گنجور

بخش ۴۸ - خلوت امیر و وزیر

روز یازدهم ماه رجب امیر، رضی اللّه عنه، از بست بر جانب غزنین روان کرد و آنجا رسید روز پنجشنبه هفتم شعبان [و] بباغ محمودی فرود آمد، بر آنکه مدّتی آنجا بباشد، و دست بنشاط و شراب کرد و پیوسته میخورد، چنانکه هیچ می‌نیاسود .

و روز سه‌شنبه دوازدهم شعبان خداوندزاده امیر مودود، رحمة اللّه علیه، از بلخ بغزنین رسید، که از بست نامه رفته بود تا حرکت کند، برین میعاد بیامد و نواخت یافت. و روز سه‌شنبه نوزدهم شعبان امیر بر قلعه رفت و سرهنگ بو علی کوتوال میزبانی‌ ساخته بود. و روز آدینه بیست و دوم این ماه بکوشک نومسعودی بازآمد.

و پیش تا از باغ محمودی بازآید، نامه وزیر رسید که «کارهای لشکر ساخته شده است و بر وی خصمان رفتند با دلی قوی‌ . و ترکمانان چون دانستند که کارها بجدّتر پیش گرفته آمده است سوی نسا و فراوه رفتند بجمله‌، چنانکه در حدود گوزگانان و هرات و این نواحی ازیشان کسی نماند. و حاجب بزرگ بمرو رفت و بیرون شهر لشکرگاه زد و هر جای شحنه فرستاد و جبایت‌ روان شد ؛ بنده را چه باید کرد؟» جواب رفت که «چون حال برین جمله است، خواجه را از راه غور بغزنین باید آمد تا ما را ببیند و بمشافهه‌ آنچه بازنمودنی‌ است بازنماید و تدبیر کارها قوی‌تر ساخته شود.»

و ماه روزه درآمد و امیر روزه گرفت بکوشک نو. و هر شبی خداوندزادگان‌ امیر سعید و مودود و عبد الرّزّاق، رضی اللّه عنهم‌، بخانه بزرگ‌ می‌بودند و حاجبان و حشم و ندیمان بنوبت با ایشان‌ ؛ و سلطان فرود سرای روزه میگشاد خالی‌ .

و روز شنبه نیمه رمضان وزیر بغزنین رسید و امیر را بدید و خلوتی بود با وی و صاحب دیوان رسالت تا نماز پیشین‌ ؛ هر چه رفته بود و کرده‌ همه باز نمود و امیر را سخت خوش آمد و وزیر را بسیار نیکوئی گفت، و وزیر بازگشت. و دیگر روز خلوتی دیگر کردند؛ وزیر گفته بود که اگر خداوند بهرات آمدی، در همه خراسان یک ترکمان نماندی، و مگر هنوز مدّت سپری نشده بود ماندن ایشان را . باری تا حاجب بزرگ و لشکرها در شهرها باشند از ایشان فسادی نرود امّا دل بنده بحدیث ری و بوسهل و آن لشکر و حمل زر و جامه که با ایشان است و خصمی چون پسر کاکو، سخت مشغول است، که از ناآمدن رایت عالی بخراسان نتوان دانست تا حال ایشان چون شود. امیر گفت نباشد آنجا خللی‌، که آنجا لشکری تمام است و سالاران نیک و بوسهل مردی کاری. ندارند بس حمیّتی‌ پسر کاکو و دیلمان و کردان؛ ایشان را دیده‌ام و آزموده و آن احوال پیش چشم من است. وزیر گفت: ان شاء اللّه‌ که بدولت خداوند همه خیر و خوبی باشد.

و روز دوشنبه هفدهم ماه رمضان سپهسالار علی نیز از بلخ در رسید با غلامان و خاصّگان خویش مخفّ‌ بر حکم فرمان عالی که رفته بود تا لشکر را ببلخ یله کند و جریده‌ بیاید که با وی تدبیرهاست، و سلطان را بدید و نواخت یافت و بخانه بازرفت.

و روز دوشنبه عید فطر بود. امیر پیش بیک هفته مثال داده بود ساختن تعبیه- های‌ این روز را. و تعبیه‌یی کرده بودند که اقرار دادند پیران کهن که بهیچ روزگار برین جمله یاد ندارند، و سوار بسیار بود نیز بدشت شابهار . و امیر بصفّه بزرگ بسرای نو بنشست بر تختی از چوب، که هنوز تخت زرّین ساخته نشده بود، و غلامان‌سرایی که عدد ایشان درین وقت چهار هزار و چیزی‌ بود آمدن گرفتند و در آن سرای بزرگ چندین رده بایستادند. پس امیر بار داد و روزه بگشادند و غلامان سرایی بمیدان نو رفتن گرفتند و میایستادند که‌ میدان و همه دشت شابهار لاله‌ستان‌ شده بود. پس امیر بنشست‌ و بر آن خصرا آمد بر میدان و دشت شابهار و نماز عید بکرده آمد . و امیر بدان خانه بهاری‌ که بر راست صفّه است بخوان بنشست، و فرزندان و وزیر و سپهسالار و امیران دیلمان و بزرگان حشم را برین خوان نشاندند و قوم دیگر را بر خوانهای دیگر. و شاعران شعر خواندند و پس از آن مطربان آمدند و پیاله روان شد، چنانکه از خوانها مستان‌ بازگشتند. و امیر برنشست و بخانه زرّین‌ آمد بر بام که مجلس شراب آنجا راست کرده بودند و بنشاط شراب خوردند.

و دیگر روز بار نبود و روز سوم بار داد. و غلامان نوشتگین خاصّه خادم از مرو دررسیدند با مقدّمی خمارتگین نام و کدخدای‌ نوشتگین محمودک دبیر و چند تن از حاشیه‌، همه آراسته و با تجمّل تمام و پیش امیر آمدند و نواخت یافتند. و فرمود تا غلامان وثاقی‌ را جدا بکوشک کهن محمودی فرود آوردند و نیکو بداشتند و دیگر روز ایشان را پیش بخواست خالی‌تر و غلامی سی خیاره‌تر خویشتن را بازگرفت‌ و دیگران بچهار فرزند بخشید: سعید و مودود و مجدود و عبد الرّزّاق. و نصیب عبد الرّزّاق باضعاف‌ دیگران فرمود که دیگران داشتند بسیار و وی نداشت و خواسته بود که وی را ولایتی دهد.

و هم در شوّال امیر بشکار پره‌ رفت با فوجی غلام‌سرایی و لشکر و ندما و رامشگران و سخت نیکو شکاری رفت و نشاط کردند بر نهاله جای‌ و شراب خوردند، و من بدین شکارگاه حاضر بودم و خواجه بونصر نبود، و بر جمّازگان‌ شکاری بسیار بغزنین آوردند. و اولیا و حشم و امیران فرزندان با سلطان بودند، رضی اللّه عنهم اجمعین‌ .

و روز چهارشنبه بیست و چهارم این ماه بباغ صد هزاره‌ بازآمد و دیگر روز مثال داد تا اسباب و ضیاع‌ که مانده بود از نوشتگین خاصّه باستقصاء تمام باز نگریستند بحاضری‌ کدخدا و دبیرش محمودک و دیگر وکیلان، و اوقاف تربت‌ او بر حال خود بداشتند. و آلت سفر او را از خیمه و خرگاه و اسبی چند و اشتری چند بفرزند امیر عبد الرّزّاق ببخشید با سه دیه یکی بزاولستان‌ و دو به پرشور . و دیگر هر چه بود خاصّه را نگاهداشتند. و سرایش بفرزند امیر مردانشاه بخشید با بسیار فرش و چند پاره سیمینه‌ . و نه حدّ بود آن را که نوشتگین بازگذاشت و نه اندازه از اصناف نعمت. و ولایت مرو که برسم‌ او بود سالار غلامان‌سرایی حاجب بگتغدی را داد و منشور نبشتند و وی کدخدای خویش‌ بوعلی زوزنی را آنجا فرستاد.

و درین هفته حدیث رفت با سالار بگتغدی تا وصلتی باشد خداوندزاده امیر مردانشاه‌ را با وی بدختری که دارد. پیغام بر زبان بونصر مشکان بود و بگتغدی لختی گفت‌ که «طاقت این نواخت ندارد، و چون تواند داشت؟» بونصر آنچه گفتنی بود با وی بگفت تا راست ایستاد و دست گرفتند و زبان داده شد تا آنگاه که فرمان باشد که عقد نکاح‌ کنند. و سالار بگتغدی دانست که چه می‌باید کرد و غرض چیست، هم اکنون‌ فرا کار ساختن گرفت و پس از آن بیک سالی عقد نکاحی بستند که درین حضرت‌ من ماننده آن ندیده بودم، چنانکه هیچ مذکور و شاگرد پیشه و وضیع و شریف و سیاه‌دار و پرده‌دار و بوقی و دبدبه‌زن‌ نماند که نه صلت سالار بگتغدی بدو برسید از دوازده هزار درم تا پنج و سه و دو و یک هزار و پانصد و سیصد و دویست و صد، و کمتر از این نبود. و امیر مردانشاه را بکوشک سالار بگتغدی آوردند و عقد نکاح آنجا کردند و دینار و درم روانه شد سوی هر کسی؛ و امیر مردانشاه را قبای دیبای سیاه پوشانید موشّح‌ بمروارید و کلاهی چهارپر زر بر سرش نهاد مرصّع بجواهر و کمر بر میان او بست همه مکلّل‌ بجواهر و اسبی بود سخت قیمتی نعل زرزده‌ و زین در زر گرفته‌ و استام‌ بجواهر و ده غلام ترک با اسب و ساز و خادمی و ده هزار دینار و صد پاره جامه قیمتی از هر رنگی. چون از عقد نکاح فارغ شدند، امیر مردانشاه را نزد امیر آوردند تا او را بدید و آنچه رفته بود و کرده بودند بازگفتند، و بازگشت سوی والده‌ .

و سخت کودک بود امیر مردانشاه، چه سیزده ساله بود، پس از آن بمدّتی بزرگ‌ در اوائل سنه ثلاثین و اربعمائه‌ دختر سالار بگتغدی را بپرده این پادشاه‌زاده آوردند و سخت کودک بود و بهم نشاندند و عروسی کردند که کس مانند آن یاد نداشت که تکلّفهای هول‌ فرمود امیر که این فرزند را سخت دوست داشت، و مادرش محتشم‌ بود. و از بو منصور مستوفی شنودم، گفت: چندین روز با چندین شاگرد مشغول بودم تا جهاز را نسخت کردند ده بار هزار هزار درم بود. و من که بوالفضلم پس از مرگ‌ سلطان مسعود و امیر مردانشاه، رضی اللّه عنهما، آن نسخت دیدم بتعجّب بماندم که خود کسی آن تواند ساخت. یک دو چیز بگویم: چهار تاج زرّین مرصّع بجواهر و بیست طبق زرّین میوه آن انواع جواهر و بیست دوکدان‌ زرّین جواهر درو نشانده و جاروب زرّین ریشه‌های مروارید بسته؛ از این چیزی چند بازنمودم و از هزار یکی گفتم، کفایت باشد و بتوان دانست از این معنی که چیزهای دیگر چه بوده است.

بخش ۴۷ - مکاتبت وزیر و امیر: و روز سه‌شنبه سلخ‌ جمادی الأخری‌ نامه‌های وزیر رسید. نبشته بود که «بنده کارها بجدّ پیش گرفته است و عمّال شهرها را که خوانده بود میآیند و مالها ستده میآید. و حاجب بزرگ و لشکرها بهرات رسیدند. بوسهل علی نائب عارض عرض باستقصا میکند پیش بنده و سیم میدهد. چون کار لشکر ساخته شود و روی بمخالفان آرند، بنده تدبیر راست پیش ایشان نهد و جهد بندگی‌ بجای آورد. امید دارد بفضل ایزد، عزّ ذکره، که مرادها حاصل شود. و بنده را صواب آن مینماید که خداوند بهرات آید، پس از آنکه نوروز بگذرد و تابستان اینجا مقام کند که کارها ساخته‌ است، بحدیث علف و جز آن هیچ دل مشغولی نباشد، تا بنده بمرو رود و حاجب بزرگ با لشکری روی بمخالفان نهد و از همه جوانب قوی دل باشد و این فتنه را بنشانده آید و کار ری و جبال نیز که بپیچیده‌ است راست شود و خداوند فارغ دل گردد.»بخش ۴۹ - وحشت امیر از بغرا خان: ذکر وحشتی‌ که افتاد میان امیر مسعود، رضی اللّه عنه، و بغراخان‌ و فرستادن امیر بوصادق تبّانی را، رحمة اللّه علیه، برسالت سوی کاشغر و طراز ترکستان تا آن وحشت بتوسّط ارسلان خان‌ برخاست.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

روز یازدهم ماه رجب امیر، رضی اللّه عنه، از بست بر جانب غزنین روان کرد و آنجا رسید روز پنجشنبه هفتم شعبان [و] بباغ محمودی فرود آمد، بر آنکه مدّتی آنجا بباشد، و دست بنشاط و شراب کرد و پیوسته میخورد، چنانکه هیچ می‌نیاسود .
هوش مصنوعی: در یازدهمین روز از ماه رجب، امیر، رضی الله عنه، از محل خود به سمت غزنین حرکت کرد و در روز پنجشنبه هفتم شعبان به باغ محمودی رسید. او تصمیم داشت مدتی در آنجا بماند و با نشاط و شادی مشغول خوراک و نوشیدن بود و به طور مداوم مشروبات می‌نوشید بدون اینکه لحظه‌ای استراحت کند.
و روز سه‌شنبه دوازدهم شعبان خداوندزاده امیر مودود، رحمة اللّه علیه، از بلخ بغزنین رسید، که از بست نامه رفته بود تا حرکت کند، برین میعاد بیامد و نواخت یافت. و روز سه‌شنبه نوزدهم شعبان امیر بر قلعه رفت و سرهنگ بو علی کوتوال میزبانی‌ ساخته بود. و روز آدینه بیست و دوم این ماه بکوشک نومسعودی بازآمد.
هوش مصنوعی: در روز سه‌شنبه دوازدهم شعبان، خداوندزاده امیر مودود از بلخ به بغزنین رسید. او از بست نامه‌ای فرستاده بود تا حرکت کند و در این زمان مقرر به مقصد رسید و مورد استقبال قرار گرفت. در روز سه‌شنبه نوزدهم شعبان، امیر به قلعه رفت و سرهنگ بو علی، که مسئول میزبانی بود، آماده‌سازی‌های لازم را انجام داده بود. همچنین در روز جمعه بیست و دوم این ماه، او به کوشک نومسعودی بازگشت.
و پیش تا از باغ محمودی بازآید، نامه وزیر رسید که «کارهای لشکر ساخته شده است و بر وی خصمان رفتند با دلی قوی‌ . و ترکمانان چون دانستند که کارها بجدّتر پیش گرفته آمده است سوی نسا و فراوه رفتند بجمله‌، چنانکه در حدود گوزگانان و هرات و این نواحی ازیشان کسی نماند. و حاجب بزرگ بمرو رفت و بیرون شهر لشکرگاه زد و هر جای شحنه فرستاد و جبایت‌ روان شد ؛ بنده را چه باید کرد؟» جواب رفت که «چون حال برین جمله است، خواجه را از راه غور بغزنین باید آمد تا ما را ببیند و بمشافهه‌ آنچه بازنمودنی‌ است بازنماید و تدبیر کارها قوی‌تر ساخته شود.»
هوش مصنوعی: قبل از اینکه از باغ محمودی برگردد، نامه‌ای از وزیر رسید که در آن گفته شده بود: "کارهای لشکر آماده شده و دشمنان با دلی قوی به آن حمله کرده‌اند. ترکمانان وقتی متوجه شدند که کارها با جدیت انجام شده، به سمت نسا و فراوه حرکت کردند و تمامی نواحی گوزگانان و هرات از آن‌ها خالی شد. حاجب بزرگ به مرو رفت و در بیرون شهر لشکرگاه تاسیس کرد و به هر جا که لازم بود، شحنه (رئیس گارنیزون) فرستاد و اوضاع به سرعت پیش می‌رفت. حالا بنده چه باید کرد؟" پاسخی داده شد که "با توجه به این شرایط، خواجه باید از مسیر غور به بغزنین بیاید تا ما او را ببینیم و به صورت حضوری آنچه نیاز به توضیح دارد را توضیح دهد و بتوانیم تدبیر کارها را محکم‌تر کنیم."
و ماه روزه درآمد و امیر روزه گرفت بکوشک نو. و هر شبی خداوندزادگان‌ امیر سعید و مودود و عبد الرّزّاق، رضی اللّه عنهم‌، بخانه بزرگ‌ می‌بودند و حاجبان و حشم و ندیمان بنوبت با ایشان‌ ؛ و سلطان فرود سرای روزه میگشاد خالی‌ .
هوش مصنوعی: ماه رمضان فرا رسید و امیر در کاخ جدید خود روزه گرفت. هر شب، فرزندان خداوند، امیر سعید، مودود و عبدالرزاق، به خانه بزرگ می‌آمدند و خدمت‌کاران و همراهان به نوبت با آن‌ها بودند. در این حین، سلطان در فضای زیرین کاخ روزه خود را می‌شکست.
و روز شنبه نیمه رمضان وزیر بغزنین رسید و امیر را بدید و خلوتی بود با وی و صاحب دیوان رسالت تا نماز پیشین‌ ؛ هر چه رفته بود و کرده‌ همه باز نمود و امیر را سخت خوش آمد و وزیر را بسیار نیکوئی گفت، و وزیر بازگشت. و دیگر روز خلوتی دیگر کردند؛ وزیر گفته بود که اگر خداوند بهرات آمدی، در همه خراسان یک ترکمان نماندی، و مگر هنوز مدّت سپری نشده بود ماندن ایشان را . باری تا حاجب بزرگ و لشکرها در شهرها باشند از ایشان فسادی نرود امّا دل بنده بحدیث ری و بوسهل و آن لشکر و حمل زر و جامه که با ایشان است و خصمی چون پسر کاکو، سخت مشغول است، که از ناآمدن رایت عالی بخراسان نتوان دانست تا حال ایشان چون شود. امیر گفت نباشد آنجا خللی‌، که آنجا لشکری تمام است و سالاران نیک و بوسهل مردی کاری. ندارند بس حمیّتی‌ پسر کاکو و دیلمان و کردان؛ ایشان را دیده‌ام و آزموده و آن احوال پیش چشم من است. وزیر گفت: ان شاء اللّه‌ که بدولت خداوند همه خیر و خوبی باشد.
هوش مصنوعی: در روز شنبه‌ای که نیمه ماه رمضان بود، وزیر بغزنین به نزد امیر آمد و با او خلوت کرد، همچنین صاحب دیوان رسالت نیز حضور داشت. تا پیش از نماز ظهر، وزیر همه کارهایی که انجام داده بود را برای امیر توضیح داد و این موضوع بسیار مورد خوشحالی امیر قرار گرفت. پس از این ملاقات، وزیر بازگشت. روز بعد هم دوباره خلوتی ترتیب دادند؛ وزیر گفته بود که اگر امیر به بهرات سفر کند، در کل خراسان هیچ ترکمنی باقی نخواهد ماند و این در حالی بود که هنوز زمان زیادی برای ماندن آنها سپری نشده بود. وزیر به امیر اطمینان داد که تا زمانی که حاجب بزرگ و لشکریان در شهرها حضور داشته باشند، از سوی آنها مشکلی پیش نخواهد آمد، اما او به شدت نگران حرکت نیروها و حملات احتمالی بود. امیر پاسخ داد که هیچ نگرانی در آنجا وجود ندارد، زیرا آنجا نیروهای کافی و فرماندهان کاربلد هستند و او با افراد حمیّتی پسر کاکو و دیلمان و کردان آشناست و وضعیت آنها را دیده و مورد سنجش قرار داده است. وزیر هم امیدوار بود که به تیغ دولت امیر، همه چیز با خیر و خوبی پیش برود.
و روز دوشنبه هفدهم ماه رمضان سپهسالار علی نیز از بلخ در رسید با غلامان و خاصّگان خویش مخفّ‌ بر حکم فرمان عالی که رفته بود تا لشکر را ببلخ یله کند و جریده‌ بیاید که با وی تدبیرهاست، و سلطان را بدید و نواخت یافت و بخانه بازرفت.
هوش مصنوعی: در روز دوشنبه هفدهم ماه رمضان، سپهسالار علی به همراه غلامان و افراد خاص خود از بلخ وارد شد. او به صورت مخفیانه آمده بود تا بر اساس دستوری که دریافت کرده بود، نیروها را در بلخ پراکنده کند و اطلاعاتی را برای تدبیرهای آینده با خود بیاورد. پس از آن که با سلطان ملاقات کرد و مورد احترام قرار گرفت، به خانه‌اش بازگشت.
و روز دوشنبه عید فطر بود. امیر پیش بیک هفته مثال داده بود ساختن تعبیه- های‌ این روز را. و تعبیه‌یی کرده بودند که اقرار دادند پیران کهن که بهیچ روزگار برین جمله یاد ندارند، و سوار بسیار بود نیز بدشت شابهار . و امیر بصفّه بزرگ بسرای نو بنشست بر تختی از چوب، که هنوز تخت زرّین ساخته نشده بود، و غلامان‌سرایی که عدد ایشان درین وقت چهار هزار و چیزی‌ بود آمدن گرفتند و در آن سرای بزرگ چندین رده بایستادند. پس امیر بار داد و روزه بگشادند و غلامان سرایی بمیدان نو رفتن گرفتند و میایستادند که‌ میدان و همه دشت شابهار لاله‌ستان‌ شده بود. پس امیر بنشست‌ و بر آن خصرا آمد بر میدان و دشت شابهار و نماز عید بکرده آمد . و امیر بدان خانه بهاری‌ که بر راست صفّه است بخوان بنشست، و فرزندان و وزیر و سپهسالار و امیران دیلمان و بزرگان حشم را برین خوان نشاندند و قوم دیگر را بر خوانهای دیگر. و شاعران شعر خواندند و پس از آن مطربان آمدند و پیاله روان شد، چنانکه از خوانها مستان‌ بازگشتند. و امیر برنشست و بخانه زرّین‌ آمد بر بام که مجلس شراب آنجا راست کرده بودند و بنشاط شراب خوردند.
هوش مصنوعی: در روز دوشنبه، عید فطر بود. امیر قبل از این روز، به مدت یک هفته درباره‌ی تدارکات این روز صحبت کرده بود. آن روز تدابیری اتخاذ شده بود که به گفته‌ی پیران کهن، در هیچ زمان دیگری نظیر آن وجود نداشت. همچنین تعداد سواران بسیار بود و در دشت شابهار مشغول بودند. امیر بر روی تختی از چوب نشسته بود، زیرا هنوز تخت طلا ساخته نشده بود. بیش از چهار هزار غلام در این زمان به سرای بزرگ آمده بودند و در رده‌های مختلف ایستاده بودند. سپس امیر با دادن بار، روزه را افطار کرد و غلامان به میدان نو رفتند و در آنجا ایستادند، به طوری که میدان و دشت شابهار به‌صورت لاله‌زار درآمده بود. امیر نشسته و در دشت شابهار نماز عید را اقامه کرد. بعد از آن، به خانه‌ای که در سمت راست بود رفت و با فرزندان، وزیر، سپهسالار و بزرگان حشم نشسته و خوراک سرو کردند و دیگر افراد در جاهای دیگر نشسته بودند. شاعران اشعار خود را خواندند و پس از آن نوازندگان آمدند و جام‌ها به گردش درآمدند، به طوری که مهمانان از سفره مست شدند. سپس امیر به خانه‌ی زرین رفت که در آنجا مجلس شراب ترتیب داده بودند و با شادی به نوشیدن شراب پرداختند.
و دیگر روز بار نبود و روز سوم بار داد. و غلامان نوشتگین خاصّه خادم از مرو دررسیدند با مقدّمی خمارتگین نام و کدخدای‌ نوشتگین محمودک دبیر و چند تن از حاشیه‌، همه آراسته و با تجمّل تمام و پیش امیر آمدند و نواخت یافتند. و فرمود تا غلامان وثاقی‌ را جدا بکوشک کهن محمودی فرود آوردند و نیکو بداشتند و دیگر روز ایشان را پیش بخواست خالی‌تر و غلامی سی خیاره‌تر خویشتن را بازگرفت‌ و دیگران بچهار فرزند بخشید: سعید و مودود و مجدود و عبد الرّزّاق. و نصیب عبد الرّزّاق باضعاف‌ دیگران فرمود که دیگران داشتند بسیار و وی نداشت و خواسته بود که وی را ولایتی دهد.
هوش مصنوعی: در روزهای بعد، بار دیگری فرود نیامد و در روز سوم بار فرستاده شد. غلامان شهر نوشتگین، به ویژه خادم خاص از مرو، به همراه خمارتگین و کدخدای نوشتگین، محمودک دبیر و چند تن دیگر از اطرافیان، به حضور امیر رسیدند. همه آنها با آراستگی و تجمل آمده بودند و مورد توجه قرار گرفتند. امیر دستور داد تا غلامان وثاقی را به یک کاخ قدیمی منتقل کنند و به خوبی از آنها پذیرایی کردند. در روز بعد، از آنها خواست تا کمی خلوت‌تر باشند و یکی از غلامان را بازپس گرفت و سایرین را به چهار فرزند معرفی کرد: سعید، مودود، مجدود و عبدالرزاق. عبدالرزاق سهم بیشتری دریافت کرد زیرا دیگران دارای فراوانی بودند و او به دنبال ولایتی می‌گشت.
و هم در شوّال امیر بشکار پره‌ رفت با فوجی غلام‌سرایی و لشکر و ندما و رامشگران و سخت نیکو شکاری رفت و نشاط کردند بر نهاله جای‌ و شراب خوردند، و من بدین شکارگاه حاضر بودم و خواجه بونصر نبود، و بر جمّازگان‌ شکاری بسیار بغزنین آوردند. و اولیا و حشم و امیران فرزندان با سلطان بودند، رضی اللّه عنهم اجمعین‌ .
هوش مصنوعی: در ماه شوّال، امیر بشکار به همراه گروهی از غلامان و سربازان، نوازندگان و شکارچیان به شکار رفت. این سفر بسیار خوب و مفرح بود و آن‌ها در مکانی مناسب توقف کردند و شراب نوشیدند. من هم در آن شکارگاه حضور داشتم، اما خواجه بونصر در آنجا نبود. در این شکار، شکارهای زیادی به دست آوردند و خانواده‌ها و خدمتکاران و پسران امیران نیز با سلطان بودند. خداوند از همگی آن‌ها راضی باشد.
و روز چهارشنبه بیست و چهارم این ماه بباغ صد هزاره‌ بازآمد و دیگر روز مثال داد تا اسباب و ضیاع‌ که مانده بود از نوشتگین خاصّه باستقصاء تمام باز نگریستند بحاضری‌ کدخدا و دبیرش محمودک و دیگر وکیلان، و اوقاف تربت‌ او بر حال خود بداشتند. و آلت سفر او را از خیمه و خرگاه و اسبی چند و اشتری چند بفرزند امیر عبد الرّزّاق ببخشید با سه دیه یکی بزاولستان‌ و دو به پرشور . و دیگر هر چه بود خاصّه را نگاهداشتند. و سرایش بفرزند امیر مردانشاه بخشید با بسیار فرش و چند پاره سیمینه‌ . و نه حدّ بود آن را که نوشتگین بازگذاشت و نه اندازه از اصناف نعمت. و ولایت مرو که برسم‌ او بود سالار غلامان‌سرایی حاجب بگتغدی را داد و منشور نبشتند و وی کدخدای خویش‌ بوعلی زوزنی را آنجا فرستاد.
هوش مصنوعی: در روز چهارشنبه بیست و چهارم این ماه، به باغ صد هزاره برگشت و سپس دستور داد تا تمامی وسایل و املاکی که باقی مانده بود با دقت بررسی شود. این کار با حضور کدخدا، دبیرش محمودک و دیگر وکیلان انجام شد و اموال او به حال خود باقی ماند. او همچنین وسایل سفرش از قبیل خیمه، خرگاه و تعدادی اسب و شتر را به فرزند امیر عبدالرزاق اعطا کرد. علاوه بر این، اموالی به فرزند امیر مردانشاه بخشید که شامل فرش‌های زیاد و چند قطعه نقره بود. هیچ محدودیتی در این بخشش‌ها وجود نداشت و چیزی از انواع نعمت‌ها باقی نماند. همچنین، ولایت مرو که به او تعلق داشت به سالار غلامان‌سرایی حاجب بگتغدی واگذار شد و منشوری نیز نوشته شد. او کدخدای خود یعنی بوعلی زوزنی را به آنجا فرستاد.
و درین هفته حدیث رفت با سالار بگتغدی تا وصلتی باشد خداوندزاده امیر مردانشاه‌ را با وی بدختری که دارد. پیغام بر زبان بونصر مشکان بود و بگتغدی لختی گفت‌ که «طاقت این نواخت ندارد، و چون تواند داشت؟» بونصر آنچه گفتنی بود با وی بگفت تا راست ایستاد و دست گرفتند و زبان داده شد تا آنگاه که فرمان باشد که عقد نکاح‌ کنند. و سالار بگتغدی دانست که چه می‌باید کرد و غرض چیست، هم اکنون‌ فرا کار ساختن گرفت و پس از آن بیک سالی عقد نکاحی بستند که درین حضرت‌ من ماننده آن ندیده بودم، چنانکه هیچ مذکور و شاگرد پیشه و وضیع و شریف و سیاه‌دار و پرده‌دار و بوقی و دبدبه‌زن‌ نماند که نه صلت سالار بگتغدی بدو برسید از دوازده هزار درم تا پنج و سه و دو و یک هزار و پانصد و سیصد و دویست و صد، و کمتر از این نبود. و امیر مردانشاه را بکوشک سالار بگتغدی آوردند و عقد نکاح آنجا کردند و دینار و درم روانه شد سوی هر کسی؛ و امیر مردانشاه را قبای دیبای سیاه پوشانید موشّح‌ بمروارید و کلاهی چهارپر زر بر سرش نهاد مرصّع بجواهر و کمر بر میان او بست همه مکلّل‌ بجواهر و اسبی بود سخت قیمتی نعل زرزده‌ و زین در زر گرفته‌ و استام‌ بجواهر و ده غلام ترک با اسب و ساز و خادمی و ده هزار دینار و صد پاره جامه قیمتی از هر رنگی. چون از عقد نکاح فارغ شدند، امیر مردانشاه را نزد امیر آوردند تا او را بدید و آنچه رفته بود و کرده بودند بازگفتند، و بازگشت سوی والده‌ .
هوش مصنوعی: در این هفته، حدیثی درباره سالار بگتغدی پیش رفت تا وصلت خداوندزاده امیر مردانشاه با دخترش انجام شود. بونصر مشکان پیغام را به زبان آورد و بگتغدی گفت که "این مسئله کمی دشوار است، چگونه می‌تواند انجام شود؟" بونصر هر آنچه باید گفته می‌شد را بیان کرد و در نهایت، آن‌ها دست یکدیگر را گرفتند و توافق کردند تا زمانی که فرمانی صادر شود، عقد نکاح انجام شود. سالار بگتغدی متوجه نیازها و خواسته‌ها شد و بلافاصله مشغول کار شد. پس از یک سال، عقد نکاحی برگزار کردند که در این دربار نظیر آن را ندیده بودم. افراد مختلف، از کسانی که در حرفه‌های مختلف بودند، با مبالغی از دوازده هزار درم تا یک هزار و پانصد و غیره تمامی کسانی که به سالار بگتغدی مربوط می‌شدند، پاداش دریافت کردند. امیر مردانشاه به قصر سالار بگتغدی آورده شد و عقد نکاح در آنجا برگزار گردید. سپس هدایایی به هر شخص داده شد، شامل دیبای سیاه و کلاهی زرین و زین قیمتی. پس از پایان مراسم عقد، امیر مردانشاه را به نزد امیر بردند تا او را ببیند و تمام اتفاقات را برایش بازگو کردند و سپس به سوی مادرش بازگشت.
و سخت کودک بود امیر مردانشاه، چه سیزده ساله بود، پس از آن بمدّتی بزرگ‌ در اوائل سنه ثلاثین و اربعمائه‌ دختر سالار بگتغدی را بپرده این پادشاه‌زاده آوردند و سخت کودک بود و بهم نشاندند و عروسی کردند که کس مانند آن یاد نداشت که تکلّفهای هول‌ فرمود امیر که این فرزند را سخت دوست داشت، و مادرش محتشم‌ بود. و از بو منصور مستوفی شنودم، گفت: چندین روز با چندین شاگرد مشغول بودم تا جهاز را نسخت کردند ده بار هزار هزار درم بود. و من که بوالفضلم پس از مرگ‌ سلطان مسعود و امیر مردانشاه، رضی اللّه عنهما، آن نسخت دیدم بتعجّب بماندم که خود کسی آن تواند ساخت. یک دو چیز بگویم: چهار تاج زرّین مرصّع بجواهر و بیست طبق زرّین میوه آن انواع جواهر و بیست دوکدان‌ زرّین جواهر درو نشانده و جاروب زرّین ریشه‌های مروارید بسته؛ از این چیزی چند بازنمودم و از هزار یکی گفتم، کفایت باشد و بتوان دانست از این معنی که چیزهای دیگر چه بوده است.
هوش مصنوعی: امیر مردانشاه در سن سیزده سالگی بسیار کودک بود. بعدها، در اوایل سال سیصد و چهل‌ام، دختری از سالار بگتغدی را به حرم این پادشاه‌زاده آوردند که او نیز همچنان جوان و کم‌سن و سال بود. مراسم عروسی برگزار شد که هیچ‌کس مانند آن را به یاد نداشت. امیر که این دختر را بسیار دوست داشت، سخت به تدارکات و آرایش مراسم پرداخت و مادرش نیز با احترام و شکوه بود. بو منصور مستوفی در این باره گفته بود که چندین روز با تعدادی شاگرد کار کردند تا جهاز را آماده کنند و هزینه‌های آن بسیار بالا بود. من که به‌عنوان بوالفضل پس از مرگ سلطان مسعود و امیر مردانشاه، آن جهاز را دیدم، حیرت‌زده شدم که هیچ‌کس نمی‌تواند چنین چیزی بسازد. فقط چند مورد ذکر می‌کنم: چهار تاج طلایی زیبا با جواهرات، بیست ظرف طلایی میوه با جواهرات و بیست دو جعبه طلایی که مملو از جواهرات بودند و نیز جاروبی طلایی با مرواریدهای ریشه‌دار. این‌ها تنها بخشی از جواهرات بود و دیدن اینها گویای ارزش و زیبایی چیزهای دیگر نیز هست.

خوانش ها

بخش ۴۸ - خلوت امیر و وزیر به خوانش سعید شریفی