گنجور

بخش ۱۵ - آمدن رسول از بغداد

ذکر ورود الرّسول من بغداد و اظهار موت الخلیفة القادر باللّه رضی اللّه عنه و اقامة رسم الخطبة للامام القائم بامر اللّه أطال اللّه بقاءه و ادام سموّه و ارتقاءه‌

و چون رسول بیاسود- سه روز سخت نیکو بداشتندش- امیر خواجه را گفت: رسول بیاسود، پیش باید آورد. خواجه گفت: وقت آمد، فرمان بر چه جمله است؟ امیر گفت: چنان صواب دیده‌ام که روزی چند بکوشک [در] عبد الاعلی‌ باز رویم که آنجا فراهم‌تر و ساخته‌تر است چنین کارها را و دو سرای است، غلامان و مرتبه‌داران را برسم‌ بتوان ایستادن‌ و نیز رسم تهنیت و تعزیت را آنجا بسزاتر اقامت توان کرد. آنگاه چون از این فارغ شویم، بباغ باز آئیم. خواجه گفت: خداوند این نیکو دیده است و همچنین باید. و خالی کردند و حاجب بزرگ‌ و سالار غلامان و عارض‌ و صاحب دیوان رسالت را بخواندند و حاضر آمدند، و امیر آنچه فرمودنی بود در باب رسول و نامه و لشکر و مرتبه‌داران و غلامان سرایی‌، همگان را مثال داد و بازگشتند. و امیر نماز دیگر برنشست و بکوشک در عبد الاعلی بازآمد و بنه‌ها بجمله آنجا بازآوردند و همچنان بدیوانها قرار گرفتند، و بر آن قرار گرفت که نخست روز محرم که سر سال باشد، رسول را پیش آرند. و استادم خواجه بونصر مشکان‌ مثالی که رسم بود، رسولدار بوعلی را بداد و نامه‌ بیاوردند و بر آن واقف شدند، در معنی تعزیت و تهنیت نوشته بودند. و در آخر این قصّه نبشته آید این نامه و بیعت‌نامه تا بر آن واقف شده آید، که این نامه چند گاه بجستم تا بیافتم درین روزگار که تاریخ اینجا رسانیده بودم با فرزند استادم‌ خواجه بونصر، ادام اللّه سلامته و رحم والده‌ .

و اگر کاغذها و نسختهای من همه بقصد ناچیز نکرده بودندی، این تاریخ از لونی دیگر آمدی‌، حکم اللّه بینی و بین من فعل ذلک‌ . و کار لشکر و غلامان سرایی و مرتبه‌داران حاجب بزرگ و سالاران بتمامی بساختند.

تاریخ سنه ثلاث و عشرین و اربعمائه‌

غرّه این محرم‌ روز پنجشنبه بود. پیش از روز کار همه راست کردند چون‌ صبح بدمید چهار هزار غلام سرایی در دو طرف سرای امارت‌ بچند رسته‌ بایستادند؛ دو هزار با کلاه دو شاخ‌ و کمرهای گران ده معالیق‌ بودند و با هر غلامی عمودی سیمین، و دو هزار با کلاه چهارپر بودند و کیش‌ و کمر و شمشیر و شغا و نیم لنگ‌ بر میان بسته و هر غلامی کمانی و سه چوبه تیر بر دست. و همگان با قباهای دیبای شوشتری‌ بودند. و غلامی سیصد از خاصّگان‌ در رستهای صفّه نزدیک امیر بایستادند با جامه‌های فاخرتر و کلاههای دو شاخ و کمرهای بزر و عمودهای زرّین. و چند تن آن بودند که با کمرها بودند مرصّع بجواهر، و سپری‌ پنجاه و شصت بدر بداشتند در میان سرای دیلمان‌، و همه بزرگان درگاه و ولایت‌داران‌ و حجّاب‌ با کلاههای دو شاخ و کمر زر بودند، و بیرون سرای مرتبه‌داران بایستادند. و بسیار پیلان بداشتند. و لشکر بر سلاح‌ و برگستوان و جامه‌های دیبای گوناگون با عماریها و سلاحها بدو رویه‌ بایستادند با علامتها تا رسول را در میان ایشان گذرانیده آید.

رسولدار برفت با جنیبتان و قومی انبوه و رسول را برنشاندند و آوردند و آواز بوق و دهل و کاسه پیل‌ بخاست، گفتی‌ روز قیامت است و رسول را بگذرانیدند برین تکلّفهای عظیم و چیزی دید که در عمر خویش ندیده بود و مدهوش و متحیّر گشت و در کوشک شد، و امیر، رضی اللّه عنه، بر تخت بود پیش صفّه‌، سلام کرد رسول خلیفه، و با سیاه بود . و خواجه بزرگ احمد حسن جواب داد، و جز وی کسی نشسته نبود پیش امیر، دیگران بجمله بر پای بودند. و رسول را حاجب بو النّضر بازو گرفت و بنشاند، امیر آواز داد که خداوند امیر المؤمنین‌ را چون ماندی‌؟

رسول گفت «ایزد، عزّ ذکره، مزد دهاد سلطان معظّم را بگذشته شدن امام القادر باللّه امیر المؤمنین، انار اللّه برهانه، انّا للّه و انّا الیه راجعون. مصیبت سخت بزرگ است، امّا موهبت ببقای خداوند بزرگ‌تر . ایزد، عزّ ذکره، جای خلیفه گذشته‌ فردوس کناد و خداوند دین و دنیا امیر المؤمنین را باقی داراد.» خواجه بزرگ فصلی سخن بگفت بتازی سخت نیکو درین معنی و اشارت کرد در آن فصل سوی رسول تا نامه را برساند. رسول برخاست و نامه در خریطه‌ دیبای سیاه پیش تخت برد و بدست‌ امیر داد و بازگشت و همانجا که نشانده بودند، بنشست. امیر خواجه بونصر را آواز داد، پیش تخت شد و نامه بستد و باز پس آمد و روی فرا تخت‌ بایستاد و خریطه بگشاد و نامه بخواند، چون بپایان آمد، امیر گفت: ترجمه‌اش بخوان تا همگان را مقرّر گردد. بخواند بپارسی چنانکه اقرار دادند شنوندگان که کسی را این کفایت نیست.

و رسول را بازگردانیدند و بکرامت بخانه بازبردند.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ذکر ورود الرّسول من بغداد و اظهار موت الخلیفة القادر باللّه رضی اللّه عنه و اقامة رسم الخطبة للامام القائم بامر اللّه أطال اللّه بقاءه و ادام سموّه و ارتقاءه‌
هوش مصنوعی: ورود پیامبر از بغداد و اعلام فوت خلیفه قادر باللّه، رضی‌الله عنه، و برقراری مراسم خطبه برای امامی که به فرمان خداوند به رهبری ادامه می‌دهد و خداوند طول عمر و تعالی او را به درازا بکشد.
و چون رسول بیاسود- سه روز سخت نیکو بداشتندش- امیر خواجه را گفت: رسول بیاسود، پیش باید آورد. خواجه گفت: وقت آمد، فرمان بر چه جمله است؟ امیر گفت: چنان صواب دیده‌ام که روزی چند بکوشک [در] عبد الاعلی‌ باز رویم که آنجا فراهم‌تر و ساخته‌تر است چنین کارها را و دو سرای است، غلامان و مرتبه‌داران را برسم‌ بتوان ایستادن‌ و نیز رسم تهنیت و تعزیت را آنجا بسزاتر اقامت توان کرد. آنگاه چون از این فارغ شویم، بباغ باز آئیم. خواجه گفت: خداوند این نیکو دیده است و همچنین باید. و خالی کردند و حاجب بزرگ‌ و سالار غلامان و عارض‌ و صاحب دیوان رسالت را بخواندند و حاضر آمدند، و امیر آنچه فرمودنی بود در باب رسول و نامه و لشکر و مرتبه‌داران و غلامان سرایی‌، همگان را مثال داد و بازگشتند. و امیر نماز دیگر برنشست و بکوشک در عبد الاعلی بازآمد و بنه‌ها بجمله آنجا بازآوردند و همچنان بدیوانها قرار گرفتند، و بر آن قرار گرفت که نخست روز محرم که سر سال باشد، رسول را پیش آرند. و استادم خواجه بونصر مشکان‌ مثالی که رسم بود، رسولدار بوعلی را بداد و نامه‌ بیاوردند و بر آن واقف شدند، در معنی تعزیت و تهنیت نوشته بودند. و در آخر این قصّه نبشته آید این نامه و بیعت‌نامه تا بر آن واقف شده آید، که این نامه چند گاه بجستم تا بیافتم درین روزگار که تاریخ اینجا رسانیده بودم با فرزند استادم‌ خواجه بونصر، ادام اللّه سلامته و رحم والده‌ .
هوش مصنوعی: پس از اینکه نماینده به خوبی سه روز را سپری کرد، امیر به خواجه گفت که نماینده باید به جلو آورده شود. خواجه پرسید: در چه زمانی باید این کار انجام شود؟ امیر پاسخ داد: چنین تصمیم گرفته‌ام که چند روزی به کاخ عبد الاعلی برگردیم، زیرا آنجا برای چنین کارهایی مناسب‌تر است و دو خانه داریم که غلامان و مقام‌داران می‌توانند در آنجا بایستند و همچنین می‌توانیم مراسم تبریک و تسلیت را به خوبی برگزار کنیم. سپس وقتی کارهایمان را پایان دادیم، به باغ باز خواهیم گشت. خواجه گفت: خداوند این امر را خوب دیده است و همین باید انجام شود. سپس به افراد مطلع از موضوع مانند بزرگان دربار، سالار غلامان و دیگر مقام‌ها خبر دادند تا حاضر شوند. امیر توضیحاتی درباره نماینده، نامه‌ها، لشکر و مقام‌داران ارائه داد و آنان به خانه‌های خود بازگشتند. امیر دوباره نماز خواند و به کاخ عبد الاعلی بازگشت. همه چیزها به آنجا منتقل شد و قرار بر این شد که نماینده را در نخستین روز محرم که آغاز سال است، به جلو بیاورند. همچنین خواجه بونصر مشکان نمونه‌ای که مرسوم بود به نماینده بوعلی داد و نامه‌ای آوردند که در آن به موضوع تسلیت و تبریک اشاره شده بود. در پایان این ماجرا نامه و بیعت‌نامه‌ای ذکر خواهد شد تا بر اساس آن مشخص شود، که من مدت‌ها به دنبال این نامه بودم تا در این زمان به فرزند استاد خواجه بونصر برسم.
و اگر کاغذها و نسختهای من همه بقصد ناچیز نکرده بودندی، این تاریخ از لونی دیگر آمدی‌، حکم اللّه بینی و بین من فعل ذلک‌ . و کار لشکر و غلامان سرایی و مرتبه‌داران حاجب بزرگ و سالاران بتمامی بساختند.
هوش مصنوعی: اگر کاغذها و نوشته‌های من بی‌دلیل از بین نرفته بودند، این تاریخ به شکلی دیگر رقم می‌خورد. خداوند خود گواهی می‌دهد که چه بر من گذشته است. تمام کارهای لشکر و غلامان، و مقام‌داران و سرداران به طور کامل ساخته و تنظیم شده است.
تاریخ سنه ثلاث و عشرین و اربعمائه‌
هوش مصنوعی: سال 423 هجری.
غرّه این محرم‌ روز پنجشنبه بود. پیش از روز کار همه راست کردند چون‌ صبح بدمید چهار هزار غلام سرایی در دو طرف سرای امارت‌ بچند رسته‌ بایستادند؛ دو هزار با کلاه دو شاخ‌ و کمرهای گران ده معالیق‌ بودند و با هر غلامی عمودی سیمین، و دو هزار با کلاه چهارپر بودند و کیش‌ و کمر و شمشیر و شغا و نیم لنگ‌ بر میان بسته و هر غلامی کمانی و سه چوبه تیر بر دست. و همگان با قباهای دیبای شوشتری‌ بودند. و غلامی سیصد از خاصّگان‌ در رستهای صفّه نزدیک امیر بایستادند با جامه‌های فاخرتر و کلاههای دو شاخ و کمرهای بزر و عمودهای زرّین. و چند تن آن بودند که با کمرها بودند مرصّع بجواهر، و سپری‌ پنجاه و شصت بدر بداشتند در میان سرای دیلمان‌، و همه بزرگان درگاه و ولایت‌داران‌ و حجّاب‌ با کلاههای دو شاخ و کمر زر بودند، و بیرون سرای مرتبه‌داران بایستادند. و بسیار پیلان بداشتند. و لشکر بر سلاح‌ و برگستوان و جامه‌های دیبای گوناگون با عماریها و سلاحها بدو رویه‌ بایستادند با علامتها تا رسول را در میان ایشان گذرانیده آید.
هوش مصنوعی: محرم در روز پنجشنبه آغاز شد. پیش از روز کار، همه چیز آماده شد و به محض روشن شدن صبح، چهار هزار غلام در دو طرف سرای امارت صف کشیدند. دو هزار نفر با کلاه‌های دو شاخ و کمربندهای گران‌قیمت و ده معالیق ایستاده بودند و هرکدام نیز عصایی با جنس نقره در دست داشتند. دو هزار نفر دیگر با کلاه‌های چهارپر و زره و کمربند و شمشیر و نیزه و نیم‌لنگ در میان نوار بسته بودند و هر یک کمانی و سه تیر در دست داشتند. آن‌ها همگی قباهایی از دیبای شوشتری به تن داشتند. از میان آن‌ها، سیصد غلام خاص در محلی نزدیک امیر ایستاده بودند که لباس‌های فاخرتر، کلاه‌های دو شاخ و کمربندهای بزرگ و عصاهای طلایی داشتند. برخی از آن‌ها کمربندهایی مرصع و زینت‌دار داشتند و سپرهایی با بادشکن‌های پنجاه یا شصت در میان سرای دیلمان بودند. همه بزرگان درگاه و والیان و حجاب‌ها با کلاه‌های دو شاخ و کمربندهای طلا ایستاده بودند و در بیرون سرای مراتب‌داران قرار داشتند. همچنین، تعدادی فیل نیز در آنجا حضور داشتند. لشکر نیز بر سلاح‌ها و لباس‌های گوناگون دیبایی با علامت‌ها ایستاده بودند تا رسول بتواند از میان آن‌ها عبور کند.
رسولدار برفت با جنیبتان و قومی انبوه و رسول را برنشاندند و آوردند و آواز بوق و دهل و کاسه پیل‌ بخاست، گفتی‌ روز قیامت است و رسول را بگذرانیدند برین تکلّفهای عظیم و چیزی دید که در عمر خویش ندیده بود و مدهوش و متحیّر گشت و در کوشک شد، و امیر، رضی اللّه عنه، بر تخت بود پیش صفّه‌، سلام کرد رسول خلیفه، و با سیاه بود . و خواجه بزرگ احمد حسن جواب داد، و جز وی کسی نشسته نبود پیش امیر، دیگران بجمله بر پای بودند. و رسول را حاجب بو النّضر بازو گرفت و بنشاند، امیر آواز داد که خداوند امیر المؤمنین‌ را چون ماندی‌؟
هوش مصنوعی: رسولدار با جمعیتی بزرگ به خیابان آمد و رسول را برنشاندند و به صداهای بوق و دهل و کاسه‌های بزرگ، جشنی برپا کردند که گویی روز قیامت است. رسول در این همه هیاهو و تشریفات عجیبی که تا به حال ندیده بود، شگفت‌زده و مبهوت شد و به گوشه‌ای رفت. امیر که در جلوی صفه نشسته بود، به رسول سلام کرد و او نیز به سیاه بود. خواجه بزرگ احمد حسن به سلام او پاسخ داد و جز او هیچ کس دیگری در کنار امیر نشسته نبود و همه دیگران ایستاده بودند. حاجب بو النّضر دست رسول را گرفت و او را نشاند. سپس امیر سؤال کرد: ای خداوند امیر المؤمنین، تو چطور مانده‌ای؟
رسول گفت «ایزد، عزّ ذکره، مزد دهاد سلطان معظّم را بگذشته شدن امام القادر باللّه امیر المؤمنین، انار اللّه برهانه، انّا للّه و انّا الیه راجعون. مصیبت سخت بزرگ است، امّا موهبت ببقای خداوند بزرگ‌تر . ایزد، عزّ ذکره، جای خلیفه گذشته‌ فردوس کناد و خداوند دین و دنیا امیر المؤمنین را باقی داراد.» خواجه بزرگ فصلی سخن بگفت بتازی سخت نیکو درین معنی و اشارت کرد در آن فصل سوی رسول تا نامه را برساند. رسول برخاست و نامه در خریطه‌ دیبای سیاه پیش تخت برد و بدست‌ امیر داد و بازگشت و همانجا که نشانده بودند، بنشست. امیر خواجه بونصر را آواز داد، پیش تخت شد و نامه بستد و باز پس آمد و روی فرا تخت‌ بایستاد و خریطه بگشاد و نامه بخواند، چون بپایان آمد، امیر گفت: ترجمه‌اش بخوان تا همگان را مقرّر گردد. بخواند بپارسی چنانکه اقرار دادند شنوندگان که کسی را این کفایت نیست.
هوش مصنوعی: رسول گفت: «خداوند، نامش بلند، پادشاه بزرگ را مزد خواهد داد به خاطر درگذشت امام القادر بالله، امیر مؤمنان، و ما هم گفته‌ایم که به خداوند تعلق داریم و به سوی او بازخواهیم گشت. این مصیبت بسیار سنگین است، اما رحمت خداوند برتر است. خداوند، نامش بلند، جای خلیفه پیشین را در بهشت قرار دهد و دین و دنیای امیر مؤمنان را پایدار نگه دارد.» خواجه بزرگ در این موضوع سخنی نیکو و قوی گفت و به رسول اشاره کرد تا نامه را برساند. رسول بلند شد و نامه را در کیسه سیاه و دیبایی به نزد امیر برد و به او داد و سپس در همان مکان نشسته ماند. امیر خواجه بونصر را فراخواند و او پیش امیر آمد و نامه را گرفت و بازگشت و در برابر تخت ایستاد. خریطه را گشود و نامه را خواند. هنگامی که به پایان رسید، امیر گفت: «ترجمه‌اش را بخوان تا همه بدانند.» و او به زبان فارسی خواند به گونه‌ای که شنوندگان تأیید کردند که هیچ کس نمی‌تواند به این اندازه قانع باشد.
و رسول را بازگردانیدند و بکرامت بخانه بازبردند.
هوش مصنوعی: رسول را به خانه برگرداندند و با احترام به او تحویل دادند.

خوانش ها

بخش ۱۵ - آمدن رسول از بغداد به خوانش سعید شریفی