گنجور

بخش ۲۹ - رای زدن امیر با اعیان در باب ترکمانان

چون وزیر این نامه‌ها بخواند، بونصر را گفت: ای خواجه تا اکنون سر و کار با شبانان بود و نگاه باید کرد تا چند دردسر افتاد که هنوز بلاها بپای‌ است. اکنون امیران ولایت‌گیران‌ آمدند. بسیار فریاد کردم که بطبرستان و گرگان آمدن روی‌ نیست، خداوند فرمان نبرد، مردکی چون عراقی که دست راست خود از چپ نداند مشتی زرق‌ و عشوه‌ پیش داشت‌ و از آن هیچ بنرفت‌، که محال و باطل بود.

ولایتی آرمیده چون گرگان و طبرستان مضطرب گشت و بباد شد و مردمان بنده و مطیع عاصی شدند، که نیز با کالیجار راست نباشد، و بخراسان خللی بدین بزرگی افتاد. ایزد، تعالی، عاقبت این کار بخیر کناد. اکنون با این همه نگذارند که بر تدبیر راست برود و این سلجوقیان را بشورانند و توان دانست که آنگاه چه تولّد شود.

پس گفت: این مهم‌تر از آن است که یک ساعت بدین فرو توان گذاشت‌، امیر را آگاه باید کرد. بونصر گفت: همه شب شراب خورده است تا چاشتگاه فراخ و نشاط خواب‌ کرده است. گفت: چه جایگاه خواب است؟! آگاه باید کرد و گفت که شغلی مهمّ افتاده است، تا بیدار کنند.

مرا که بوالفضلم‌ نزدیک آغاجی خاصّه خادم‌ فرستادند، با وی بگفتم. در رفت در سرای پرده بایستاد و تنحنح‌ کرد؛ من آواز امیر شنیدم که گفت: چیست؟ آن‌ خادم گفت: بوالفضل آمده است و میگوید که خواجه بزرگ و بونصر به نیم ترگ‌ آمده‌اند و میباید که خداوند را ببینند که مهمّی افتاده است. گفت: نیک آمد، و برخاست. و من دعا بگفتم‌ . و امیر، رضی اللّه عنه، طشت و آب خواست و آب دست‌ بکرد و از سرای پرده بخیمه آمد و ایشان را بخواند و خالی کرد، من ایستاده بودم، نامه‌ها بخواندند و نیک از جای بشد و عراقی را بسیار دشنام داد. خواجه بزرگ گفت: تقدیر ایزد کار خود میکند، عراقی و جز وی همه بهانه‌ باشد. خداوند را در اوّل هر کار که پیش گیرد، بهتر اندیشه باید کرد؛ و اکنون که این حال بیفتاد جهد باید کرد تا دراز نشود . گفت:

چه باید کرد؟ وزیر گفت: اگر رای عالی بیند، حاجبان بگتغدی و بوالنضر را خوانده آید، که سپاه سالار اینجا نیست، و حاجب سباشی‌ که فراروی‌تر است، او حاضر آید با کسانی که خداوند بیند از اهل سلاح و تازیکان‌ تا درین باب سخن گفته آید و رای زده شود. گفت: نیک آمد.

ایشان بیرون آمدند و کسان رفتند و مقدّمان را بخواندند و مردم آمدن گرفت‌ بر رسم. و نماز دیگر بار داد، خواجه بزرگ احمد عبد الصّمد و عارض بوالفتح رازی و صاحب دیوان رسالت بونصر مشکان و حاجبان بگتغدی و بوالنّضر و سباشی را باز گرفت‌ . و بوسهل زوزنی را بخواندند از جمله ندیمان، که گاه گاه میخواند و می‌نشاند او را در چنین خلوات‌ . درین باب از هر گونه سخن گفتند و رای زدند. امیر، رضی اللّه عنه، گفت: این نه خرد حدیثی است، ده هزار سوار ترک با بسیار مقدّم آمده‌اند و در میان ولایت ما نشسته و میگویند که ما را هیچ جای مأوی‌ نمانده است راست‌ جانب ما زبون‌تر است. ما ایشان را نگذاریم که بر زمین قرار گیرند و پر و بال کنند، که نگاه باید کرد که ازین ترکمانان که پدرم آورد و از آب‌ گذاره کرد و در خراسان جای داد و ساربانان بودند، چند بلا و دردسر دیده آمد، اینها را که خواجه میگوید که ولایت جویانند نتوان گذاشت که دم زنند. صواب آن است که بتن خویش حرکت کنیم هم از گرگان با غلامان‌سرایی و لشکر گزیده‌تر بر راه سمنگان‌ که میان اسپراین‌ و استوا بیرون شود و بنسا بیرون آید، تاختنی هر چه قویتر، تا دمار از ایشان برآورده آید.

وزیر گفت: صواب آن باشد که رای عالی بیند. عارض و صاحب دیوان رسالت و بوسهل زوزنی همین گفتند. وزیر حجّاب را گفت: شما چه گویید؟ گفتند: ما بندگانیم، جنگ را باشیم‌ و بر فرمانی که یابیم کار میکنیم و شمشیر میزنیم تا مخالفان بمراد نرسند، تدبیر کار خواجه را باشد. وزیر گفت: «باری از حال راه برباید پرسید تا بر چه جمله است.» در وقت تنی چند را که با آن راه آشنائی داشتند بیاوردند. سه راه نسخت کردند یکی بیابان از جانب دهستان سخت دشوار و بی‌آب و علف و دو بیشتر درشت‌ و پر شکستگی‌ . وزیر گفت: بنده آنچه داند از نصیحت بگوید، فرمان خداوند را باشد:

ستوران یکسوارگان‌ و از آن غلامان‌سرایی بیشتر کاه برنج خورده‌اند بآمل مدّتی دراز. و تا بیامده‌ایم، گیاه میخورند. و از اینجا تا نسا برین جمله است که نسخت کردند، درشت و دشوار. اگر خداوند بتن خویش حرکت کند و تعجیل باشد، ستوران بمانند و پخته لشکر که بر سر کار رسد اندکی مایه‌ باشد و خصمان آسوده باشند و ساخته و ستوران قوی؛ میباید اندیشید که نباید خللی افتد و آب بشود که حرکت خداوند بتن عزیز خویش خرد کاری نیست. و دیگر که این ترکمانان آرامیده‌اند و از ایشان فسادی ظاهر نشده و برین جمله‌ بسوری نبشته و بندگی نموده. بنده را آن صوابتر مینماید که سوری را جوابی نیکو نبشته آید و گفته شود که دهقانان‌ را باید گفت که «دل مشغول ندارند که بخانه خویش آمده‌اند و در ولایت و زینهار مااند، و ما قصد ری میداشتیم، چون آنجا رسیم، آنچه رای واجب کند و صلاح ایشان در آن باشد فرموده آید» تا این نامه برود و خداوند از اینجا بمبارکی سوی نشابور رود و ستوران دمی‌ زنند و قوّتی گیرند و حال این نوآمدگان‌ نیز نیکوتر پیدا آید، آنگاه اگر حاجت آید و رای صواب آن باشد که ایشان را از خراسان بیرون کرده آید، فوجی لشکر قوی با سالاری هشیار و کاردان برود ساخته‌ و شغل ایشان را کفایت کرده شود که حشمت بشود، اگر خداوند بتن خویش قصد ایشان کند، خاصّه که از اینجا تاختن کرده آید. بنده را آنچه فراز آمد بگفت و فرمان خداوند راست.

حاضران متّفق شدند که رای درست این است؛ و بر آن قرار گرفت که تا سه روز سوی نشابور بازگشته آید. امیر فرمود تا بوالحسن عبد الجلیل‌ را بدین مجلس بخواندند و بیامد و مثال یافت تا سوی شهر گرگان رود با پنج مقدّم از سرهنگان و حاجبی و هزار سوار، و کدخدای لشکر باشد؛ تا با کالیجار چه کند در آنچه ضمان‌ کرده است از اموال، آنگاه آنچه رای واجب کند وی را فرموده آید. زمانی درین باب مناظره‌ رفت.

و او را بجامه خانه بردند و خلعت پوشید و پیش آمد با مقدّمان و حاجب، و ایشان را نیز خلعت داده بودند، و بازگشتند و از درگاه تعبیه کردند و بشهر رفتند.

و روز چهارشنبه دهم ماه رجب تا زنده‌ها رسیدند از خوارزم و خبر کشتن عبد الجبّار پسر خواجه بزرگ و قوم‌ وی آوردند که عبد الجبّار شتاب کرده بود، چون هرون را بکشتند، در ساعت از متواری جای‌ بیرون آمد و بر پیل نشسته بود و بمیدان سرای امارت‌ آمد، و دیگر پسر خوارزمشاه که او را خندان گفتندی با شکر خادم و غلامان گریخته بودند، از اتفاق بد شکر خادم با غلامی چند بشغلی بمیدان سرای امارت آمد با عبد الجبّار دچار شد و عبد الجبّار او را دشنام داد، شکر غلامان را گفت: دهید ؛ تیر و ناچخ‌ درنهادند و عبد الجبّار را بکشتند با دو پسر وی و عم‌زاده‌ و چهل و اند تن از پیوستگان او، و خندان را بازآوردند، بامیری بنشاندند- و شرح این حالها در باب خوارزم بیاید- وزیر بماتم نشست و همه اعیان و بزرگان نزدیک او رفتند. و از شهامت وی آن دیدم که آب‌ از چشم وی بیرون نیامد. و در همه ابواب بزرگی این مرد یگانه بود، درین باب نیز صبور یافتند و بپسندیدند، و راست‌ بدان مانست‌ که شاعر بدین بیت او را خواسته است، شعر:

یبکی علینا و لا نبکی علی احد
لنحن اغلظ اکبادا من الابل‌

و امیر، رضی اللّه عنه، فقیه عبد الملک طوسی ندیم را نزدیک وی فرستاد به پیغام تعزیت، و این فقیه مردی نیکوسخن بود و خردمند. چون پیغام بگزارد، خواجه بر پای خاست و زمین بوسه داد و بنشست و گفت: «بنده و فرزندان و هر کس که دارد فدای یک تار موی خداوند باد، که سعادت بندگان آن باشد که در رضای خداوند کرانه عمر کنند .» و کالبد مردان همه یکی است و کس بغلط نام نگیرد، و این جزع‌ ناکردن راست بدان ماند که عمرو لیث‌ کرد، و بگویم آنچه درین باب خواندم تا مقرّر گردد، و اللّه اعلم بالصّواب‌ .

بخش ۲۸ - آمدن ترکمانان سلجوقی به نسا: و ملطّفه‌یی از صاحب برید ری بونصر بیهقی برادر امیرک بیهقی پس از قاصدی رسید- از آنکه‌ بوالمظفّر حبشی معزول گشت از شغل بریدی و کار ببونصر دادند، و این آزادمرد بروزگار امیر محمود، رضی اللّه عنه، وکیل در این پادشاه بود، رحمة- اللّه علیه، و بسیار خطرها کرد و خدمتهای پسندیده نمود، و شیرمردی است، دوست قدیم من؛ و پس از آنکه ری از دست ما بشد، بر سر این خواجه کارهای نرم و درشت گذشت، چنانکه بیاید پس ازین در تصنیف، و امروز سنه احدی و خمسین و اربعمائه‌ اینجاست بغزنین در ظلّ‌ خداوند عالم سلطان بزرگ ابو المظّفر ابراهیم‌ ابن ناصر دین اللّه‌، اطال اللّه بقاءه‌ - نبشته بود در ملطّفه که «سپاه سالار تاش فرّاش را مالشی رسید از مقدّمه پسر کاکو .» و جواب رفت که «در کارها بهتر احتیاط باید کرد، و ما از شغل گرگان و طبرستان فارغ شدیم و اینک از آمل بر راه دماوند میآییم سوی ری، که بخراسان هیچ دل مشغولی‌ نیست.» و این از بهر تهویل‌ نبشتیم تا مخالفان آن دیار بترسند، که بخراسان چندان مهمّ داشتیم که ری و پسر کاکو یاد نمیآمد. و از حال ری و خوارزم نبذنبذ و اندک اندک از آن گویم که دو باب خواهد بود سخت مشبع‌ احوال هر دو جانب را، چنانکه پیش ازین یاد کرده‌ام، و حافظ تاریخ را در ماهها و سالها این بسنده باشد.بخش ۳۰ - حکایت عمرو لیث: الحکایة من عمرو بن اللّیث الأمیر بخراسان فی الصّبر بوقت نعی ابنه‌

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون وزیر این نامه‌ها بخواند، بونصر را گفت: ای خواجه تا اکنون سر و کار با شبانان بود و نگاه باید کرد تا چند دردسر افتاد که هنوز بلاها بپای‌ است. اکنون امیران ولایت‌گیران‌ آمدند. بسیار فریاد کردم که بطبرستان و گرگان آمدن روی‌ نیست، خداوند فرمان نبرد، مردکی چون عراقی که دست راست خود از چپ نداند مشتی زرق‌ و عشوه‌ پیش داشت‌ و از آن هیچ بنرفت‌، که محال و باطل بود.
هوش مصنوعی: وزیر بعد از خواندن این نامه‌ها به بونصر گفت: ای خواجه، تا به حال با شبانان کار داشتی و باید مراقب باشی چه مشکلاتی پیش می‌آید چون هنوز خطرات وجود دارد. اکنون فرماندهان و والیان به منطقه آمده‌اند. من خیلی تلاش کرده‌ام که بگویم به طبرستان و گرگان نروید، ولی خداوند اجازه نداد. مردی مانند عراقی که حتی نمی‌داند دست راستش کدام است، بی‌خود و با ظاهری فریبنده پیش آمده و هیچ نتیجه‌ای نداشته، که این غیرممکن و بی‌معنا است.
ولایتی آرمیده چون گرگان و طبرستان مضطرب گشت و بباد شد و مردمان بنده و مطیع عاصی شدند، که نیز با کالیجار راست نباشد، و بخراسان خللی بدین بزرگی افتاد. ایزد، تعالی، عاقبت این کار بخیر کناد. اکنون با این همه نگذارند که بر تدبیر راست برود و این سلجوقیان را بشورانند و توان دانست که آنگاه چه تولّد شود.
هوش مصنوعی: ولایتی که در آرامش به سر می‌برد، چون گرگان و طبرستان دچار آشفتگی شد و وضعیت نابسامانی به وجود آمد و مردم که زمانی مطیع و فرمانبردار بودند، حالا عصیانگر شدند. همچنین در خراسان مشکلات زیادی به وجود آمد. خداوند، متعال، عاقبت این وضعیت را به خیرو صلاح تغییر دهد. اکنون با وجود همه این مشکلات، نگذاشته‌اند که امور به درستی پیش برود و سلجوقیان را به شورش واداشته‌اند، و می‌توان حدس زد که در این شرایط چه نتایجی به وجود خواهد آمد.
پس گفت: این مهم‌تر از آن است که یک ساعت بدین فرو توان گذاشت‌، امیر را آگاه باید کرد. بونصر گفت: همه شب شراب خورده است تا چاشتگاه فراخ و نشاط خواب‌ کرده است. گفت: چه جایگاه خواب است؟! آگاه باید کرد و گفت که شغلی مهمّ افتاده است، تا بیدار کنند.
هوش مصنوعی: او سپس گفت: این موضوع از آن‌قدر اهمیت دارد که نمی‌توان یک ساعت هم صبر کرد، باید امیر را در جریان گذاشت. بونصر پاسخ داد: او تمام شب مشغول نوشیدن شراب بوده و تا صبح خوابش برده است. او گفت: مگر وقت خواب چه اهمیتی دارد؟! باید او را بیدار کرد و خبر بدهیم که موضوع مهمی پیش آمده است.
مرا که بوالفضلم‌ نزدیک آغاجی خاصّه خادم‌ فرستادند، با وی بگفتم. در رفت در سرای پرده بایستاد و تنحنح‌ کرد؛ من آواز امیر شنیدم که گفت: چیست؟ آن‌ خادم گفت: بوالفضل آمده است و میگوید که خواجه بزرگ و بونصر به نیم ترگ‌ آمده‌اند و میباید که خداوند را ببینند که مهمّی افتاده است. گفت: نیک آمد، و برخاست. و من دعا بگفتم‌ . و امیر، رضی اللّه عنه، طشت و آب خواست و آب دست‌ بکرد و از سرای پرده بخیمه آمد و ایشان را بخواند و خالی کرد، من ایستاده بودم، نامه‌ها بخواندند و نیک از جای بشد و عراقی را بسیار دشنام داد. خواجه بزرگ گفت: تقدیر ایزد کار خود میکند، عراقی و جز وی همه بهانه‌ باشد. خداوند را در اوّل هر کار که پیش گیرد، بهتر اندیشه باید کرد؛ و اکنون که این حال بیفتاد جهد باید کرد تا دراز نشود . گفت:
هوش مصنوعی: مرا نزد آقا بوالفضل فرستادند و با او صحبت کردم. او در ورودی خانه ای ایستاد و کمی تردید کرد. من صدای امیر را شنیدم که می‌پرسید: چه خبر است؟ خادم گفت: بوالفضل آمده و اعلام می‌کند که خواجه بزرگ و بونصر در نیم ترگ حاضر شده‌اند و باید خداوند را ملاقات کنند، چون موضوعی مهم پیش آمده است. امیر گفت: به خوبی آمدید و از جا بلند شد. من نیز دعا کردم. سپس امیر، طشت و آب خواست و دستش را شست و از خانه بیرون آمد و آن‌ها را دعوت کرد و اوضاع را خلوت کرد. من ایستاده بودم و آن‌ها نامه‌ها را خواندند و از آنجا رفتند. امیر به شدت به عراقی‌ها دشنام داد. خواجه بزرگ گفت: تقدیر خداوند کار خودش را انجام می‌دهد و عراقی‌ها و دیگران تنها بهانه‌ای هستند. در آغاز هر کار، خداوند باید بهتر فکر کند و اکنون که چنین حالتی پیش آمده، تلاش باید کرد تا اوضاع طولانی نشود.
چه باید کرد؟ وزیر گفت: اگر رای عالی بیند، حاجبان بگتغدی و بوالنضر را خوانده آید، که سپاه سالار اینجا نیست، و حاجب سباشی‌ که فراروی‌تر است، او حاضر آید با کسانی که خداوند بیند از اهل سلاح و تازیکان‌ تا درین باب سخن گفته آید و رای زده شود. گفت: نیک آمد.
هوش مصنوعی: وزیر گفت: اگر رأی خوبی ببیند، باید حاجبان و بوالنضر را دعوت کند، زیرا سپهدار در اینجا نیست. حاجب سباشی که در مقام بالاتری است، باید با افرادی که از اهل سلاح و تازیکان هستند حاضر شود تا در این مورد صحبت کنند و نظر سنجی صورت بگیرد. این پیشنهاد مورد تأیید قرار گرفت.
ایشان بیرون آمدند و کسان رفتند و مقدّمان را بخواندند و مردم آمدن گرفت‌ بر رسم. و نماز دیگر بار داد، خواجه بزرگ احمد عبد الصّمد و عارض بوالفتح رازی و صاحب دیوان رسالت بونصر مشکان و حاجبان بگتغدی و بوالنّضر و سباشی را باز گرفت‌ . و بوسهل زوزنی را بخواندند از جمله ندیمان، که گاه گاه میخواند و می‌نشاند او را در چنین خلوات‌ . درین باب از هر گونه سخن گفتند و رای زدند. امیر، رضی اللّه عنه، گفت: این نه خرد حدیثی است، ده هزار سوار ترک با بسیار مقدّم آمده‌اند و در میان ولایت ما نشسته و میگویند که ما را هیچ جای مأوی‌ نمانده است راست‌ جانب ما زبون‌تر است. ما ایشان را نگذاریم که بر زمین قرار گیرند و پر و بال کنند، که نگاه باید کرد که ازین ترکمانان که پدرم آورد و از آب‌ گذاره کرد و در خراسان جای داد و ساربانان بودند، چند بلا و دردسر دیده آمد، اینها را که خواجه میگوید که ولایت جویانند نتوان گذاشت که دم زنند. صواب آن است که بتن خویش حرکت کنیم هم از گرگان با غلامان‌سرایی و لشکر گزیده‌تر بر راه سمنگان‌ که میان اسپراین‌ و استوا بیرون شود و بنسا بیرون آید، تاختنی هر چه قویتر، تا دمار از ایشان برآورده آید.
هوش مصنوعی: آن‌ها بیرون آمدند و برخی از افراد رفتند تا مقدمان را بخوانند و مردم آمدند و همگی به رسم خود گرد هم آمدند. سپس دوباره نماز خوانده شد و خواجه بزرگ احمد عبدالصمد، عارض بوالفتح رازی، صاحب دیوان رسالت بونصر مشکان و دیگران مورد احترام قرار گرفتند. بوسهل زوزنی نیز که از ندیمان بود، به جمع دعوت شد و او را در این مجالس می‌نشاندند. در این باره درباره مسائل مختلف صحبت کردند و نظرها را در میان گذاشتند. امیر فرمود: این موضوع نیازی به بحث زیاد ندارد. ده هزار سوار ترک با تعدادی از افراد با نفوذ آمده‌اند و در میان سرزمین ما مستقر شده‌اند و ادعا می‌کنند که هیچ جایی برای زندگی ندارند. ما نباید اجازه دهیم که آن‌ها در زمین قرار بگیرند و قدرت بگیرند، زیرا باید به یاد داشته باشیم که از زمانی که پدرم آن‌ها را آورده و در خراسان سکونت داده، چه مشکلات و دشواری‌هایی برای ما به وجود آمده است. این افراد که به گفته خواجه به دنبال ولایت هستند، نباید اجازه داده شود که در اینجا فعالیت کنند. بهتر است که ما خودمان حرکت کنیم و از گرگان با تعدادی از غلامان و لشکری قوی‌تر به سمت سمنگان برویم تا هر چه سریع‌تر اقدام کنیم و مانع از بروز مشکلات بیشتری بشویم.
وزیر گفت: صواب آن باشد که رای عالی بیند. عارض و صاحب دیوان رسالت و بوسهل زوزنی همین گفتند. وزیر حجّاب را گفت: شما چه گویید؟ گفتند: ما بندگانیم، جنگ را باشیم‌ و بر فرمانی که یابیم کار میکنیم و شمشیر میزنیم تا مخالفان بمراد نرسند، تدبیر کار خواجه را باشد. وزیر گفت: «باری از حال راه برباید پرسید تا بر چه جمله است.» در وقت تنی چند را که با آن راه آشنائی داشتند بیاوردند. سه راه نسخت کردند یکی بیابان از جانب دهستان سخت دشوار و بی‌آب و علف و دو بیشتر درشت‌ و پر شکستگی‌ . وزیر گفت: بنده آنچه داند از نصیحت بگوید، فرمان خداوند را باشد:
هوش مصنوعی: وزیر بیان کرد که بهتر است نظر مقام عالی را جویا شویم. عارض و مسئول دیوان رسالت و بوسهل زوزنی نیز همین را گفتند. وزیر به حجّاب گفت: نظر شما چیست؟ آن‌ها پاسخ دادند: ما خدمتگزاران هستیم و در جنگ حاضر خواهیم بود و طبق دستوری که به ما داده می‌شود، عمل خواهیم کرد و شمشیر خواهیم زد تا دشمنان به مقصودشان نرسند. تدبیر امور به عهده خواجه است. وزیر گفت: «باید از وضعیت راه پرسش کنیم تا مشخص شود که چه وضعیت ساعات را به خود خواهد گرفت.» سپس تعدادی را که با آن راه آشنایی داشتند، احضار کردند. سه مسیر تعیین شد: یکی بیابان سخت و دشوار و فاقد آب و علف از جانب دهستان و دو مسیر دیگر که درشت و پُر از شکستگی بودند. وزیر گفت: هر کس باید آنچه می‌داند به عنوان نصیحت بگوید، زیرا امر به دست خداوند است.
ستوران یکسوارگان‌ و از آن غلامان‌سرایی بیشتر کاه برنج خورده‌اند بآمل مدّتی دراز. و تا بیامده‌ایم، گیاه میخورند. و از اینجا تا نسا برین جمله است که نسخت کردند، درشت و دشوار. اگر خداوند بتن خویش حرکت کند و تعجیل باشد، ستوران بمانند و پخته لشکر که بر سر کار رسد اندکی مایه‌ باشد و خصمان آسوده باشند و ساخته و ستوران قوی؛ میباید اندیشید که نباید خللی افتد و آب بشود که حرکت خداوند بتن عزیز خویش خرد کاری نیست. و دیگر که این ترکمانان آرامیده‌اند و از ایشان فسادی ظاهر نشده و برین جمله‌ بسوری نبشته و بندگی نموده. بنده را آن صوابتر مینماید که سوری را جوابی نیکو نبشته آید و گفته شود که دهقانان‌ را باید گفت که «دل مشغول ندارند که بخانه خویش آمده‌اند و در ولایت و زینهار مااند، و ما قصد ری میداشتیم، چون آنجا رسیم، آنچه رای واجب کند و صلاح ایشان در آن باشد فرموده آید» تا این نامه برود و خداوند از اینجا بمبارکی سوی نشابور رود و ستوران دمی‌ زنند و قوّتی گیرند و حال این نوآمدگان‌ نیز نیکوتر پیدا آید، آنگاه اگر حاجت آید و رای صواب آن باشد که ایشان را از خراسان بیرون کرده آید، فوجی لشکر قوی با سالاری هشیار و کاردان برود ساخته‌ و شغل ایشان را کفایت کرده شود که حشمت بشود، اگر خداوند بتن خویش قصد ایشان کند، خاصّه که از اینجا تاختن کرده آید. بنده را آنچه فراز آمد بگفت و فرمان خداوند راست.
هوش مصنوعی: در گذشته، سواره‌نظام و خدمتکاران آنها مدت زیادی در آمل در حال استراحت و تغذیه بوده‌اند. پس از ورود به این منطقه، آنها گیاه می‌خورند و مسیر تا نسا به همین شکل ادامه دارد که دشوار و پرچالش است. اگر خداوند خود بر اساس تدبیر خویش حرکت کند و تسریع داشته باشد، سواره‌نظام و سربازان آماده و قوی خواهند بود و امکان دارد که دشمنان آسوده شوند. بنابراین، باید حتماً به این نکته توجه کرد که نباید در کارها اختلالی ایجاد شود، چرا که حرکت خداوند به سمت عزیزانش کار آسانی نیست. همچنین ترکمان‌ها در آرامش هستند و هیچ حرکت ناآرامی از آنها دیده نمی‌شود. بنابراین مناسب است که پاسخی خوب به سواری که نامه‌ای ارسال کرده داده شود و به دهقانان نیز گفته شود که نگرانی نداشته باشند زیرا به خانه خود برگشته‌اند و در این ولایت امن هستند. اگر آنها قصد ری دارند، پس از رسیدن، هر تصمیمی که ضروری و به نفع آنها باشد اتخاذ می‌شود. این کار باعث خواهد شد که خداوند از اینجا به سمت نشابور برود و سواره‌نظام استراحت کند و قدرت بیشتری به دست آورد. با این شرایط، اگر نیاز باشد و تصمیمی درست باشد که آنها را از خراسان بیرون ببرند، لازم است که ارتشی قوی به ریاست فردی ماهر و دانا آماده شود تا کار آنها به خوبی انجام گیرد. اگر خداوند اراده کند که به سمت آنها حرکت کند، خصوصاً از این نقطه خارج شود، این امور به درستی پیش خواهد رفت. آنچه که بیان شد، به اراده خداوند مرتبط است.
حاضران متّفق شدند که رای درست این است؛ و بر آن قرار گرفت که تا سه روز سوی نشابور بازگشته آید. امیر فرمود تا بوالحسن عبد الجلیل‌ را بدین مجلس بخواندند و بیامد و مثال یافت تا سوی شهر گرگان رود با پنج مقدّم از سرهنگان و حاجبی و هزار سوار، و کدخدای لشکر باشد؛ تا با کالیجار چه کند در آنچه ضمان‌ کرده است از اموال، آنگاه آنچه رای واجب کند وی را فرموده آید. زمانی درین باب مناظره‌ رفت.
هوش مصنوعی: حاضرین به یک نظر رسیدند که تصمیم درستی گرفته‌اند و تصمیم گرفتند که تا سه روز به سمت نشابور بازگردند. امیر دستور داد تا بوالحسن عبدالجلیل را به این جلسه دعوت کنند. او آمد و نشان داده شد تا به سمت شهر گرگان برود، با پنج نفر از سرهنگان و یک حاجب و هزار سوار، و مسئولیت لشکر را بر عهده داشته باشد. این مأموریت به او محول شد تا ببیند با کالیجار چه باید کند در مورد تعهداتی که در زمینه مالی به عهده گرفته است. سپس مدتی در این مورد بحث و مناظره کردند.
و او را بجامه خانه بردند و خلعت پوشید و پیش آمد با مقدّمان و حاجب، و ایشان را نیز خلعت داده بودند، و بازگشتند و از درگاه تعبیه کردند و بشهر رفتند.
هوش مصنوعی: او را به خانه بردند و لباس رسمی بر تنش کردند و به همراه دستیاران و نگهبانان پیش آمد. آن‌ها نیز لباس‌های مناسبی پوشیده بودند. سپس بازگشتند و به درگاه مخصوص رفتند و به سمت شهر حرکت کردند.
و روز چهارشنبه دهم ماه رجب تا زنده‌ها رسیدند از خوارزم و خبر کشتن عبد الجبّار پسر خواجه بزرگ و قوم‌ وی آوردند که عبد الجبّار شتاب کرده بود، چون هرون را بکشتند، در ساعت از متواری جای‌ بیرون آمد و بر پیل نشسته بود و بمیدان سرای امارت‌ آمد، و دیگر پسر خوارزمشاه که او را خندان گفتندی با شکر خادم و غلامان گریخته بودند، از اتفاق بد شکر خادم با غلامی چند بشغلی بمیدان سرای امارت آمد با عبد الجبّار دچار شد و عبد الجبّار او را دشنام داد، شکر غلامان را گفت: دهید ؛ تیر و ناچخ‌ درنهادند و عبد الجبّار را بکشتند با دو پسر وی و عم‌زاده‌ و چهل و اند تن از پیوستگان او، و خندان را بازآوردند، بامیری بنشاندند- و شرح این حالها در باب خوارزم بیاید- وزیر بماتم نشست و همه اعیان و بزرگان نزدیک او رفتند. و از شهامت وی آن دیدم که آب‌ از چشم وی بیرون نیامد. و در همه ابواب بزرگی این مرد یگانه بود، درین باب نیز صبور یافتند و بپسندیدند، و راست‌ بدان مانست‌ که شاعر بدین بیت او را خواسته است، شعر:
هوش مصنوعی: در روز چهارشنبه دهم رجب، خبر رسید که عبدالجبار پسر خواجه بزرگ و قومش از خوارزم کشته شده‌اند. او به محض اینکه خبر کشتن هرون را شنید، فوراً به میدان آمد و بر فیل نشسته بود. پسر دیگر خوارزمشاه که به خندان معروف بود، به همراه شکر خادم و چند غلام فرار کرده بودند. به طور ناگهانی، شکر خادم و چند غلامش به میدان امارت آمدند و با عبدالجبار مواجه شدند. عبدالجبار به او دشنام داد و شکر به غلامانش دستور داد تا تیر و نیزه به سمت عبدالجبار پرتاب کنند. در نتیجه، عبدالجبار و دو پسرش، عموزاده‌اش و چهل نفر از همراهانش کشته شدند، در حالی که خندان به ارشدیت بازگشت و به مقام امیری منصوب شد. وزیر در عزای این اتفاق نشست و سایر بزرگان نزد او گرد آمدند. در این شرایط، از شجاعت او این بود که حتی یک قطره اشک نیز از چشمانش نریخت. او در تمامی امور بزرگ تاریخ، فردی بی‌نظیر بود و در این مورد نیز صبر و تحمل خود را نشان داده و مورد تأیید دیگران قرار گرفت. شاعر نیز درباره‌اش در شعری گفته است.
یبکی علینا و لا نبکی علی احد
لنحن اغلظ اکبادا من الابل‌
هوش مصنوعی: این جمله می‌گوید که ما ممکن است برای دیگران گریه کنیم، اما برای هیچ‌کس دیگر نمی‌گرییم؛ زیرا ما از نظر عواطف و احساسات، سخت‌دل‌تر از شترها هستیم.
و امیر، رضی اللّه عنه، فقیه عبد الملک طوسی ندیم را نزدیک وی فرستاد به پیغام تعزیت، و این فقیه مردی نیکوسخن بود و خردمند. چون پیغام بگزارد، خواجه بر پای خاست و زمین بوسه داد و بنشست و گفت: «بنده و فرزندان و هر کس که دارد فدای یک تار موی خداوند باد، که سعادت بندگان آن باشد که در رضای خداوند کرانه عمر کنند .» و کالبد مردان همه یکی است و کس بغلط نام نگیرد، و این جزع‌ ناکردن راست بدان ماند که عمرو لیث‌ کرد، و بگویم آنچه درین باب خواندم تا مقرّر گردد، و اللّه اعلم بالصّواب‌ .
هوش مصنوعی: امیر، رضی الله عنه، فقیه عبد الملک طوسی را نزد خود فرستاد تا پیام تسلیت بدهد. این فقیه مردی نیکوکار و خردمند بود. هنگامی که پیام رسانده شد، خواجه بلند شد و زمین را بوسید و نشست و گفت: «فدای یک تار موی مولایم می‌شوم و من و فرزندانم و هر کسی که دارم، که سعادت بندگان در این است که عمر خود را در رضای خدا بگذرانند.» و همه بدن‌های انسان‌ها یکی است و هیچ‌کس نمی‌تواند به اشتباه نامی بر آنها بگذارد، و این عدم زاری کردن به وقایع درست شبیه است به کاری که عمرو لیث انجام داد. می‌خواهم آنچه را در این زمینه خوانده‌ام بگویم تا روشن شود، و خداوند بهتر می‌داند که درست چیست.

خوانش ها

بخش ۲۹ - رای زدن امیر با اعیان در باب ترکمانان به خوانش سعید شریفی