گنجور

بخش ۲۴ - رسیدن امیر مسعود به آمل

و اینجا رسولی دیگر رسید از آن با کالیجار و دیگران و پیغام گزاردند که ایشان‌ بندگانند فرمان‌بردار، و راهها تنگ است کرانکند که رکاب عالی‌ برتر خرامد؛ هر مراد که هست گفته آید تا بطاعت و طاقت پیش برند. جواب داده آمد که مراد افتاده است که تا ساری باری‌ بیاییم تا این نواحی دیده آید، و چون آنجا رسیدیم، آنچه فرمودنی است فرموده آید. رسولان بازگشتند.

و روز نوروز بود هشت روز مانده از ماه ربیع الآخر، امیر حرکت کرد از استار- آباد و بساری رسید روز پنجشنبه سه روز مانده ازین ماه. و دیگر روز، آدینه، حاجب نوشتگین و لوالجی‌ را با فوجی لشکر بدیهی‌ فرستادند که آنرا قلعتی بود و در وی پیری از اعیان گرگانیان تا آن قلعت را گشاده آید. و بوالحسن دلشاد دبیر را با وی نامزد کردند بصاحب بریدی لشکر، و نخست کاری بود که بوالحسن را فرمودند.

و این قلعت سخت نزدیک بود بساری، و برفتند. و این قلعت از ادات‌ نبرد نداشت حصانتی‌، بیک روز بتگ‌ بستدند و زود بازآمدند، چنانکه بوالحسن حکایت کرد خواجه بونصر را که آنجا بسیار غارت و بی‌رسمی رفت. و کار بوالحسن تمکین نیافته بود پس چیزی بخزینه رسید ؛ هر چه رفت‌ در نهان معلوم خود کرده بود، چنانکه در مجلس عالی بازنمود و بموقع افتاد و مقرّر گشت که وی سدید و جلد است. و این پیر را بدرگاه آوردند با پیرزنی و سه دختر، غارت‌زده‌ و سوخته شده.

و امیر پشیمان شد و پیر را بنواخت و از وی بحلی‌ خواست و بازگردانیدش. و مرا چاره نیست از بازنمودن چنین حالها که ازین بیداری افزاید و تاریخ بر راه راست برود، که روا نیست در تاریخ تخسیر و تحریف‌ و تقتیر و تبذیر کردن‌ . و نوشتگین ولوالجی اگر بد کرد، خود بچشید.

[حرکت مسعود بآمل‌]

و روز یکشنبه غرّه جمادی الاولی امیر از ساری برفت تا بآمل رود. و این راهها که آمدیم و دیگر که رفتیم سخت تنگ بود، چنانکه دو سه سوار بیش ممکن نشد که بدان راه برفتی، و از چپ و راست همه بیشه بود هموار تا کوه، و آبهای روان، چنانکه پیل را گذاره نبودی. و درین راه پلی آمد چوبین برابر بزرگ، و رودی سخت بوالعجب‌ و نادر چون کمانی خماخم‌، و سخت رنج رسید لشکر را تا از آن پل بگذشت، و آب رود سخت بزرگ نه اما زمینش چنان بود که هر ستوری که بروی برفتی فروشدی تا گردن. و حصانت آن زمین ازین است. اینجا فرود آمدند که در راه شهر بود و گیاه خورد بزرگ بود که ساحت‌ بسیار داشت، چنانکه لشکری بزرگ فروتوانستی آمد.

و از نزدیک ناصر علوی و مقدّمان آمل و رعایا سه رسول رسید و بازنمودند که پسر منوچهر و باکالیجار و شهر آگیم و دیگران چون خبر آمدن سلطان سوی آمل شنیدند بتعجیل سوی ناتل‌ و کجور و رویان‌ رفتند بر آن جمله که به ناتل که آنجا مضایق‌ است با لشکر منصور دستی بزنند، اگر مقام نتوانند کرد عقبه کلار را گذاره کنند، که مخفّ‌اند، و بگیلان گریزند. و بنده ناصر و دیگر مقدّمان و رعایا بندگان سلطانند و مقام کردند تا فرمان بر چه جمله باشد. جواب داد که «خراج آمل بخشیده شد و رعایا را بر جای بباید بود که با ایشان شغل‌ نیست و غرض بدست آوردن گریختگان است و رسولان برین جمله بازگشتند.

و امیر بشتاب براند و بآمل رسید روز آدینه ششم جمادی الاولی. و افزون پانصد و ششصد هزار مرد بیرون آمده بودند، مردمان پاکیزه روی و نیکوتر .

و هیچ کدام را ندیدم بی‌طیلسان شطوی‌ یا توزی‌ یا تستری‌ یا ریسمانی‌ یا دست- کار که‌ فوطه است. و گفتند عادت ایشان این است. و امیر، رضی اللّه عنه، از نمازگاه‌ شهر راه بتافت‌ با فوجی از غلامان خاصّ و بکرانه شهر بگذشت و بر دیگر جانب شهر، مقدار نیم فرسنگ، خیمه زده بودند، فرود آمد. و سالار بگتغدی با غلامان سرایی و دیگر لشکر تعبیه کردند و بشهر دررفتند و از آنجا بلشکرگاه آمدند. و جنباشیان‌ گماشته بودند، چنانکه هیچ کس را یک درم زیان نرسید، و رعایا دعا کردند که لشکری و عدّتی دیدند که هرگز چنان ندیده بودند. و من که بوالفضلم پیش از تعبیه لشکر در شهر رفته بودم، سخت نیکو شهری دیدم همه دکّانها درگشاده و مردم شادکام. و پس ازین بگویم که حال چون شد و بدآموزان چه بازنمودند تا بهشت آمل دوزخی شد.

بخش ۲۳ - گذشته شدن بوقی پاسبان: و با کالیجار و جمله گرگانیان خان و مانها بگذاشته بودند پر نعمت و ساخته‌ سوی ساری برفته و انوشیروان‌ پسر منوچهر را با خویشتن ببرده با اعیان و مقدّمان چون شهر آگیم‌ و مردآویز و دیگر گردنان‌ که با کالیجار با ایشان درمانده بود. دیگر روز که امیر مسعود، رضی اللّه عنه، آمد، جمله مقدّمان عرب با جمله خیلها- و گفتند چهار هزار سوار است- بدرگاه آمدند و امیر ایشان را بنواخت و مقدّمان را خلعتها داد و همه قوّت گرگانیان این عرب‌ بودند، و بر درگاه بماندند و اینک بقایای ایشان است اینجا . و با کالیجار گفتند این کار را غنیمت داشت که در تحکّم‌ و اقتراحات‌ ایشان مانده بود.بخش ۲۵ - فتح ناتل: و امیر دیگر روز بار داد و پس از بار خلوتی کرد با وزیر و اعیان دولت و گفت: بتن خویش تاختن خواهم کرد سوی ناتل. وزیر گفت: «گرگانیان را این خطر نباید نهاد که خداوند بدم ایشان رود، که اینجا بحمد اللّه سالاران با نام هستند» و اعیان گفتند: پس ما بچه کار آییم که خداوند را بتن عزیز خویش این رنج باید کشید؟

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و اینجا رسولی دیگر رسید از آن با کالیجار و دیگران و پیغام گزاردند که ایشان‌ بندگانند فرمان‌بردار، و راهها تنگ است کرانکند که رکاب عالی‌ برتر خرامد؛ هر مراد که هست گفته آید تا بطاعت و طاقت پیش برند. جواب داده آمد که مراد افتاده است که تا ساری باری‌ بیاییم تا این نواحی دیده آید، و چون آنجا رسیدیم، آنچه فرمودنی است فرموده آید. رسولان بازگشتند.
هوش مصنوعی: در اینجا پیامی از سوی رسولی جدید از منطقه کالیجار و دیگران رسید که اعلام کردند ایشان بندگان مطیع و فرمانبرداری هستند. گفته شد که راه‌ها تنگ شده و به سختی بر می‌خیزند؛ بنابراین تمامی خواسته‌ها باید با احتیاط و صبر پیش بروند. پاسخی داده شد که هدف این است که به محلی دیگر برویم تا آنجا را مشاهده کنیم و هنگامی که به آنجا رسیدیم، هر آنچه لازم باشد، اعلام خواهد شد. سپس رسولان به محل خود بازگشتند.
و روز نوروز بود هشت روز مانده از ماه ربیع الآخر، امیر حرکت کرد از استار- آباد و بساری رسید روز پنجشنبه سه روز مانده ازین ماه. و دیگر روز، آدینه، حاجب نوشتگین و لوالجی‌ را با فوجی لشکر بدیهی‌ فرستادند که آنرا قلعتی بود و در وی پیری از اعیان گرگانیان تا آن قلعت را گشاده آید. و بوالحسن دلشاد دبیر را با وی نامزد کردند بصاحب بریدی لشکر، و نخست کاری بود که بوالحسن را فرمودند.
هوش مصنوعی: در روز نوروز، هشت روز پیش از پایان ماه ربیع الآخر، امیر از شهر استار آباد حرکت کرد و به بساری رسید. در روز پنجشنبه که سه روز از این ماه باقی مانده بود، در روز بعد که شنبه بود، حاجب نوشتگین و لوالجی را با گروهی از سربازان فرستاد تا قلعه‌ای را که در آن پیرمردی از نجبای گرگان بود، فتح کنند. همچنین بوالحسن دلشاد دبیر را به عنوان مسئول ارتباطات لشکر همراه آنها کردند و این اولین ماموریتی بود که به بوالحسن داده شد.
و این قلعت سخت نزدیک بود بساری، و برفتند. و این قلعت از ادات‌ نبرد نداشت حصانتی‌، بیک روز بتگ‌ بستدند و زود بازآمدند، چنانکه بوالحسن حکایت کرد خواجه بونصر را که آنجا بسیار غارت و بی‌رسمی رفت. و کار بوالحسن تمکین نیافته بود پس چیزی بخزینه رسید ؛ هر چه رفت‌ در نهان معلوم خود کرده بود، چنانکه در مجلس عالی بازنمود و بموقع افتاد و مقرّر گشت که وی سدید و جلد است. و این پیر را بدرگاه آوردند با پیرزنی و سه دختر، غارت‌زده‌ و سوخته شده.
هوش مصنوعی: این قلعه به شدت تقویت شده بود، اما سرانجام سقوط کرد. در این قلعه هیچ نشانی از دفاع وجود نداشت و در یک روز به دست دشمن افتاد و خیلی زود بازپس‌گیری انجام شد. بوالحسن به خواجه بونصر گفت که آنجا خیلی غارت و بی‌نظم بود. وضعیت بوالحسن به گونه‌ای بود که نتوانسته بود به طور کامل کنترل اوضاع را در دست بگیرد، اما در نهایت موفق شد چیزی به خزانه بفرستد. هر آنچه که در خفا جمع کرده بود، در یک مجلس بزرگ به نمایش گذاشت و این باعث شد تا مورد توجه قرار گیرد و تایید شود که او فردی قوی و شجاع است. سپس آن پیرزن و سه دختر که غارت شده و سوخته بودند، به درگاه او آوردند.
و امیر پشیمان شد و پیر را بنواخت و از وی بحلی‌ خواست و بازگردانیدش. و مرا چاره نیست از بازنمودن چنین حالها که ازین بیداری افزاید و تاریخ بر راه راست برود، که روا نیست در تاریخ تخسیر و تحریف‌ و تقتیر و تبذیر کردن‌ . و نوشتگین ولوالجی اگر بد کرد، خود بچشید.
هوش مصنوعی: امیر ناراحت شد و به پیرمرد نیکی کرد و از او خواست تا به او کمک کند و او را به حالت قبلی بازگرداند. من چاره‌ای ندارم جز اینکه چنین وضعیت‌هایی را بیان کنم تا بیداری بیشتری ایجاد شود و تاریخ به مسیر درست خود برگردد، چرا که نمی‌توان در تاریخ تحریف و تخریب و اسراف کرد. و اگر کسی نادرستی کرد، خودش باید عواقب آن را ببیند.
[حرکت مسعود بآمل‌]
هوش مصنوعی: حرکت مسعود به سوی آمل اتفاقی مهم و حائز اهمیت است. این حرکت نشان‌دهنده عزم و اراده او در راستای دستیابی به اهدافش می‌باشد. مسعود با برنامه‌ریزی و انگیزه بالا تلاش می‌کند تا علاوه بر رسیدن به آمل، تأثیرات مثبت و سازنده‌ای بر مسیر خود بگذارد. این سفر نه‌تنها جلوه‌ای از تلاش فردی اوست، بلکه می‌تواند بر جامعه نیز اثرگذار باشد و به نوعی پیامی از امید و پیشرفت به دیگران منتقل کند.
و روز یکشنبه غرّه جمادی الاولی امیر از ساری برفت تا بآمل رود. و این راهها که آمدیم و دیگر که رفتیم سخت تنگ بود، چنانکه دو سه سوار بیش ممکن نشد که بدان راه برفتی، و از چپ و راست همه بیشه بود هموار تا کوه، و آبهای روان، چنانکه پیل را گذاره نبودی. و درین راه پلی آمد چوبین برابر بزرگ، و رودی سخت بوالعجب‌ و نادر چون کمانی خماخم‌، و سخت رنج رسید لشکر را تا از آن پل بگذشت، و آب رود سخت بزرگ نه اما زمینش چنان بود که هر ستوری که بروی برفتی فروشدی تا گردن. و حصانت آن زمین ازین است. اینجا فرود آمدند که در راه شهر بود و گیاه خورد بزرگ بود که ساحت‌ بسیار داشت، چنانکه لشکری بزرگ فروتوانستی آمد.
هوش مصنوعی: در روز یکشنبه اول جمادی، امیر از ساری به سمت آمل حرکت کرد. مسیرهایی که طی کردیم و دیگر مسیرها بسیار تنگ بودند، به طوری که تنها دو یا سه سوار می‌توانستند همزمان در آنجا حرکت کنند. در دو طرف جاده، جنگل‌های انبوهی وجود داشت که تا کوه‌ها ادامه داشتند و رودخانه‌های جاری هم به قدری عمیق بودند که فیل هم نمی‌توانست از آنها عبور کند. در این مسیر، پلی چوبی و بزرگ قرار داشت و رودخانه‌ای عجیب و نادر به شکل کمان وجود داشت. عبور لشکر از روی این پل کار بسیار دشواری بود و آب رودخانه نیز بسیار بزرگ بود، به طوری که هر اسب که در آنجا قدم می‌زد، در آب فرومی‌رفت و تا گردن غرق می‌شد. ویژگی این زمین به همین خاطر بود. آنها در اینجا فرود آمدند چون در مسیر شهر بود و زمین دارای گیاهان بلند و گسترده‌ای بود که امکان استقرار یک لشکر بزرگ در آنجا وجود داشت.
و از نزدیک ناصر علوی و مقدّمان آمل و رعایا سه رسول رسید و بازنمودند که پسر منوچهر و باکالیجار و شهر آگیم و دیگران چون خبر آمدن سلطان سوی آمل شنیدند بتعجیل سوی ناتل‌ و کجور و رویان‌ رفتند بر آن جمله که به ناتل که آنجا مضایق‌ است با لشکر منصور دستی بزنند، اگر مقام نتوانند کرد عقبه کلار را گذاره کنند، که مخفّ‌اند، و بگیلان گریزند. و بنده ناصر و دیگر مقدّمان و رعایا بندگان سلطانند و مقام کردند تا فرمان بر چه جمله باشد. جواب داد که «خراج آمل بخشیده شد و رعایا را بر جای بباید بود که با ایشان شغل‌ نیست و غرض بدست آوردن گریختگان است و رسولان برین جمله بازگشتند.
هوش مصنوعی: سه نماینده از ناصر علوی و پیشوایان آمل و رعایا به محل رسیدند و اعلام کردند که پسر منوچهر، باکالیجار، شهر آگیم و دیگران، پس از شنیدن خبر آمدن سلطان به آمل، به سرعت به سوی ناتل، کجور و رویان رفتند. آنها در تلاش بودند تا در ناتل که محل دشواری است، با لشکر منصور مقابله کنند و اگر نتوانند در آنجا بمانند، از مسیر عقبه کلار عبور کنند، چرا که آنجا ناامن است و می‌خواهند به بگیلان فرار کنند. همچنین ناصر و دیگر پیشوایان و رعایا به عنوان بندگان سلطان باقی ماندند و منتظر دریافت فرمان شدند که چه باید کنند. به آنها پاسخ داده شد که «خراج آمل بخشیده شده و رعایا باید در محل خود باقی بمانند چرا که با آنها مشغولی نیست و هدف، دست یافتن به کسانی است که فرار کرده‌اند.» نمایندگان به همین مضمون بازگشتند.
و امیر بشتاب براند و بآمل رسید روز آدینه ششم جمادی الاولی. و افزون پانصد و ششصد هزار مرد بیرون آمده بودند، مردمان پاکیزه روی و نیکوتر .
هوش مصنوعی: امیر به سرعت حرکت کرد و به آمل رسید در روز جمعه ششم جمادی الاول. بیش از پانصد و ششصد هزار نفر به استقبال او آمده بودند، مردمانی با چهره‌های پاک و زیبا.
و هیچ کدام را ندیدم بی‌طیلسان شطوی‌ یا توزی‌ یا تستری‌ یا ریسمانی‌ یا دست- کار که‌ فوطه است. و گفتند عادت ایشان این است. و امیر، رضی اللّه عنه، از نمازگاه‌ شهر راه بتافت‌ با فوجی از غلامان خاصّ و بکرانه شهر بگذشت و بر دیگر جانب شهر، مقدار نیم فرسنگ، خیمه زده بودند، فرود آمد. و سالار بگتغدی با غلامان سرایی و دیگر لشکر تعبیه کردند و بشهر دررفتند و از آنجا بلشکرگاه آمدند. و جنباشیان‌ گماشته بودند، چنانکه هیچ کس را یک درم زیان نرسید، و رعایا دعا کردند که لشکری و عدّتی دیدند که هرگز چنان ندیده بودند. و من که بوالفضلم پیش از تعبیه لشکر در شهر رفته بودم، سخت نیکو شهری دیدم همه دکّانها درگشاده و مردم شادکام. و پس ازین بگویم که حال چون شد و بدآموزان چه بازنمودند تا بهشت آمل دوزخی شد.
هوش مصنوعی: هیچ‌کدام از آن‌ها را بدون پوشش خاصی یا در لباس‌های متنوعی ندیدم. به من گفته شد که این عادت آن‌هاست. امیر، که خدا از او راضی باشد، از محلی که مردم نماز می‌خواندند، به همراه گروهی از غلامانش عبور کرد و به قسمت دیگری از شهر، که حدود نیم فرسنگ فاصله داشت، رفت و در آنجا اردو زد. سرکرده، به همراه غلامان و سایر نیروهایش، اردوگاه را برپا کردند و سپس به شهر برگشتند و از آنجا به محل لشکرگاه آمدند. نگهبانانی تعیین شده بودند که آسیب و زیانی به کسی نرسد و مردم دعا کردند که چنین لشکر و نیرویی را هرگز ندیده بودند. من که به عنوان فردی با تجربه، پیش از برپایی لشکر به شهر رفته بودم، شهری زیبا و پر جنب و جوش را دیدم که همه مغازه‌ها باز و مردم شاد بودند. بعد از این، باید بگویم که اوضاع چطور شد و بد آموزی‌ها چه تغییراتی به وجود آوردند تا شهر آمل به جایی بد تبدیل شد.

خوانش ها

بخش ۲۴ - رسیدن امیر مسعود به آمل به خوانش سعید شریفی

حاشیه ها

1402/11/24 21:01
جهن یزداد

چون کمانی خماخم‌، و سخت رنج رسید لشکر را تا از آن پل بگذشت، و آب رود سخت بزرگ نه

 سخت نیکو شهری دیدم و مردم شادکام. و پس ازین بگویم که  چون شد و بدآموزان چه بازنمودند تا بهشت آمل دوزخی شد.