گنجور

بخش ۴۶ - رفتن مسعود به ترمذ

سلطان مسعود، رضی اللّه عنه، پس از آنکه دل ازین دو شغل فارغ کرد و ایشان را سوی غزنین بردند، چنانکه بازنمودم، نشاط شراب و صید کرد بر جانب ترمذ بر عادت پدرش، امیر محمود، رحمة اللّه علیه، و از بلخ برفت روز پنجشنبه نوزدهم ماه ربیع الآخر سنه اثنتین و عشرین و اربعمائه‌، و بیشتر از اولیا و حشم با وی برفتند. استادم بو نصر رفت- و می‌بازنایستاد از چنین خدمتها احتیاط را تا برابر چشم وی باشد و در کار وی فسادی نسازند- و من با وی بودم و چون بکران جیحون رسیدیم، امیر فرود آمد و دست بنشاط و شراب کردند. و سه روز پیوسته بخورد. روز چهارم برنشست و بشکار شیر و دیگر شکارها رفت و چهار شیر را بدست خویش کشت- و در شجاعت آیتی بود، چنانکه در تاریخ چند جای بیامده است- و بسیار صید دیگر بدست آمد از هر چیزی. و وی خوردنی خواست و صندوقهای شکاری‌ پیش آوردند و نان بخوردند و دست بشراب بردند. و خوران خوران‌ می‌آمد تا خیمه. و بیشتر از شب بنشست.

و دیگر روز برنشست و بکرانه جیحون آمد و کشتیها برین جانب آوردند. و قلعت را بیاراسته بودند بانواع سلاح و بسیار پیادگان آمده با سرهنگان بخدمت و بر آن جانب بر کران جیحون ایستاده‌ . امیر در کشتی نشست، و ندیمان و مطربان و غلامان در کشتیهای دیگر نشسته بودند، همچنان براندند تا پای قلعت- و کوتوال قلعت بدان وقت قتلغ بود، غلام سبکتگین، مردی محتشم و سنگین‌ بود- کوتوال و جمله سرهنگان زمین بوسه دادند و نثار کردند. و پیادگان نیز بزمین افتادند. و از قلعت بوقها بدمیدند و طبلها بزدند و نعره‌ها برآوردند. و خوانها برسم غزنین روان شد از بره‌گان‌ و نخچیر و ماهی و آچارها و نانهای یخه‌، و امیر را از آن سخت خوش آمد و میخوردند. و شراب روان شد و آواز مطربان از کشتیها برآمد و بر لب آب مطربان ترمذ و زنان پای‌کوب و طبل‌زن افزون سیصد تن‌ دست بکار بردند و پای می‌کوفتند و بازی می‌کردند- و ازین باب چندان که در ترمذ دیدم، کم جایی دیدم- و کاری رفت، چنانکه ماننده آن کس ندیده بود.

و درین میانه پنج سوار رسید، دو از آن امیر یوسف ابن ناصر الدین از قصدار که آنجا مقیم بود، چنانکه گفته‌ام، و سه از آن حاجب جامه‌دار یارق تغمش، و خبر فتح مکران آوردند و کشته شدن عیسی معدان و ماندن بو العسکر برادرش و صافی شدن‌ این ولایت- و بیارم پس از این شرح این قصّه- و با امیر بگفتند و زورقی روان کردند و مبشّران‌ را نزدیک کشتی امیر آوردند. چون بکشتی امیر رسیدند، خدمت کردند و نامه بدادند و بو نصر مشکان نامه بستد- و در کشتی ندیمان بود- برپای خاست و بآواز بلند نامه را برخواند. و امیر را سخت خوش آمد و روی بکوتوال‌ و سرهنگان کرد و گفت: «این شهر شما بر دولت ما مبارک بوده است همیشه، و امروز مبارک‌تر گرفتیم که خبری چنین خوش رسید و ولایتی بزرگ گشاده شد.» همگان مرد و زن زمین بوسه دادند و همچنین قلعتیان‌ بر بامها، و بیک بار خروش برآمد سخت بزرگ. پس امیر روی بعامل‌ و رئیس‌ ترمذ کرد و گفت: «صد هزار درم از خراج‌ امسال برعیّت بخشیدیم، ایشان را حساب باید کرد و برات‌ داد، چنانکه قسمت بسویّت‌ کرده آید. و پنجاه هزار درم بیت المال صلتی‌ به پیادگان قلعت باید داد و پنجاه هزار درم بدین مطربان و پای‌کوبان.» گفتند: چنین کنیم. و آواز برآمد که خداوند سلطان چنین سه نظر فرمود و خاص و عام بسیار دعا کردند.

پس کوتوال را گفت: بر اثر ما بلشکرگاه آی با جمله سرهنگان قلعت تا خلعت وصلت شما نیز برسم رفته‌ داده آید، که ما از اینجا فردا بازخواهیم گشت سوی بلخ.

و کشتیها براندند و نزدیک نماز پیشین بلشکرگاه بازآمدند، و امیر بشراب بنشست. و کوتوال ترمذ و سرهنگان دررسیدند و حاجب بزرگ بلگاتگین ایشان را به نیم ترگ‌ پیش خویش بنشاند و طاهر کنده‌ وکیل در خویش‌ را پیغام داد سوی بو سهل زوزنی عارض که شراب میخورد با سلطان تا بازنماید . بو سهل بگفت. امیر گفت: بنیم ترگ رو و خازنان و مشرفان را بگوی تا بر نسختی که ایشانرا خلعت دادندی، همگان را خلعت دهند و پیش آرند. بو سهل زوزنی بیرون آمد و کار راست کردند. و کوتوال و سرهنگان خلعت پوشیدند و پیش آمدند. امیر بفرمود تا قتلغ کوتوال را با خلعت و بو الحسن بانصر را که ساخت زر داشتند، بنشاندند و دیگران را برپای داشتند.

و همگان را کاسه‌یی شراب دادند، بخوردند و خدمت کردند. امیر گفت: بازگردید و بیدار و هشیار باشید که نواخت ما بشما پیوسته خواهد بود. گفتند: فرمان‌برداریم، و زمین بوسه دادند و بازگشتند و در کشتیها نشستند و بقلعت بازرفتند. و امیر تا نیم شب شراب خورد و پس بامداد پگاه برخاست و کوس بزدند و برنشستند و منزل سیاه گرد کردند. و دیگر روز الجمعة لثلاث بقین من شهر ربیع الاخر، در بلخ آمد و بسعادت هلال جمادی الاولی بدید، و از باغ حرکت کرد و بکوشک در عبد الاعلی‌ فرود آمد و فرمود که کارهایی که راست کردنی است، راست باید کرد که تا یک دو هفته سوی غزنین خواهیم رفت که وقت آمد. گفتند. چنین کنیم. و کارها گرم ساختن گرفتند.

و اللّه اعلم بالصّواب.

بخش ۴۵ - پند بیهقی: و اکنون حدیث این دو سالار محتشم بپایان آمد و سخت دراز کشید، امّا ناچار چون قاعده و قانون بر آن نهاده آمده است که همه قصّه را بتمامی شرح باید کرد، و این دو مرد بزرک بودند، قانون نگاه داشتم، که سخن اگرچه دراز شود از نکته و نادره‌ خالی نباشد. و اینک عاقبت کار دو سپاه‌سالار کجا شد؟ همه بپایان آمد، چنانکه گفتی هرگز نبوده است. و زمانه و گشت فلک بفرمان ایزد، عزّذکره، چنین بسیار کرده است و بسیار خواهد کرد. و خردمند آن است که بنعمتی و عشوه‌یی‌ که زمانه دهد، فریفته نشود و بر حذر می‌باشد از بازستدن که سخت زشت ستاند و بی‌محابا. و در آن باید کوشید که آزادمردان را اصطناع‌ کند و تخم نیکی بپراگند هم این جهانی و هم آن جهانی، تا از وی نام نیکو یادگار ماند، و چنان نباشد که همه خود خورد و خود پوشد، که هیچ مرد بدین نام نگرفته است. در قدیم الدّهر مردی بوده است نام وی زبرقان‌ بن بدر با نعمتی سخت بزرک، و عادت این داشت که خود خوردی و خود پوشیدی، بکس نرسیدی، تا حطیئه‌ شاعر گفت او را، شعر:بخش ۴۷ - قصّهٔ ولایت مکران: ذکر قصّه ولایت مکران و آنچه بروزگار امیر محمود، رضی اللّه عنه، در آنجا گذشت‌

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سلطان مسعود، رضی اللّه عنه، پس از آنکه دل ازین دو شغل فارغ کرد و ایشان را سوی غزنین بردند، چنانکه بازنمودم، نشاط شراب و صید کرد بر جانب ترمذ بر عادت پدرش، امیر محمود، رحمة اللّه علیه، و از بلخ برفت روز پنجشنبه نوزدهم ماه ربیع الآخر سنه اثنتین و عشرین و اربعمائه‌، و بیشتر از اولیا و حشم با وی برفتند. استادم بو نصر رفت- و می‌بازنایستاد از چنین خدمتها احتیاط را تا برابر چشم وی باشد و در کار وی فسادی نسازند- و من با وی بودم و چون بکران جیحون رسیدیم، امیر فرود آمد و دست بنشاط و شراب کردند. و سه روز پیوسته بخورد. روز چهارم برنشست و بشکار شیر و دیگر شکارها رفت و چهار شیر را بدست خویش کشت- و در شجاعت آیتی بود، چنانکه در تاریخ چند جای بیامده است- و بسیار صید دیگر بدست آمد از هر چیزی. و وی خوردنی خواست و صندوقهای شکاری‌ پیش آوردند و نان بخوردند و دست بشراب بردند. و خوران خوران‌ می‌آمد تا خیمه. و بیشتر از شب بنشست.
هوش مصنوعی: سلطان مسعود، پس از اینکه از دو کار خود فارغ شد و آنها را به سوی غزنین بردند، به فعالیت‌هایی چون شکار و نوشیدن شراب، مانند پدرش امیر محمود، پرداخت. او در روز پنجشنبه نوزدهم ربیع‌الآخر سال 421 هجری از بلخ حرکت کرد و جمع زیادی از بزرگان و خدمتکاران نیز با او آمدند. استادش بو نصر هم همراه او بود و برای جلوگیری از هرگونه اشتباهی در کارهای سلطان، به دقت نظارت می‌کرد. وقتی به بکران جیحون رسیدند، امیر فرود آمد و به شادی و نوشیدن شراب مشغول شد و این کار را به مدت سه روز ادامه داد. در روز چهارم، او دوباره برنشست و به شکار شیر و دیگر حیوانات رفت و چهار شیر را با دستان خود کشت، که نشانه‌ای از شجاعت او بود. همچنین، انواع مختلفی از شکار را به دست آورد. سپس درخواست غذا کرد و صندوق‌های شکار را آوردند و نان خوردند و به نوشیدن شراب پرداختند. مهمانان به تدریج به خیمه او آمدند و تا شب در آنجا ماندند.
و دیگر روز برنشست و بکرانه جیحون آمد و کشتیها برین جانب آوردند. و قلعت را بیاراسته بودند بانواع سلاح و بسیار پیادگان آمده با سرهنگان بخدمت و بر آن جانب بر کران جیحون ایستاده‌ . امیر در کشتی نشست، و ندیمان و مطربان و غلامان در کشتیهای دیگر نشسته بودند، همچنان براندند تا پای قلعت- و کوتوال قلعت بدان وقت قتلغ بود، غلام سبکتگین، مردی محتشم و سنگین‌ بود- کوتوال و جمله سرهنگان زمین بوسه دادند و نثار کردند. و پیادگان نیز بزمین افتادند. و از قلعت بوقها بدمیدند و طبلها بزدند و نعره‌ها برآوردند. و خوانها برسم غزنین روان شد از بره‌گان‌ و نخچیر و ماهی و آچارها و نانهای یخه‌، و امیر را از آن سخت خوش آمد و میخوردند. و شراب روان شد و آواز مطربان از کشتیها برآمد و بر لب آب مطربان ترمذ و زنان پای‌کوب و طبل‌زن افزون سیصد تن‌ دست بکار بردند و پای می‌کوفتند و بازی می‌کردند- و ازین باب چندان که در ترمذ دیدم، کم جایی دیدم- و کاری رفت، چنانکه ماننده آن کس ندیده بود.
هوش مصنوعی: روزی دیگر امیر برکشتی نشسته و به سوی جیحون رفت. کشتی‌ها به سوی او آمدند و قلعه به انواع سلاح‌ها آراسته شده بود. پیادگان و سرهنگان بسیاری در کنار جیحون حاضر بودند. امیر در کشتی خود نشسته بود و همراهانش و نوازندگان در کشتی‌های دیگر بودند و به سمت قلعه حرکت کردند. در آن زمان، کوتوال قلعه، غلامی به نام سبکتگین بود که فردی محترم و باوقار به شمار می‌رفت. کوتوال و تمام سرهنگان به امیر احترام گذاشتند و به زمین بوسه زدند و نذر کردند. پیادگان نیز به زمین افتادند. قلعه با بوق‌ها و طبل‌ها صدا بلند کرد و شادی و نعره‌ها به گوش رسید. سفره‌هایی پر از غذاهای لذیذ شامل گوشت، ماهی و نان به سمت امیر آورده شد و او از آن بسیار خوشنود شد و شروع به تناول کرد. نوشیدنی‌ها روان شد و صدای نوازندگان از کشتی‌ها به گوش رسید. بر لب آب، حدود سیصد تن از نوازندگان و رقصندگان ترمذ در حال رقص و نواختن طبل بودند و به طور شگفت‌انگیزی مشغول سرگرمی بودند، به طوری که به‌ندرت چنین منظره‌ای دیده می‌شد.
و درین میانه پنج سوار رسید، دو از آن امیر یوسف ابن ناصر الدین از قصدار که آنجا مقیم بود، چنانکه گفته‌ام، و سه از آن حاجب جامه‌دار یارق تغمش، و خبر فتح مکران آوردند و کشته شدن عیسی معدان و ماندن بو العسکر برادرش و صافی شدن‌ این ولایت- و بیارم پس از این شرح این قصّه- و با امیر بگفتند و زورقی روان کردند و مبشّران‌ را نزدیک کشتی امیر آوردند. چون بکشتی امیر رسیدند، خدمت کردند و نامه بدادند و بو نصر مشکان نامه بستد- و در کشتی ندیمان بود- برپای خاست و بآواز بلند نامه را برخواند. و امیر را سخت خوش آمد و روی بکوتوال‌ و سرهنگان کرد و گفت: «این شهر شما بر دولت ما مبارک بوده است همیشه، و امروز مبارک‌تر گرفتیم که خبری چنین خوش رسید و ولایتی بزرگ گشاده شد.» همگان مرد و زن زمین بوسه دادند و همچنین قلعتیان‌ بر بامها، و بیک بار خروش برآمد سخت بزرگ. پس امیر روی بعامل‌ و رئیس‌ ترمذ کرد و گفت: «صد هزار درم از خراج‌ امسال برعیّت بخشیدیم، ایشان را حساب باید کرد و برات‌ داد، چنانکه قسمت بسویّت‌ کرده آید. و پنجاه هزار درم بیت المال صلتی‌ به پیادگان قلعت باید داد و پنجاه هزار درم بدین مطربان و پای‌کوبان.» گفتند: چنین کنیم. و آواز برآمد که خداوند سلطان چنین سه نظر فرمود و خاص و عام بسیار دعا کردند.
هوش مصنوعی: در این میان، پنج سوار به محل رسیدند. دو نفر از آن‌ها، امیر یوسف ابن ناصرالدین بودند که در قسدار ساکن بود و سه نفر دیگر از حاجب جامه‌دار یارق تغمش به همراه خبرهای خوبی از فتح مکران و کشته شدن عیسی معدان و همچنین موفقیت برادرش بو العسکر آورده بودند. آن‌ها همچنین خبر از آرامش این منطقه می‌دادند. سپس به امیر گفتند و یک زورق راهی کردند تا مژده‌دهندگان را نزدیک کشتی امیر بیاورند. وقتی به کشتی امیر رسیدند، خدمت کردند و نامه‌ای را تقدیم کردند. بو نصر مشکان که در کشتی بود، برخواست و نامه را با صدای بلند خواند. این خبر خوش به شدت امیر را خوشحال کرد و به کارکنان و سرهنگ‌ها گفت: «این شهر همیشه بر ما مبارک بوده و امروز مبارک‌تر شده زیرا چنین خبر خوشی به ما رسیده و ولایتی بزرگ فتح شده است.» مردم و حتی زنان همگی بر زمین بوسه زدند و اهل قلعه نیز از بالای بام‌ها سر و صدا کردند. سپس امیر به عامل و رئیس ترمذ گفت: «از خراج امسال صد هزار درم به مردم بخشیدیم. باید حساب‌ کتاب کرد و برات داد تا هر چه قسمت شده، به آن‌ها برسد. همچنین باید پنجاه هزار درم از بیت المال به پیادگان قلعه و پنجاه هزار درم به مطربان و پای‌کوبان داده شود.» آن‌ها گفتند که چنین خواهند کرد و دعاهای زیادی برای سلطان مطرح شد.
پس کوتوال را گفت: بر اثر ما بلشکرگاه آی با جمله سرهنگان قلعت تا خلعت وصلت شما نیز برسم رفته‌ داده آید، که ما از اینجا فردا بازخواهیم گشت سوی بلخ.
هوش مصنوعی: کوتوال را فراخواند و به او گفت که به همراه تمامی سرهنگان قلعه به اردوگاه بیاید. او دستور داد که برای خلعت و لباس شما نیز آماده شود، زیرا ما فردا از اینجا به سوی بلخ برمی‌گردیم.
و کشتیها براندند و نزدیک نماز پیشین بلشکرگاه بازآمدند، و امیر بشراب بنشست. و کوتوال ترمذ و سرهنگان دررسیدند و حاجب بزرگ بلگاتگین ایشان را به نیم ترگ‌ پیش خویش بنشاند و طاهر کنده‌ وکیل در خویش‌ را پیغام داد سوی بو سهل زوزنی عارض که شراب میخورد با سلطان تا بازنماید . بو سهل بگفت. امیر گفت: بنیم ترگ رو و خازنان و مشرفان را بگوی تا بر نسختی که ایشانرا خلعت دادندی، همگان را خلعت دهند و پیش آرند. بو سهل زوزنی بیرون آمد و کار راست کردند. و کوتوال و سرهنگان خلعت پوشیدند و پیش آمدند. امیر بفرمود تا قتلغ کوتوال را با خلعت و بو الحسن بانصر را که ساخت زر داشتند، بنشاندند و دیگران را برپای داشتند.
هوش مصنوعی: کشتی‌ها به حرکت درآمدند و نزدیک زمان نماز پیشین به لشکرگاه بازگشتند. امیر بر روی تخت نشست و کوتوال ترمذ و سرهنگان در آنجا حاضر شدند. حاجب بزرگ بلگاتگین آن‌ها را به سمت خود فراخواند و طاهر کنده، وکیل خود را به نزد بو سهل زوزنی فرستاد تا به او بگوید که در حال نوشیدن شراب با سلطان است تا او را به حضور خود بخواند. بو سهل نیز این پیام را رساند. امیر دستور داد که به نیم ترگ بروند و خازنان و مشرفان را خبر کنند تا به تمام کسانی که قبلاً خلعت دریافت کرده بودند، دوباره خلعت داده شود و آن‌ها را پیش ببرند. بو سهل زوزنی به بیرون آمد و کارها را سامان داد. کوتوال و سرهنگان خلعت پوشیدند و به سمت امیر آمدند. امیر دستور داد تا کوتوال را با خلعت و بو الحسن بانصر را که زر داشت، نشاندند و دیگران را در حالت ایستاده نگه داشتند.
و همگان را کاسه‌یی شراب دادند، بخوردند و خدمت کردند. امیر گفت: بازگردید و بیدار و هشیار باشید که نواخت ما بشما پیوسته خواهد بود. گفتند: فرمان‌برداریم، و زمین بوسه دادند و بازگشتند و در کشتیها نشستند و بقلعت بازرفتند. و امیر تا نیم شب شراب خورد و پس بامداد پگاه برخاست و کوس بزدند و برنشستند و منزل سیاه گرد کردند. و دیگر روز الجمعة لثلاث بقین من شهر ربیع الاخر، در بلخ آمد و بسعادت هلال جمادی الاولی بدید، و از باغ حرکت کرد و بکوشک در عبد الاعلی‌ فرود آمد و فرمود که کارهایی که راست کردنی است، راست باید کرد که تا یک دو هفته سوی غزنین خواهیم رفت که وقت آمد. گفتند. چنین کنیم. و کارها گرم ساختن گرفتند.
هوش مصنوعی: همه را شرابی دادند تا بنوشند و به خدمت مشغول شدند. امیر گفت: به خانه‌های خود برگردید و بیدار و هشیار باشید زیرا نوازش ما به شما ادامه خواهد داشت. آنها گفتند: ما فرمان‌برداریم و زمین را بوسیدند و به کشتی‌ها برگشتند و به سمت قلعه رفتند. امیر تا نیمه شب شراب نوشید و صبح زود بیدار شد و به صدا زدن پرداخت و سوار شد و به سمت یک مکان تاریک رفتند. در روز جمعه، سه روز مانده به پایان ماه ربیع الآخر، به بلخ رسیدند و آغاز ماه جمادی الاولی را با خوشحالی دیدند. از باغ خارج شدند و در کوشکی در عبد الاعلی فرود آمدند و امیر دستور داد که کارهایی را که باید انجام شود، به درستی انجام دهند زیرا قصد سفر به غزنین را در یک یا دو هفته آینده دارند. آنها گفتند: چنین خواهیم کرد و کارها آغاز شد.
و اللّه اعلم بالصّواب.
هوش مصنوعی: خداوند به حقایق آگاه‌تر است.

خوانش ها

بخش ۴۶ - رفتن مسعود به ترمذ به خوانش سعید شریفی