گنجور

بخش ۲۷ - گذشته شدن علی تگین

و امیر، رضی اللّه عنه، پیوسته اینجا بنشاط و شراب مشغول می‌بود و روز آدینه دو روز مانده از جمادی الاولی تا به الهم‌ رفت، کرانه دریای آبسکون‌، و آنجا خیمه‌ها و شراعها زدند و شراب خوردند و ماهی گرفتند و کشتیهای روس دیدند کز هر جای آمد و بگذشت و ممکن نشد که دست کس بدیشان رسیدی، که معلوم است که هر کشتی بکدام فرضه‌ بدارند . و این الهم شهرکی خرد است، من ندیدم امّا بو الحسن دلشاد که رفته بود این حکایتها مرا وی کرد.

و روز دوشنبه دوم جمادی الاخری امیر، رضی اللّه عنه، بلشکرگاه آمل بازآمد.

و مردم آمل بیشتر آن بود که بگریخته بودند و در بیشه‌ها پنهان شده. درین میانها مردی فقّاعی‌ حاجب بگتغدی رفته بود تا لختی‌ یخ و برف آرد. در آن کران آن بیشه‌ها دیهی بود، دست در دختری دوشیزه زد تا او را رسوا کند، پدر و برادرانش نگذاشتند، و جای آن بود، و لجاج‌ رفت با این فقّاعی و یارانش و زوبینی‌ رسید فقّاعی را.

بیامد و سالار بگتغدی را گفت و تیز کرد و وی دیگر روز بی‌فرمان بر پیل نشست و با فوجی غلام سلطانی سوار بدان دیه و بیشه‌ها رفت و بسیار غارت و کشتن رفت، چنانکه‌ بازنمودند که چند تن از زهّاد و پارسایان بر مصلّای نماز نشسته و مصحفها در کنار بکشته بودند و هر کس که این بشنید، سخنان زشت گفت. و خبر بامیر رسید، بسیار ضجرت‌ نمود و عتابهای درشت کرد با بگتغدی، که امیر پشیمان شده بود از هر چه رفت بدین بقعت و پیوسته جفا میگفت‌ بوالحسن دبیر را، و الخوخ اسفل‌، که چون بازگشتیم، بازیهای بزرگ‌ پیش آمد.

و درین هفته ملطّفه‌های مهم رسید از دهستان و نسا و فراوه که باز گروهی ترکمانان از بیابان برآمدند و قصد دهستان دارند تا چیزی ربایند. و امیر مودود نبشته بود که «بنده بر چهار جانب طلیعه‌ فرستاد، سواری انبوه، و مثال داد تا اشتران و اسبان رمک‌ را نزدیک‌تر گرگان آرند، و بر هر سواری که با چهارپای بود دو سه زیادت کرد.» و جوابها رفت تا نیک احتیاط کنند که رایت عالی بر اثر می‌بازگردد.

و روز سه‌شنبه سیم جمادی الاخری رسولی آمد از آن با کالیجار و پسر خویش را با رسول فرستاده بود، و عذرها خواسته بجنگی که رفت و عفو خواسته و گفته که «یک فرزند بنده بر در خداوند بخدمت مشغول است بغزنین و از بنده دور است، نرسیدی‌ که شفاعت کردی، برادرش آمد بخدمت. و سزد از نظر و عاطفت خداوند که رحمت کند تا این خاندان قدیم بکام دشمنان نشود .

رسول و پسر را پیش آوردند و بنواختند و فرود آوردند. و امیر رای خواست از وزیر و اعیان دولت. وزیر گفت: «بنده را آن صوابتر مینماید که این پسر را خلعت دهند و با رسول بخرّمی بازگردانند که ما را مهمّات‌ است در پیش، تا نگریم که حالها چون شود، آنگاه بحکم مشاهدت‌ تدبیر این نواحی ساخته آید، باری این مرد یکبارگی از دست بنشود.» امیر را این سخن سخت خوش آمد و جواب نامه‌ها بخوبی نبشته شد و این پسر را خلعت نیکو دادند و رسول را نیز خلعتی و بخوبی بازگردانیده آمد.

و روز ششم از جمادی الاخری روز آدینه بود که نامه رسید از بلخ بگذشته شدن علی تگین و قرار گرفتن کار ملک آن نواحی بر پسر بزرگترش. امیر را بدین سبب‌ دل مشغول شد. که کار با جوانان کارنادیده‌ افتاد؛ اندیشید که نباید که تهوّری‌ رود.

و نامه‌ها فرمود بسپاه سالار علی دایه درین باب تا ببلخ رود و راهها فروگیرد و احتیاط تمام بجای آرد تا خللی نیفتد، و همچنان بترمذ و کوتوال قلعت‌ و سرهنگان با نصر و بوالحسن. و کوتوال این وقت ختلغ‌ پدری‌ بود، مردی نرم گونه‌ ولکن با احتیاط. و دو رکابدار نامزد شد با نامه‌ها سوی بخارا بتعزیت‌ و تهنیت سوی پسر علی تگین علی الرّسم فی امثالها، تا بزودی بروند و اخبار درست بیارند و اگر این جوان کار- نادیده فسادی خواهد پیوست، مگر بدین نامه شرم دارد و مخاطبه وی الامیر الفاضل الولد کرده آمد.

و هر چند این نامه برفت، این ماربچه بغنیمت داشته بود مردن پدرش و دور ماندن سلطان از خراسان، و می‌شنود که چند اضطراب‌ است. و هرون عاصی مخذول‌ میساخته بود که بمرو آید با لشکر بسیار تا خراسان بگیرد، و هر دو جوان با یکدیگر بساختند و کار راست کردند، بدانکه هرون بمرو آید و پسران علی تگین چغانیان و ترمذ غارت کنند و زآنجا از راه قبادیان باندخود روند و بهرون پیوندند.

پسران علی تگین چغانیان غارت کردند و والی چغانیان بوالقاسم داماد از پیش ایشان بگریخت و در میان کمیجیان‌ رفت، و چون دمار از چغانیان برآورده بودند، از راه دارزنگی‌ بترمذ آمدند و زان قلعتشان خنده آمده‌ بود، او کار را با علامتی‌ و سواری سیصد بدر قلعت فرستادند و پنداشتند که چون او کار آنجا رسید، در وقت قلعت بجنگ یا بصلح بدست ایشان آید تا علامت مردیرا بر بام قلعت بزنند، و الظّنّ یخطئ و یصیب‌، و آگاه نبودند که آنجا شیرانند؛ چندان بود که بقلعت رسیدند که آن دلیران شیران‌ در قلعت بگشادند و آواز دادند که بسم اللّه‌، اگر دل دارید بتنوره‌ قلعت باید آمد. و علی تگینیان پنداشتند که بپالوده‌ خوردن آمده‌اند و کاری سهل است. چندان بود که پیش رفتند، سواره و پیاده قلعت در ایشان پریدند و بیک ساعت جماعتی از ایشان بگرفتند و دستگیر کردند. ایشان بهزیمت تا نزدیک پسر علی تگین رفتند. او کار را ملامت کردند، جواب داد که آن دیگ پخته‌ بر جای است‌ و ما یک چاشنی‌ بخوردیم، هر کس را که آرزوست پیش میباید رفت. اوکار را دشنام دادند و مخنّث‌ خواندند و بوق بزدند و تونش‌ سپاه سالار بر مقدّمه برفت و دیگران بر اثر او. و همه لشکر گرد بر گرد قلعت بگرفتند و فرود آمدند.

[شکست پسران علی تگین‌]

از استاد عبد الرّحمن قوّال‌ شنودم، و وی از غارت چغانیان بترمذ افتاده بود، گفت: علی تگینیان چند جنگ کردند با قلعتیان و در همه جنگها شکسته شده، بستوه آمدند و در غیظ میشدند از دشنامهای زشت که زنان سگزیان‌ میدادند. یک روز اوکار که سخت محتشم بود و هزار سوار خیل‌ داشت، جنگ قلعت بخواست و پیش آمد با سپری فراخ‌، و پیاده بود. با نصر و بو الحسن خلف با عرّاده انداز گفتند: پنجاه دینار و دو پاره جامه بدهیم، اگر اوکار را برگردانی‌ . وی سنگی پنج و شش منی راست کرد و زمانی نگریست و اندیشه کرد و پس رسنهای عرادّه بکشیدند و سنگ روان شد و آمد تا بر میان‌ اوکار، در ساعت جان بداد- و در آن روزگار بیک سنگ پنج منی که از عرّاده بر سر کسی آمدی، آن کس نیز سخن نگفتی‌ - اوکار چون بیفتاد، خروشی بزرگ از لشکر مخالفان برآمد، که مرد سخت بزرگ بود، و وی را قومش بربودند و ببردند؛ و پشت علی تگینیان بشکست. و غوری‌ عرّاده انداز زر و جامه بستد. و پسران علی تگین را خبر رسیده بود که هرون مخذول را کشتند و سپاه سالار ببلخ آمد، خائبا خاسرا بازگشتند از ترمذ و از راه در آهنین‌ سوی سمرقند رفتند.

بخش ۲۶ - باز رسیدن امیر مسعود به آمل: و امیر مسعود، رضی اللّه عنه، روز شنبه دوازدهم جمادی الاولی بآمل بازرسید در ضمان سلامت‌ و ظفر و نصرت، و جای دیگر بایستاد و فرمود تا سرای پرده و خیمه بزرگ آنجا بزدند، و بسعادت فرود آمد. و صاحب دیوان رسالت بونصر را گفت:بخش ۲۸ - آمدن ترکمانان سلجوقی به نسا: و ملطّفه‌یی از صاحب برید ری بونصر بیهقی برادر امیرک بیهقی پس از قاصدی رسید- از آنکه‌ بوالمظفّر حبشی معزول گشت از شغل بریدی و کار ببونصر دادند، و این آزادمرد بروزگار امیر محمود، رضی اللّه عنه، وکیل در این پادشاه بود، رحمة- اللّه علیه، و بسیار خطرها کرد و خدمتهای پسندیده نمود، و شیرمردی است، دوست قدیم من؛ و پس از آنکه ری از دست ما بشد، بر سر این خواجه کارهای نرم و درشت گذشت، چنانکه بیاید پس ازین در تصنیف، و امروز سنه احدی و خمسین و اربعمائه‌ اینجاست بغزنین در ظلّ‌ خداوند عالم سلطان بزرگ ابو المظّفر ابراهیم‌ ابن ناصر دین اللّه‌، اطال اللّه بقاءه‌ - نبشته بود در ملطّفه که «سپاه سالار تاش فرّاش را مالشی رسید از مقدّمه پسر کاکو .» و جواب رفت که «در کارها بهتر احتیاط باید کرد، و ما از شغل گرگان و طبرستان فارغ شدیم و اینک از آمل بر راه دماوند میآییم سوی ری، که بخراسان هیچ دل مشغولی‌ نیست.» و این از بهر تهویل‌ نبشتیم تا مخالفان آن دیار بترسند، که بخراسان چندان مهمّ داشتیم که ری و پسر کاکو یاد نمیآمد. و از حال ری و خوارزم نبذنبذ و اندک اندک از آن گویم که دو باب خواهد بود سخت مشبع‌ احوال هر دو جانب را، چنانکه پیش ازین یاد کرده‌ام، و حافظ تاریخ را در ماهها و سالها این بسنده باشد.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و امیر، رضی اللّه عنه، پیوسته اینجا بنشاط و شراب مشغول می‌بود و روز آدینه دو روز مانده از جمادی الاولی تا به الهم‌ رفت، کرانه دریای آبسکون‌، و آنجا خیمه‌ها و شراعها زدند و شراب خوردند و ماهی گرفتند و کشتیهای روس دیدند کز هر جای آمد و بگذشت و ممکن نشد که دست کس بدیشان رسیدی، که معلوم است که هر کشتی بکدام فرضه‌ بدارند . و این الهم شهرکی خرد است، من ندیدم امّا بو الحسن دلشاد که رفته بود این حکایتها مرا وی کرد.
هوش مصنوعی: امیر، که خدا از او راضی باشد، همیشه با شوق و نشاط در اینجا مشغول به نوشیدن شراب و گذران وقت بود. در روز جمعه، دو روز مانده به آخر ماه جمادی‌ الاولی، به سمت الهم رفتند و در کنار دریای آبسکون، چادرها و بادبان‌ها را برپا کردند. آنجا شراب نوشیدند، ماهی گرفتند و کشتی‌های روس را مشاهده کردند که از هر طرف عبور می‌کردند. هیچ‌کس نتوانست به آن‌ها نزدیک شود، زیرا به وضوح مشخص بود که هر کشتی به بندر خاصی می‌رود. الهم یک شهر کوچک است که من شخصاً ندیده‌ام، اما بو الحسن دلشاد که به آنجا رفته بود، این داستان‌ها را برای من تعریف کرد.
و روز دوشنبه دوم جمادی الاخری امیر، رضی اللّه عنه، بلشکرگاه آمل بازآمد.
هوش مصنوعی: در روز دوشنبه دوم جمادی الاخر، امیر، رضی الله عنه، به لشکرگاه آمل بازگشت.
و مردم آمل بیشتر آن بود که بگریخته بودند و در بیشه‌ها پنهان شده. درین میانها مردی فقّاعی‌ حاجب بگتغدی رفته بود تا لختی‌ یخ و برف آرد. در آن کران آن بیشه‌ها دیهی بود، دست در دختری دوشیزه زد تا او را رسوا کند، پدر و برادرانش نگذاشتند، و جای آن بود، و لجاج‌ رفت با این فقّاعی و یارانش و زوبینی‌ رسید فقّاعی را.
هوش مصنوعی: مردم آمل بیشتر به جنگل‌ها پناه برده بودند. در این میان، مردی فقیر به نام حاجب به دل جنگل رفته بود تا یخی و برفی بیاورد. در آن ناحیه، روستایی بود که او به دختری باکره دست درازی کرد تا او را بی‌آبرو کند. اما پدر و برادران دختر اجازه ندادند و این باعث شد که بین آن فقیر و یارانش و خانواده دختر درگیری و لجاجت پیش بیاید که به زوبینی منتهی شد.
بیامد و سالار بگتغدی را گفت و تیز کرد و وی دیگر روز بی‌فرمان بر پیل نشست و با فوجی غلام سلطانی سوار بدان دیه و بیشه‌ها رفت و بسیار غارت و کشتن رفت، چنانکه‌ بازنمودند که چند تن از زهّاد و پارسایان بر مصلّای نماز نشسته و مصحفها در کنار بکشته بودند و هر کس که این بشنید، سخنان زشت گفت. و خبر بامیر رسید، بسیار ضجرت‌ نمود و عتابهای درشت کرد با بگتغدی، که امیر پشیمان شده بود از هر چه رفت بدین بقعت و پیوسته جفا میگفت‌ بوالحسن دبیر را، و الخوخ اسفل‌، که چون بازگشتیم، بازیهای بزرگ‌ پیش آمد.
هوش مصنوعی: سالار بگتغدی به همراه گروهی از غلامان سلطانی به دیه و جنگل‌ها رفت و دست به غارت و کشتار زد. گزارش شده بود که افرادی از اهل زهد و پارسایی در حال نماز نشسته بودند که جانشان را از دست دادند. خبر این ماجرا به امیر رسید و او بسیار ناراحت شد و با بگتغدی تند برخورد کرد، زیرا امیر از کارهایی که پیش‌تر انجام داده بود، پشیمان شده بود و به بوالحسن دبیر نیز انتقادهایی می‌کرد. او به یاد آوری ماجراهای بزرگ در زمان بازگشت پرداخته بود.
و درین هفته ملطّفه‌های مهم رسید از دهستان و نسا و فراوه که باز گروهی ترکمانان از بیابان برآمدند و قصد دهستان دارند تا چیزی ربایند. و امیر مودود نبشته بود که «بنده بر چهار جانب طلیعه‌ فرستاد، سواری انبوه، و مثال داد تا اشتران و اسبان رمک‌ را نزدیک‌تر گرگان آرند، و بر هر سواری که با چهارپای بود دو سه زیادت کرد.» و جوابها رفت تا نیک احتیاط کنند که رایت عالی بر اثر می‌بازگردد.
هوش مصنوعی: در این هفته گزارش‌های مهمی از دهستان، نسا و فراوه رسید که گروهی از ترکمانان از بیابان به سمت دهستان حرکت کرده‌اند تا چیزی را به سرقت ببرند. امیر مودود نوشته بود که «من از چهار طرف افرادی را فرستادم، سوارانی زیاد، و دستور دادم تا شتران و اسبان رمک را نزدیک‌تر به گرگان بیاورند و بر هر سوار که همراه چهارپایان است، دو یا سه نفر اضافی قرار دهند.» و پاسخ‌ها ارسال شد تا با احتیاط عمل کنند و پرچم عالی به عقب برگردد.
و روز سه‌شنبه سیم جمادی الاخری رسولی آمد از آن با کالیجار و پسر خویش را با رسول فرستاده بود، و عذرها خواسته بجنگی که رفت و عفو خواسته و گفته که «یک فرزند بنده بر در خداوند بخدمت مشغول است بغزنین و از بنده دور است، نرسیدی‌ که شفاعت کردی، برادرش آمد بخدمت. و سزد از نظر و عاطفت خداوند که رحمت کند تا این خاندان قدیم بکام دشمنان نشود .
هوش مصنوعی: در روز سه‌شنبه، شخصی به نام سیم جمادی الاخری که رسولی بود، به همراه پسرش از طرف کسی به نام کالیجار آمد. او عذرهایی را برای جنگی که پیش آمده بود، مطرح کرد و درخواست عفو کرد. او گفت که «یکی از فرزندان من در خدمت خداوند در بخارا مشغول است و از من دور است. اگر شما نتوانستید به او کمک کنید، برادرش به خدمت شما آمده است. امیدوارم خداوند با رحمت خود این خاندان قدیمی را از دست دشمنان حفظ کند.»
رسول و پسر را پیش آوردند و بنواختند و فرود آوردند. و امیر رای خواست از وزیر و اعیان دولت. وزیر گفت: «بنده را آن صوابتر مینماید که این پسر را خلعت دهند و با رسول بخرّمی بازگردانند که ما را مهمّات‌ است در پیش، تا نگریم که حالها چون شود، آنگاه بحکم مشاهدت‌ تدبیر این نواحی ساخته آید، باری این مرد یکبارگی از دست بنشود.» امیر را این سخن سخت خوش آمد و جواب نامه‌ها بخوبی نبشته شد و این پسر را خلعت نیکو دادند و رسول را نیز خلعتی و بخوبی بازگردانیده آمد.
هوش مصنوعی: رسول و پسر را به حضور آوردند و مورد محبت قرار دادند و به پایین آوردند. امیر از وزیر و بزرگان دولت نظر خواست. وزیر گفت: «بهتر است که این پسر را هدیه‌ای بدهند و با رسول به خوشی برگردند، چرا که امور مهمی در پیش داریم و باید ببینیم اوضاع چگونه خواهد بود؛ سپس با توجه به شرایط، تدبیر امور این نواحی را انجام خواهیم داد. بنابراین، این مرد را بهتر است به‌سرعت از دست بدهیم.» امیر از این صحبت راضی شد و جواب نامه‌ها به خوبی نوشته شد و به این پسر هدیه‌ای نیکو داده شد و همچنین به رسول نیز هدیه‌ای داده شد و آنها به خوبی به سمت خود بازگشتند.
و روز ششم از جمادی الاخری روز آدینه بود که نامه رسید از بلخ بگذشته شدن علی تگین و قرار گرفتن کار ملک آن نواحی بر پسر بزرگترش. امیر را بدین سبب‌ دل مشغول شد. که کار با جوانان کارنادیده‌ افتاد؛ اندیشید که نباید که تهوّری‌ رود.
هوش مصنوعی: در روز ششم از ماه جمادی‌الأخرة که روز جمعه بود، نامه‌ای از بلخ رسید که خبر از درگذشت علی تگین و واگذاری اداره امور آن مناطق به پسر بزرگ‌ترش می‌داد. امیر به همین دلیل نگران شد، زیرا کار به جوانان inexperienced واگذار شده بود و فکر کرد که نباید بی‌محابا عمل کند.
و نامه‌ها فرمود بسپاه سالار علی دایه درین باب تا ببلخ رود و راهها فروگیرد و احتیاط تمام بجای آرد تا خللی نیفتد، و همچنان بترمذ و کوتوال قلعت‌ و سرهنگان با نصر و بوالحسن. و کوتوال این وقت ختلغ‌ پدری‌ بود، مردی نرم گونه‌ ولکن با احتیاط. و دو رکابدار نامزد شد با نامه‌ها سوی بخارا بتعزیت‌ و تهنیت سوی پسر علی تگین علی الرّسم فی امثالها، تا بزودی بروند و اخبار درست بیارند و اگر این جوان کار- نادیده فسادی خواهد پیوست، مگر بدین نامه شرم دارد و مخاطبه وی الامیر الفاضل الولد کرده آمد.
هوش مصنوعی: نامه‌هایی به سالار علی دایه فرستاده شد تا به بلخ برود و مسیرها را کنترل کند و تمامی احتیاط‌ها را رعایت کند تا هیچ مشکلی پیش نیاید. همچنین به ترمذ و فرمانده قلعه و فرماندهان دیگر دستور داده شد با نصر و بوالحسن در ارتباط باشند. در آن زمان، فرمانده قلعه، ختلغ پدر، مردی بادقت و محتاط بود. دو نفر به عنوان پیام‌رسان انتخاب شدند تا با نامه‌ها به سوی بخارا بروند و هم برای تسلیت و هم برای تبریک به پسر علی تگین برسانند تا هر چه زودتر بروند و اخبار دقیق را بیاورند. اگر این جوان قصد انجام کاری ناپسند دارد، امیدوارند که به خاطر این نامه شرم کند و به شخص مهمی که مخاطب اوست، توجه کند.
و هر چند این نامه برفت، این ماربچه بغنیمت داشته بود مردن پدرش و دور ماندن سلطان از خراسان، و می‌شنود که چند اضطراب‌ است. و هرون عاصی مخذول‌ میساخته بود که بمرو آید با لشکر بسیار تا خراسان بگیرد، و هر دو جوان با یکدیگر بساختند و کار راست کردند، بدانکه هرون بمرو آید و پسران علی تگین چغانیان و ترمذ غارت کنند و زآنجا از راه قبادیان باندخود روند و بهرون پیوندند.
هوش مصنوعی: هرچند این نامه ارسال شد، اما ماربچه از مرگ پدرش و دوری سلطان از خراسان سود برد و متوجه شد که وضعیت نگران‌کننده‌ای وجود دارد. هرون، که عاصی و منحرف بود، برنامه‌ریزی می‌کرد تا با لشکری بزرگ به خراسان بیاید. دو جوان هم با یکدیگر توافق کردند و دست به کار شدند. تصمیم گرفتند که هرون به مرو بیاید و پسران علی تگین چغانیان و ترمذ را غارت کند و از آنجا به سمت قبادیان برود و به هرون بپیوندند.
پسران علی تگین چغانیان غارت کردند و والی چغانیان بوالقاسم داماد از پیش ایشان بگریخت و در میان کمیجیان‌ رفت، و چون دمار از چغانیان برآورده بودند، از راه دارزنگی‌ بترمذ آمدند و زان قلعتشان خنده آمده‌ بود، او کار را با علامتی‌ و سواری سیصد بدر قلعت فرستادند و پنداشتند که چون او کار آنجا رسید، در وقت قلعت بجنگ یا بصلح بدست ایشان آید تا علامت مردیرا بر بام قلعت بزنند، و الظّنّ یخطئ و یصیب‌، و آگاه نبودند که آنجا شیرانند؛ چندان بود که بقلعت رسیدند که آن دلیران شیران‌ در قلعت بگشادند و آواز دادند که بسم اللّه‌، اگر دل دارید بتنوره‌ قلعت باید آمد. و علی تگینیان پنداشتند که بپالوده‌ خوردن آمده‌اند و کاری سهل است. چندان بود که پیش رفتند، سواره و پیاده قلعت در ایشان پریدند و بیک ساعت جماعتی از ایشان بگرفتند و دستگیر کردند. ایشان بهزیمت تا نزدیک پسر علی تگین رفتند. او کار را ملامت کردند، جواب داد که آن دیگ پخته‌ بر جای است‌ و ما یک چاشنی‌ بخوردیم، هر کس را که آرزوست پیش میباید رفت. اوکار را دشنام دادند و مخنّث‌ خواندند و بوق بزدند و تونش‌ سپاه سالار بر مقدّمه برفت و دیگران بر اثر او. و همه لشکر گرد بر گرد قلعت بگرفتند و فرود آمدند.
هوش مصنوعی: پسران علی تگین به چغانیان حمله کردند و والی چغانیان، بوالقاسم که داماد بود، از ترس فرار کرد و به منطقه کمیجیان پناه برد. وقتی که آنها اوضاع را خراب کردند، از طریق دارزنگی به ترمذ آمدند و بعد از مدتی از سوی آن قلعه به آنها حمله کردند. آنها تصمیم گرفتند تا با علامتی، سیصد سوار به قلعه بفرستند و امیدوار بودند که با رسیدن آن نیرو، یا از طریق جنگ یا صلح، قلعه تسخیر شود. اما آنها نمی‌دانستند که در آنجا دلیرانی حضور دارند. وقتی به قلعه رسیدند، آن دلیران با شجاعت اعلام کردند که اگر جرات دارید بیایید و به قلعه حمله کنید. علی تگینیان فکر کردند که کار آسانی است و به خوبی می‌توانند پیروز شوند. به محض اینکه به سمت قلعه پیش رفتند، سربازان قلعه به آنها حمله کردند و در کمتر از یک ساعت گروهی از آنها به دام افتادند و دستگیر شدند. آنها به سمت پسر علی تگین فرار کردند و او را سرزنش کردند. او پاسخ داد که هنوز کار اصلی باقی مانده و ما تنها یک چاشنی خورده‌ایم. هر کس که آرزو دارد، باید پیش برود. آنها او را ملامت کردند و به او توهین کردند و سپس به سمت قلعه پیش رفتند و لشکر خود را گرد قلعه گرد آوردند و فرود آمدند.
[شکست پسران علی تگین‌]
هوش مصنوعی: پسران علی تگین با شکست مواجه شدند.
از استاد عبد الرّحمن قوّال‌ شنودم، و وی از غارت چغانیان بترمذ افتاده بود، گفت: علی تگینیان چند جنگ کردند با قلعتیان و در همه جنگها شکسته شده، بستوه آمدند و در غیظ میشدند از دشنامهای زشت که زنان سگزیان‌ میدادند. یک روز اوکار که سخت محتشم بود و هزار سوار خیل‌ داشت، جنگ قلعت بخواست و پیش آمد با سپری فراخ‌، و پیاده بود. با نصر و بو الحسن خلف با عرّاده انداز گفتند: پنجاه دینار و دو پاره جامه بدهیم، اگر اوکار را برگردانی‌ . وی سنگی پنج و شش منی راست کرد و زمانی نگریست و اندیشه کرد و پس رسنهای عرادّه بکشیدند و سنگ روان شد و آمد تا بر میان‌ اوکار، در ساعت جان بداد- و در آن روزگار بیک سنگ پنج منی که از عرّاده بر سر کسی آمدی، آن کس نیز سخن نگفتی‌ - اوکار چون بیفتاد، خروشی بزرگ از لشکر مخالفان برآمد، که مرد سخت بزرگ بود، و وی را قومش بربودند و ببردند؛ و پشت علی تگینیان بشکست. و غوری‌ عرّاده انداز زر و جامه بستد. و پسران علی تگین را خبر رسیده بود که هرون مخذول را کشتند و سپاه سالار ببلخ آمد، خائبا خاسرا بازگشتند از ترمذ و از راه در آهنین‌ سوی سمرقند رفتند.
هوش مصنوعی: استاد عبد الرّحمن قوّال نقل می‌کند که در زمانی که چغانیان به ترمذ حمله کرده بودند، علی تگینیان چندین بار با قلعه‌نشینان درگیر شدند و در تمامی این نبردها شکست خوردند. آنها از رفتار زشت و توهین‌های زنان قلعه بسیار خشمگین و آزرده شدند. یک روز در حالی که اوکار با آراستگی و هزار سوار به جنگ آمده بود، به نبرد با قلعه‌نشینان پرداخت. در این حین، همراهانش به نصر و بو الحسن خلف پیشنهاد دادند که پنجاه دینار و دو لباس به کسی بدهند که اوکار را به عقب برگرداند. اوکار در میدان نبرد سنگی به وزن پنج یا شش من آماده کرد و پس از مدتی اندیشیدن، تصمیم گرفت آن را پرتاب کند. سنگ به سمت اوکار رفت و او به شدت آسیب دید و جان خود را از دست داد. در آن زمان اگر کسی زیر سنگی به این وزن به زمین می‌افتاد، دیگر جبهه نمی‌زد. با افتادن اوکار، صدای بلندی از لشکر دشمن برخواست که نشان‌دهنده بزرگی و اهمیت اوکار بود و قومش او را برداشتند. پس از این رویداد، پشت علی تگینیان شکسته شد و غوری عرّاده انداز زر و جامه‌ای را به غنیمت گرفت. فرزندان علی تگین باخبر شدند که هرون را کشته و فرمانده سپاه بلخ به منطقه آمده است و به خاطر این شکست، لشکر خالی و ناامید به سمت سمرقند بازگشتند.

خوانش ها

بخش ۲۷ - گذشته شدن علی تگین به خوانش سعید شریفی

حاشیه ها

1402/11/24 22:01
جهن یزداد

و مثال داد تا اشتران و اسبان رمک‌ را نزدیک‌تر گرگان آرند

 و کوتوال این وقت ختلغ‌ پدری‌ بود، مردی نرم گونه‌ ...
پسران علی تگین چغانیان غارت کردند و از راه دارزنگی‌ بترمذ آمدند و زان قلعتشان خنده آمده‌ بود  و علی تگینیان پنداشتند که بپالوده‌ خوردن آمده‌اند  و آگاه نبودند که آنجا شیرانند؛
علی تگینیان چند جنگ کردند  و در همه جنگها شکسته شده، بستوه آمدند .. از دشنامهای زشت که زنان سگزیان‌ میدادند