گنجور

بخش ۱۴ - هزیمت لشکر کرمان

ذکر احوال کرمان و هزیمت آن لشکر که آنجا مرتّب بود

و ناچار از حدیث حدیث شکافد، و باز باید نمود کار کرمان و سبب هزیمت تا مقرّر گردد که‌ در تاریخ این بباید . بدان وقت که امیر مسعود از هرات ببلخ آمد و لشکری با حاجب جامه‌دار بمکران فرستاده بود و کاری بدان نیکوئی برفته بود و بو العسکر قرار گرفت‌ و آن ولایت مضبوط شد و مردمان بیارامیدند، منهیان که بولایت کرمان بودند، امیر را بازنمودند که حاکم اینجا امیر بغداد است و مفسدان فساد می‌کنند و بداد نمیرسد بعلّت آنکه خود بخویشتن مشغول است‌ و درمانده.

امیر را همّت بزرگ بر آن داشت که آن ولایت را گرفته آید، چه کرمان بپایان سیستان‌ پیوسته بود؛ و دیگر روی‌ ری و سپاهان تا همدان فرمان برداران و حشم این دولت‌ داشتند. درین معنی ببلخ رای زدند با خواجه بزرگ احمد حسن و چند روز درین حدیث بودند تا قرار گرفت که احمد علی نوشتگین‌ را نامزد کردند که والی و سپاه- سالار باشد و بو الفرج پارسی کدخدای‌ لشکر و اعمال و اموال؛ و منشورهای آن نبشته آمد و بتوقیع آراسته گشت. و سخت نیکو خلعتی راست کردند: والی را کمر و کلاه دوشاخ‌ و کوس و علامت و پنج پیل و آنچه فراخور این باشد از آلت دیگر بتمامی، و کدخدای را ساخت زر و شمشیر حمایل‌ ؛ و خلعت بپوشید. و کارها راست کردند و تجمّلی سخت نیکو بساختند. و امیر جریده عرض‌ بخواست و عارض‌ بیامد، و چهار هزار سوار با وی نامزد کردند، دو هزار هندو و هزار ترک و هزار کرد و عرب و پانصد پیاده از هر دستی. و بعامل سیستان نبشته آمد تا دو هزار پیاده سگزی‌ ساخته کند و بیستگانی‌ اینها و از آن ایشان از مال کرمان بوالفرج میدهد.

چون این کارها راست شد، امیر برنشست و بصحرا شد تا این لشکر با مقدّمان زرّین کمر بر وی بگذشتند آراسته، و با ساز تمام بودند، و بمشافهه‌ مثالهای دیگر داد والی و کدخدای و مقدّمان را. و رسم خدمت بجای آوردند و برفتند؛ و کرمان بگرفتند و مشتی اوباش دیلم که آنجا بودند بگریختند و کار والی و کدخدای مستقیم شد و رعیت بیارامیده، و مال دادن گرفتند. و امیر بغداد که با امیر ماضی صحبت داشت و مکاتبت و مراسلت، ازین حدیث بیازرد و رسولی فرستاد و بعتاب‌ سخن گفت، و جواب رفت که «آن ولایت از دو جانب بولایت ما پیوسته است و مهمل‌ بود و رعایا از مفسدان بفریاد آمدند و بر ما فریضه بود مسلمانان را فرج دادن‌ و دیگر که امیر- المؤمنین ما را منشوری فرستاده است که چنین ولایت که بی‌خداوند و تیمارکش‌ ببینیم بگیریم.» امیر بغداد درین باب با خلیفت عتاب کرد و نومیدی نمود. جواب داد که «این حدیث کوتاه باید کرد، بغداد و کوفه و سواد که بر بالین ماست، چنان بسزا ضبط کرده نیامده است که حدیث کرمان میباید کرد.» و آن حدیث فرابرید ؛ و آزار در میان بماند و ترسیدند که کرمان بازستدندی‌، که لشکرهای ما بر آن جانب همدان نیرو میکرد و در بیم آن بودند که بغداد نیز از دست ایشان بشود .

و مدتی برآمد و در خراسان و خوارزم و هر جای فترات‌ افتاد و فتور پیدا شد و ترکمانان مستولی شدند و مردم ما نیز در کرمان دست برگشاده بودند و بی‌رسمی میکردند تا رعیّت بستوه شد و بفریاد آمدند، پوشیده تنی چند نزدیک وزیر امیر بغداد آمدند، پسر مافنه‌، و نامه‌های اعیان کرمان بردند و فریاد خواستند و گفتند این لشکر خراسان غافل‌اند و بفساد مشغول، فوجی سوار باید فرستاد با سالاری محتشم تا رعیّت دست برآرد و بازرهیم از ستم خراسانیان و ایشان را آواره کنیم. پسر مافنه و حاجب امیر بغداد بر مغافصه‌ برفتند با سواری پنجهزار، و در راه مردی پنجهزار دل‌انگیز با ایشان پیوست، و ناگاه بکرمان آمدند و از دو جانب درآمدند و به نرماشیر جنگی‌ عظیم ببود و رعایا همه بجمله دست برآوردند بر سپاه خراسان، و احمد علی نوشتگین نیک بکوشیده بود اما هندوان سستی کردند و پشت بهزیمت بدادند، دیگران را دل بشکست و احمد را بضرورت ببایست رفت، وی با فوجی از خواّص خویش و لشکر سلطان از راه قاین بنشابور آمدند، و فوجی بمکران افتادند، و هندوان بسیستان آمدند و از آنجا بغزنین. من که بوالفضلم با امیر بخدمت رفته بودم بباغ صد هزاره، مقدّمان این هندوان را دیدم که آنجا آمده بودند و امیر فرموده بود تا ایشان را در خانه بزرگ که آنجا دیوان رسالت دارند بنشانده بودند و بوسعید مشرف‌ پیغامهای درشت میآورد سوی ایشان از امیر و کار بدانجا رسید که پیغامی آمد که شما را چوب فرموده آید، شش تن مقدّمتر ایشان خویشتن را به کتاره‌ زد، چنانکه خون در آن خانه روان شد، و من و بوسعید و دیگران از آن خانه برفتیم، و این خبر بامیر رسانیدند، گفت: «این کتاره بکرمان بایست زد» و بسیار بمالیدشان و آخر عفو کرد. و پس از آن کارها آشفته گشت و ممکن نشد دیگر [لشکر] بکرمان فرستادن، و احمد علی نوشتگین نیز بیامد و چون خجلی و مندوری‌ بود و بس روزگار برنیامد که گذشته شد.

بخش ۱۳ - جنگ نشابوریان و طوسیان: و روز پنجشنبه بیست و پنجم شوّال از نشابور مبشّران‌ رسیدند با نامه‌ها از آن احمد علی نوشتگین و شحنه‌ که: «میان نشابوریان و طوسیان تعصّب‌ بوده است‌ از قدیم‌الدّهر باز و چون سوری قصد حضرت‌ کرد و برفت، آن مخاذیل‌ فرصتی جستند و بسیار مردم مفسد بیامدند تا نشابور را غارت کنند و از اتّفاق احمد علی نوشتگین از کرمان به‌راه تون‌ به‌هزیمت آنجا آمده بود و از خجالت آنجا مقام کرده و سوی او نامه رفته تا به‌درگاه بازآید. پیش تا برفت‌، این مخاذیل به‌نشابور آمدند و احمد مردی بود مبارز و سالاری‌ها کرده و در سواری و چوگان و طبطاب‌ یگانه روزگار بود، پس بساخت پذیره شدن‌ [را] طوسیان از راه بژخرو و پشنقان‌ و خالنجوی‌ درآمدند، بسیار مردم، بیشتر پیاده و بی‌نظام که سالارشان مقدّمی بودی تا رودی از مدبران‌ بقایای عبد الرزاقیان‌، و با بانگ و شغب‌ و خروش می‌آمدند دوان و پویان، راست چنانکه گویی کاروا‌ن‌سرای‌های نشابور همه در گشاده است و شهر بی‌مانع و منازع تا گاوان طوس‌ خویشتن را بر کار کنند و بار کنند و بازگردند. احمد علی نوشتگین آن شیرمرد چون برین واقف شد و ایشان را دید تعبیه گسسته‌، قوم خویشتن را گفت:بخش ۱۵ - خاتمهٔ کار احمد ینالتگین: ذکر خروج الامیر مسعود من غزنة علی جانب بست و من بست الی خراسان و جرجان‌

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ذکر احوال کرمان و هزیمت آن لشکر که آنجا مرتّب بود
هوش مصنوعی: در اینجا درباره وضعیت کرمان و شکست آن لشکر که در آنجا مستقر بود صحبت می‌شود.
و ناچار از حدیث حدیث شکافد، و باز باید نمود کار کرمان و سبب هزیمت تا مقرّر گردد که‌ در تاریخ این بباید . بدان وقت که امیر مسعود از هرات ببلخ آمد و لشکری با حاجب جامه‌دار بمکران فرستاده بود و کاری بدان نیکوئی برفته بود و بو العسکر قرار گرفت‌ و آن ولایت مضبوط شد و مردمان بیارامیدند، منهیان که بولایت کرمان بودند، امیر را بازنمودند که حاکم اینجا امیر بغداد است و مفسدان فساد می‌کنند و بداد نمیرسد بعلّت آنکه خود بخویشتن مشغول است‌ و درمانده.
هوش مصنوعی: امیر مسعود پس از آمدن به بلخ از هرات، لشکری به منطقه مکران فرستاد و توانست کارهای خوبی انجام دهد. این منطقه به ثبات رسید و مردم در آرامش بودند. در همین حال، کسانی که در کرمان بودند به امیر اطلاع دادند که حاکم آنجا امیر بغداد است و مردم دچار فساد شده‌اند و به دلیل مشغولیت خود، قادر به رسیدگی به اوضاع نیست و درمانده شده است.
امیر را همّت بزرگ بر آن داشت که آن ولایت را گرفته آید، چه کرمان بپایان سیستان‌ پیوسته بود؛ و دیگر روی‌ ری و سپاهان تا همدان فرمان برداران و حشم این دولت‌ داشتند. درین معنی ببلخ رای زدند با خواجه بزرگ احمد حسن و چند روز درین حدیث بودند تا قرار گرفت که احمد علی نوشتگین‌ را نامزد کردند که والی و سپاه- سالار باشد و بو الفرج پارسی کدخدای‌ لشکر و اعمال و اموال؛ و منشورهای آن نبشته آمد و بتوقیع آراسته گشت. و سخت نیکو خلعتی راست کردند: والی را کمر و کلاه دوشاخ‌ و کوس و علامت و پنج پیل و آنچه فراخور این باشد از آلت دیگر بتمامی، و کدخدای را ساخت زر و شمشیر حمایل‌ ؛ و خلعت بپوشید. و کارها راست کردند و تجمّلی سخت نیکو بساختند. و امیر جریده عرض‌ بخواست و عارض‌ بیامد، و چهار هزار سوار با وی نامزد کردند، دو هزار هندو و هزار ترک و هزار کرد و عرب و پانصد پیاده از هر دستی. و بعامل سیستان نبشته آمد تا دو هزار پیاده سگزی‌ ساخته کند و بیستگانی‌ اینها و از آن ایشان از مال کرمان بوالفرج میدهد.
هوش مصنوعی: امیر تصمیم گرفت که آن منطقه را تصرف کند، زیرا کرمان به سیستان متصل بود و همچنین فرماندهان و سپاه در مناطق ری و سپاهان تا همدان زیر نظر او بودند. در این راستا، با خواجه بزرگ احمد حسن در بلخ مشورت کردند و چند روز درباره این موضوع بحث کردند تا در نهایت تصمیم گرفتند که احمد علی نوشتگین را به عنوان والی و سپاه‌سالار انتخاب کنند و بوالفرج پارسی را به عنوان کدخدای لشکر و مسئول امور مالی منصوب کنند. سندهای مربوط به این انتصاب تهیه شد و به امضای مقامات رسید. همچنین برای والی و کدخدای لشکر لباس‌های مناسبی تهیه کردند: برای والی کمر و کلاه دو شاخ، کوس، علامت مخصوص و پنج فیل و دیگر تجهیزات لازم و همچنین برای کدخدا شمشیر و زره ساخته شد. کارها به خوبی انجام شد و مراسم زیبایی ترتیب داده شد. امیر درخواست یک گزارش کرد و عارض (مأمور) به او مراجعه کرد و چهار هزار سوار را برای این کار آماده کردند که شامل دو هزار هندو، هزار ترک، هزار کرد و عرب و پانصد پیاده از هر یک بود. به عامل سیستان نامه‌ایی ارسال شد که دو هزار پیاده را آماده کند و از اموال کرمان به بوالفرج پرداخت کند.
چون این کارها راست شد، امیر برنشست و بصحرا شد تا این لشکر با مقدّمان زرّین کمر بر وی بگذشتند آراسته، و با ساز تمام بودند، و بمشافهه‌ مثالهای دیگر داد والی و کدخدای و مقدّمان را. و رسم خدمت بجای آوردند و برفتند؛ و کرمان بگرفتند و مشتی اوباش دیلم که آنجا بودند بگریختند و کار والی و کدخدای مستقیم شد و رعیت بیارامیده، و مال دادن گرفتند. و امیر بغداد که با امیر ماضی صحبت داشت و مکاتبت و مراسلت، ازین حدیث بیازرد و رسولی فرستاد و بعتاب‌ سخن گفت، و جواب رفت که «آن ولایت از دو جانب بولایت ما پیوسته است و مهمل‌ بود و رعایا از مفسدان بفریاد آمدند و بر ما فریضه بود مسلمانان را فرج دادن‌ و دیگر که امیر- المؤمنین ما را منشوری فرستاده است که چنین ولایت که بی‌خداوند و تیمارکش‌ ببینیم بگیریم.» امیر بغداد درین باب با خلیفت عتاب کرد و نومیدی نمود. جواب داد که «این حدیث کوتاه باید کرد، بغداد و کوفه و سواد که بر بالین ماست، چنان بسزا ضبط کرده نیامده است که حدیث کرمان میباید کرد.» و آن حدیث فرابرید ؛ و آزار در میان بماند و ترسیدند که کرمان بازستدندی‌، که لشکرهای ما بر آن جانب همدان نیرو میکرد و در بیم آن بودند که بغداد نیز از دست ایشان بشود .
هوش مصنوعی: وقتی که این کارها درست شد، امیر سوار شد و به صحرا رفت تا لشکر با فرماندهان آماده بر او بگذرد. آنها با تجهیزات کامل آماده بودند و در گفت‌وگو به مثال‌های دیگری برای والی، کدخدا و فرماندهان اشاره کردند. آداب خدمت را به جا آوردند و رفتند؛ و کرمان را تصرف کردند. عده‌ای از اوباش دیلم که در آنجا بودند فرار کردند و کار والی و کدخدا برقرار شد و مردم آرامش پیدا کردند و مالیات را دریافت کردند. امیر بغداد که قبلاً با امیر گذشته مکاتبه داشت، از این موضوع ناراحت شد و فرستاده‌ای فرستاد و با خطاب تند صحبت کرد. جواب آمد که «این ولایت از دو سمت تحت سرپرستی ما بوده و بدون نگهداری باقی مانده بود و مردم از مفسدان شکایت کردند و بر ما واجب بود به مسلمانان کمک کنیم و همچنین امیرالمؤمنین به ما دستوری داده‌اند که چنین ولایتی را که بی‌سرپرست باشد بگیریم.» امیر بغداد در این مورد با خلیفه تندی کرد و ناامیدی خود را ابراز کرد. جواب شنید که «این موضوع باید سریع‌تر حل شود، بغداد، کوفه و سواد که در نزدیکی ما هستند، به اندازه کافی تحت کنترل نیامده‌اند و موضوع کرمان باید به زودی رسیدگی شود.» و این موضوع ادامه پیدا کرد و ترس از این بود که کرمان دوباره تصرف شود زیرا لشکرهای ما در سمت همدان نیرو می‌گرفتند و نگران بودند که بغداد نیز از دست آن‌ها برود.
و مدتی برآمد و در خراسان و خوارزم و هر جای فترات‌ افتاد و فتور پیدا شد و ترکمانان مستولی شدند و مردم ما نیز در کرمان دست برگشاده بودند و بی‌رسمی میکردند تا رعیّت بستوه شد و بفریاد آمدند، پوشیده تنی چند نزدیک وزیر امیر بغداد آمدند، پسر مافنه‌، و نامه‌های اعیان کرمان بردند و فریاد خواستند و گفتند این لشکر خراسان غافل‌اند و بفساد مشغول، فوجی سوار باید فرستاد با سالاری محتشم تا رعیّت دست برآرد و بازرهیم از ستم خراسانیان و ایشان را آواره کنیم. پسر مافنه و حاجب امیر بغداد بر مغافصه‌ برفتند با سواری پنجهزار، و در راه مردی پنجهزار دل‌انگیز با ایشان پیوست، و ناگاه بکرمان آمدند و از دو جانب درآمدند و به نرماشیر جنگی‌ عظیم ببود و رعایا همه بجمله دست برآوردند بر سپاه خراسان، و احمد علی نوشتگین نیک بکوشیده بود اما هندوان سستی کردند و پشت بهزیمت بدادند، دیگران را دل بشکست و احمد را بضرورت ببایست رفت، وی با فوجی از خواّص خویش و لشکر سلطان از راه قاین بنشابور آمدند، و فوجی بمکران افتادند، و هندوان بسیستان آمدند و از آنجا بغزنین. من که بوالفضلم با امیر بخدمت رفته بودم بباغ صد هزاره، مقدّمان این هندوان را دیدم که آنجا آمده بودند و امیر فرموده بود تا ایشان را در خانه بزرگ که آنجا دیوان رسالت دارند بنشانده بودند و بوسعید مشرف‌ پیغامهای درشت میآورد سوی ایشان از امیر و کار بدانجا رسید که پیغامی آمد که شما را چوب فرموده آید، شش تن مقدّمتر ایشان خویشتن را به کتاره‌ زد، چنانکه خون در آن خانه روان شد، و من و بوسعید و دیگران از آن خانه برفتیم، و این خبر بامیر رسانیدند، گفت: «این کتاره بکرمان بایست زد» و بسیار بمالیدشان و آخر عفو کرد. و پس از آن کارها آشفته گشت و ممکن نشد دیگر [لشکر] بکرمان فرستادن، و احمد علی نوشتگین نیز بیامد و چون خجلی و مندوری‌ بود و بس روزگار برنیامد که گذشته شد.
هوش مصنوعی: مدتی گذشت و در خراسان و خوارزم و جاهای دیگر اختلالاتی به وجود آمد و ترکمانان بر اوضاع مسلط شدند. مردم کرمان نیز بی‌نظم شده بودند و وضعیت برای رعیت سخت شد. آنها از این اوضاع ناگوار به تنگ آمدند و به فریاد درآمدند. گروهی از آنها نزد وزیر امیر بغداد رفتند و از او خواستند که نیرویی با فرماندهی قوی به کمک آنها بفرستد تا از ظلم خراسانیان رهایی یابند. پسر مافنه و حاجب امیر بغداد با پنج‌هزار سوار به سمت کرمان حرکت کردند و در راه به گروهی دیگر به همین تعداد برخورد کردند. آنها ناگهان به کرمان رسیدند و از دو طرف به سپاه خراسان حمله کردند. نبرد بزرگی در نرماشیر به وقوع پیوست و مردم کرمان به صفوف خراسانی‌ها حمله کردند. احمد علی نوشتگین تلاش زیادی کرد اما برخی از هندوها به عقب نشینی پرداختند و روحیه سایرین نیز تضعیف شد. احمد در شرایط بحرانی مجبور به ترک میدان شد. او با گروهی از یارانش و لشکر سلطان به سمت قاین و بنشابور حرکت کرد و در مسیر با دشمنان مواجه شدند. هندوها از بسیستان به غزنین رفتند. من که به عنوان بوالفضل همراه امیر به باغی با صد هزار درخت رفته بودم، مقدمان هندوها را دیدم که به آنجا آمده بودند و امیر دستور داده بود که آنها را در خانه بزرگی که مرکز دیوان رسالت بود، نشاندند. بوسعید پیغام‌های سختی از امیر برای آنها آورد و کار به جایی رسید که پیغامی رسید که برای شما چوب فرستاده خواهد شد. شش نفر از آنها خود را به چوب زدند و خون در آن خانه جاری شد. من و بوسعید و دیگران از آنجا خارج شدیم و این خبر را به امیر رساندند. او گفت که باید چوب را به کرمان فرستاد و پس از آن با آنها بسیار سخت‌گیر شد اما در نهایت عفو کرد. پس از آن اوضاع به هم ریخت و دیگر امکان فرستادن لشکر به کرمان وجود نداشت و احمد علی نوشتگین نیز به آنجا آمد، اما خجل و سرگردان بود و زمان زیادی نگذشت که شرایط گذشته شد.

خوانش ها

بخش ۱۴ - هزیمت لشکر کرمان به خوانش سعید شریفی