاهدات صورت گیرد.
امّا تیر از کمان برفت‌ ؛ و ان شاء اللّه تعالی که همه خیر و خوبی باشد.» و استادم این نامه را بر امیر عرضه کرد.
هوش مصنوعی: ولی تیر از کمان رها شد؛ و ان‌شاءالله تعالی که همه چیز به خوبی و خیر ختم شود.» سپس استاد این نامه را به امیر ارائه داد.
و روز دوشنبه دو روز مانده از ماه رجب امیر بباغ محمودی رفت بدانکه مدّتی آنجا بباشد. و بنه‌ها را آنجا بردند.
هوش مصنوعی: در روز دوشنبه، دو روز به پایان ماه رجب مانده بود که امیر به باغ محمودی رفت تا مدتی در آنجا بماند. همچنین وسایل و ملزومات را به آنجا منتقل کردند.
و روز دوشنبه ششم شعبان بو الحسن عراقی دبیر گذشته شد، رحمة اللّه علیه. و چنان گفتند که زنان او را دارو دادند که زن مطربه‌یی‌ مرغزی را بزنی کرده بود، و مرد سخت بدخو بود و باریک‌گیر، ندانم که حال چون باشد. امّا در آن هفته که گذشته شد و من بعیادت‌ او رفته بودم، او را یافتم چون تاری موی گداخته و لکن سخت هوشیار، گفت و وصیّت بکرد تا تابوتش بمشهد علیّ موسی الرّضا، رضوان اللّه علیه‌، بردند بطوس و آنجا دفن کردند که مال این کار را در حیوة خود بداده بود و کاریز مشهد را که خشک شده بود باز روان کرده و کاروان‌سرایی برآورده و دیهی مستغلّ‌ سبک خراج‌ بر کاروانسرای و بر کاریز وقف کرده. و من در سنه احدی و ثلثین‌ که بطوس رفتم با رایت منصور، پیش که هزیمت دندانقان‌ افتاد، و بنوقان‌ رفتم و تربت رضا را، رضی اللّه عنه، زیارت کردم، گور عراقی را دیدم در مسجد آنجا که مشهد است در طاقی پنج گز از زمین تا طاق و او را زیارت کردم و بتعجّب بماندم از حال این دنیای فریبنده که در هشت و نه سال این مرد را برکشید و بر آسمان جاه رفت و بدین زودی بمرد و ناچیز گشت.
هوش مصنوعی: در روز دوشنبه ششم شعبان، بو الحسن عراقی، دبیر گذشته، رحمت‌الله علیه، از دنیا رفت. گفته شده که برخی از زنان به او دارو دادند، زیرا زنی مطرب، شوهرش را به شدت عذاب کرده بود و مردی بدخلق و سختگیر بود. حال او را نمی‌دانم. اما در هفته‌ای که از دنیا رفت، وقتی به عیادتش رفتم، او را مانند تارو پود نازک و آتشین یافتم، اما بسیار هوشیار بود. او سخن گفت و وصیت کرد که تابوتش را به مشهد علی بن موسی الرضا، رحمت‌الله علیه، ببرند و در آنجا دفن کنند. در زندگی خودش مقدمات این کار را فراهم کرده بود، همچنین کاریز مشهد را که خشک شده بود، دوباره جاری کرده و کاروان‌سرایی ساخته و بخشی از درآمد آن را وقف کرده بود. من در سال سی و یکم به طوس رفتم و بعد از نبردی که پیش آمد، به نوقان رفتم و تربت رضا، رحمت‌الله علیه، را زیارت کردم. قبر عراقی را نیز در مسجد آنجا دیدم که در عمق پنج گز از سطح زمین قرار داشت و به احترامش زیارت کردم. از حال این دنیای فریبنده شگفت‌زده شدم که چگونه در مدت هشت یا نه سال، این مرد را به اوج مقام رساند و سپس به این زودی او را از بین برد.
[وصف تخت نو و بار دادن امیر]
هوش مصنوعی: تختی جدید و زیبا که با دقت و هنرمندی ساخته شده است، به طرز شگفت‌انگیزی طراحی شده و درخشش خاصی دارد. این تخت تنها یک نشیمنگاه نیست بلکه نماد قدرت و شکوه است. هنگامی که امیر بر روی آن می‌نشیند، جلوه‌ای از اقتدار و بزرگی به نمایش گذاشته می‌شود. تزئینات با دقت و سلیقه به کار رفته‌اند و هر جزئیات نمایانگر هنر و ذوق بالای سازنده می‌باشد. این تخت به وضوح نشان‌دهنده ثروت و مقام بالای امیر است و حضور او بر روی آن به معنای تسلط و نفوذ او در جامعه می‌باشد.
و درین روزگار امیر در کار و اخبار سباشی به پیچید و همه سخن ازین میگفت و دل در توکّل‌ بسته و فرموده بود تا بر راه غور سواران مرتّب نشانده بودند آوردن اخبار را که مهم‌تر باشد. و تخت زرّین و بساط و مجلس خانه‌ که امیر فرموده بود، و سه سال بدان مشغول بودند و بیش ازین، راست شد و امیر را بگفتند، فرمود تا در صفّه بزرگ سرای نو بنهند. و بنهادند و کوشک‌ را بیاراستند و هر کسی که آن روز آن زینت بدید، پس از آن هر چه بدید وی را بچشم هیچ ننمود . از آن من باری‌ چنین است، از آن دیگران ندانم‌ . تخت همه از زر سرخ بود و تمثالها و صورتها چون شاخهای نبات‌ از وی برانگیخته‌ و بسیار جوهر درو نشانده همه قیمتی و دارافزینها برکشیده‌ همه مکلّل‌ بانواع گوهر، و شادروانکی‌ دیبای رومی به روی تخت پوشیده، و چهار بالش از شوشه‌ زر بافته و ابریشم آگنده‌ - مصلّی و بالشت‌ - پس پشت، و چهار بالش دو برین دست‌ و دو بر آن دست، و زنجیری زراندود از آسمان خانه‌ صفّه آویخته تا نزدیک صفّه تاج و تخت، و تاج را در او بسته؛ و چهار صورت رویین‌ ساخته بر مثال مردم و ایشان را [بر] عمودهای انگیخته‌ از تخت استوار کرده، چنانکه دستها بیازیده‌ و تاج را نگاه میداشتند، و از تاج بر سر رنجی نبود که سلسله‌ها و عمودها آنرا استوار میداشت و بر زبر کلاه پادشاه بود. و این صفّه را بقالیها و دیباهای رومی بزر و بوقلمون بزر بیاراسته بودند و سیصد و هشتاد پاره مجلس [خانه‌] زرّینه نهاده هر پاره یک گز درازی و گزی خشکتر پهنا، و بر آن شمّامه‌ های کافور و نافه‌های مشک و پاره‌های عود و عنبر، و در پیش تخت اعلی پانزده پاره یاقوت رمّانی‌ و بدخشی و زمرّد و مروارید و پیروزه. و در آن بهاری خانه‌ خوانی ساخته بودند و بمیان خوان کوشکی از حلوا تا بآسمان خانه و بر او بسیار بره‌ .
هوش مصنوعی: در این زمان، امیر از اوضاع و خبرها بسیار مشغول و دلهره‌مند بود و همه درباره‌ی این موضوع صحبت می‌کردند. او به توکل و اعتماد به خدا تصمیم گرفته بود که سواران را برای جمع‌آوری اخبار به طور مرتب در راه قرار دهد. تخت طلا و مجلس بزرگ که امیر دستور ساخت آن را داده بود، پس از سه سال تلاش آماده شد و به امیر خبر دادند. او فرمود که در صحن بزرگ کاخ جدید، این تخت را نصب کنند. پس از آن، کاخ را با زینت‌های فراوان تزیین کردند و هر کس که آن روز این زیبایی را می‌دید، دیگر زیبایی‌ها را در نظرش بی‌اهمیت می‌شد. تختی تماماً از طلا ساخته شده بود و نقش و طرح‌هایی مانند شاخه‌های گیاه با جواهرات قیمتی روی آن قرار داشت. بر روی تخت با پرده‌ای از ابریشم رومی پوشیده شده و بالش‌های طلایی و ابریشمی به شکل‌های مختلف برای راحتی قرار داده شده بود. زنجیری طلایی از سقف به تاج و تخت آویزان بود و تاج بدون هیچ زحمتی بر روی سر قرار گرفته بود. این صفه با پارچه‌های رومی تزیین شده و سیصد و هشتاد خیمه زرین در آن نصب شده بود، که هر کدام به اندازه یک گز طول و عرضی کمی بیشتر داشتند. بر روی این خیمه‌ها عطرهایی از کافور، مشک و چوب عود و عنبر قرار داشت و در جلو تخت، سنگ‌های قیمتی و مرجان‌هایی از جمله یاقوت و مروارید چیده شده بود. در این مجلس، سفره‌ای گسترده شده بود و در وسط آن، کوشکی از شیرینی‌ها ظاهر شده بود که تا سقف کاخ ادامه داشت.
امیر، رضی اللّه عنه، از باغ محمودی بدین کوشک تو باز آمد و درین صفّه بر تخت زرّین بنشست روز سه‌شنبه بیست و یکم شعبان، تاج بر زبر کلاهش بود بداشته‌ و قبا پوشیده دیبای لعل بزر، چنانکه جامه اندکی پیدا بود . و گرد بر گرد دارافزینها غلامان خاصّگی‌ بودند با جامه‌های سقلاطون‌ و بغدادی‌ و سپاهانی‌ و کلاههای دو شاخ‌ و کمرهای زر و معالیق‌ و عمودها از زر بدست. و درون صفّه بر دست راست و چپ تخت ده غلام بود کلاههای چهار پر بر سر نهاده و کمرهای گران همه مرصّع بجواهر و شمشیرها حمایل مرصّع‌ . و در میان سرای دو رسته‌ غلام بود یک رسته نزدیک دیوار ایستاده‌ با کلاههای چهار پر و تیر بدست و شمشیر و شقا و نیم‌لنگ، و یک رسته در میان سرای فرود داشته‌ با کلاههای دو شاخ و کمرهای گران بسیم‌ و معالیق و عمودهای سیمین بدست، و این غلامان دو رسته همه با قباهای دیبای‌ ششتری، و اسبان ده بساخت‌ مرصّع بجواهر و بیست بزر ساده. و پنجاه سپر زر دیلمان‌ داشتند، از آن ده مرصّع بجواهر، و مرتبه‌داران‌ ایستاده، و بیرون سرای پرده بسیار درگاهی‌ ایستاده و حشر همه با سلاح‌ .
هوش مصنوعی: امیر، رضی الله عنه، از باغ محمودی به این قصر بازگشت و در این صفه بر تخت زرین نشسته بود. روز سه‌شنبه، بیست و یکم شعبان، تاجی بر سر داشت و قبا پوشیده از دیبای لعل بزرگ به تن کرده بود به طوری که اندکی از جامه‌اش پیداشد. اطرافش غلامان خاصی بودند که با جامه‌های بافت سقلاطون، بغدادی و سپاهانی، کلاه‌های دو شاخ و کمرهای زرین آراسته بودند و در دست شمشیرهای زری را نگه داشته بودند. در داخل صفه، در دو طرف تخت، ده غلام با کلاه‌های چهارپر و کمرهای مرصع به جواهر ایستاده بودند. همچنین در میان سرای دو گروه غلام وجود داشت: یکی نزدیک دیوار ایستاده و با کلاه‌های چهارپر و تیر به همراه شمشیر و نیم‌لنگ بود و دیگری در وسط سرای قرار داشت با کلاه‌های دو شاخ و کمرهای مرصع به سیم و آراسته. این غلامان به طور کلی لباس‌هایی از دیبای ششتری پوشیده بودند و به تعداد ده اسب مرصع به جواهر و بیست اسب ساده نیز حضور داشتند. برای حفاظت، پنجاه سپر زرین از دیلمان داشتند که از آن ده تا مرصع به جواهر، و مرتبه‌داران نیز ایستاده بودند. همچنین در بیرون سرای هنور پرده‌های فراوانی برای حفاظت وجود داشت و همه مسلح بودند.
و بار دادند و ارکان دولت و اولیاء حشم پیش آمدند و بی‌اندازه نثار کردند.
هوش مصنوعی: و بار را بار کردند و مقامات دولتی و بزرگان دربار حاضر شدند و بی‌نهایت هدایا تقدیم کردند.
و اعیان ولایتداران‌ و بزرگان را بدان صفّه بزرگ بنشاندند. و امیر تا چاشتگاه بنشست و بر تخت بود تا ندیمان بیامدند و خدمت و نثار کردند. پس برخاست و برنشست و سوی باغ رفت و جامه بگردانید و سوار بازآمد و در خانه بهاری بخوان بنشست و بزرگان و ارکان دولت را بخوان آوردند. و سماطهای دیگر کشیده بودند بیرون خانه‌ برین جانب سرای، سرهنگان و خیلتاشان و اصناف لشکر را بر آن خوان نشاندند.
هوش مصنوعی: والی‌ها و بزرگان را در یک میدان بزرگ گردهم آوردند. امیر تا صبح در روی تخت نشسته بود تا وقتی که ندیمان آمدند و خدمت کردند. پس از آن، او برخاست و به باغ رفت و لباسش را عوض کرد. دوباره سوار شد و به خانه برگشت و در محفل بهاری نشست و بزرگان و افراد مهم دولت را دعوت کرد. سفره‌های دیگری نیز در خارج از خانه برپا شده بود و سرهنگان و فرماندهان و گروه‌های مختلف لشکر بر آن سفره نشسته بودند.
و نان خوردن گرفتند و مطربان میزدند و شراب روان شد چون آب جوی، چنانکه مستان‌ از خوانها بازگشتند. و امیر بشاد کامی از خوان برخاست و برنشست و بباغ آمد و آنجا همچنین مجلسی با تکلّف ساخته بودند و ندیمان بیامدند و تا نزدیک نماز دیگر شراب خوردند، پس بازگشتند.
هوش مصنوعی: مردم مشغول خوردن نان شدند و موسیقی‌دانان ساز زدند و شراب به راحتی مانند آب جوی جاری شد، به طوری که مست‌ها از سفره‌ها دور شدند. سپس امیر خوشحال از سفره بلند شد و به باغ رفت، جایی که مجلسی با زحمت زیادی برپا کرده بودند. دوستانش آمدند و تا نزدیک نماز دیگر شراب نوشیدند و سپس به خانه برگشتند.
[حرکت سباشی بجانب سرخس‌]
هوش مصنوعی: حرکت سباشی به سمت سرخس است.
و درین میانها امیر سخت تنگدل میبود و ملتفت‌ بکار سباشی و لشکر، که نامه‌ها رسید از نشابور که «چون بوسهل پرده‌دار از آنجا باز رسید، حاجب مجلسی کرد و بوسهل حمدوی و سوری و تنی چند دیگر که آنجا بودند با وی خالی بنشستند و نامه سلطانی عرض کرد و گفت «فرمانی برین جمله رسید و حدیث کوتاه شد و فردا بهمه حالها بروم تا این کار برگزارده آید، چنانکه ایزد، عزّ ذکره، تقدیر کرده است. و شمایان‌ را اینجا احتیاط باید کرد و آنچه از ری آورده شده است از نقد و جامه همه جایی استوار بنهید که نتوان دانست که حالها چون گردد، و احتیاط کردن و حزم‌ نگاه داشتن هیچ زیان ندارد.» گفتند: چنین کنیم، و این رفتن ترا سخت کارهیم‌ امّا چون چنین فرمانی رسیده است و حکم جزم شده، تغافل‌ کردن هیچ روی ندارد . و دیگر روز سباشی حاجب از راه نشابور برفت بر جانب سرخس با لشکری تمام و آراسته و عدّت‌ و آلت بسیار. و پس از رفتن وی سوری آنچه نقد داشت از مال حمل‌ نشابور و از آن خویش همه جمع کرد و بوسهل حمدوی را گفت: تو نیز آنچه آورده‌ای معدّ کن‌ تا بقلعه میکالی فرستاده آید بروستای بست‌ تا اگر، فالعیاذ باللّه‌، کاری و حالی دیگر باشد، این مال بدست کسی نیفتد. گفت: سخت صواب دیده‌ای امّا این رای را پوشیده باید داشت. و آنچه هر دو تن داشتند در بستند و سواران جلد نامزد کردند با آن پوشیده، چنانکه کس بجای نیاورد و نیمشب گسیل کردند و بسلامت بقلعه رسیدند و بکوتوال‌ قلعه میکالی سپردند و معتمدان این دو مهتر با پیاده‌یی پنجاه بر سر آن قلعه ببودند و آنچه ثقل‌ نشابور بود از جامه و فروش شادیاخ‌ و سلاح و چیزهای دیگر که ممکن نشد بقلعه میکالی فرستادن سوری مثال داد تا همه در خزانه نهادند، و منتظر بنشستند این دو مهتر تا چه رود. و براه سرخس سواران مرتّب نشاندند تا خبری که باشد بزودی بیارند.»
هوش مصنوعی: در این زمان، امیر به شدت نگران و در فکر امور نظامی و لشکر گرم بود. از نشابور نامه‌ای رسید که در آن آمده بود پس از بازگشت بوسهل پرده‌دار، او جلسه‌ای را تشکیل داد و بوسهل حمدوی و سوری و چند نفر دیگر از آنجا در این جلسه حضور داشتند. بوسهل نامه سلطانی را خواند و اعلام کرد که دستوری صادر شده و مسأله به طور مختصر توضیح داده شده است. او گفت فردا به همه جوانب این مسأله رسیدگی خواهد کرد تا کار به درستی انجام شود، همان‌طور که خداوند مقدر کرده است. همچنین یادآوری کرد که آنها باید احتیاط کنند و تمام اموال و لباس‌هایی که از ری آمده در مکانی امن نگه‌ دارند چرا که هیچ‌کس نمی‌داند چه پیش خواهد آمد و احتیاط هیچ ضرری ندارد. آنها توافق کردند که به این نکته دقت کنند و هر چند رفتن امیر سخت بود، اما با توجه به فرمان و حکم قطعی که صادر شده بود، نباید بی‌تفاوت باشند. روز بعد، حاجب سباشی با لشکری مجهز و کامل به سوی سرخس رفت. پس از رفتن او، سوری هر چه که از مالی نقد در اختیار داشت جمع‌آوری کرد و به بوسهل حمدوی گفت که تو نیز هر چه آورده‌ای آماده کن تا به قلعه میکالی بفرستیم تا اگر اتفاق غیرمنتظره‌ای بیفتد، این اموال به دست کسی نیفتد. بوسهل نیز تأیید کرد و گفت که این نقشه باید مخفی باقی بماند. آن دو به سرعت اموال را جمع کردند و سواران ماهر را برای انتقال آن منصوب کردند به گونه‌ای که کسی متوجه نشود و نیمه‌شب این محموله به قلعه رسید و به نگهبان قلعه میکالی سپرده شد. همچنین، معتمدین این دو نفر به همراه پنجاه پیاده‌نظام در آن قلعه ماندند و هر نوع بار و کالایی که نمی‌توانست به قلعه میکالی منتقل شود، در خزانه ذخیره کردند و منتظر بودند تا ببینند چه پیش خواهد آمد. در مسیر سرخس سواران به خوبی مستقر شدند تا در صورت بروز اتفاقی، خبر را به‌سرعت بیاورند.
از استادم بونصر شنودم، گفت «چون این نامه‌ها برسید، بر امیر عرضه کردم که از بوسهل و سوری رسید، مرا گفت که ما شتاب کردیم، ندانیم که کار حاجب و لشکر با این مخالفان چون شود. گفتم: ان شاء اللّه که جز خیر و خوبی دیگر هیچ نباشد.» امیر نیز شراب نخورد روز بازپسین‌ شعبان که مشغول دل بود. و ملطّفه‌ها رسید از سرخس و مرو که: چون مخالفان شنودند که حاجب از نشابور قصد ایشان کرد، سخت دل مشغول‌ شدند و گفتند: کار این است که پیش آمد . و بنه‌ها را در میان بیابان مرو فرستادند با سوارانی که نابکارتر بودند و جریده‌ لشکر بساختند، چنانکه بطلخاب‌ سرخس پیش آیند و جنگ آنجا کنند و اگر شکسته شوند، بتعجیل بروند و بنه‌ها بردارند و سوی ری کشند، که اگر ایشان را قدم از خراسان بگسست‌ جز ری و آن نواحی که زبون‌تر است هیچ جای نیست.
هوش مصنوعی: از استاد بونصر شنیدم که گفت: وقتی این نامه‌ها به دست امیر رسید، او گفت که از بوسهل و سوری آمده و ما خیلی سریع عمل کردیم، اما نمی‌دانیم که کار حاجب و لشکر با این مخالفان چگونه خواهد شد. من گفتم: ان شاء الله که نتیجه‌ای جز خیر نداشته باشد. امیر نیز در روز آخر شعبان شراب نخواند زیرا مشغول فکر و دلشوره بود. سپس نامه‌هایی از سرخس و مرو رسید که می‌گفت: هنگامی که مخالفان متوجه شدند که حاجب از نشابور به سمت آن‌ها می‌آید، بسیار مضطرب شدند و گفتند که اوضاع به این شکل خواهد بود. آن‌ها بنه‌ها را به وسط بیابان مرو فرستادند و سوارانی را که نااهل بودند، راهی کردند تا با لشکر مواجه شوند و اگر شکست خوردند، به سرعت عقب‌نشینی کنند و بنه‌ها را بردارند و به سوی ری بروند، زیرا اگر آن‌ها از خراسان خارج شوند، جز ری و نواحی اطراف آن که ضعیف‌تر است، جایی ندارند.

خوانش ها

بخش ۱ - رفتن سباشی سوی سرخس به خوانش سعید شریفی