گنجور

بخش ۵ - فتح بنارس

و هم درین تابستان حالی‌ دیگر رفت از حدیث احمد ینالتگین‌ سالار هندوستان.

و بستم مردی‌ را عاصی کردند که سبب فتنه خراسان و قوّت گرفتن ترکمانان و سلجوقیان بعد قضاء اللّه‌، عزّ ذکره‌، آن بود، هر کاری را سببی است. خواجه بزرگ احمد حسن بد بود با این احمد بدان سبب که پیش ازین بازنموده‌ام که وی قصدها کرد در معنی کالای وی بدان وقت که آن مرافعه‌ افتاد با وی‌ . و با قاضی شیراز هم بد بود، از آنچه باری چند امیر محمود گفته بود که قاضی وزارت را شاید. احمد حسن بوقت گسیل کردن احمد ینالتگین سالار هندوستان در وی دمیده بود که از قاضی شیراز نباید اندیشید، که تو سالار هندوستانی بفرمان سلطان و وی را بر تو فرمانی‌ نیست، تا چنان نباشد که افسونی‌ بر تو خواند و ترا بر فرمان خویش آرد. و احمد ینالتگین بر اغرا و زهره‌ برفت و دو حبّه‌ از قاضی نیندیشید در معنی سالاری، این احمد مردی شهم‌ بود و او را عطسه امیر محمود گفتندی و بدو نیک بمانستی‌ . و در حدیث مادر و و ولادت وی و امیر محمود سخنان گفتندی. و بوده بود میان آن پادشاه و مادرش حالی بدوستی، حقیقت خدای، عزّ و جلّ، داند. و این مرد احوال و عادة امیر محمود نیک دریافته بود در نشستن و سخن گفتن. چون بهندوستان رسید، غلامی چند گردن‌کش مردانه داشت و سازی و تجمّلی نیکو، میان وی و قاضی شیراز لجاج رفت در معنی سالاری، قاضی گفت: سالاری عبد اللّه قراتگین را باید داد و در فرمان او بود، احمد گفت «بهیچ حال نباشم‌، سلطان این شغل مرا فرموده است و از عبد اللّه بهمه روزگار وجیه‌تر و محتشم‌تر بوده‌ام، و وی را و دیگران را زیر علامت‌ من باید رفت.» و آن حدیث دراز کشید و حشم لوهور و غازیان‌ احمد را خواستند و او بر مغایظه‌ قاضی برفت با غازیان و قصد جایی دوردست کرد و قاضی بشکایت از وی قاصدان فرستاد و قاصدان ببست رسیدند، و ما بسوی هرات و نشابور خواستیم رفت‌، امیر مسعود خواجه بزرگ احمد حسن را گفت: صواب چیست درین باب؟ گفت: احمد ینالتگین سالاری را از همگان به شاید، جواب قاضی باز باید نبشت که تو کدخدای‌ مالی، ترا با سالاری و لشکر چه کار است؟ احمد خود آنچه باید کرد کند و مالهای تکّران‌ بستاند از خراج و مواضعت و پس به غزا رود و مالی بزرگ بخزانه رسد و ما بین الباب و الدّار نزاع بنشود. امیر را این خوش آمد و جواب برین جمله نبشتند.

[فتح بنارس‌]

و احمد ینالتگین سخت قوی دل شد که خواجه بدو نامه فرموده بود که: «قاضی شیراز چنین و چنین نبشت و جواب چنین و چنین رفت» و با غازیان و لشکر لوهور رفت و خراجها از تکّران بتمامی بستد و درکشید و از آب گنگ گذاره شد و بر چپ رفت و ناگاه بر شهری زد که آنرا بنارس‌ گویند، از ولایت گنگ بود و لشکر اسلام بهیچ روزگار آنجا نرسیده بود، شهری دو فرسنگ در دو فرسنگ و آبهای‌ بسیار؛ و لشکر از بامداد تا نماز دیگر بیش مقام‌ نتوانست کرد که خطر بود و بازار بزّازان و عطّاران و گوهرفروشان ازین سه بازار ممکن نشد بیش غارت کردن. لشکر توانگر شد، چنانکه همه زر و سیم و عطر و جواهر یافتند و بمراد بازگشتند. و قاضی از برآمدن‌ این غزو بزرگ خواست که دیوانه شود، قاصدان مسرع فرستاد، بنشابور بما رسیدند و بازنمودند که «احمد ینالتگین مالی عظیم که از مواضعت بود از تکّران و خراج‌گزاران‌ بستد و مالی که حاصل شد بیشتر پنهان کرد و اندک مایه چیزی بدرگاه عالی فرستاد. و معتمدان من با وی بوده‌اند پوشیده‌، چنانکه وی ندانست، و از آن مشرف‌ و صاحب برید نیز بودند، و هر چه بستد نسخت کردند و فرستاده آمد تا رای عالی بر آن وقوف‌ گیرد تا این مرد خائن تلبیس‌ نداند کرد . و بترکستان پوشیده فرستاده بوده است‌ بر راه پنجهیر تا وی را غلامهای ترک آرند و تا این غایت هفتاد و اند غلام آورده‌اند و دیگر دمادم‌ است. و ترکمانان را که اینجااند، همه را با خویشتن یار کرد و آزرده‌اند و بر حالهای او کس واقف نیست، که گوید من پسر محمودم. بندگان بحکم شفقت آگاه کردند، رای عالی برتر است.» این نامه‌ها بر دل امیر کار کرد و بزرگ اثری کرد و مثال داد استادم را بونصر تا آنرا پوشیده دارد، چنانکه کس بر آن واقف نگردد. و دمادم این مبشّران‌ رسیدند و نامه‌های سالار هندوستان احمد ینالتگین و صاحب برید لشکر آوردند بخبر فتح بنارس که «کاری سخت بزرگ برآمد و لشکر توانگر شد و مالی عظیم از وی‌ و خراجها که از تکرّان بستده بوده است و چند پیل حاصل گشت. و بندگان نامه‌ها از اندر بیدی‌ نبشتند و روی بلوهور نهادند و خوش میآیند» و آنچه رفته بود بازنموده‌

بخش ۴ - ذکر آنچه تازه گشت به نشابور: ذکر آنچه بنشابور تازه گشت در تابستان این سال از نوادر و عجایب‌بخش ۶ - فتنهٔ احمد ینالتگین: و آن برنا را دفن کردند. و امیر سخت غمناک شد، چه ستی شایسته و شهم و با قدّ و منظر و هنر بود و عیبش همه شراب دوستی تا جان در آن سر کرد. و بتر آن آمد که مضرّبان‌ و فساد‌جویان پوشیده نامه نبشتند سوی هرون برادرش که خوارزمشاه بود و بازنمودند که «امیر غادری‌ فراکرد تا برادرت را از بام بینداخت و بکشت، و بجای‌ یک یک همین خواهند کرد از فرزندان خوارزمشاه.» هرون؟؟؟؟ بدگمان شده بود از خواجه بزرگ احمد عبد الصّمد و از تسحّب‌ها و تبسّط‌های‌ پسرش عبد الجبّار سرزده‌ گشته، چون این نامه بدو رسید، و خود لختی‌ شیطان در او دمیده بود، بادی در سر کرد و بدگمان شد و آغازید آب‌ عبد‌الجبّار را خیر خیر ریختن و به چشم سبکی‌ درو نگریستن و بر صواب‌دیدهای‌ وی اعتراض کردن. و آخر کار بدان درجه رسید که عاصی شد و عبد الجبّار را متواری بایست شد از بیم جان، و هر دو در سر یکدیگر شدند و این احوال را شرحی تمام داده آید در بابی که خوارزم را خواهد بود درین تاریخ، چنانکه از آن باب به‌تمامی همه دانسته آید ان شاء اللّه.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و هم درین تابستان حالی‌ دیگر رفت از حدیث احمد ینالتگین‌ سالار هندوستان.
هوش مصنوعی: در این تابستان، داستان احمد ینالتگین، فرمانده هندوستان، حال و هوای دیگری پیدا کرده است.
و بستم مردی‌ را عاصی کردند که سبب فتنه خراسان و قوّت گرفتن ترکمانان و سلجوقیان بعد قضاء اللّه‌، عزّ ذکره‌، آن بود، هر کاری را سببی است. خواجه بزرگ احمد حسن بد بود با این احمد بدان سبب که پیش ازین بازنموده‌ام که وی قصدها کرد در معنی کالای وی بدان وقت که آن مرافعه‌ افتاد با وی‌ . و با قاضی شیراز هم بد بود، از آنچه باری چند امیر محمود گفته بود که قاضی وزارت را شاید. احمد حسن بوقت گسیل کردن احمد ینالتگین سالار هندوستان در وی دمیده بود که از قاضی شیراز نباید اندیشید، که تو سالار هندوستانی بفرمان سلطان و وی را بر تو فرمانی‌ نیست، تا چنان نباشد که افسونی‌ بر تو خواند و ترا بر فرمان خویش آرد. و احمد ینالتگین بر اغرا و زهره‌ برفت و دو حبّه‌ از قاضی نیندیشید در معنی سالاری، این احمد مردی شهم‌ بود و او را عطسه امیر محمود گفتندی و بدو نیک بمانستی‌ . و در حدیث مادر و و ولادت وی و امیر محمود سخنان گفتندی. و بوده بود میان آن پادشاه و مادرش حالی بدوستی، حقیقت خدای، عزّ و جلّ، داند. و این مرد احوال و عادة امیر محمود نیک دریافته بود در نشستن و سخن گفتن. چون بهندوستان رسید، غلامی چند گردن‌کش مردانه داشت و سازی و تجمّلی نیکو، میان وی و قاضی شیراز لجاج رفت در معنی سالاری، قاضی گفت: سالاری عبد اللّه قراتگین را باید داد و در فرمان او بود، احمد گفت «بهیچ حال نباشم‌، سلطان این شغل مرا فرموده است و از عبد اللّه بهمه روزگار وجیه‌تر و محتشم‌تر بوده‌ام، و وی را و دیگران را زیر علامت‌ من باید رفت.» و آن حدیث دراز کشید و حشم لوهور و غازیان‌ احمد را خواستند و او بر مغایظه‌ قاضی برفت با غازیان و قصد جایی دوردست کرد و قاضی بشکایت از وی قاصدان فرستاد و قاصدان ببست رسیدند، و ما بسوی هرات و نشابور خواستیم رفت‌، امیر مسعود خواجه بزرگ احمد حسن را گفت: صواب چیست درین باب؟ گفت: احمد ینالتگین سالاری را از همگان به شاید، جواب قاضی باز باید نبشت که تو کدخدای‌ مالی، ترا با سالاری و لشکر چه کار است؟ احمد خود آنچه باید کرد کند و مالهای تکّران‌ بستاند از خراج و مواضعت و پس به غزا رود و مالی بزرگ بخزانه رسد و ما بین الباب و الدّار نزاع بنشود. امیر را این خوش آمد و جواب برین جمله نبشتند.
هوش مصنوعی: مردی عاصی و طغیانی وجود داشت که باعث ایجاد آشوب در خراسان و قدرت گرفتن ترکان و سلجوقیان شد. هر کاری دلیلی دارد و خواجه بزرگ، احمد حسن، با این مرد بد بود. این بدی ناشی از این بود که قبلاً اشاره کرده بودم که او نقشه‌هایی بر ضد او داشت. همچنین، او با قاضی شیراز هم رابطه خوبی نداشت، زیرا امیر محمود چند بار گفته بود که قاضی باید به مقام وزارت برسد. احمد حسن در زمان ارسال احمد ینالتگین، سالار هندوستان، به او گفته بود که نباید از قاضی شیراز بترسد. او به احمد ینالتگین خاطرنشان کرده بود که سالار هندوستان چیزی جز فرمان سلطان محسوب نمی‌شود و قاضی شیراز بر او فرمانی ندارد، تا جایی که آن قاضی بتواند بر او فزونی یابد. احمد ینالتگین به امید موفقیت به سفر رفت و از قاضی چیزی نگفت. احمد مردی جسور و شجاع بود و امیر محمود به او توجه ویژه‌ای داشت. روابطی که بین پادشاه و مادرش وجود داشت، حقیقتی است که تنها خداوند می‌داند. این مرد خصوصیات امیر محمود را به خوبی درک کرده بود. پس از رسیدن به هند، احمد تعدادی غلام شجاع و مجلل داشت، اما میان او و قاضی شیراز بر سر ریاست لشکر اختلافی پیش آمد. قاضی گفت: "ریاست باید به عبد الله قراتگین داده شود"، اما احمد پاسخ داد که او به هیچ عنوان این را نمی‌پذیرد و گفت که سلطان به او این مسئولیت را سپرده و او در این مقام از عبد الله بالاتر و محترم‌تر است. اختلاف آنچنان ادامه یافت که قاضی از او شکایت کرد و قاصدی را فرستاد. قاصدین به هرات و نشابور رفتند و امیر مسعود از خواجه بزرگ احمد حسن پرسید که در این موضوع چه چیزی درست است. او گفت که احمد ینالتگین باید ریاست را بپذیرد و قاضی نمی‌تواند در این مورد دخالت کند. احمد کارهای خود را انجام می‌دهد و مالی از خزانه جمع‌آوری خواهد کرد و در نهایت به جنگ خواهد رفت. امیر این نظر را پسندید و پاسخی در این باره نوشتند.
[فتح بنارس‌]
هوش مصنوعی: این متن به تاریخ یا رویداد خاصی اشاره نمی‌کند. متن مشخص نمی‌کند که چه اطلاعاتی مربوط به بنارس است و به کدام جنبه از آن پرداخته می‌شود. به طور کلی، بنارس شهری باستانی در هند است که به خاطر تاریخ و فرهنگ غنی‌اش مشهور است.
و احمد ینالتگین سخت قوی دل شد که خواجه بدو نامه فرموده بود که: «قاضی شیراز چنین و چنین نبشت و جواب چنین و چنین رفت» و با غازیان و لشکر لوهور رفت و خراجها از تکّران بتمامی بستد و درکشید و از آب گنگ گذاره شد و بر چپ رفت و ناگاه بر شهری زد که آنرا بنارس‌ گویند، از ولایت گنگ بود و لشکر اسلام بهیچ روزگار آنجا نرسیده بود، شهری دو فرسنگ در دو فرسنگ و آبهای‌ بسیار؛ و لشکر از بامداد تا نماز دیگر بیش مقام‌ نتوانست کرد که خطر بود و بازار بزّازان و عطّاران و گوهرفروشان ازین سه بازار ممکن نشد بیش غارت کردن. لشکر توانگر شد، چنانکه همه زر و سیم و عطر و جواهر یافتند و بمراد بازگشتند. و قاضی از برآمدن‌ این غزو بزرگ خواست که دیوانه شود، قاصدان مسرع فرستاد، بنشابور بما رسیدند و بازنمودند که «احمد ینالتگین مالی عظیم که از مواضعت بود از تکّران و خراج‌گزاران‌ بستد و مالی که حاصل شد بیشتر پنهان کرد و اندک مایه چیزی بدرگاه عالی فرستاد. و معتمدان من با وی بوده‌اند پوشیده‌، چنانکه وی ندانست، و از آن مشرف‌ و صاحب برید نیز بودند، و هر چه بستد نسخت کردند و فرستاده آمد تا رای عالی بر آن وقوف‌ گیرد تا این مرد خائن تلبیس‌ نداند کرد . و بترکستان پوشیده فرستاده بوده است‌ بر راه پنجهیر تا وی را غلامهای ترک آرند و تا این غایت هفتاد و اند غلام آورده‌اند و دیگر دمادم‌ است. و ترکمانان را که اینجااند، همه را با خویشتن یار کرد و آزرده‌اند و بر حالهای او کس واقف نیست، که گوید من پسر محمودم. بندگان بحکم شفقت آگاه کردند، رای عالی برتر است.» این نامه‌ها بر دل امیر کار کرد و بزرگ اثری کرد و مثال داد استادم را بونصر تا آنرا پوشیده دارد، چنانکه کس بر آن واقف نگردد. و دمادم این مبشّران‌ رسیدند و نامه‌های سالار هندوستان احمد ینالتگین و صاحب برید لشکر آوردند بخبر فتح بنارس که «کاری سخت بزرگ برآمد و لشکر توانگر شد و مالی عظیم از وی‌ و خراجها که از تکرّان بستده بوده است و چند پیل حاصل گشت. و بندگان نامه‌ها از اندر بیدی‌ نبشتند و روی بلوهور نهادند و خوش میآیند» و آنچه رفته بود بازنموده‌
هوش مصنوعی: احمد ینالتگین با دل قوی و اعتماد به نفس به جنگ رفت، چون خواجه نامه‌ای به او نوشته بود که قاضی شیراز از او خواسته بود تا پاسخی به چالش‌های مختلف بدهد. او با لشکر خود به لوهور رفت و تمامی خراج‌ها را از تکّران جمع‌آوری کرد و از رود گنگ عبور کرد. او به شهری به نام بنارس حمله کرد که در نزدیک گنگ واقع شده بود و لشکر اسلام تا آن زمان هیچ‌گاه به آنجا نرسیده بود. این شهر دو فرسنگ در دو فرسنگ اندازه داشت و دارای منابع آبی زیادی بود. لشکر اسلام نتوانست در آن روز به غیر از غارت از بازارهای تجار ادامه دهد. بعد از درگیری، لشکر به غنایم بسیاری دست یافته و به خانه برگشتند. قاضی از این غارت بزرگ به شدت نگران شد و با فرستادن قاصدانی به نیشابور و خبر دادن از وضعیت، نگرانی خود را ابراز کرد. در ادامه، او گزارشی از احمد ینالتگین و کسب ثروت‌های زیاد از تکّران و پنهان‌کاری‌های او ارائه داد و از برنامه‌های او برای جمع‌آوری ترکمانان در قلمرو خود خبر داد. این نامه‌ها تأثیر زیادی بر امیر گذاشت و او را به فکر فرو برد، در حالی که قاضی تلاش می‌کرد تا از رازهای احمد ینالتگین پرده بردارد. شعف و خوشحالی در لشکر به خاطر پیروزی‌های اخیر وجود داشت و آن‌ها تجلیل از غنایم و موفقیت‌های خود را ادامه دادند.

خوانش ها

بخش ۵ - فتح بنارس به خوانش سعید شریفی