بخش ۱۲ - قصیدهٔ اسکافی
چو مرد باشد بر کار و بخت باشد یار
ز خاک تیره نماید به خلق زر عیار
فلک به چشمِ بزرگی کند نگاه در آنک
بهانه هیچ نیارد ز بهرِ خردیِ کار
سوار کش نبود یار اسبِ راه سپر
بسر درآید و گردد اسیر بخت سوار
به قابِ قوسین آن را برد خدای که او
سبک شمارد در چشمِ خویش وحشتِ غار ()
بزرگ باش و مشو تنگدل ز خردیِ کار
که سال تا سال آرد گلی زمانه ز خار
بلند حصنی دان دولت و درش محکم
به عون کوشش بر درش مرد یابد بار
ز هر که آید کاری درو پدید بود
چنان کز آینه پیدا بود ترا دیدار
پگاه خاستن آید نشان مرد درو
که روزِ ابرهمی باز به رسد به شکار
شراب و خواب و رباب و کباب و تره و نان
هزار کاخ فزون کرد با زَمی هموار
چو بزمِ خسرو و آن رزمِ وی بدیده بوی
نشاط و نصرتش افزونتر از شمار شمار
همانکه داشت برادرت را بر آن تخلیط
همو ببست برادرت را به صد مسمار
چو روزِ مرد شود تیره و بگردد بخت
همو بد آمد خود بیند از به آمد کار
نکرد هرگز کس بر فریب و حیلت سود
مگر کلیله و دمنه نخواندهای ده بار؟
چو رأیِ عالی چونان صواب دید که باز
ز بلخ آید و مر ملک را زند پرگار
بشهر غزنین از مرد و زن نبود دو تن
که یک زمان بود از خمرِ شوقِ او هشیار
نهاده مردم غزنین دو چشم و گوش براه
ز بهر دیدنِ آن چهره چو گل ببهار
درین تفکّر بودند کافتابِ ملوک
شعاعِ طلعت کرد از سپهرِ مهد اظهار
بدارِ ملک درآمد بسان جدّ و پدر
بکامِ خویش رسیده، ز شکر کرده شعار
از آن سپس که جهان سر بسر مر او را شد
نه آنکه گشت بخون بینیِ کسی افگار
بزاد و بود وطن کرد، ز انکه چون خواهد
که قطره دُر گردد آید او بسویِ بحار
ز بهرِ جنبش گرد، جهان برآمد شاه
نه ز آنکه تاش چو شاهان کنند سیم نثار
خدایگان فلک است و نگفت کس که فلک
مکانِ دیگر دارد کش اندروست مدار
ایا موفق بر خسروی که دیر زییی
بشکر نعمت زاید ز خدمتت بسیار
از آن قبلِ که ترا ایزد آفرید بخاک
ز چاکرانِ زمینِ است گنبدِ دوّار
بر آن امید که بر خاکِ پات بوسه دهد
بسویِ چرخ برد باد سال و ماه، غبار
درم رباید تیغِ تو زانش در سرِ خصم
کنی بزندان وز مغزِ او دهیش زوار
اگر ندیدی کوهی بگشت بر یک خشت
یکی دو چشم بر آن راهوارِ خویش گمار
شتاب را چو کند پیر در ورع رغبت
درنگ را چو کند بر گنه جوان اصرار
نه آدمی است مگر لشکرِ تو خیلِ قضاست
که بازشان نتوان داشت بر در و دیوار
نَعُوذُ بِاللّه اگر زان یکی شود مُثله
ز حرصِ حمله بود همچو جعفرِ طیّار
بدان زمان که چو مژّه بمژّه از پیِ خواب
در اوفتند به نیزه دو لشکر جرّار
ز بس رکوع و سجودِ حسام گوئی تو
هوا مگر که همی بندد آهنین دستار
ز کرکسانِ زمین کرکسان گردون راند
ز زینِ اسبان از بس که تن کند ایثار
ز کفکِ اسبان گشته کُناغ بار هوا
ز بانگِ مردان در پاسخ آمده اقطار
یکی در آنکه جگر گردد از پیِ حمیت
یکی در آنکه زبان گردد از پیِ زنهار
چنان بسازد با حزم تو تهوّر تو
چنانکه رامش را طبع مردمِ می خوار
فلک چو دید قرارِ جهانیان بر تو
قرار کرد و جهانت بطوع کرد اقرار
ز فرّ جود تو شد خوار در جهان زر و سیم
نه خوار گردد هر چیز کان شود بسیار؟
خدایگانا برهانِ حق بدست تو بود
اگر چه باطل یک چند چیره شد نهمار
نیاید آسان از هر کسی جهانبانی
اگر چه مرد بود چرب دست و زیرکسار
نیاید آن نفع از ماه کاید از خورشید
اگر چه منفعتِ ماه نیز بیمقدار
بسروری و امیری رعیّت و لشکر
خدای، عزّ و جلّ، گر دهد مثال تبار
که اوستاد نیابی به از پدر ز فلک
پدر چه کرد همان پیشه کن بلیل و نهار
بداد کوش و بشب خسب ایمن از همه بد
که مردِ بیداد از بیمِ بد بود بیدار
ز یک پدر دو پسر نیک و بد عجب نبود
که از درختی پیدا شده است منبر و دار
عزیز آن کس نبود که تو عزیز کنی
ز بهرِ آنکه عزیزِ تو زود گردد خوار
عزیز آن کس باشد که کردگارِ جهان
کند عزیزش بیسیرِ کوکبِ سیّار
نه آن بود که تو خواهی همی و داری دوست
چه آن بود که قضا کرد ایزدِ دادار
کلیمکی که بدریا فکند مادرِ او
ز بیم فرعون آن بد سرشتِ دل چون قارِ
نه برکشیدش فرعون از آب و ز شفقت
بیک زمان ننهادش همی فرو ز کنار؟
کسی کش از پیِ ملک ایزد آفریده بود
ز چاه بر گاه آردش بخت یوسفوار
مثل زنند کرا سر بزرگ درد بزرگ
مثل درست، خمار از می است و می ز خمار
گر استوار نداری حدیث آسان است
مدیحِ شاه بخوان و نظیرِ شاه بیار
خدایگانِ جهان خسروِ جهان مسعود
که شد عزیز بدو دین احمدِ مختار
ز مجد گوید چون عابد از عفاف سخن
ز ظلم جوید چون عاشق از فراق قرار
نگاه از آن نکند در ستم رسیده نخست
که تا ز حشمتِ او درنمانَد از گفتار
و زان نیارد بپسود هر کسی رزمش
که پوستِ مار بباید فگند چون سر مار
بعقل مانَد کز علم ساخت گنج و سپاه
بعدل مانَد کز حلم کرد قصر و حصار
اگر پدرش مر او را ولایتِ ری داد
ز مهر و شفقت بود آن نه از سرِ آزار
چو کرد خواهد مر بچه را مرشّح، شیر
ز مرغزار نه از دشمنی کندش آوار
چو خواست کردن از خود ترا جدا آن شاه
نه سیم داد و نه زرّ و نه زین نه زین افزار
نه مادر و پدر از جمله همه پسران
نصیبِ آن پسر افزون دهد که زار و نزار؟
از آنکه تا بنماید بخسروان هنرش
نکرد با او چندانکه در خورش کردار
چو بچه را کند از شیرِ خویش مادر باز
سیاه کردنِ پستان نباشد از پیکار
بمالشِ پدران است بالش پسران
بسر بریدنِ شمع است سرفرازیِ نار
چو راست گشت جهان بر امیرِ دین محمود
ز سومنات همی گیر تا درِ بلغار
جهان را چو فریدون گرفت و قسمت کرد
که شاه بد چو فریدون موفّق اندر کار
چو ملک دنیی در چشمِ وی حقیر نمود
بساخت همّتِ او با نشاطِ دارِ قرار
قیامتی دگر اندر جهان پدید آمد
قیامت آید چون ماه کم کند رفتار
از آنکه داشت چو جدّ و پدر، ملک مسعود
به تیغ و نیزه شماری در آن حدود و دیار
چنانکه کرد همی اقتضا سیاستِ مُلک
سُها بجایِ قمر بود چند گاه مشار
چو کارِ کعبه مُلکِ جهان بدان آمد
که بادِ غفلت بربود ازو همی استار
خدایگانِ جهان مر نماز نافله را
بجای ماند و ببست از پیِ فریضه ازار
گسیل کرد رسولی سویِ برادر خویش
پیام داد بلُطف و لَطَف نمود هزار
که دارِ ملک ترا جز بنام ما ناید
طَرازِ کسوتِ آفاق و سکّه دینار
نداشت سود از آن کاینه سعادتِ او
گرفته بود بگفتارِ حاسدان زنگار
نه بر گزاف سکندر بیادگار نبشت
که اسب و تیغ و زن آمد سهگانه ازدرِ دار
چو رایتِ شهِ منصور از سپاهان زود
بسیچِ حضرت معمور کرد بر هنجار
ز گردِ موکب، تابنده، رویِ خسروِ عصر
چنانکه در شبِ تاری مه دو پنج و چهار
ز پیشِ آنکه نشابور شد بدو مسرور
پذیردش آمد فوجی بسانِ موجِ بحار
شریفتر ز نبوّت مدان تو هیچ صفت
که مانده است ازو در جهان بسی آثار
شنیدهای که پیمبر چو خواست گشت بزرگ
صهیب و سلمان را نامد آمدن دشوار
مثل زنند که آید بچشک ناخوانده
چو تندرستی تیمار دارد از بیمار
که شاه تا بهرات آمد از سپاهِ پدرش
چو مور مردم دیدی ز هر سوئی بقطار
بسانِ فرقان آمد قصیدهام بنگر
که قدر دانش کند در دل و دو دیده نگار
اگر چه اندر وقتی زمانه را دیدم
که باز کرد نیارم ز بیمِ طی، طومار
ز بس که معنیِ دوشیزه دید با من لفظ
دل از دلالتِ معنی بکند و شد بیزار
از آنکه هستم از غزنی و جوانم نیز
همی نه بینم مر علمِ خویش را بازار
خدایگانا چون جامهایست شعر نکو
که تا ابد نشود پودِ او جدا از تار
ز کار نامه تو آرم این شگفتیها
بلی ز دریا آرند لؤلؤِ شهوار
مگوی شعر و پس ار چاره نیست از گفتن
بگوی تخمِ نکو کار و رسمِ بد بردار
بگو که لفظی این هست لؤلوی خوشاب
بگو که معنی این هست صورتِ فرخار
همیشه تا گذرنده است در جهان سختی
تو مگذر و بخوشی صد جهان چنین بگذار
همیشه تا مه و سال آورد سپهر همی
تو بر زمانه بمان همچنین شه و سالار
همیشه تا همی از کوه بردمد لاله
همیشه تا چکد از آسمان همی امطار
بسان کوه بپای و بسان لاله بخند
بسان چرخ بتاز و بسان ابر ببار
بپایان آمد این قصیده غرّاء چون دیبا در او سخنان شیرین با معنی دست در گردن یکدیگر زده . و اگر این فاضل از روزگار ستمکار داد یابد و پادشاهی طبع او را به نیکوکاری مدد دهد، چنانکه یافتند استادان عصرها چون عنصری و عسجدی و زینبی و فرخی، رحمة اللّه علیهم اجمعین، در سخن موی بدو نیم شکافد و دست بسیار کس در خاک مالد فانّ اللّهی تفتح اللّها، و مگر بیابد، که هنوز جوان است، وَ ما ذلِکَ عَلَی اللَّهِ بِعَزِیزٍ، و بپایان آمد این قصّه.
بخش ۱۱ - جشن مهرگان و عید رمضان: و سوم ماه رمضان امیر حاجب بزرگ بلگاتگین را گفت: کسان باید فرستاد تا حشر راست کنند بر جانب خار مرغ که شکار خواهیم کرد. حاجب بدیوان ما آمد و پسران نیازی قودقش را که این شغل بدیشان مفوّض بودی بخواند و جریدهیی که بدیوان ما بودی چنین چیزها را بخواستند و مثالها نبشته آمد و خیلتاشان برفتند و پیاده حشر راست کردند. و امیر روز شنبه سیزدهم این ماه سوی خروار و خار مرغ رفت و شکاری سخت نیکو کرده آمد و بغزنین باز آمد روز یکشنبه هفت روز مانده ازین ماه.بخش ۱۳ - مشورت در باب هندوستان: [مراسم دشت شابهار]
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: کتابخانهٔ نور
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو مرد باشد بر کار و بخت باشد یار
ز خاک تیره نماید به خلق زر عیار
هوش مصنوعی: وقتی یک مرد با تلاش و زحمت به کار خود ادامه میدهد و شانس نیز در کنارش باشد، میتواند از شرایط دشوار و ناامیدکننده، چیزهای ارزشمندی بسازد و به دیگران نشان دهد.
فلک به چشمِ بزرگی کند نگاه در آنک
بهانه هیچ نیارد ز بهرِ خردیِ کار
هوش مصنوعی: آسمان با چشمان بزرگش به ما نگاه میکند، ولی به خاطر کوچکترین کارها هیچ دلیلی ندارد.
سوار کش نبود یار اسبِ راه سپر
بسر درآید و گردد اسیر بخت سوار
هوش مصنوعی: در این بیت به این موضوع اشاره شده که اگر سوارکار در میدان جنگ یا رقابت مهارت و آمادگی کافی نداشته باشد، ممکن است با وجود تلاش، به سرعت گرفتار چالشها و دشواریها شود و شانس او به خطر بیفتد. این نشاندهنده اهمیت آمادگی و مهارت در مواجهه با شرایط سخت است.
به قابِ قوسین آن را برد خدای که او
سبک شمارد در چشمِ خویش وحشتِ غار ()
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که خداوند او را به مقام بلندی رساند، به گونهای که در نظر او، ترس و ناامنی موجود در غار، بیاهمیت و سبک شمرده شد.
بزرگ باش و مشو تنگدل ز خردیِ کار
که سال تا سال آرد گلی زمانه ز خار
هوش مصنوعی: بزرگمنش و مهربان باش و از مشکلات کوچک ناراحت نشو، زیرا زمان به تدریج میتواند از سختیها و چالشها نیز زیباییها و دستاوردهایی به همراه داشته باشد.
بلند حصنی دان دولت و درش محکم
به عون کوشش بر درش مرد یابد بار
هوش مصنوعی: به بلندای حصار، قدرت و دولت را میتوان مشاهده کرد و دروازهاش محکم است. با کوشش و تلاش، مردی به دروازهاش نزدیک میشود و بار خود را بر دوش میکشد.
ز هر که آید کاری درو پدید بود
چنان کز آینه پیدا بود ترا دیدار
هوش مصنوعی: هر کس که وارد عمل و کار میشود، نشانههایی از خود به جا میگذارد، مانند این که در آینه، تصویری از خود نمایان میشود و تو هم او را میبینی.
پگاه خاستن آید نشان مرد درو
که روزِ ابرهمی باز به رسد به شکار
هوش مصنوعی: صبح دمیدن، نشانهای است از شجاعت و دلیری مردان، چون روزی که با ابرها میگذرد، دوباره به فرصتی برای شکار و تلاش تبدیل میشود.
شراب و خواب و رباب و کباب و تره و نان
هزار کاخ فزون کرد با زَمی هموار
هوش مصنوعی: شراب، خواب، موسیقی، کباب، سبزیجات و نان، برای کسی که در زندگی آرام و راحت است، چیزهای زیادی را به ارمغان میآورد و زندگی را خوشایندتر میکند.
چو بزمِ خسرو و آن رزمِ وی بدیده بوی
نشاط و نصرتش افزونتر از شمار شمار
هوش مصنوعی: وقتی به جشن و میهمانی خسرو و همچنین نبردهای او نگاه میکنم، عطر شادابی و پیروزیاش بیش از حد و شمارش میرسد.
همانکه داشت برادرت را بر آن تخلیط
همو ببست برادرت را به صد مسمار
هوش مصنوعی: کسی که برادرت را در آنجا بسته بود، حالا خودش نیز به همان سرنوشت گرفتار شده است و به شدت محکم و牢 بر او بسته شده است.
چو روزِ مرد شود تیره و بگردد بخت
همو بد آمد خود بیند از به آمد کار
هوش مصنوعی: زمانی که روز مرد به پایان میرسد و بخت به سمت بدی میرود، او خود را در میان دشواریها میبیند و میفهمد که کارش چه بر او نازل شده است.
نکرد هرگز کس بر فریب و حیلت سود
مگر کلیله و دمنه نخواندهای ده بار؟
هوش مصنوعی: هیچکس هرگز نتوانسته از فریب و تزویر بهرهمند شود، مگر اینکه ده بار کتاب "کلیله و دمنه" را خوانده باشد.
چو رأیِ عالی چونان صواب دید که باز
ز بلخ آید و مر ملک را زند پرگار
هوش مصنوعی: هنگامی که تصمیم نهایی به درستی تشخیص داد که باید دوباره از بلخ بهسوی کشور بیاید و قلمرو را با دقت تنظیم کند.
بشهر غزنین از مرد و زن نبود دو تن
که یک زمان بود از خمرِ شوقِ او هشیار
هوش مصنوعی: در شهر غزنین هیچکس نمیتوانست یافت شود، نه مرد و نه زن، که در یک زمان به خاطر عشق او بیدار و هشیار باشد.
نهاده مردم غزنین دو چشم و گوش براه
ز بهر دیدنِ آن چهره چو گل ببهار
هوش مصنوعی: مردم غزنین برای دیدن آن چهره زیبا که همچون گل در بهار است، چشمان و گوشهای خود را گشودهاند و به راه افتادهاند.
درین تفکّر بودند کافتابِ ملوک
شعاعِ طلعت کرد از سپهرِ مهد اظهار
هوش مصنوعی: در این اندیشه بودند که خورشید پادشاهان، زیبایی و شکوه خود را از آسمان مهد به نمایش گذاشت.
بدارِ ملک درآمد بسان جدّ و پدر
بکامِ خویش رسیده، ز شکر کرده شعار
هوش مصنوعی: به عرصهی سلطنت قدم گذاشته، همچون جد و پدرش، در پی خواستههای خود برآمده و برای رسیدن به هدفش تلاش میکند.
از آن سپس که جهان سر بسر مر او را شد
نه آنکه گشت بخون بینیِ کسی افگار
هوش مصنوعی: پس از آنکه همه جا تحت تأثیر او قرار گرفت، چنین نشد که به خاطر کشته شدن کسی دچار غم و اندوه شود.
بزاد و بود وطن کرد، ز انکه چون خواهد
که قطره دُر گردد آید او بسویِ بحار
هوش مصنوعی: در این دنیا زاده میشود و در سرزمین خود زندگی میکند، زیرا اگر بخواهد که مانند یک دُر ارزشمند شود، باید به دریاها و سرچشمههای بزرگ برود.
ز بهرِ جنبش گرد، جهان برآمد شاه
نه ز آنکه تاش چو شاهان کنند سیم نثار
هوش مصنوعی: جهان به خاطر حرکت گردش و تغییرات به وجود آمده است، نه به خاطر اینکه مانند شاهان طلا و نقره را خرج کنند.
خدایگان فلک است و نگفت کس که فلک
مکانِ دیگر دارد کش اندروست مدار
هوش مصنوعی: خدایان آسمان وجود دارند و هیچکس نگفته است که آسمان جای دیگری دارد، زیرا همه چیز در آن جای گرفته است.
ایا موفق بر خسروی که دیر زییی
بشکر نعمت زاید ز خدمتت بسیار
هوش مصنوعی: آیا بهرهمند از سلطنتی هستی که در دوران طولانی به خاطر نعمتهایت، از خدمت به تو بسیار سپاسگزاری میشود؟
از آن قبلِ که ترا ایزد آفرید بخاک
ز چاکرانِ زمینِ است گنبدِ دوّار
هوش مصنوعی: قبل از آنکه خداوند تو را خلق کند، گنبد آسمان به خاطر پستی و بلندیهای زمین تحت تأثیر کارگران آن است.
بر آن امید که بر خاکِ پات بوسه دهد
بسویِ چرخ برد باد سال و ماه، غبار
هوش مصنوعی: باد و ماهها سال به سال میگذرد و غبار بر روی پای تو نشسته است. من امیدوارم که روزی آن غبار بوسهای بر خاک پای تو بزند.
درم رباید تیغِ تو زانش در سرِ خصم
کنی بزندان وز مغزِ او دهیش زوار
هوش مصنوعی: تیغ تو دشمن را از پا درمیآورد و او را به زندان میفرستد و از مغز او هم چیزی نمیماند.
اگر ندیدی کوهی بگشت بر یک خشت
یکی دو چشم بر آن راهوارِ خویش گمار
هوش مصنوعی: اگر کوهی را ندیدی که بر روی یک خشت میچرخد، فقط کافی است که یک یا دو چشم خود را به راهی که خودش میرود، بدوزی.
شتاب را چو کند پیر در ورع رغبت
درنگ را چو کند بر گنه جوان اصرار
هوش مصنوعی: زمانی که فردی سالها تجربه دارد و به دوری از گناه پرداخته، با احتیاط و تواضع عمل میکند، در حالی که جوانترها که به گناهان روی میآورند، گاهی اصرار بیشتری دارند و کمتر به عواقب کارشان فکر میکنند.
نه آدمی است مگر لشکرِ تو خیلِ قضاست
که بازشان نتوان داشت بر در و دیوار
هوش مصنوعی: تنها کسانی که به قدر و سرنوشت خود اعتقاد دارند، مثل سربازانی هستند که در میدان جنگ حضور دارند و نمیتوان آنها را در هیچ دیواری محصور کرد یا از حرکت بازداشت.
نَعُوذُ بِاللّه اگر زان یکی شود مُثله
ز حرصِ حمله بود همچو جعفرِ طیّار
هوش مصنوعی: ما به خدا پناه میبریم اگر یکی از ما به خاطر حرص و طمع به مثله شدن بیفتد، همانطور که جعفر طیار (شخصیت تاریخی) گرفتار چنین سرنوشتی شد.
بدان زمان که چو مژّه بمژّه از پیِ خواب
در اوفتند به نیزه دو لشکر جرّار
هوش مصنوعی: در زمانی که خواب به چشمها میافتد و مانند مژه بر هم میخورد، دو لشکر بزرگ به نبرد میپردازند.
ز بس رکوع و سجودِ حسام گوئی تو
هوا مگر که همی بندد آهنین دستار
هوش مصنوعی: به خاطر تعداد زیاد رکوع و سجود حسام، انگار که او به جای پیراهن، دستاری آهنین بر سر دارد که او را به خود میسزد.
ز کرکسانِ زمین کرکسان گردون راند
ز زینِ اسبان از بس که تن کند ایثار
هوش مصنوعی: از کرکسهای زمین، کرکسهای آسمان را میرانند و از سوارکاری بر زین اسبها، بهخاطر فداکاریاش، خسته میشود.
ز کفکِ اسبان گشته کُناغ بار هوا
ز بانگِ مردان در پاسخ آمده اقطار
هوش مصنوعی: تحت تأثیر فشار و حرکت اسبان، هوا به حالت خاصی در آمده و در جواب صدای مردان، فضا واکنش نشان میدهد.
یکی در آنکه جگر گردد از پیِ حمیت
یکی در آنکه زبان گردد از پیِ زنهار
هوش مصنوعی: یکی از افراد به خاطر غیرت و شرافتش دچار درد و رنج میشود، و دیگری به خاطر حفظ جان و سلامت خود خاموش میماند و سکوت میکند.
چنان بسازد با حزم تو تهوّر تو
چنانکه رامش را طبع مردمِ می خوار
هوش مصنوعی: او به گونهای مهارت و احتیاط به کار میبرد که قدرتمندی و جسارت تو را به صورتی مطیع و آرام در میآورد، همانطور که طبیعت انسانهای شرابخور به آرامش و دلخوشی میرسد.
فلک چو دید قرارِ جهانیان بر تو
قرار کرد و جهانت بطوع کرد اقرار
هوش مصنوعی: زمانی که آسمان دید که آرامش و قرار جهانیان بر تو است، به خاطر تو به آرامش رسید و جهان نیز با رضایت و تأسیس به این موضوع اعتراف کرد.
ز فرّ جود تو شد خوار در جهان زر و سیم
نه خوار گردد هر چیز کان شود بسیار؟
هوش مصنوعی: به خاطر بخشندگی تو، طلا و نقره در دنیا خوار و بیارزش شدهاند. آیا هر چیزی که به فراوانی وجود داشته باشد، بیارزش میشود؟
خدایگانا برهانِ حق بدست تو بود
اگر چه باطل یک چند چیره شد نهمار
هوش مصنوعی: ای خداوندان، حقیقتی که در دستان توست، بر اساس آن میتوانستی حق را اثبات کنی، حتی اگر در زمانی باطل به مدت کوتاهی حاکم شده باشد.
نیاید آسان از هر کسی جهانبانی
اگر چه مرد بود چرب دست و زیرکسار
هوش مصنوعی: جهانگیری به سادگی از هر کسی برنمیآید، حتی اگر آن فرد مردی باتجربه و زیرک باشد.
نیاید آن نفع از ماه کاید از خورشید
اگر چه منفعتِ ماه نیز بیمقدار
هوش مصنوعی: هرچند که ماه هم میتواند فایدههایی داشته باشد، اما نفعی که از خورشید به دست میآید، قابل مقایسه نیست و به مراتب بیشتر و برجستهتر است.
بسروری و امیری رعیّت و لشکر
خدای، عزّ و جلّ، گر دهد مثال تبار
هوش مصنوعی: اگر خداوند، عزّ و جلّ، به کسی مقام سروری و رهبری بر مردم و سپاهیانش بدهد، میتواند او را به مقام بالایی برساند که نمونهاش در تبار و نسل او وجود داشته باشد.
که اوستاد نیابی به از پدر ز فلک
پدر چه کرد همان پیشه کن بلیل و نهار
هوش مصنوعی: اگر از پدر خود بهرهای نمیگیری، بهتر است به کارهایی که او انجام داده توجه کنی و همان را ادامه بدهی. مانند روز و شب که بیوقفه در حال گذراندن لحظهها هستند.
بداد کوش و بشب خسب ایمن از همه بد
که مردِ بیداد از بیمِ بد بود بیدار
هوش مصنوعی: بیدار باش و در شب بخواب، به دور از هر بدی، زیرا کسی که از ظلم و ستم میترسد، همیشه هوشیار و بیدار است.
ز یک پدر دو پسر نیک و بد عجب نبود
که از درختی پیدا شده است منبر و دار
هوش مصنوعی: اگر از یک پدر دو پسر با ویژگیهای نیکو و بد به وجود آید، تعجبی ندارد که از یک درخت، هم منبر (نیکی) و هم دار (بدی) به عمل آید.
عزیز آن کس نبود که تو عزیز کنی
ز بهرِ آنکه عزیزِ تو زود گردد خوار
هوش مصنوعی: عزیز کسی نیست که تو او را مورد محبت و احترام قرار دهی. بلکه کسی که واقعاً عزیز است، همان کسی است که به خاطر عظمت و ارزش خود، به سرعت دچار کاهش ارزش نمیشود.
عزیز آن کس باشد که کردگارِ جهان
کند عزیزش بیسیرِ کوکبِ سیّار
هوش مصنوعی: انسان عزیز و ارزشمندی کسی است که خداوند او را مورد توجه قرار دهد و به او عزت بخشد، حتی اگر ستارههای دنیا به او توجه نکنند یا او را نشناسند.
نه آن بود که تو خواهی همی و داری دوست
چه آن بود که قضا کرد ایزدِ دادار
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که آنچه را که تو خواهان آن هستی و دلت میخواهد، ممکن است در واقع اتفاق نیفتد و این به دست تقدیر و خداوند بستگی دارد. زندگی و سرنوشت گاهی مسیرهایی را برای ما رقم میزند که با آرزوهایمان متفاوت است.
کلیمکی که بدریا فکند مادرِ او
ز بیم فرعون آن بد سرشتِ دل چون قارِ
هوش مصنوعی: مادری که فرزندش را از ترس فرعون به دریا انداخت، دل آن بچه را که بدسرشت بود، همچون یک سنگ سخت کرده است.
نه برکشیدش فرعون از آب و ز شفقت
بیک زمان ننهادش همی فرو ز کنار؟
هوش مصنوعی: آیا فرعون او را از آب بیرون نیاورد و آنگونه که شایسته بود، او را با محبت از کنار آب برداشت؟
کسی کش از پیِ ملک ایزد آفریده بود
ز چاه بر گاه آردش بخت یوسفوار
هوش مصنوعی: کسی که برای بدست آوردن ملک و سلطنت تلاش میکند، همانند یوسف که از چاه به اوج مقام رسید، بخت و fortuna به او رو میآورد.
مثل زنند کرا سر بزرگ درد بزرگ
مثل درست، خمار از می است و می ز خمار
هوش مصنوعی: کسی که سرش درد بزرگ دارد، به مانند کسی است که دچار مشکل بزرگتری شده است. مانند کسی که از می نوشیده و حالا احساس کسالت و خماری میکند، این خماری در نتیجه نوشیدن همان می است.
گر استوار نداری حدیث آسان است
مدیحِ شاه بخوان و نظیرِ شاه بیار
هوش مصنوعی: اگر نتوانی داستانی را با استحکام بیان کنی، آسان است که ستایش شاه را بگویی و مانند او را بیاوری.
خدایگانِ جهان خسروِ جهان مسعود
که شد عزیز بدو دین احمدِ مختار
هوش مصنوعی: خداوند و فرمانروای عالم، مسعود، همچون پادشاهی بزرگ و ارجمند خواهد شد و او با دین احمد، که پیامبر مختار است، عزیز و محترم خواهد گردید.
ز مجد گوید چون عابد از عفاف سخن
ز ظلم جوید چون عاشق از فراق قرار
هوش مصنوعی: از ویژگیهای بزرگ و نیکوی عابد، صحبت میکند و به پاکدامنی اشاره دارد. همچنین، از ظلم و بیعدالتی سخن به میان میآورد و احساسات عاشق را در مورد دوری و جدایی و تأثیر آن بر آرامش خاطرش بیان میکند.
نگاه از آن نکند در ستم رسیده نخست
که تا ز حشمتِ او درنمانَد از گفتار
هوش مصنوعی: او به کسی که دچار ظلم و ستم شده است، توجهی نمیکند و تا زمانی که بزرگی و مقام او از سخنان دیگران کاسته نشود، به حال او اهمیت نمیدهد.
و زان نیارد بپسود هر کسی رزمش
که پوستِ مار بباید فگند چون سر مار
هوش مصنوعی: هر کسی نمیتواند به جنگ و نبرد بپردازد، چرا که برای این کار باید شجاعت و قدرتی همچون پوست مار داشت. همانطور که سر مار خطرناک است، رزم نیز نیازمند آمادگی و توانایی خاصی است.
بعقل مانَد کز علم ساخت گنج و سپاه
بعدل مانَد کز حلم کرد قصر و حصار
هوش مصنوعی: با اندیشه میتوان ثروت و نیرو به دست آورد، اما با صبر و رحمت میتوان خانه و امید را بنا کرد.
اگر پدرش مر او را ولایتِ ری داد
ز مهر و شفقت بود آن نه از سرِ آزار
هوش مصنوعی: اگر پدرش او را به فرمانروایی ری گماشت، این کار ناشی از مهر و محبت او بود و نه به دلیل آزار و اذیت.
چو کرد خواهد مر بچه را مرشّح، شیر
ز مرغزار نه از دشمنی کندش آوار
هوش مصنوعی: زمانی که یک کودک به سراغ بچهاش میرود و او را دوست دارد، مانند شیری است که از مرتع به سوی فرزندش میآید، نه از روی دشمنی.
چو خواست کردن از خود ترا جدا آن شاه
نه سیم داد و نه زرّ و نه زین نه زین افزار
هوش مصنوعی: وقتی که آن شاه خواست تو را از خود جدا کند، نه سکهای نداد، نه طلا و نه اسب و زین و افزار.
نه مادر و پدر از جمله همه پسران
نصیبِ آن پسر افزون دهد که زار و نزار؟
هوش مصنوعی: نه مادر و پدر هیچ کس را بیشتر از آن پسر که در حال زاری و ناراحتی است، بهره و نصیب نمیدهند.
از آنکه تا بنماید بخسروان هنرش
نکرد با او چندانکه در خورش کردار
هوش مصنوعی: این منظور از این بیت این است که کسی که دارای هنر و توانایی است، باید در رفتار و کارهایش به اندازه و درخور شخصیت و مقام خود عمل کند. به عبارت دیگر، باید با انصاف و شایستگی رفتار کند و تواناییهایش را بهخوبی به نمایش بگذارد، بدون اینکه به خود یا دیگران آسیب برساند.
چو بچه را کند از شیرِ خویش مادر باز
سیاه کردنِ پستان نباشد از پیکار
هوش مصنوعی: زمانی که مادر بچهاش را از شیر خود جدا میکند، نباید بهخاطر این جدا شدن، بر اثر تلاش و سختیهایی که کشیده، احساس ناامیدی یا تلخکامی کند.
بمالشِ پدران است بالش پسران
بسر بریدنِ شمع است سرفرازیِ نار
هوش مصنوعی: نیکی و رفاه فرزندان نتیجه تلاش و زحمت پدرانشان است؛ مانند سوزاندن شمع که در عین روشنایی، خود را فدای نور میکند.
چو راست گشت جهان بر امیرِ دین محمود
ز سومنات همی گیر تا درِ بلغار
هوش مصنوعی: وقتی که دنیا به درستی و عدالت به سوی امیر دین محمود متمایل شد، تا به دروازه بلغار از سومنات دست پیدا کن.
جهان را چو فریدون گرفت و قسمت کرد
که شاه بد چو فریدون موفّق اندر کار
هوش مصنوعی: وقتی که فریدون دنیا را به دست گرفت و آن را تقسیم کرد، مانند او، شاه خوب نیز در کارهای خود موفق خواهد بود.
چو ملک دنیی در چشمِ وی حقیر نمود
بساخت همّتِ او با نشاطِ دارِ قرار
هوش مصنوعی: زمانی که دنیا در نظر او کوچک و ناچیز شد، او با ارادهای قوی و شاداب به ساختن و ایجاد چیزهای با ارزش پرداخت.
قیامتی دگر اندر جهان پدید آمد
قیامت آید چون ماه کم کند رفتار
هوش مصنوعی: در جهانی جدید، دنیای دیگری به وجود آمده است و وقتی که ماه در آسمان کم شود، نشانهای از قیامت به وجود خواهد آمد.
از آنکه داشت چو جدّ و پدر، ملک مسعود
به تیغ و نیزه شماری در آن حدود و دیار
هوش مصنوعی: ملک مسعود به خاطر قدرت و نفوذی که از اجدادش به ارث برده بود، در آن نواحی و سرزمینها، با شمشیر و نیزه، سلطهگری میکرد و حاکم بود.
چنانکه کرد همی اقتضا سیاستِ مُلک
سُها بجایِ قمر بود چند گاه مشار
هوش مصنوعی: سیاستِ سرزمین مانند قمر است که وقتی میدرخشد، بر زندگی و وضعیت مردم تاثیرگذار است و در زمانهای مشخصی، میتواند جایگاه و نقش خود را به خوبی ایفا کند.
چو کارِ کعبه مُلکِ جهان بدان آمد
که بادِ غفلت بربود ازو همی استار
هوش مصنوعی: وقتی که کار کعبه به حاکمیت جهان رسید، باد فراموشی آن را از او گرفت.
خدایگانِ جهان مر نماز نافله را
بجای ماند و ببست از پیِ فریضه ازار
هوش مصنوعی: خداوند عالم را فراموش کرد که نمازی مستحبی را به جا آورد و به خاطر اهمیت واجب، از آن گذشت.
گسیل کرد رسولی سویِ برادر خویش
پیام داد بلُطف و لَطَف نمود هزار
هوش مصنوعی: پیامبری به سمت برادرش فرستاد و با مهربانی و محبت پیامی را ارسال کرد.
که دارِ ملک ترا جز بنام ما ناید
طَرازِ کسوتِ آفاق و سکّه دینار
هوش مصنوعی: جز نام ما، هیچ چیز از دارایی پادشاهی تو نشانهای ندارد. نه زینتهای دنیا ارزشمند است و نه سکههای طلا در آن مقام میگنجند.
نداشت سود از آن کاینه سعادتِ او
گرفته بود بگفتارِ حاسدان زنگار
هوش مصنوعی: سعادت او به خاطر حرفهای حسودان tarnished شده بود و از این رو هیچ سودی نداشت.
نه بر گزاف سکندر بیادگار نبشت
که اسب و تیغ و زن آمد سهگانه ازدرِ دار
هوش مصنوعی: سکندر به طور تصادفی یادگاری نوشت که به سه چیز اشاره دارد: اسب، شمشیر و زن، که هر سه از دروازه مرگ وارد میشوند.
چو رایتِ شهِ منصور از سپاهان زود
بسیچِ حضرت معمور کرد بر هنجار
هوش مصنوعی: وقتی پرچم فرمانروا منصور از سمت سپاهان به حرکت درآمد، به سرعت در این مکان مقدس و آباد برپا شد.
ز گردِ موکب، تابنده، رویِ خسروِ عصر
چنانکه در شبِ تاری مه دو پنج و چهار
هوش مصنوعی: از دور، درخشش و زیبایی چهرهی شاه عصر مانند نور ماه در شبهای تاریک، نمایان و دلنشین است.
ز پیشِ آنکه نشابور شد بدو مسرور
پذیردش آمد فوجی بسانِ موجِ بحار
هوش مصنوعی: پیش از آنکه او به نشابور برسد، گروهی شاد و خوشحالی او را استقبال کردند، همانطور که امواج دریا به ساحل میرسند.
شریفتر ز نبوّت مدان تو هیچ صفت
که مانده است ازو در جهان بسی آثار
هوش مصنوعی: هیچ صفت و ویژگیای را برتر از مقام نبوت ندان، چرا که در جهان نشانهها و آثار زیادی از آن باقی مانده است.
شنیدهای که پیمبر چو خواست گشت بزرگ
صهیب و سلمان را نامد آمدن دشوار
هوش مصنوعی: آیا شنیدهای که وقتی پیامبر (ص) تصمیم گرفت به مقام و عظمت برسد، صهیب و سلمان به او ملحق نشدند و آمدنشان سخت بود؟
مثل زنند که آید بچشک ناخوانده
چو تندرستی تیمار دارد از بیمار
هوش مصنوعی: شبیه به زنی که بدون دعوت به خانه میآید، مانند تندرستی که در پی مراقبت از بیمار است.
که شاه تا بهرات آمد از سپاهِ پدرش
چو مور مردم دیدی ز هر سوئی بقطار
هوش مصنوعی: زمانی که شاه به بهرات رسید، از سپاه پدرش مانند موری که از هر سو به صف آمده باشد، مردم را دید.
بسانِ فرقان آمد قصیدهام بنگر
که قدر دانش کند در دل و دو دیده نگار
هوش مصنوعی: قصیدهام همچون یک معیار و نشانه آمده است؛ نگاه کن که چگونه دانش در دل و چشمان زیبایم معنا مییابد.
اگر چه اندر وقتی زمانه را دیدم
که باز کرد نیارم ز بیمِ طی، طومار
هوش مصنوعی: هرچند در زمانی که دنیا را مشاهده کردم، تصمیم گرفتم از ترس طی (سفر یا تغییر) چیزی ننویسم و خود را محدود نکنم.
ز بس که معنیِ دوشیزه دید با من لفظ
دل از دلالتِ معنی بکند و شد بیزار
هوش مصنوعی: به خاطر دیدن زیاد معانی مرتبط با زیبایی دختر، کلام دل دیگر نمیتواند به درستی مفهوم آن را بیان کند و از این موضوع خسته و ناامید شده است.
از آنکه هستم از غزنی و جوانم نیز
همی نه بینم مر علمِ خویش را بازار
هوش مصنوعی: من از اینکه اهل غزنی هستم و جوان هستم، نمیتوانم علم و دانش خود را در بازار نشان دهم.
خدایگانا چون جامهایست شعر نکو
که تا ابد نشود پودِ او جدا از تار
هوش مصنوعی: شعر خوب مانند یک لباس زیباست که تا همیشه، بافتهاش از هم جدا نمیشود.
ز کار نامه تو آرم این شگفتیها
بلی ز دریا آرند لؤلؤِ شهوار
هوش مصنوعی: از کارهای تو این شگفتیها پدید آمده است، آری، از دریا مرواریدها و زیباییها به دست میآید.
مگوی شعر و پس ار چاره نیست از گفتن
بگوی تخمِ نکو کار و رسمِ بد بردار
هوش مصنوعی: همچنان که در مورد مشکلات صحبت نکن، بهتر است که به جای آن چارهای بیابی. باید نکات مثبت را در نظر بگیری و از کارها و رفتارهای ناپسند دوری کنی.
بگو که لفظی این هست لؤلوی خوشاب
بگو که معنی این هست صورتِ فرخار
هوش مصنوعی: بگو که این کلام مانند مروارید زیبایی است و بگو که معنای آن، چهرهای فرخنده و شاداب است.
همیشه تا گذرنده است در جهان سختی
تو مگذر و بخوشی صد جهان چنین بگذار
هوش مصنوعی: تا زمانی که در این دنیا مشکلات وجود دارد، تو نیز از آنها عبور کن و به شادی بپرداز و صدها جهان را به همین شکل پشت سر بگذار.
همیشه تا مه و سال آورد سپهر همی
تو بر زمانه بمان همچنین شه و سالار
هوش مصنوعی: همیشه تا زمانی که آسمان وجود دارد، تو نیز در دنیا باقی خواهی ماند، همانگونه که شاه و فرمانروا تا ابد در یادها خواهند ماند.
همیشه تا همی از کوه بردمد لاله
همیشه تا چکد از آسمان همی امطار
هوش مصنوعی: هرگز نمیتوان امیدوار بود که همیشه لالهها از کوهها شکوفا شوند و بارانها از آسمان ببارند.
بسان کوه بپای و بسان لاله بخند
بسان چرخ بتاز و بسان ابر ببار
هوش مصنوعی: به مانند کوه استوار و پایدار باش، مانند لاله خوشحال و خندان زندگی کن، همچون چرخ زندگی به حرکت و پیشرفت ادامه بده و مانند ابر، رحمت و محبت به اطراف خود بپراکن.
بپایان آمد این قصیده غرّاء چون دیبا در او سخنان شیرین با معنی دست در گردن یکدیگر زده . و اگر این فاضل از روزگار ستمکار داد یابد و پادشاهی طبع او را به نیکوکاری مدد دهد، چنانکه یافتند استادان عصرها چون عنصری و عسجدی و زینبی و فرخی، رحمة اللّه علیهم اجمعین، در سخن موی بدو نیم شکافد و دست بسیار کس در خاک مالد فانّ اللّهی تفتح اللّها، و مگر بیابد، که هنوز جوان است، وَ ما ذلِکَ عَلَی اللَّهِ بِعَزِیزٍ، و بپایان آمد این قصّه.
هوش مصنوعی: این قصیده زیبا به پایان رسید، مانند پارچهای لطیف که در آن سخنانی شیرین و پرمعنا درهم آمیخته شده است. اگر این شاعر در روزگاری بهتر به زندگی ادامه دهد و پادشاهی با نیکوکاری از او حمایت کند، مانند استادان بزرگ گذشته مانند عنصری و عسجدی و زینبی و فرخی، میتواند به موفقیتهای بزرگ دست یابد. اگرچه او هنوز جوان است، و این برای خداوند کاری سخت نیست. در نهایت، این داستان به اتمام رسید.
خوانش ها
بخش ۱۲ - قصیدهٔ اسکافی به خوانش سعید شریفی
حاشیه ها
1402/12/11 09:03
محمد خراسانی
وزن قصیده مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن است