گنجور

بخش ۳۹ - المشافهة الثّانیة

المشافهة الثّانیة

«یا أخی و معتمدی، ابا القاسم الحصیریّ اطال اللّه بقاءک‌، می‌اندیشم که باشد که از تو حدیث امیر برادر ما ابو احمد محمّد، ادام اللّه سلامته، پرسند و گویند که «بدان وقت که بر در سمرقند دیدار کردند و عقود و عهود پیوستند، عقد وصلتی‌ بود بنام برادر ما، چنانکه حال آن پوشیده نیست، امروز اندر آن چه باید کرد؟ که بهیچ حال آنرا روا نباشد و شریعت اقتضا نکند مهمل‌ فروگذاشتن.» اگر درین باب باندک و بسیار چیزی نگویند و دل ما در آن نگاه دارند و آن حدیث را بجانب ما افگنند، تو نیز اندر آن باب چیزی مپیوند تا آنگاه که رسولان آن جانب کریم‌ بدرگاه ما آیند با شما. آنگاه اگر در آن باب سخنی گویند، آنچه رأی واجب کند، جواب داده آید.

و پس اگر بگویند، اینک جواب آنچه ترا باید داد درین مشافهه فرمودیم نبشتن تا تو بدانی که سخن بر چه نمط باید گفت و حاجت نیاید ترا استطلاع‌ رأی ما کردن.

بگو که: پوشیده نگردد که امیر ماضی، انار اللّه برهانه‌، ما را چون کودک بودیم، چگونه عزیز و گرامی داشت و بر همه فرزندان اختیار کرد. و پس چون از دبیرستان برخاستیم‌ و مدّتی برآمد در سنه ستّ و اربعمائه‌ ما را ولیعهد خویش کرد، و نخست برادران خویش را، نصر و یوسف، و پس خویشان و اولیا و حشم را سوگند دادند و عهد کردند که اگر او را قضای مرگ‌ فراز رسد، تخت ملک ما را باشد. و هروثیقت‌ و احتیاط که واجب بود، اندر آن بجا آورد و ولایت هرات بما داد و ولایت گوزگانان ببرادر ما، پس آنکه او را سوگند داده بودند که در فرمان و طاعت ما باشد، چون بر تخت مملکت نشینیم. و آنچه رسم است که اولیاء عهود را دهند از غلام و تجمّل و آلت و کدخدائی‌ بشبه وزیر و حجّاب‌ و خدمتگاران، این‌ هرچه تمامتر ما را فرمود.

و در سنه ثمان و اربعمائه‌ فرمود ما را تا بهرات رفتیم که واسطه خراسان‌ است، و حشم و قضاة و عمّال و اعیان و رعایا را فرمود تا بخدمت ما آمدند و همگان گوش‌ بحدیث ما دادند. و بدین آن خواست تا خبر بدور و نزدیک رسد که ما خلیفت و ولی عهد وی‌ایم. و ما مدّتی بهرات ببودیم و بر فرمانها که ما دادیم، همگان بخراسان کار کردند، تا آنگاه که مضرّبان‌ و حاسدان دل آن خداوند را، رضی اللّه عنه، بر ما درشت کردند و تضریبها نگاشتند که ایزد، عزّذکره، از آن هیچ چیز نیافریده بود و آن بر دل ما ناگذشته، و حیلتها ساختند تا رأی نیکوی او را در باب ما بگردانیدند. و وی نیز آن را که ساختند، خریداری کرد. مگر طبع بشریّت که نتوانست دید کسی را که جای او را سزاوار باشد، او را بر آن داشت که ما را جفا فرماید، از هرات بازخواند و بمولتان‌ فرستاد و آنجا مدّتی چون محبوس بودیم‌، هرچند نام حبس نبود. و برادر ما را برکشید و براستای وی‌ نیکوییها فرمود و اصناف نعمت ارزانی داشت‌ تا ما را دشوار آید. و هرچند این همه بود، نام ولی عهدی از ما برنداشت و آن را تغییری و تبدیلی نداد و حاسدان و دشمنان ما که بحیلت و تعریض‌ اندر آن سخن پیوستند، ایشان را بانگ برزد. و ما صبر می‌کردیم و کار بایزد، عزّذکره، بگذاشته بودیم تا چنانکه از فضل او سزید، دل آن خداوند را، رحمة اللّه علیه، بر ما مهربان گردانید، که بی‌گناه بودیم، و ظاهر گشت وی را، آنچه ساخته بودند- که بروزگار جدّ ما امیر عادل‌، رضی اللّه عنه، همچنین تضریبها ساخته بودند- تا دریافت و بر زبان وی رفت که «از ما بر مسعود ستم آمد، همچنان که از پدر ما بر ما» و ما را از مولتان بازخواند و از اندازه گذشته بنواخت و بهرات بازفرستاد.

«و هرچند این حالها برین جمله قرار گرفت، هم نگذاشتند که دل آن پادشاه، رضی اللّه عنه، بر ما تمام خوش شدی. گاه گفتندی: ما بیعت می‌ستانیم لشکر را، و گاه گفتندی: قصد کرمان و عراق میداریم. ازین گونه تضریبها و تلبیسها می‌ساختند تا دل وی بر ما صافی نمیشد و پیوسته نامه‌ها بعتاب میرسید و کردارهای برادر ما بر سر ما میزد . ما برین همه صبر میکردیم که ایزد، تعالی، بندگان را که راست باشند و توکّل بر وی کنند و دست بصبوری زنند، ضایع نماند. و از بس تلبیس که ساختند و تضریب که کردند، کار بدان منزلت رسید که هر سال چون ما را بغزنین خواندی، بر درگاه‌ و در مجلس امارت ترتیب رفتن و نشستن و بازگشتن میان ما دو تن یکسان فرمودی، و پس از آن مثال داد، آن مدّت که بر درگاه بودیمی‌، تا یک روز مقدّم ما باشیم و دیگر روز برادر ما. و هر روز سوی ما پیغام بودی کم‌وبیش بعتاب‌ و مالش‌ و سوی برادر نواخت و احماد . وزین بگذشته‌، چون از خلیفه خویشتن را زیادت لقب‌ خواست و ما را و برادرش یوسف را، مثال داده بود تا در نامه حضرت خلافت اوّل نام برادر ما نبشته بودند؛ و ما هیچ اضطراب نکردیم و گفتیم «جز چنین نشاید» تا بهانه نیارند.

«و چون قصد ری کرد و بگرگان رسید و حاجب فاضل عمّ، خوارزمشاه آنجا آمد- و در دل کرده بود که ما را بری ماند و خراسان و تخت ملک نامزد محمّد باشد - رأی زد با خوارزمشاه و اعیان لشکر درین باب. و ایشان زهره نداشتند که جواب جزم دادندی و درخواستند تا به پیغام سخن گویند. و اجابت یافتند، و بسیار سخن و پیغام رفت تا قرار گرفت بر آنکه عهدی پیوستند میان ما و برادر که چون پدر گذشته شود، قصد یکدیگر نکنیم- که بهیچ حال رخصت نیافت‌ نام ولایت عهد از ما برداشتن- پس آنکه‌ برادر نصیب ما تمام بدهد. و برادر ما را بخراسان فرستاد و ما را با خود برد و آن نواحی ضبط کرد و بما سپرد و بازگشت بسبب نالانی و نزدیک آمدن اجل.

و ما را بری چنان ماند از بی‌عدّتی‌ و لشکر که هر کسی را در ما طمع می‌افتاد، و غرض دیگر آن بود تا ما بدنام شویم و بعجز بازگردیم‌ و دم کنده شویم‌، اما ایزد، عزّوجلّ، بفضل خویش ما را برعایت خود بداشت، چنانکه در یک زمستان بسیار مراد بحاصل آمد چون جنگ بسر جهان‌ و گرفتن سالار طارم‌ و پس از آن زدن‌ بر پسر کاکو و گرفتن سپاهان، چنانکه آن حالها بتمامی معلوم خان است- و اگر بتمامی نیست ابو القاسم حصیری شرح کند، او را معلوم است- و از آنجا قصد همدان و حلوان‌ و کرمانشاهان و بغداد خواستیم کرد، اما خبر گذشته شدن آن پادشاه بزرگ و رکن قوی، پدر، رضی اللّه عنه، بسپاهان بما رسید تا قواعد بگشت. و ما بر آن بودیم که وصیّت وی نگاه داریم و مخالفتی پیوسته نیاید و لکن نگذاشتند تا ناچار قصد خراسان و خانه بایست کرد، چنانکه پیش ازین شرح تمام کرده آمده است بر دست رکابداری‌ و خان بر آن واقف گشته.

«امروز کار ملک چون بواجبی‌ بر ما قرار گرفت و برادر بدست آمد، و حال وی بروزگار حیات پدر ما این بوده است که درین مشافهه بازنموده آمده است و پس از وفات پدر بر آن جمله رفته است که رفته است تا باد شاهی در سر وی شد و طمع فرمان دادن و بر تخت ملک نشستن و مالهای بگزاف‌ از خزائن اطلاق کردن‌ و بخشیدن، کی راست آید که وی گشاده باشد؟ که دو تیغ بهیچ حال در یک نیام‌ نتواند بود و نتوان نهاد، که نگنجد. و صلاح وی و لشکر و رعیّت آن است که وی بفرمان ما جایی موقوف‌ است در نیکو داشتی هرچه تمامتر؛ و در گشادن وی خللهای بزرگ تولّد کند. تا چون یک چند روزگار برآید و کارها تمام یک رویه گردد و قرار گیرد، آنگاه ایزد، عزّذکره، آنچه تقدیر کرده است و حکم حال و مشاهدت واجب کند در باب وی فرموده شود، باذن اللّه، عزّوجلّ‌ . و چون برین مشافهه واقف گردد، بحکم خرد تمام که ایزد، عزّذکره، او را داده است و دیگر ادوات بزرگی‌ و مهتری دانیم که ما را معذور دارد، درین چه گفته آمد و از آن عقد که بنام برادر ما بوده است، روا ندارد که یاد کند، که وی، یدیم اللّه نعمته علیه‌، چنان نبشت‌ که صلاح کار ما تا امروز چنان نیکو نگاه داشت که از آن خود. و از ایزد، عزّذکره، توفیق خواهیم تا این دوستی را که پیش گرفته آمد، بسر برده آید، انّه خیر موفّق و معین‌ .»

«اگر حاجت نیاید بعرض کردن این مشافهه که حدیث برادر ما و عقد در آن است، و نگاه با وی نکنند، یله‌ باید کرد این مشافهه را. و پس اگر اندرین باب سخنی رود، اینک جوابهای جزم است درین مشافهه، عرض کنی‌ تا مقرّر گردد، و آنچه ترا باید گفت- که شاهد همه حالها بوده‌ای و هیچ چیز بر تو پوشیده نیست- بگویی، تا درین باب البتّه هیچ سخن گفته نیاید، ان شاء اللّه عزّوجلّ.»

اینک نسخت نامه و هر دو مشافهه برین جمله بود و بسیار فائده از تأمّل کردن این بجای آید، ان شاء اللّه تعالی.

و امیر مسعود، رضی اللّه عنه، خلوتی کرد با وزیر خواجه احمد حسن و بو نصر مشکان صاحب دیوان رسالت، و این دو رسول را بخواندند و آن خلوت تا نماز دیگر بکشید و آنچه بایست گفت با رسولان بگفتند و مثالها بدادند. و نسخت تذکره‌ هدیه- هایی که اوّل روز پیش خان روند و چه هدیه‌های عقد تزویج‌، کردند سخت بسیار و برسم. و آن دو جام زرّین مرصّع بجواهر بود با هارهای مروارید، و جامه‌های بزر و جامه‌های دیگر از هر دستی، رومی و بغدادی و سپاهانی و نشابوری، و تخت‌های‌ قصب گونه‌گونه‌، و شاره‌ و مشک و عود و عنبر و دو عقد گوهر که یکدانه‌ گویند، مر- خانرا و پسرش را بغراتگین و خاتونان‌ و عروسان و عمّان و حجّاب و حشم را. بجمله آنچه نسخت کردند از خزانه‌ها بیاوردند و پیش چشم کردند و برسولان سپردند. و خازنی نامزد شد با شاگردان و با حمّالان خزانه‌ تا با رسولان بروند. و رسولان بازگشتند و رسول‌دار بو علی را بخواندند و هر دو خلعت بزرگ بدو دادند تا نزدیک رسولان برد. و کارها بساختند و از بلخ روز دوشنبه ده روز گذشته از ماه ربیع الاوّل سنه اثنتین و عشرین و اربعمائه‌ برفتند. و پس ازین بجای خویش بیاورم حدیث این رسولان که چون بکاشغر رسیدند نزدیک قدر خان چه رفت در باب عهد و عقدها و حقّ عقد محمّدی‌ و مدّتی دراز که رسولان آنجا بماندند و مناظره‌یی‌ که رفت و قاصدان و رسولان که آمدند با نامه‌ها و بازگشتند با جوابها تا آنگاه که قرار گرفت، ان شاء اللّه تعالی‌ .

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

المشافهة الثّانیة
هوش مصنوعی: المشافهة الثّانیة به معنای "گفتگوی دوم" است. این عبارت می‌تواند به یک مکالمه یا تبادل نظر اشاره داشته باشد که در آن دو یا چند نفر پس از یک گفتگوی اولیه مجدداً با یکدیگر به بحث می‌پردازند. این نوع گفتگوها معمولاً به منظور بررسی عمیق‌تر موضوعات یا تکرار نظرات و ایده‌ها انجام می‌شوند.
«یا أخی و معتمدی، ابا القاسم الحصیریّ اطال اللّه بقاءک‌، می‌اندیشم که باشد که از تو حدیث امیر برادر ما ابو احمد محمّد، ادام اللّه سلامته، پرسند و گویند که «بدان وقت که بر در سمرقند دیدار کردند و عقود و عهود پیوستند، عقد وصلتی‌ بود بنام برادر ما، چنانکه حال آن پوشیده نیست، امروز اندر آن چه باید کرد؟ که بهیچ حال آنرا روا نباشد و شریعت اقتضا نکند مهمل‌ فروگذاشتن.» اگر درین باب باندک و بسیار چیزی نگویند و دل ما در آن نگاه دارند و آن حدیث را بجانب ما افگنند، تو نیز اندر آن باب چیزی مپیوند تا آنگاه که رسولان آن جانب کریم‌ بدرگاه ما آیند با شما. آنگاه اگر در آن باب سخنی گویند، آنچه رأی واجب کند، جواب داده آید.
هوش مصنوعی: ای برادر و مورد اعتمادم، ابا القاسم الحصیری، امیدوارم عمرت طولانی باشد. من به این فکر می‌کنم که ممکن است از تو درباره صحبت امیر برادر ما، ابو احمد محمد، که خدایش سلامتی عطا کند، بپرسند. پرسش این است که «در زمانی که در برابر سمرقند دیدار کردند و قراردادها و عهدها را بستند، این عهد به برادر ما تعلق داشت و حالا چه باید کرد؟ زیرا هیچ‌وجه روا نیست که آن را نادیده بگیریم و شریعت اجازه این را نمی‌دهد.» اگر کسی در این موضوع چیزی نگوید و قلب ما را نیز در این باره آرام نگه دارد و آن حدیث را به ما برساند، تو نیز تا زمان آمدن فرستادگان این طرف به ما، در این مورد چیزی نگوید. سپس اگر در این باره صحبتی داشتند، آنچه واجب است را بیان خواهیم کرد.
و پس اگر بگویند، اینک جواب آنچه ترا باید داد درین مشافهه فرمودیم نبشتن تا تو بدانی که سخن بر چه نمط باید گفت و حاجت نیاید ترا استطلاع‌ رأی ما کردن.
هوش مصنوعی: اگر کسی بگوید، ما در این گفتگو پاسخ آنچه که باید به تو بگوییم را نوشتیم تا بدانی که چگونه باید سخن گفت و نیازی نیست که از ما نظر بخواهی.
بگو که: پوشیده نگردد که امیر ماضی، انار اللّه برهانه‌، ما را چون کودک بودیم، چگونه عزیز و گرامی داشت و بر همه فرزندان اختیار کرد. و پس چون از دبیرستان برخاستیم‌ و مدّتی برآمد در سنه ستّ و اربعمائه‌ ما را ولیعهد خویش کرد، و نخست برادران خویش را، نصر و یوسف، و پس خویشان و اولیا و حشم را سوگند دادند و عهد کردند که اگر او را قضای مرگ‌ فراز رسد، تخت ملک ما را باشد. و هروثیقت‌ و احتیاط که واجب بود، اندر آن بجا آورد و ولایت هرات بما داد و ولایت گوزگانان ببرادر ما، پس آنکه او را سوگند داده بودند که در فرمان و طاعت ما باشد، چون بر تخت مملکت نشینیم. و آنچه رسم است که اولیاء عهود را دهند از غلام و تجمّل و آلت و کدخدائی‌ بشبه وزیر و حجّاب‌ و خدمتگاران، این‌ هرچه تمامتر ما را فرمود.
هوش مصنوعی: به خوبی روشن است که پدر بزرگوار ما، که به او احترام ویژه‌ای قائل بودیم، ما را از دوران کودکی بسیار عزیز و گرامی داشت و مورد توجه ویژه‌ای قرار داد. پس از اینکه از دبیرستان فارغ‌التحصیل شدیم و در سن ۴۰۰ هجری (تقریباً برابر با سال 1009 میلادی) به عنوان ولیعهد خود برگزید، برادران خود، نصر و یوسف، و همچنین خویشاوندان و نزدیکانش را سوگند داد که در صورت بروز قضا و قدر الهی، باید تخت سلطنت به ما برسد. او تمامی احتیاط‌ها و شرایط لازم در این زمینه را رعایت کرد و ولایت هرات را به ما سپرد و ولایت گوزگانان را به برادر خود واگذار کرد، به شرطی که او به ما اطاعت کند زمانی که بر تخت سلطنت نشینیم. هرآنچه را که طبق رسم برای ولیعهدان لازم بود، شامل خدمتکاران، تجملات، و وسایل ضروری چون وزیر و جواچ‌ها، با کمال دقت برای ما فراهم آورد.
و در سنه ثمان و اربعمائه‌ فرمود ما را تا بهرات رفتیم که واسطه خراسان‌ است، و حشم و قضاة و عمّال و اعیان و رعایا را فرمود تا بخدمت ما آمدند و همگان گوش‌ بحدیث ما دادند. و بدین آن خواست تا خبر بدور و نزدیک رسد که ما خلیفت و ولی عهد وی‌ایم. و ما مدّتی بهرات ببودیم و بر فرمانها که ما دادیم، همگان بخراسان کار کردند، تا آنگاه که مضرّبان‌ و حاسدان دل آن خداوند را، رضی اللّه عنه، بر ما درشت کردند و تضریبها نگاشتند که ایزد، عزّذکره، از آن هیچ چیز نیافریده بود و آن بر دل ما ناگذشته، و حیلتها ساختند تا رأی نیکوی او را در باب ما بگردانیدند. و وی نیز آن را که ساختند، خریداری کرد. مگر طبع بشریّت که نتوانست دید کسی را که جای او را سزاوار باشد، او را بر آن داشت که ما را جفا فرماید، از هرات بازخواند و بمولتان‌ فرستاد و آنجا مدّتی چون محبوس بودیم‌، هرچند نام حبس نبود. و برادر ما را برکشید و براستای وی‌ نیکوییها فرمود و اصناف نعمت ارزانی داشت‌ تا ما را دشوار آید. و هرچند این همه بود، نام ولی عهدی از ما برنداشت و آن را تغییری و تبدیلی نداد و حاسدان و دشمنان ما که بحیلت و تعریض‌ اندر آن سخن پیوستند، ایشان را بانگ برزد. و ما صبر می‌کردیم و کار بایزد، عزّذکره، بگذاشته بودیم تا چنانکه از فضل او سزید، دل آن خداوند را، رحمة اللّه علیه، بر ما مهربان گردانید، که بی‌گناه بودیم، و ظاهر گشت وی را، آنچه ساخته بودند- که بروزگار جدّ ما امیر عادل‌، رضی اللّه عنه، همچنین تضریبها ساخته بودند- تا دریافت و بر زبان وی رفت که «از ما بر مسعود ستم آمد، همچنان که از پدر ما بر ما» و ما را از مولتان بازخواند و از اندازه گذشته بنواخت و بهرات بازفرستاد.
هوش مصنوعی: در سال چهارصد و هشتاد، به بهرات رفتیم که مرکز خراسان است. مسئولان و مردم را به خدمت خواستیم و همه به سخنان ما گوش دادند. هدف ما این بود که اطلاعیه‌ای درباره مقام خود به دور و نزدیک برسانیم که ما خلیفه و ولی‌عهد او هستیم. مدتی در بهرات ماندیم و دستوراتی که داده بودیم، همه در خراسان اجرا کردند. اما حسادت‌ها و دسیسه‌های دشمنان، دل آن خداوند را بر ما تنگ کرد و شایعاتی درباره ما پخش کردند که به خدا چیزی نیافریده است. او تحت تأثیر این شایعات قرار گرفت و از بهرات ما را به ملتان فرستاد، جایی که مدتی مانند زندانی بودیم، هرچند نام حبس بر ما نبود. برادر ما را به مقام و نعمت‌های بیشتری رساندند و ما را در وضعیت دشواری قرار دادند. با این حال، عنوان ولی‌عهدی از ما ساقط نشد و دسیسه‌های دشمنان بی‌جواب نماند. ما صبر کردیم و دل‌خوش به الطاف خداوند بودیم تا اینکه دل آن خداوند بر ما نرم شد. او فهمید که ما بی‌گناه هستیم و یادش آمد که در زمان جدّ ما نیز چنین دسیسه‌هایی وجود داشت. وی اعلام کرد که «از ما بر مسعود ظلم شده، همان‌طور که بر پدر ما ظلم شده» و پس از آن ما را به بهرات بازگرداند و مورد محبت قرار داد.
«و هرچند این حالها برین جمله قرار گرفت، هم نگذاشتند که دل آن پادشاه، رضی اللّه عنه، بر ما تمام خوش شدی. گاه گفتندی: ما بیعت می‌ستانیم لشکر را، و گاه گفتندی: قصد کرمان و عراق میداریم. ازین گونه تضریبها و تلبیسها می‌ساختند تا دل وی بر ما صافی نمیشد و پیوسته نامه‌ها بعتاب میرسید و کردارهای برادر ما بر سر ما میزد . ما برین همه صبر میکردیم که ایزد، تعالی، بندگان را که راست باشند و توکّل بر وی کنند و دست بصبوری زنند، ضایع نماند. و از بس تلبیس که ساختند و تضریب که کردند، کار بدان منزلت رسید که هر سال چون ما را بغزنین خواندی، بر درگاه‌ و در مجلس امارت ترتیب رفتن و نشستن و بازگشتن میان ما دو تن یکسان فرمودی، و پس از آن مثال داد، آن مدّت که بر درگاه بودیمی‌، تا یک روز مقدّم ما باشیم و دیگر روز برادر ما. و هر روز سوی ما پیغام بودی کم‌وبیش بعتاب‌ و مالش‌ و سوی برادر نواخت و احماد . وزین بگذشته‌، چون از خلیفه خویشتن را زیادت لقب‌ خواست و ما را و برادرش یوسف را، مثال داده بود تا در نامه حضرت خلافت اوّل نام برادر ما نبشته بودند؛ و ما هیچ اضطراب نکردیم و گفتیم «جز چنین نشاید» تا بهانه نیارند.
هوش مصنوعی: با اینکه وضعیت‌ها به شکلی خاص در نظر گرفته شده بود، اما نتوانستند دل آن پادشاه را کاملاً راضی کنند. گاهی می‌گفتند که بیعت از لشکر می‌خواهند و گاهی به قصد کرمان و عراق برنامه‌ریزی می‌کردند. از این دست فریب‌ها و نیرنگ‌ها می‌ساختند تا دل او را نسبت به ما صاف نکنند و مدام نامه‌هایی با عتاب به‌دستش می‌رسید و کارهای برادر ما بر ما فشار می‌آورد. ما به همه این امور صبر کردیم، چراکه می‌دانستیم خداوند بندگان راستین و توکل‌کننده‌اش را بی‌پاسخ نخواهد گذاشت. به‌دلیل همین نیرنگ‌ها، اوضاع به‌جایی رسید که هر سال وقتی ما را به بغزنین می‌خواندند، در درگاه و مجلس امارت، ترتیب رفتن و نشستن ما را یکسان قرار می‌دادند، به‌گونه‌ای که یک روز نوبت ما بود و روز دیگر نوبت برادر ما. روزانه از طرف ما پیام‌هایی با عتاب و از طرف برادرمان با محبت و احترامات فراوان می‌رسید. همچنین در این مدت که در درگاه بودیم، از خلیفه لقب‌های بیشتری خواسته بود و به ما و برادرش یوسف اشاره کرده بود، به طوری که در نامه‌ای از خلافت نام برادر ما ذکر شده بود؛ ما هیچ نگرانی نکردیم و گفتیم "جز این نمی‌توان انجام داد" تا بهانه‌ای برایشان ایجاد نشود.
«و چون قصد ری کرد و بگرگان رسید و حاجب فاضل عمّ، خوارزمشاه آنجا آمد- و در دل کرده بود که ما را بری ماند و خراسان و تخت ملک نامزد محمّد باشد - رأی زد با خوارزمشاه و اعیان لشکر درین باب. و ایشان زهره نداشتند که جواب جزم دادندی و درخواستند تا به پیغام سخن گویند. و اجابت یافتند، و بسیار سخن و پیغام رفت تا قرار گرفت بر آنکه عهدی پیوستند میان ما و برادر که چون پدر گذشته شود، قصد یکدیگر نکنیم- که بهیچ حال رخصت نیافت‌ نام ولایت عهد از ما برداشتن- پس آنکه‌ برادر نصیب ما تمام بدهد. و برادر ما را بخراسان فرستاد و ما را با خود برد و آن نواحی ضبط کرد و بما سپرد و بازگشت بسبب نالانی و نزدیک آمدن اجل.
هوش مصنوعی: وقتی او به ری رسید و به خوارزمشاه که آنجا حاضر بود، نزدیک شد، تصمیم داشت که ما را در آنجا نگه دارد و خراسان و تخت سلطنت را به محمد بسپارد. او با خوارزمشاه و مقامات لشکر درباره این موضوع مشورت کرد. آن‌ها جرأت نکردند پاسخ قطعی بدهند و درخواست کردند که از طریق پیام، گفتگو کنند. پس از تبادل پیام‌ها و مذاکرات بسیار، توافقی اولیه حاصل شد مبنی بر اینکه میان ما و برادرمان عهدی برقرار کنیم. این عهد بدین صورت بود که وقتی پدرمان از دنیا برود، ما به یکدیگر حمله نکنیم و هیچ‌گاه به ما اجازه داده نشود که حق ولیعهدی را از ما بگیرند. همچنین برادرمان موظف شد که سهم کامل ما را بدهد. او ما را به خراسان فرستاد و خود نیز ما را همراه خود برد و آن مناطق را تحت کنترل درآورد و به ما سپرد. سپس به خاطر بیماری و نزدیک بودن مرگش، بازگشت.
و ما را بری چنان ماند از بی‌عدّتی‌ و لشکر که هر کسی را در ما طمع می‌افتاد، و غرض دیگر آن بود تا ما بدنام شویم و بعجز بازگردیم‌ و دم کنده شویم‌، اما ایزد، عزّوجلّ، بفضل خویش ما را برعایت خود بداشت، چنانکه در یک زمستان بسیار مراد بحاصل آمد چون جنگ بسر جهان‌ و گرفتن سالار طارم‌ و پس از آن زدن‌ بر پسر کاکو و گرفتن سپاهان، چنانکه آن حالها بتمامی معلوم خان است- و اگر بتمامی نیست ابو القاسم حصیری شرح کند، او را معلوم است- و از آنجا قصد همدان و حلوان‌ و کرمانشاهان و بغداد خواستیم کرد، اما خبر گذشته شدن آن پادشاه بزرگ و رکن قوی، پدر، رضی اللّه عنه، بسپاهان بما رسید تا قواعد بگشت. و ما بر آن بودیم که وصیّت وی نگاه داریم و مخالفتی پیوسته نیاید و لکن نگذاشتند تا ناچار قصد خراسان و خانه بایست کرد، چنانکه پیش ازین شرح تمام کرده آمده است بر دست رکابداری‌ و خان بر آن واقف گشته.
هوش مصنوعی: ما در شرایطی قرار گرفتیم که به دلیل بی‌عدالتی‌ها و دشواری‌های بسیار، بسیاری به ما طمع کردند. هدف آنها این بود که ما را بدنام کنند و در نهایت به زانو درآورند. اما خداوند به رحمت خود، ما را تحت حمایت قرار داد و در یک زمستان سرد، فرصت‌های زیادی برای ما فراهم شد. ما توانستیم بر دشمنان پیروز شویم و فرمانده طارم را به چنگ آوریم و بعد از آن بر پسر کاکو حمله کنیم و نیروهای او را شکست دهیم. این وقایع به خوبی شناخته شده‌اند و اگر جزئیات بیشتری باشد، ابوالقاسم حصیری می‌تواند توضیحات لازم را بدهد. سپس ما قصد کردیم به همدان، حلوان، کرمانشاهان و بغداد برویم، اما خبر مرگ پادشاه بزرگ و قدرتمند، پدرمان، به ما رسید و اوضاع تغییر کرد. ما در تلاش بودیم تا وصیت او را رعایت کنیم و تضاد کمتری به وجود آوریم، اما شرایط به گونه‌ای پیش رفت که ناچار به سمت خراسان حرکت کنیم، همانطور که قبلاً هم اشاره شده است.
«امروز کار ملک چون بواجبی‌ بر ما قرار گرفت و برادر بدست آمد، و حال وی بروزگار حیات پدر ما این بوده است که درین مشافهه بازنموده آمده است و پس از وفات پدر بر آن جمله رفته است که رفته است تا باد شاهی در سر وی شد و طمع فرمان دادن و بر تخت ملک نشستن و مالهای بگزاف‌ از خزائن اطلاق کردن‌ و بخشیدن، کی راست آید که وی گشاده باشد؟ که دو تیغ بهیچ حال در یک نیام‌ نتواند بود و نتوان نهاد، که نگنجد. و صلاح وی و لشکر و رعیّت آن است که وی بفرمان ما جایی موقوف‌ است در نیکو داشتی هرچه تمامتر؛ و در گشادن وی خللهای بزرگ تولّد کند. تا چون یک چند روزگار برآید و کارها تمام یک رویه گردد و قرار گیرد، آنگاه ایزد، عزّذکره، آنچه تقدیر کرده است و حکم حال و مشاهدت واجب کند در باب وی فرموده شود، باذن اللّه، عزّوجلّ‌ . و چون برین مشافهه واقف گردد، بحکم خرد تمام که ایزد، عزّذکره، او را داده است و دیگر ادوات بزرگی‌ و مهتری دانیم که ما را معذور دارد، درین چه گفته آمد و از آن عقد که بنام برادر ما بوده است، روا ندارد که یاد کند، که وی، یدیم اللّه نعمته علیه‌، چنان نبشت‌ که صلاح کار ما تا امروز چنان نیکو نگاه داشت که از آن خود. و از ایزد، عزّذکره، توفیق خواهیم تا این دوستی را که پیش گرفته آمد، بسر برده آید، انّه خیر موفّق و معین‌ .»
هوش مصنوعی: امروز کار ملک برای ما ضروری شد و برادرم نیز به ما ملحق گردید. وضعیت او در زمان حیات پدر ما به گونه‌ای بود که اکنون در این گفتگو مطرح شده است و پس از فوت پدر بر اساس آنچه که پیشتر اتفاق افتاده، به شرایط قدرت و آرزوی فرمانروایی و نشستن بر تخت سلطنت کمر همت بسته است. آیا ممکن است که او قادر باشد در چنین شرایطی عادلانه عمل کند؟ چراکه دو شمشیر هرگز در یک نیام جا نمی‌گیرند. برای نیکبختی او و ارتش و رعایا، لازم است که او تحت فرمان ما باشد و در این امر درستی و نیکی بیابد. اجازه دادن به او برای گشایش در کارها، مشکلات بزرگی را به وجود خواهد آورد. بنابراین، پس از گذشت مدتی و برقراری نظم در امور، خداوند آنچه را مقدر کرده، پیاده خواهد کرد. وقتی که او از این گفتگو مطلع شود، با حکم عقل که خداوند به او عطا کرده و نیز با توجه به ویژگی‌های برجسته‌ای که ما در نظر داریم، به هیچ وجه نباید یادآور قول پیشین درباره برادرش باشد. او با توجه به مصلحت ما عمل کرده و تا به امروز شرایط را به خوبی نگه داشته است. از خداوند، توفیق می‌خواهیم تا این دوستی که آغاز شده، به خیر ختم شود.
«اگر حاجت نیاید بعرض کردن این مشافهه که حدیث برادر ما و عقد در آن است، و نگاه با وی نکنند، یله‌ باید کرد این مشافهه را. و پس اگر اندرین باب سخنی رود، اینک جوابهای جزم است درین مشافهه، عرض کنی‌ تا مقرّر گردد، و آنچه ترا باید گفت- که شاهد همه حالها بوده‌ای و هیچ چیز بر تو پوشیده نیست- بگویی، تا درین باب البتّه هیچ سخن گفته نیاید، ان شاء اللّه عزّوجلّ.»
هوش مصنوعی: اگر نیازی به بیان این موضوع نباشد که گفتگو درباره شرایط برادر ما و توافق در این زمینه است و کسی به او نگاه نکند، باید این گفتگو را رها کرد. اگر در این زمینه صحبتی به میان آید، پاسخ‌های روشن و مشخصی برای آن وجود دارد که باید ارائه شود تا برای همه مشخص و مشخص گردد. همچنین، هر چیزی که باید بگویی - زیرا تو شاهد همه امور بوده‌ای و چیزی بر تو پنهان نیست - باید مطرح شود تا در این مورد دیگر صحبتی به میان نیاید، ان شاءالله.
اینک نسخت نامه و هر دو مشافهه برین جمله بود و بسیار فائده از تأمّل کردن این بجای آید، ان شاء اللّه تعالی.
هوش مصنوعی: اکنون نخستین نامه و هر دو گفتگو به این موضوع مربوط است و از تأمل در آن، فوائد بسیاری به دست می‌آید، ان شاء الله تعالی.
و امیر مسعود، رضی اللّه عنه، خلوتی کرد با وزیر خواجه احمد حسن و بو نصر مشکان صاحب دیوان رسالت، و این دو رسول را بخواندند و آن خلوت تا نماز دیگر بکشید و آنچه بایست گفت با رسولان بگفتند و مثالها بدادند. و نسخت تذکره‌ هدیه- هایی که اوّل روز پیش خان روند و چه هدیه‌های عقد تزویج‌، کردند سخت بسیار و برسم. و آن دو جام زرّین مرصّع بجواهر بود با هارهای مروارید، و جامه‌های بزر و جامه‌های دیگر از هر دستی، رومی و بغدادی و سپاهانی و نشابوری، و تخت‌های‌ قصب گونه‌گونه‌، و شاره‌ و مشک و عود و عنبر و دو عقد گوهر که یکدانه‌ گویند، مر- خانرا و پسرش را بغراتگین و خاتونان‌ و عروسان و عمّان و حجّاب و حشم را. بجمله آنچه نسخت کردند از خزانه‌ها بیاوردند و پیش چشم کردند و برسولان سپردند. و خازنی نامزد شد با شاگردان و با حمّالان خزانه‌ تا با رسولان بروند. و رسولان بازگشتند و رسول‌دار بو علی را بخواندند و هر دو خلعت بزرگ بدو دادند تا نزدیک رسولان برد. و کارها بساختند و از بلخ روز دوشنبه ده روز گذشته از ماه ربیع الاوّل سنه اثنتین و عشرین و اربعمائه‌ برفتند. و پس ازین بجای خویش بیاورم حدیث این رسولان که چون بکاشغر رسیدند نزدیک قدر خان چه رفت در باب عهد و عقدها و حقّ عقد محمّدی‌ و مدّتی دراز که رسولان آنجا بماندند و مناظره‌یی‌ که رفت و قاصدان و رسولان که آمدند با نامه‌ها و بازگشتند با جوابها تا آنگاه که قرار گرفت، ان شاء اللّه تعالی‌ .
هوش مصنوعی: امیر مسعود با وزیر خواجه احمد حسن و بو نصر مشکان صاحب دیوان رسالت، جلسه‌ای خصوصی برگزار کرد. در این جلسه، آنها به گفتگو پرداختند و زمانی طولانی به صحبت درباره موضوعات مختلف گذشت. همچنین درباره هدایایی که قرار بود به خان ارسال شود، صحبت کردند و هدایای متنوعی برای مراسم ازدواج انتخاب کردند. این هدایای شامل جام‌های زرین مزین به جواهر، لباس‌های مختلف از مناطق مختلف مانند روم، بغداد، سپاهان و نشابور، و نیز عطرها و مواد خوشبو بود. تمام هدایای موردنظر از خزانه جمع‌آوری شد و به نمایندگان سپرده شد. همچنین یک خازن با همراهانش برای همراهی با نمایندگان انتخاب شد. وقتی نمایندگان بازگشتند، خدمتی بزرگ به آنها داده شد تا هدایا را به نمایندگان بیاورند. پس از ترتیب کارها، در روز دوشنبه که ده روز از ماه ربیع الاول گذشته بود، از بلخ حرکت کردند. در ادامه، داستان این نمایندگان و سفرشان به کاشغر و گفتگوهایی که در مورد توافقات و شرایط مختلف داشتند، بیان خواهد شد.

خوانش ها

بخش ۳۹ - المشافهة الثّانیة به خوانش سعید شریفی