گنجور

بخش ۴۰ - فرو گرفتن اریارق ۱

ذکر القبض علی اریارق الحاجب صاحب جیش الهند و کیف جری ذلک الی ان قتل بالغور، رحمة اللّه علیه‌

بیاورده‌ام پیش ازین حال اریارق سالار هندوستان در روزگار امیر محمود، رضی اللّه عنه، که باد در سر وی چگونه شد تا چون نیم عاصی‌ گرفتند او را؛ و در ملک محمّد خود تن فرا ایشان نداد، و درین روزگار که خواجه بزرگ احمد حسن وی را از هندوستان بچه حیلت برکشید و چون امیر را بدید، گفت «اگر هندوستان بکار است، نباید که نیز اریارق آنجا شود» و آمدن اریارق هر روز بدرگاه با چند مرتبه‌دار و سپرکش‌ با غازی‌ سپاه‌سالار بیکجا و دشوار آمدن [بر] پدریان و محمودیان تقدّم و تبطّر این دو تن؛ و چون حال برین جمله بود که این دو محتشم اریارق و غازی را کسی که ازو تدبیری آید، نبود و این دو سپاه‌سالار را دو کدخدای‌ شایسته دبیر پیشه گرم و سرد چشیده نه‌ - که پیداست که از سعید صرّاف و مانند وی چاکر- پیشگان خامل ذکر کم‌مایه چه آید، و ترکان‌ همی گرد چنین مردمان گردند و عاقبت ننگرند تا ناچار خلل بیفتد که ایشان را تجربتی نباشد، هرچند بتن خویش کاری و سخی باشند () و تجمّل و آلت دارند، امّا در دبیری راه نبرند و امروز از فردا ندانند- چه چاره باشد از افتادن خلل‌؟ محمودیان چون برین حال واقف شدند و رخنه یافتند، بدانکه این دو تن را پای کشند، با یکدیگر در حیلت ایستادند تا این دو سالار را چگونه فروبرند.

و قضا برین حالها یار شد؛ یکی آنکه امیر عبدوس را فراکرد تا کدخدایان ایشان را بفریفت و در نهان بمجلس امیر آورد و امیر ایشان را بنواخت و امید داد و با ایشان بنهاد که انفاس خداوندان خود را می‌شمرند و هرچه رود با عبدوس می‌گویند تا وی بازمی‌نماید. و آن دو خامل ذکر کم‌مایه فریفته شدند بدان نواختی که یافتند و هرگز بخواب ندیده بودند؛ و ندانستند که چون خداوندان ایشان برافتادند، اذلّ من النّعل و اخسّ من التّراب‌ باشند و چون توانستندی دانست؟ که نه شاگردی کرده بودند و نه کتب خوانده. و این دو مرد برکار شدند و هرچه رفت دروغ و راست روی می‌کردند و با عبدوس می‌گفتند، و امیر از آنچه می‌شنید، دلش بر اریارق گران‌تر میشد و غازی نیز لختی از چشم وی می‌افتاد. و محمودیان فراخ‌تر در سخن آمدند، و چون پیش امیر ازین ابواب چیزی گفتند و وی می‌شنود، در حیلت ایستادند و بر آن بنهادند که نخست حیله باید کرد تا اریارق برافتد و چون برافتاد و غازی تنها ماند، ممکن گردد که وی را برتوانند انداخت. و محمودیان لختی خبر یافتند از حال این دو کدخدای- که در شراب لافها زده بودند که «ایشان چاکران سلطانند »- و بجای آوردند که ایشان را بفریفته‌اند، آغازیدند ایشان را نواختن و چیزی بخشیدن و برنشاندن‌ که «اگر خداوندانشان نباشند، سلطان ایشان را کارهای بزرک فرماید.»

و دیگر آفت آن آمد که سپاه‌سالار غازی گربزی‌ بود که ابلیس، لعنه اللّه‌، او را رشته برنتوانستی تافت‌ . وی هرگز شراب نخورده بود؛ چون کامها بجمله یافت و قفیزش‌ پر شد، در شراب آمد و خوردن گرفت. و امیر چون بشنید، هر دو سپاه‌سالار را شراب داد، و شراب آفتی بزرگ است، چون از حد بگذرد، و با شراب خوارگان افراطکنندگان‌ هر چیزی توان ساخت. و آغازید غازی بحکم آنکه سپاه‌سالار بود لشکر را نواختن و هر روز فوجی را بخانه بازداشتن‌ و شراب وصلت دادن، و اریارق نزد وی بودی و وی نیز مهمان او شدی و در هر دو مجلس چون شراب نیرو گرفتی‌، ترکان این دو سالار را بترکی ستودندی و حاجب بزرگ بلگاتگین‌ را مخنّث‌ خواندندی و علی دایه‌ را ماده‌ و سالار غلامان سرایی را- بگتغدی- کور و لنگ. و دیگران را همچنین هر کسی را عیبی و سقطی‌ گفتندی.

از [بو] عبد اللّه شنیدم که کدخدای بگتغدی بود، پس از آنکه این دو سپاه‌سالار برافتادند، گفت: یک روز امیر بار نداده بود و شراب می‌خورد، غازی بازگشت با اریارق بهم‌، و بسیار مردم را با خود بردند و شراب خوردند. سالار بگتغدی مرا پوشیده بنزدیک بلگاتگین و علی فرستاد و پیغام داد که این دو ناخویشتن شناس از حد می‌بگذرانند، اگر صواب بیند، ببهانه شکار برنشیند با غلامی بیست، تا وی با بو عبد اللّه و غلامی چند نزدیک ایشان آید و این کار را تدبیر سازند . گفت «سخت صواب آمد، ما رفتیم بر جانب میخواران‌ تا سالار دررسد.» و برنشستند و برفتند. و بگتغدی نیز برنشست و مرا با خود برد، و باز ویوز و هر جوارحی‌ با خویشتن آوردند. چون فرسنگی دو برفتند، این سه تن بر بالا بایستادند با سه کدخدای. من و بو احمد تکلی کدخدای حاجب بزرک و امیرک معتمد علی‌ . و غلامان را با شکره‌داران‌ گسیل کردند صید را، و ما شش تن ماندیم.

مهتران در سخن آمدند و زمانی نومیدی نمودند از امیر و از استیلای این دو سپه‌سالار. بگتغدی گفت: طرفه‌ آن است که در سرایهای محمودی خامل ذکرتر ازین دو تن کس نبود، و هزار بار پیش من زمین بوسه داده‌اند، و لکن هر دو دلیر و و مردانه آمدند، غازی گربزی‌ از گربزان و اریارق خری از خران، تا امیر محمود ایشان را برکشید و در درجه بزرک نهاد تا وجیه‌ گشتند. و غازی خدمتی سخت پسندیده‌ کرد این سلطان را بنشابور تا این درجه بزرک یافت. و هرچند دل سلطان ناخواهان‌ است اریارق را و غازی را خواهان، چون در شراب آمدند و رعنائیها می‌کنند، دل سلطان را از غازی هم توان گردانید. و لکن تا اریارق برنیفتد، تدبیر غازی نتوان کرد و چون رشته یکتا شد، آنگاه هر دو برافتند تا ما ازین غضاضت‌ برهیم.

حاجب بزرک و علی گفتند: تدبیر شربتی‌ سازند یار و یاروی کسی را فراکنند تا اریارق را تباه کند. سالار بگتغدی گفت «این هر دو هیچ نیست و پیش نشود و آب ما ریخته گردد و کار هر دو قوی شود. تدبیر آن است که ما این کار را فروگذاریم و دوستی نماییم و کسان گماریم تا تضریبها می‌سازند و آنچه ترکان و این دو سالار گویند، فراخ‌تر زیادتها می‌کنند و می‌باز نمایند تا حال کجا رسد.» برین بنهادند و غلامان و شکره‌داران بازآمدند و بسیار صید آوردند. و روز دیر برآمده بود، صندوقهای شکاری‌ برگشادند تا نان بخوردند، و اتباع و غلامان و حاشیه همه بخوردند. و بازگشتند و چنانکه ساخته بودند این دو تن را، پیش گرفتند.

بخش ۳۹ - المشافهة الثّانیة: المشافهة الثّانیةبخش ۴۱ - فرو گرفتن اریارق ۲: و روزی چند برین حدیث برآمد، و دل سلطان درشت شد بر اریارق و در فرو- گرفتن وی خلوتی کرد و با وزیر شکایت نمود از اریارق، گفت: حال بدانجا میرسد که غازی ازین تباه میشود ؛ و ملک چنین چیزها احتمال نکند . و روا نیست سالاران‌سپاه بی‌فرمانی کنند، که‌ فرزندان را این زهره نباشد. و فریضه شد او را فروگرفتن که چون او فروگرفته شد، غازی بصلاح آید خواجه اندرین چه گوید؟ خواجه بزرگ زمانی اندیشید، پس گفت: زندگانی خداوند عالم دراز باد، من سوگند دارم که در هیچ چیزی از مصالح ملک خیانت نکنم. و حدیث سالار و لشکر چیزی سخت نازک‌ است و بپادشاه مفوّض‌ . اگر رأی عالی بیند، بنده را درین یک کار عفو کند. و آنچه خود صواب بیند، می‌کند و می‌فرماید . اگر بنده در چنین بابها چیزی گوید، باشد که موافق رأی خداوند نیفتد و دل بر من گران کند . امیر گفت: خواجه خلیفه ماست و معتمدتر همه‌ خدمتکاران، و ناچار در چنین کارها سخن با وی باید گفت تا وی آنچه داند بازگوید و ما میشنویم، آنگاه با خویشتن بازاندازیم‌ و آنچه از رأی واجب کند، میفرماییم.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ذکر القبض علی اریارق الحاجب صاحب جیش الهند و کیف جری ذلک الی ان قتل بالغور، رحمة اللّه علیه‌
هوش مصنوعی: در این پاراگراف به داستان شخصی به نام "حاجب صاحب جیش هند" اشاره شده است و چگونگی وقایعی که منجر به کشته شدن او در "الغور" شده، بررسی می‌شود. این متن همچنین به رحمت خداوند بر او اشاره دارد.
بیاورده‌ام پیش ازین حال اریارق سالار هندوستان در روزگار امیر محمود، رضی اللّه عنه، که باد در سر وی چگونه شد تا چون نیم عاصی‌ گرفتند او را؛ و در ملک محمّد خود تن فرا ایشان نداد، و درین روزگار که خواجه بزرگ احمد حسن وی را از هندوستان بچه حیلت برکشید و چون امیر را بدید، گفت «اگر هندوستان بکار است، نباید که نیز اریارق آنجا شود» و آمدن اریارق هر روز بدرگاه با چند مرتبه‌دار و سپرکش‌ با غازی‌ سپاه‌سالار بیکجا و دشوار آمدن [بر] پدریان و محمودیان تقدّم و تبطّر این دو تن؛ و چون حال برین جمله بود که این دو محتشم اریارق و غازی را کسی که ازو تدبیری آید، نبود و این دو سپاه‌سالار را دو کدخدای‌ شایسته دبیر پیشه گرم و سرد چشیده نه‌ - که پیداست که از سعید صرّاف و مانند وی چاکر- پیشگان خامل ذکر کم‌مایه چه آید، و ترکان‌ همی گرد چنین مردمان گردند و عاقبت ننگرند تا ناچار خلل بیفتد که ایشان را تجربتی نباشد، هرچند بتن خویش کاری و سخی باشند () و تجمّل و آلت دارند، امّا در دبیری راه نبرند و امروز از فردا ندانند- چه چاره باشد از افتادن خلل‌؟ محمودیان چون برین حال واقف شدند و رخنه یافتند، بدانکه این دو تن را پای کشند، با یکدیگر در حیلت ایستادند تا این دو سالار را چگونه فروبرند.
هوش مصنوعی: در زمان امیر محمود، سالار هندوستان در وضعیت خاصی قرار داشت. او با مشکلاتی مواجه بود که به‌گونه‌ای رفتار می‌کرد و از حضور در سرزمین خود پرهیز می‌کرد. وقتی خواجه بزرگ احمد حسن او را از هندوستان به بهانه‌ای فراری داد و با او ملاقات کرد، به او گفت که اگر واقعا به هندوستان نیازی است، نباید آنجا باشد. در این دوران، ارتباط و همکاری میان دو سردار به خوبی برقرار نبود و هیچ‌کس نمی‌توانست تدبیر درستی ارائه دهد. این دو سردار، با وجود داشتن تجربیات مختلف و قدرت، در مسائل مدیریتی ضعیف بودند. البته این ضعف مدیریتی باعث شد تا مشکلاتی پیش بیاید و در نهایت، محمودیان از این موقعیت سوءاستفاده کردند و در فکر نقشه‌ای برای حذف این دو سردار بودند.
و قضا برین حالها یار شد؛ یکی آنکه امیر عبدوس را فراکرد تا کدخدایان ایشان را بفریفت و در نهان بمجلس امیر آورد و امیر ایشان را بنواخت و امید داد و با ایشان بنهاد که انفاس خداوندان خود را می‌شمرند و هرچه رود با عبدوس می‌گویند تا وی بازمی‌نماید. و آن دو خامل ذکر کم‌مایه فریفته شدند بدان نواختی که یافتند و هرگز بخواب ندیده بودند؛ و ندانستند که چون خداوندان ایشان برافتادند، اذلّ من النّعل و اخسّ من التّراب‌ باشند و چون توانستندی دانست؟ که نه شاگردی کرده بودند و نه کتب خوانده. و این دو مرد برکار شدند و هرچه رفت دروغ و راست روی می‌کردند و با عبدوس می‌گفتند، و امیر از آنچه می‌شنید، دلش بر اریارق گران‌تر میشد و غازی نیز لختی از چشم وی می‌افتاد. و محمودیان فراخ‌تر در سخن آمدند، و چون پیش امیر ازین ابواب چیزی گفتند و وی می‌شنود، در حیلت ایستادند و بر آن بنهادند که نخست حیله باید کرد تا اریارق برافتد و چون برافتاد و غازی تنها ماند، ممکن گردد که وی را برتوانند انداخت. و محمودیان لختی خبر یافتند از حال این دو کدخدای- که در شراب لافها زده بودند که «ایشان چاکران سلطانند »- و بجای آوردند که ایشان را بفریفته‌اند، آغازیدند ایشان را نواختن و چیزی بخشیدن و برنشاندن‌ که «اگر خداوندانشان نباشند، سلطان ایشان را کارهای بزرک فرماید.»
هوش مصنوعی: در این وضعیت، یاری به امیر عبدوس رسید تا کدخدایان را فریب دهد و به‌طور پنهانی به مجلس امیر بیاورد. امیر آنها را تحویل گرفت و به آنها امیدواری بخشید و از آنها خواست که افکار و نظرات خود را بیان کنند و هرچه بگویند با عبدوس در میان بگذارند تا او آن را به امیر بازگو کند. این دو نفر از تحسین و محبت امیر تحت تأثیر قرار گرفتند و هرگز خواب ندیده بودند. آنها نمی‌دانستند که وقتی صاحب‌منصبان آنها سقوط کنند، بی‌قدرترین افراد خواهند بود و نمی‌توانستند به این موضوع پی ببرند، زیرا نه آموزش دیده بودند و نه کتابی خوانده بودند. این دو مرد مشغول کار شدند و هر چیزی که می‌گذشت را درست و نادرست بیان می‌کردند و با عبدوس در میان می‌گذاشتند. امیر در نتیجه اطلاعاتی که دریافت می‌کرد، دل‌گرم‌تر می‌شد و توجه غازی نیز از او کم می‌شد. محمودیان هم شروع به صحبت‌های بیشتری کردند و وقتی که به امیر درباره این مسائل چیزی گفتند و او شنید، تصمیم گرفتند که ابتدا باید تدبیر کنند تا غازی سقوط کند و بعد از آن به راحتی او را از پا درآورند. محمودیان همچنین متوجه شدند که این دو کدخدا در حالت مستی گفته‌اند که «آنها خدمتگزاران سلطان هستند»، و با شروع به تحسین و هدیه دادن به آنها، سعی کردند آنها را بفریبند و بگویند که «اگر خداوندانشان نباشند، سلطان کارهای بزرگی برای آنها انجام خواهد داد».
و دیگر آفت آن آمد که سپاه‌سالار غازی گربزی‌ بود که ابلیس، لعنه اللّه‌، او را رشته برنتوانستی تافت‌ . وی هرگز شراب نخورده بود؛ چون کامها بجمله یافت و قفیزش‌ پر شد، در شراب آمد و خوردن گرفت. و امیر چون بشنید، هر دو سپاه‌سالار را شراب داد، و شراب آفتی بزرگ است، چون از حد بگذرد، و با شراب خوارگان افراطکنندگان‌ هر چیزی توان ساخت. و آغازید غازی بحکم آنکه سپاه‌سالار بود لشکر را نواختن و هر روز فوجی را بخانه بازداشتن‌ و شراب وصلت دادن، و اریارق نزد وی بودی و وی نیز مهمان او شدی و در هر دو مجلس چون شراب نیرو گرفتی‌، ترکان این دو سالار را بترکی ستودندی و حاجب بزرگ بلگاتگین‌ را مخنّث‌ خواندندی و علی دایه‌ را ماده‌ و سالار غلامان سرایی را- بگتغدی- کور و لنگ. و دیگران را همچنین هر کسی را عیبی و سقطی‌ گفتندی.
هوش مصنوعی: مشکل دیگری که پیش آمد این بود که فرمانده‌ی سپاه، فردی به نام غازی گربزی بود که ابلیس نتوانست او را کنترل کند. او هرگز شراب ننوشیده بود، اما وقتی احساس خوشبختی و کامیابی کرد، به نوشیدن شراب روی آورد. وقتی امیر از این موضوع مطلع شد، به هر دو فرمانده شراب داد. شراب آفت بزرگی است و وقتی از حد بگذرد، می‌تواند موجب افراط در اعمال دیگران شود. غازی به عنوان فرمانده، تصمیم گرفت لشکر را تحت تأثیر قرار دهد و هر روز گروهی را به خانه‌هایشان فرستاد و به آنها شراب تعارف کرد. او مهمان یک فرد دیگر نیز بود و در آن مجلس‌ها وقتی شراب به او قوت بخشید، ترک‌ها به این دو فرمانده انتقاد کردند و بسیاری از افراد را به تمسخر گرفتند، از جمله حاجب بزرگ بلگاتگین را که به او اتهاماتی زدند و همچنین نام‌های توهین‌آمیزی برای دیگران به کار بردند.
از [بو] عبد اللّه شنیدم که کدخدای بگتغدی بود، پس از آنکه این دو سپاه‌سالار برافتادند، گفت: یک روز امیر بار نداده بود و شراب می‌خورد، غازی بازگشت با اریارق بهم‌، و بسیار مردم را با خود بردند و شراب خوردند. سالار بگتغدی مرا پوشیده بنزدیک بلگاتگین و علی فرستاد و پیغام داد که این دو ناخویشتن شناس از حد می‌بگذرانند، اگر صواب بیند، ببهانه شکار برنشیند با غلامی بیست، تا وی با بو عبد اللّه و غلامی چند نزدیک ایشان آید و این کار را تدبیر سازند . گفت «سخت صواب آمد، ما رفتیم بر جانب میخواران‌ تا سالار دررسد.» و برنشستند و برفتند. و بگتغدی نیز برنشست و مرا با خود برد، و باز ویوز و هر جوارحی‌ با خویشتن آوردند. چون فرسنگی دو برفتند، این سه تن بر بالا بایستادند با سه کدخدای. من و بو احمد تکلی کدخدای حاجب بزرک و امیرک معتمد علی‌ . و غلامان را با شکره‌داران‌ گسیل کردند صید را، و ما شش تن ماندیم.
هوش مصنوعی: عبدالله می‌گوید که کدخدای بگتغدی پس از شکست دو فرمانده، داستانی نقل کرد. روزی که امیر مشغول نوشیدن شراب بود، غازی با تعدادی افراد بازگشت و بسیاری از مردم را با خود بردند و شراب نوشیدند. کدخدای بگتغدی مرا به نزد بلگاتگین و علی فرستاد و پیامی داد که این دو نفر که خود را نمی‌شناسند، از حد خود تجاوز کرده‌اند. اگر صلاح می‌دانید، به بهانه شکار با بیست غلام بروید تا با عبدالله و چند غلام دیگر نزد آن‌ها برویم و این موضوع را تدبیر کنیم. من موافقت کردم و ما به سمت میخواران رفتیم تا سالار به ما بپیوندد. بگتغدی نیز سوار شد و مرا با خود برد. در ادامه، آن‌ها نیز با خود افراد دیگری آوردند. وقتی حدود دو فرسنگ راه رفتیم، سه نفر با سه کدخدای دیگر ایستادند: من و بو احمد به همراه کدخدای بزرگ حاجب و امیر معتمد علی. غلامان را برای صید فرستادند و ما شش نفر باقی ماندیم.
مهتران در سخن آمدند و زمانی نومیدی نمودند از امیر و از استیلای این دو سپه‌سالار. بگتغدی گفت: طرفه‌ آن است که در سرایهای محمودی خامل ذکرتر ازین دو تن کس نبود، و هزار بار پیش من زمین بوسه داده‌اند، و لکن هر دو دلیر و و مردانه آمدند، غازی گربزی‌ از گربزان و اریارق خری از خران، تا امیر محمود ایشان را برکشید و در درجه بزرک نهاد تا وجیه‌ گشتند. و غازی خدمتی سخت پسندیده‌ کرد این سلطان را بنشابور تا این درجه بزرک یافت. و هرچند دل سلطان ناخواهان‌ است اریارق را و غازی را خواهان، چون در شراب آمدند و رعنائیها می‌کنند، دل سلطان را از غازی هم توان گردانید. و لکن تا اریارق برنیفتد، تدبیر غازی نتوان کرد و چون رشته یکتا شد، آنگاه هر دو برافتند تا ما ازین غضاضت‌ برهیم.
هوش مصنوعی: رؤسا صحبت کردند و مدتی از امیر و تسلط این دو فرمانده ناامید شدند. بگتغدی اشاره کرد که نکته جالب این است که در دربار محمود، نسبت به این دو نفر کمتر کسی نامیده شده است و هزار بار با من سلام و احترام کرده‌اند، اما هر دو شجاع و نترس به نظر می‌رسند. غازی مثل شیر نر و اریارق مثل خر است، تا زمانی که امیر محمود آن‌ها را بالا برد و به مقام والایی رساند. غازی در بنشابور خدمت بزرگی به این سلطان انجام داد و به همین خاطر به مقام عالی رسید. هرچند دل سلطان از اریارق و غازی خوشحال نیست، وقتی در می‌گساری می‌آیند و خوش می‌گذرانند، دل سلطان هم به غازی متمایل می‌شود. اما تا زمانی که اریارق از پا در نیفتد، غازی نمی‌تواند تدبیری را پیش ببرد و وقتی شرایط به یکسان پیش برود، هر دو به زودی به زمین خواهند افتاد تا ما از این موقعیت دشوار رها شویم.
حاجب بزرک و علی گفتند: تدبیر شربتی‌ سازند یار و یاروی کسی را فراکنند تا اریارق را تباه کند. سالار بگتغدی گفت «این هر دو هیچ نیست و پیش نشود و آب ما ریخته گردد و کار هر دو قوی شود. تدبیر آن است که ما این کار را فروگذاریم و دوستی نماییم و کسان گماریم تا تضریبها می‌سازند و آنچه ترکان و این دو سالار گویند، فراخ‌تر زیادتها می‌کنند و می‌باز نمایند تا حال کجا رسد.» برین بنهادند و غلامان و شکره‌داران بازآمدند و بسیار صید آوردند. و روز دیر برآمده بود، صندوقهای شکاری‌ برگشادند تا نان بخوردند، و اتباع و غلامان و حاشیه همه بخوردند. و بازگشتند و چنانکه ساخته بودند این دو تن را، پیش گرفتند.
هوش مصنوعی: حاجب بزرگ و علی تصمیم گرفتند که نوشیدنی‌ای ترتیب بدهند و کسی را برای خراب کردن کار یار و یاروی دیگران بفرستند. سالار بگتغدی گفت: "این دو راهکار هیچ فایده‌ای ندارد و فقط کار را خراب‌تر می‌کند. بهتر است که این کار را رها کنیم و به دوستی بپردازیم و از افرادی استفاده کنیم که بتوانند مشکلات را حل کنند. نباید به حرف‌های ترکان و این دو سالار گوش کنیم، زیرا تحرکات بیشتری ایجاد خواهند کرد و در نهایت وضعیت بدتر خواهد شد." با این تصمیم، غلامان و کسانی که در شکار بودند به بازگشت پرداختند و شکار زیادی آوردند. وقتی روز دیرتر شد، صندوق‌های شکاری را باز کردند تا خوراکی تهیه کنند و همه افراد و غلامان اطراف نیز خوراکی تناول کردند. سپس به سمت خانه برگشتند و این دو شخص را به پیش خود آوردند.

خوانش ها

بخش ۴۰ - فرو گرفتن اریارق ۱ به خوانش سعید شریفی