گنجور

بخش ۱۲ - بازگشت رسولان حضرتی

ذکر رسولان حضرتی‌ که بازرسیدند از ترکستان با مهد و ودیعت‌ و رسولان خانیان که با ایشان آمدند

قریب چهار سال بود تا رسولان ما، خواجه ابو القاسم حصیری‌ ندیم و قاضی بو طاهر تبّانی بترکستان رفته بودند از بلخ بستن عهد را با قدرخان‌ و دختری از آن وی خواستن بنام سلطان مسعود و دختری از آن بغراتگین‌ بنام خداوندزاده‌ امیر مودود، و عهد بسته بودند و عقدها بکرده. قدرخان گذشته شد و بغراتگین که پسر مهتر بود و ولی عهد بخانی ترکستان بنشست، و او را ارسلان خان لقب کردند و بدین سبب فترات‌ افتاد و روزگار گرفت و رسولان تا دیر بماندند و از ینجا نامه‌ها رفت بتهنیت و تعزیت‌ علی الرّسم فی امثالها . چون کار ترکستان و خانی قرار گرفت، رسولان ما را بر مراد بازگردانیدند و ارسلان خان با ایشان رسولان فرستاد و مهدها بیاوردند. از قضاء آمده دختری که بنام خداوندزاده امیر مودود بود فرمان یافت. شاه خاتون را دختر قدرخان که نامزد بود بسلطان مسعود بیاوردند. چون بپروان رسیدند، قاضی بو طاهر تبانی آنجا فرمان یافت؛ و قصّه‌ها گفتند بحدیث مرگ وی، گروهی گفتند:

اسهالی قوی افتاد و بمرد، گروهی گفتند: مرغی چند بریان نزدیک وی بردند و مسموم بود، بخورد از آن مرد، لا یعلم الغیب الّا اللّه عزّ و جلّ‌، و بسا رازا که آشکارا خواهد شد روز قیامت، یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ‌ . و سخت بزرگ حماقتی دانم که کسی از بهر جاه و حطام‌ دنیا را خطر ریختن خون مسلمانان کند.

و اللّه عزّ ذکره یعصمنا و جمیع المسلمین من الحرام و الشّره و متابعة الهوی بمنّه و سعة فضله‌ .

و روز آدینه نوزدهم شوّال شهر غزنی بیاراستند آراستنی‌ بر آن جمله که آن سال دیدند که این سلطان از عراق بر راه بلخ اینجا آمد و بر تخت ملک نشست.

چندان خوازه‌ زده بودند و تکلّفهای گوناگون کرده که از حدّ وصف بگذشت، که نخست مهد بود که از ترکستان اینجا آوردند، امیر چنان خواست که ترکان چیزی بیند که هرگز چنان ندیده بودند. چون رسولان و مهد به شجکاو رسیدند، فرمان‌ چنان بود که آنجا مقام کردند، و خواجه بو القاسم ندیم در وقت بدرگاه آمد و سلطان را بدید و بسیار نواخت یافت که بسیار رنج کشیده بود، و با وی خلوتی کرد، چنانکه جز صاحب دیوان رسالت خواجه بونصر مشکان آنجا کس نبود و آن خلوت تا نزدیک نماز دیگر بکشید، پس بخانه بازگشت‌ . و دیگر روز، یوم الأثنین لثمان بقین من شوّال‌، مرتبه‌داران و والی حرس‌ و رسولدار با جنیبتان‌ برفتند و رسولان خان را بیاوردند.

و سراسر شهر را زینت و آیین‌ بسته بودند و تکلّفی عظیم کرده و چون رسولان را بدیدند، چندان نثار کردند بافغان شال‌ و در میدان رسوله‌ و در بازارها از دینار و درم و هر چیزی که رسولان حیران فروماندند. و ایشان را فرود آوردند و خوردنی ساخته‌ پیش بردند. و نماز دیگر را همه زنان محتشمان و خادمان روان شدند باستقبال مهد، و از شجکاو نیز آن قوم روان کرده بودند با کوکبه‌یی‌ بزرگ که گفتند بر آن جمله کس یاد نداشت. و کوشک را چنان بیاراسته بودند که ستّی زرین و عندلیب‌ مرا حکایت کردند که بهیچ روزگار امیر آن تکلّف نکرده بود و نفرموده، و در آن وقت همه جواهر و آلت ملک‌ بر جای بود که همیشه این دولت بر جای باد. و چند روز شهر آراسته بود و رعایا شادی میکردند و اعیان انواع بازیها میبردند و نشاط شراب میرفت تا این عیش بسر آمد. و پس از یک چندی رسولان را پس از آنکه چند بار بمجلس سلطان رسیده بودند و عهدهای این جانب استوار کرده و بخوانها و شراب و چوگان بوده و شرف آن بیافته، بخوبی بازگردانیدند سوی ترکستان سخت خشنود. و نامه‌ها رفت درین ابواب سخت نیکو، و در رسالتی‌ که تألیف من است، ثبت است، اگر اینجا بیاوردمی، قصّه سخت دراز شدی؛ و خود سخت دراز میشود این تألیف و دانم که مرا از مبرمان‌ بشمرند، اما چون میخواهم که حقّ این خاندان بزرگ را بتمامی گزارده آید، که بدست من امروز جز این قلم نیست، باری‌ خدمتی میکنم.

بخش ۱۱ - گذشته شدن سپاهسالار غازی: و روز یکشنبه دهم ماه رمضان سنه خمس و عشرین و اربعمائه‌ سیاّحی رسید از خوارزم و ملطّفه‌یی‌ خرد آورد در میان رکوه‌ دوخته از آن صاحب برید آنجا مقدار پنج سطر حوالت بسیّاح کرده که از وی بازباید پرسید احوال را. سیّاح گفت:بخش ۱۳ - جنگ نشابوریان و طوسیان: و روز پنجشنبه بیست و پنجم شوّال از نشابور مبشّران‌ رسیدند با نامه‌ها از آن احمد علی نوشتگین و شحنه‌ که: «میان نشابوریان و طوسیان تعصّب‌ بوده است‌ از قدیم‌الدّهر باز و چون سوری قصد حضرت‌ کرد و برفت، آن مخاذیل‌ فرصتی جستند و بسیار مردم مفسد بیامدند تا نشابور را غارت کنند و از اتّفاق احمد علی نوشتگین از کرمان به‌راه تون‌ به‌هزیمت آنجا آمده بود و از خجالت آنجا مقام کرده و سوی او نامه رفته تا به‌درگاه بازآید. پیش تا برفت‌، این مخاذیل به‌نشابور آمدند و احمد مردی بود مبارز و سالاری‌ها کرده و در سواری و چوگان و طبطاب‌ یگانه روزگار بود، پس بساخت پذیره شدن‌ [را] طوسیان از راه بژخرو و پشنقان‌ و خالنجوی‌ درآمدند، بسیار مردم، بیشتر پیاده و بی‌نظام که سالارشان مقدّمی بودی تا رودی از مدبران‌ بقایای عبد الرزاقیان‌، و با بانگ و شغب‌ و خروش می‌آمدند دوان و پویان، راست چنانکه گویی کاروا‌ن‌سرای‌های نشابور همه در گشاده است و شهر بی‌مانع و منازع تا گاوان طوس‌ خویشتن را بر کار کنند و بار کنند و بازگردند. احمد علی نوشتگین آن شیرمرد چون برین واقف شد و ایشان را دید تعبیه گسسته‌، قوم خویشتن را گفت:

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ذکر رسولان حضرتی‌ که بازرسیدند از ترکستان با مهد و ودیعت‌ و رسولان خانیان که با ایشان آمدند
هوش مصنوعی: ذکر پیامبران و فرستادگانی که از ترکستان به همراه ودیعت و مهد آمده‌اند، و همچنین فرستادگان خان‌ها که با آنان همراه بودند.
قریب چهار سال بود تا رسولان ما، خواجه ابو القاسم حصیری‌ ندیم و قاضی بو طاهر تبّانی بترکستان رفته بودند از بلخ بستن عهد را با قدرخان‌ و دختری از آن وی خواستن بنام سلطان مسعود و دختری از آن بغراتگین‌ بنام خداوندزاده‌ امیر مودود، و عهد بسته بودند و عقدها بکرده. قدرخان گذشته شد و بغراتگین که پسر مهتر بود و ولی عهد بخانی ترکستان بنشست، و او را ارسلان خان لقب کردند و بدین سبب فترات‌ افتاد و روزگار گرفت و رسولان تا دیر بماندند و از ینجا نامه‌ها رفت بتهنیت و تعزیت‌ علی الرّسم فی امثالها . چون کار ترکستان و خانی قرار گرفت، رسولان ما را بر مراد بازگردانیدند و ارسلان خان با ایشان رسولان فرستاد و مهدها بیاوردند. از قضاء آمده دختری که بنام خداوندزاده امیر مودود بود فرمان یافت. شاه خاتون را دختر قدرخان که نامزد بود بسلطان مسعود بیاوردند. چون بپروان رسیدند، قاضی بو طاهر تبانی آنجا فرمان یافت؛ و قصّه‌ها گفتند بحدیث مرگ وی، گروهی گفتند:
هوش مصنوعی: تقریباً چهار سال پیش، نمایندگان ما به نام‌های خواجه ابوالقاسم حصیری‌ندیم و قاضی بو طاهر تبانی به ترکستان سفر کردند تا از طرف بلخ با قدرخان، که حکمران آن منطقه بود، و دختر او که به نام سلطان مسعود بود، عهد و پیمانی ببندند. آن‌ها با بغراتگین، که پسر بزرگ قدرخان و ولیعهد ترکستان بود، نیز توافقاتی داشتند و همه قراردادها امضا شد. اما پس از مدتی، قدرخان فوت کرد و بغراتگین به عنوان ارسلان خان، مسئولیت را بر عهده گرفت. این موضوع باعث تاخیر در امور بعدی و مکاتبات میان دو طرف شد. وقتی اوضاع در ترکستان به حالت عادی برگشت، نمایندگان ما توانستند به خانه بازگردند و ارسلان خان نیز نمایندگانی به همراه آن‌ها فرستاد و مقدمات مربوط به ازدواج‌ها انجام شد. به همین دلیل، دختر خداوندزاده امیر مودود به عقد ارسلان خان درآمد و شاه خاتون، دختر قدرخان، به عقد سلطان مسعود درآمد. وقتی آن‌ها به پروان رسیدند، قاضی بو طاهر تبانی در آنجا خبرهایی را درباره مرگ خود نقل کرد و برخی مردم نظرات مختلفی درباره این موضوع ابراز کردند.
اسهالی قوی افتاد و بمرد، گروهی گفتند: مرغی چند بریان نزدیک وی بردند و مسموم بود، بخورد از آن مرد، لا یعلم الغیب الّا اللّه عزّ و جلّ‌، و بسا رازا که آشکارا خواهد شد روز قیامت، یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ‌ . و سخت بزرگ حماقتی دانم که کسی از بهر جاه و حطام‌ دنیا را خطر ریختن خون مسلمانان کند.
هوش مصنوعی: مردی به شدت بیمار شد و از دنیا رفت. عده‌ای گفتند که چند مرغ بریان که مسموم بودند، به او داده شده است و او آن‌ها را خورده است. تنها خداوند است که از غیب آگاه است و خیلی از رازها در روز قیامت آشکار می‌شود، روزی که نه مال و دارایی و نه فرزندان به کسی سودی نمی‌رساند، جز کسی که با قلبی خالص به درگاه خداوند بیاید. همچنین، عمل نادانانه‌ای است که فردی به خاطر رسیدن به مقام و ثروت دنیا، جان مسلمانان را به خطر بیندازد.
و اللّه عزّ ذکره یعصمنا و جمیع المسلمین من الحرام و الشّره و متابعة الهوی بمنّه و سعة فضله‌ .
هوش مصنوعی: و الله عزّ ذکره ما را و تمام مسلمانان را از حرام، شهوت‌های ناپسند و پیروی از هواهای نفسانی حفظ می‌کند؛ این امر به لطف و رحمت واسع اوست.
و روز آدینه نوزدهم شوّال شهر غزنی بیاراستند آراستنی‌ بر آن جمله که آن سال دیدند که این سلطان از عراق بر راه بلخ اینجا آمد و بر تخت ملک نشست.
هوش مصنوعی: در روز جمعه نوزدهم شوّال، شهر غزنی به زیبایی تزئین شد. این تزئینات به خاطر ورود سلطانی بود که از عراق به سمت بلخ سفر کرده و در اینجا بر تخت سلطنت نشسته بود.
چندان خوازه‌ زده بودند و تکلّفهای گوناگون کرده که از حدّ وصف بگذشت، که نخست مهد بود که از ترکستان اینجا آوردند، امیر چنان خواست که ترکان چیزی بیند که هرگز چنان ندیده بودند. چون رسولان و مهد به شجکاو رسیدند، فرمان‌ چنان بود که آنجا مقام کردند، و خواجه بو القاسم ندیم در وقت بدرگاه آمد و سلطان را بدید و بسیار نواخت یافت که بسیار رنج کشیده بود، و با وی خلوتی کرد، چنانکه جز صاحب دیوان رسالت خواجه بونصر مشکان آنجا کس نبود و آن خلوت تا نزدیک نماز دیگر بکشید، پس بخانه بازگشت‌ . و دیگر روز، یوم الأثنین لثمان بقین من شوّال‌، مرتبه‌داران و والی حرس‌ و رسولدار با جنیبتان‌ برفتند و رسولان خان را بیاوردند.
هوش مصنوعی: به شدت خود را آراسته و انواع تملق‌ها را به کار گرفته بودند تا با وصفی فراتر از انتظار، نمایان شوند. این نخستین بار بود که چنین مهدی از ترکستان به اینجا آورده می‌شد، و امیر آرزو داشت که ترک‌ها چیزی ببینند که هرگز مشاهده نکرده بودند. وقتی که فرستادگان و مهد به شجکاو رسیدند، دستور این بود که در آنجا بمانند. خواجه بو القاسم نیز در آن زمان به دربار آمد و سلطان را دید و به خاطر زحماتی که کشیده بود، مورد توجه و احترام زیادی قرار گرفت. او با سلطان هم‌صحبتی کرد به‌گونه‌ای که فقط خود صاحب دیوان رسالت خواجه بونصر مشکان در آنجا حضور داشت و آن گفتگو تا نزدیک نماز ادامه یافت. سپس او به خانه برگشت. روز بعد، در روز دوشنبه، که از ماه شوّال هشت روز گذشته بود، مقامات و والیان حرس و فرستادگان به همراه نیروها به دیدن خان رفتند و فرستادگان او را به اینجا آوردند.
و سراسر شهر را زینت و آیین‌ بسته بودند و تکلّفی عظیم کرده و چون رسولان را بدیدند، چندان نثار کردند بافغان شال‌ و در میدان رسوله‌ و در بازارها از دینار و درم و هر چیزی که رسولان حیران فروماندند. و ایشان را فرود آوردند و خوردنی ساخته‌ پیش بردند. و نماز دیگر را همه زنان محتشمان و خادمان روان شدند باستقبال مهد، و از شجکاو نیز آن قوم روان کرده بودند با کوکبه‌یی‌ بزرگ که گفتند بر آن جمله کس یاد نداشت. و کوشک را چنان بیاراسته بودند که ستّی زرین و عندلیب‌ مرا حکایت کردند که بهیچ روزگار امیر آن تکلّف نکرده بود و نفرموده، و در آن وقت همه جواهر و آلت ملک‌ بر جای بود که همیشه این دولت بر جای باد. و چند روز شهر آراسته بود و رعایا شادی میکردند و اعیان انواع بازیها میبردند و نشاط شراب میرفت تا این عیش بسر آمد. و پس از یک چندی رسولان را پس از آنکه چند بار بمجلس سلطان رسیده بودند و عهدهای این جانب استوار کرده و بخوانها و شراب و چوگان بوده و شرف آن بیافته، بخوبی بازگردانیدند سوی ترکستان سخت خشنود. و نامه‌ها رفت درین ابواب سخت نیکو، و در رسالتی‌ که تألیف من است، ثبت است، اگر اینجا بیاوردمی، قصّه سخت دراز شدی؛ و خود سخت دراز میشود این تألیف و دانم که مرا از مبرمان‌ بشمرند، اما چون میخواهم که حقّ این خاندان بزرگ را بتمامی گزارده آید، که بدست من امروز جز این قلم نیست، باری‌ خدمتی میکنم.
هوش مصنوعی: شهر به شکلی زیبا و با تزیینات گسترده آماده شده بود و جشنی بزرگ برپا کرده بودند. وقتی رسولان آمدند، مردم به شدت از آنها استقبال کردند و با شادی و سر و صدا و زینت‌های مختلف، از سکه‌ها و دیگر هدایایی که داشتند، به آنها نثار کردند. رسولان را به داخل شهر دعوت کردند و غذاهایی برایشان آماده کردند. زنان محترم و خدمتکاران نیز برای استقبال از مراسم مهد آماده بودند و گروهی بزرگ به همراه ساز و آواز آمده بودند که هیچ‌کس پیش از این چنین شکوهی را ندیده بود. کاخ را به زیبایی تزئین کرده بودند، به گونه‌ای که هیچ امیری در گذشته چنین تشریفاتی نداشت. تمام جواهرات و زینت‌ها در محل بودند و مردم شهر چند روز در شادی و بازی‌های مختلف به سر می‌بردند و خوشحالی و نوشیدن شراب ادامه داشت تا اینکه آن ایام خوشی به پایان رسید. پس از مدتی، رسولان که چندین بار به محضر سلطان رفتند و توافق‌ها و میهمانی‌های مختلفی داشتند، با کمال رضایت به ترکستان بازگشتند. نامه‌ها در این زمینه فرستاده شد و اگر بخواهم جزئیات بیشتری را اینجا بیاورم، داستان بسیار طولانی می‌شود. با این حال، می‌خواهم حق این خاندان بزرگ را به طور کامل بیان کنم، چون تنها این قلم در دست من است و قصد دارم خدمتی انجام دهم.

خوانش ها

بخش ۱۲ - بازگشت رسولان حضرتی به خوانش سعید شریفی