گنجور

بخش ۲۰ - گماشتن خواجه احمد دبیران را

دیگر روز بدرگاه آمد و با خلعت نبود که بر عادت روزگار گذشته قبایی ساخته کرد و دستاری نیشابوری یا قاینی، که این مهتر را، رضی اللّه عنه، با این جامه‌ها دیدندی بروزگار. و از ثقات‌ او شنیدم چون بو ابراهیم قاینی کدخدایش و دیگران، که بیست و سی قبا بود او را یک رنگ که یک سال می‌پوشیدی و مردمان چنان دانستندی که یک قباست و گفتندی: سبحان اللّه‌! این قبا از حال بنگردد؟ اینت منکر و بجد مردی‌!- و مردیها و جدهای‌ او را اندازه نبود، و بیارم پس از این بجای خویش- و چون سال سپری شدی، بیست و سی قبای دیگر راست کرده‌، بجامه خانه دادندی.

این روز چون بخدمت آمد و بار بگسست، سلطان مسعود، رضی اللّه عنه، خلوت کرد با وزیر و آن خلوت تا نماز پیشین بکشید، و گروهی از بیم خشک می‌شدند و طبلی بود که زیر گلیم میزدند و آواز پس از آن برآمد و منکر برآمد، نه آنکه من و یا جز من بر آن واقف گشتندی‌ بدان چه رفت در آن مجلس، امّا چون آثار ظاهر میشد از آنچه گروهی را شغلها فرمودند و خلعتها دادند و گروهی را برکندند و قفا بدریدند و کارها پدید آمد، خردمندان دانستند که آن همه نتیجه آن یک خلوت است.

و چون دهل درگاه‌ بزدند، نماز پیشین خواجه بیرون آمد و اسب وی‌ بخواستند و بازگشت. و این روز تا شب کسانی که ترسیده بودند، می‌آمدند و نثار میکردند. و بو محمد قاینی دبیر را که از دبیران خاصّ او بود و در روزگار محنتش دبیری خواجه ابو القاسم کثیر میکرد بفرمان امیر محمود و پس از آن بدیوان حسنک بود، و ابراهیم بیهقی دبیر را که به دیوان ما میبود، خواجه این دو تن را بخواند و گفت: دبیران را ناچار فرمان نگاه باید داشت و اعتماد من بر شما آن است که بود، فردا بدیوان باید آمد و بشغل و کتابت مشغول شد و شاگردان و محرّران‌ را بیاورد.

گفتند: فرمان‌برداریم. و بو نصر بستی دبیر که امروز بر جای است، مردی سدید و دبیری نیک و نیکو خط، بهندوستان خواجه را خدمتها کرده بود و کرم‌عهدی‌ نموده در محنتش و چون خلاص یافت با وی تا بلخ بیامد، وی را بنواخت و بزرگ شغلی فرمود او را و بمستحثّی‌ رفت و بزرگ مالی یافت و بو محمد و ابراهیم گذشته شده‌اند، ایزدشان بیامرزاد، و بو نصر بر جای است و بغزنی بمانده بخدمت آن خاندان، و بروزگار وزارت خواجه عبد الرّزاق‌، دام تمکینه‌، صاحب دیوان رسالت وی بود.

و بو عبد اللّه پارسی را بنواخت و همه در پیش خواجه او کار میکرد. و این بو عبد اللّه بروزگار وزارت خواجه صاحب برید بلخ بود و کاری باحشمت داشت، و بسیار بلا دید در محنتش‌ و امیرک بیهقی‌ در عزل وی از غزنین بتسجیل‌ برفت، چنانکه بیاوردم، و مالی بزرگ از وی بستدند. و دیگر روز، سه شنبه خواجه بدرگاه آمد و امیر را بدید و پس بدیوان آمد. مصلّای نماز افکنده بودند نزدیک صدر وی از دیبای پیروزه‌، و دو رکعت نماز بکرد و پس بیرون از صدر بنشست، دوات خواست، بنهادند و دسته کاغذ و درج سبک‌، چنانکه وزیران را برند و نهند. و برداشت و آنجا نبشت که:

«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، الحمد للّه ربّ العالمین و الصّلوة علی رسوله المصطفی محمّد و آله اجمعین، و حسبی اللّه و نعم الوکیل. الّلهم اعنّی لما تحبّ و ترضی برحمتک یا ارحم الرّاحمین. لیطلق علی الفقراء و المساکین شکرا للّه ربّ العالمین من الورق عشرة آلاف درهم و من الخبز عشرة آلاف و من اللحم خمسة آلاف و من الکرباس عشرة آلاف ذراع»، و آن را بدویت‌دار انداخت و در ساعت امضا کرد . پس گفت: متظلّمان‌ را و ارباب حوائج را بخوانند. چندتن پیش آوردند و سخن ایشان بشنید و داد بداد و بخشنودی بازگردانید و گفت: مجلس دیوان‌ و در سرا گشاده است و هیچ حجاب‌ نیست، هر کس را که شغلی است می‌باید آمد. و مردمان بسیار دعا گفتند و امید گرفتند.

و مستوفیان و دبیران آمده بودند و سخت برسم نشسته برین دست‌ و بر آن دست.

روی بدیشان کرد و گفت «فردا چنان آیید که هرچه از شما پرسم، جواب توانید دادن و حوالت‌ نکنید. تا اکنون کارها سخت ناپسندیده رفته است و هرکسی بکار خود مشغول بوده و شغلهای سلطان ضایع. و احمد حسن شمایان‌ را نیک شناسد، بر آن جمله که تا اکنون بوده است، فرانستاند و باید تا پوست دیگر پوشید و هر کسی شغل خویش کند.» هیچ کس دم نزد و همگان بترسیدند و خشک فروماندند . خواجه برخاست و بخانه رفت. و آن روز تا شب نیز نثار میآوردند، نماز دیگر نسختها بخواست و مقابله کرد با آنچه خازنان‌ سلطان و مشرفان‌ درگاه نبشته بودند و آن را صنف صنف‌ پیش امیر آوردند، بی‌اندازه مالی از زرّینه و سیمینه و جامه‌های نابریده و غلامان ترک گران‌مایه و اسبان و اشتران بیش‌بها و هر چیزی که از زینت و تجمّل پادشاهی بود هر چه بزرگ‌تر. امیر را از آن سخت خوش آمد و گفت «خواجه مردی است تهی‌دست، چرا این بازنگرفت‌؟ و فرمود تا ده هزار دینار و پانصد هزار درم و ده غلام ترک قیمتی و پنج مرکب خاصّ و دو استر زینی‌ و ده اشتر عبدوس بنزد او برد. چون عبدوس با آن کرامت‌ بنزدیک خواجه رسید برخاست و زمین بوسه داد و بسیار دعا گفت و عبدوس بازگشت.

بخش ۱۹ - خلعت پوشی خواجه احمد حسن: و دیگر روز خواجه بیامد و چون بار بگسست، بطارم آمد و خالی کرد و بنشست، و بو سهل و بو نصر مواضعه او پیش بردند. امیر دویت و کاغذ خواست و یک یک باب از مواضعه را جواب نبشت بخطّ خویش و توقیع کرد و در زیر آن سوگند بخورد و آن را نزدیک خواجه آوردند و چون جوابها را بخواند، برپای خاست و زمین بوسه داد و پیش تخت رفت و دست امیر را ببوسید و بازگشت و بنشست. و بو سهل و بو نصر آن سوگندنامه پیش داشتند ؛ خواجه آن را بر زبان براند پس بر آن خطّ خویش نبشت و بو نصر و بو سهل را گواه گرفت؛ و امیر بر آن سوگندنامه خواجه را نیکویی گفت و نویدهای خوب داد؛ و خواجه زمین بوسه داد. پس گفت باز باید گشت بر آنکه فردا خلعت پوشیده آید که کارها موقوف است و مهمّات بسیار داریم تا همه گزارده آید خواجه گفت فرمان‌بردارم و زمین بوسه داد و بازگشت سوی خانه، و مواضعه با وی بردند و سوگندنامه بدوات خانه‌ بنهادند. و نسخت سوگندنامه و آن مواضعه بیاورده‌ام در مقامات محمودی‌ که کرده‌ام، کتاب مقامات، و اینجا تکرار نکردم که سخت دراز شدی.بخش ۲۱ - تعیین بوسهل به عارضی: و دیگر روز، چهارشنبه هفتم صفر خواجه بدرگاه آمد. و امیر مظالم‌ کرد، و روزی سخت بزرگ بود بانام و حشمت تمام. چون بار بگسست، خواجه بدیوان آمد و شغل پیش گرفت و کار میراند، چنانکه او دانستی راند. وقت چاشتگاه بو نصر مشکان را بخواند، بدیوان آمد، و پیغام داد پوشیده بامیر که شغل عرض‌ با خلل‌ است، چنانکه بنده با خداوند گفته است. و بو سهل زوزنی حرمتی دارد و وجیه‌ گشته است، اگر رأی عالی بیند، او را بخواند و خلعت فرماید تا بدین شغل قیام کند که‌ این فریضه‌تر کارهاست. بنده آنچه داند از هدایت و معونت‌ بکار دارد تا کار لشکر بر نظام رود. بو نصر برفت و پیغام بداد. امیر اشارت کرد سوی بو سهل، او با ندیمان بود در مجلس نشسته‌، تا پیش رفت و یک دو سخن با وی بگفت. بو سهل زمین بوسه داد و برفت، او را دو حاجب، یکی سرایی درونی‌ و یکی بیرونی، بجامه خانه بردند و خلعت سخت فاخر بپوشانیدند و کمر زر هفتصدگانی‌، که در شب این همه راست کرده بودند. بیامد و خدمت کرد. امیر گفت «مبارک باد، نزدیک خواجه باید رفت و بر اشارت‌ وی کار کرد، و در کار لشکر که مهم‌تر کارهاست، اندیشه باید داشت‌ .» بو سهل گفت: فرمان‌بردارم؛ زمین بوسه داد و بازگشت و یکسر بدیوان خواجه آمد.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دیگر روز بدرگاه آمد و با خلعت نبود که بر عادت روزگار گذشته قبایی ساخته کرد و دستاری نیشابوری یا قاینی، که این مهتر را، رضی اللّه عنه، با این جامه‌ها دیدندی بروزگار. و از ثقات‌ او شنیدم چون بو ابراهیم قاینی کدخدایش و دیگران، که بیست و سی قبا بود او را یک رنگ که یک سال می‌پوشیدی و مردمان چنان دانستندی که یک قباست و گفتندی: سبحان اللّه‌! این قبا از حال بنگردد؟ اینت منکر و بجد مردی‌!- و مردیها و جدهای‌ او را اندازه نبود، و بیارم پس از این بجای خویش- و چون سال سپری شدی، بیست و سی قبای دیگر راست کرده‌، بجامه خانه دادندی.
هوش مصنوعی: روزی دیگر فرارسید و با لباس مخصوصی نیامد. طبق عادت سال‌های گذشته، قبایی دوخته بود و دستاری از نیشابور یا قاین بر سر گذاشت. این شخصیت بزرگوار، رضی‌الله‌عنه، در آن زمان با این لباس‌ها دیده می‌شد. شنیدم که از برخی افراد موثق نقل می‌شد که ابراهیم قاینی، کدخدای او و دیگران، بیست یا سی قبا داشت که از یک رنگ بودند و به مدت یک سال می‌پوشید. مردم به او می‌گفتند: "سبحان‌الله! آیا این قبا تغییر نمی‌کند؟" و او به شوخی می‌گفت: "این نشان‌دهنده صداقت و سادگی من است!" و شخصیت و جدیت او کم نبود. پس از آن، در سال بعد، بیست یا سی قبا دیگر برای او دوخته شد و به خانه‌اش فرستاده شد.
این روز چون بخدمت آمد و بار بگسست، سلطان مسعود، رضی اللّه عنه، خلوت کرد با وزیر و آن خلوت تا نماز پیشین بکشید، و گروهی از بیم خشک می‌شدند و طبلی بود که زیر گلیم میزدند و آواز پس از آن برآمد و منکر برآمد، نه آنکه من و یا جز من بر آن واقف گشتندی‌ بدان چه رفت در آن مجلس، امّا چون آثار ظاهر میشد از آنچه گروهی را شغلها فرمودند و خلعتها دادند و گروهی را برکندند و قفا بدریدند و کارها پدید آمد، خردمندان دانستند که آن همه نتیجه آن یک خلوت است.
هوش مصنوعی: روزی که خدمت رسید و بارها بر زمین افتاد، سلطان مسعود، رضی الله عنه، با وزیرش خلوت کرد و این خلوت تا نماز پیشین ادامه پیدا کرد. در این مدت، عده‌ای از ترس به خود لرزیدند و زیر گلیم، طبل‌هایی نواخته می‌شد و پس از آن، زمزمه‌هایی به گوش رسید. من و یا دیگران نمی‌دانستیم چه بر سر آن مجلس آمد، اما وقتی نشانه‌ها نمایان شد و معلوم شد که برخی افراد مشاغل جدیدی دریافت کردند و برخی دیگر برکنار شدند و عواقب آن حرکات نمایان گشت، عاقلان فهمیدند که همه این تغییرات، نتیجه همان خلوت بوده است.
و چون دهل درگاه‌ بزدند، نماز پیشین خواجه بیرون آمد و اسب وی‌ بخواستند و بازگشت. و این روز تا شب کسانی که ترسیده بودند، می‌آمدند و نثار میکردند. و بو محمد قاینی دبیر را که از دبیران خاصّ او بود و در روزگار محنتش دبیری خواجه ابو القاسم کثیر میکرد بفرمان امیر محمود و پس از آن بدیوان حسنک بود، و ابراهیم بیهقی دبیر را که به دیوان ما میبود، خواجه این دو تن را بخواند و گفت: دبیران را ناچار فرمان نگاه باید داشت و اعتماد من بر شما آن است که بود، فردا بدیوان باید آمد و بشغل و کتابت مشغول شد و شاگردان و محرّران‌ را بیاورد.
هوش مصنوعی: وقتی دروازه را با ضربه دهل باز کردند، نماز روز قبل به پایان رسید و خواجه سوارکارش خواسته شد و بازگشت. در این روز تا شب، کسانی که ترسیده بودند، می‌آمدند و نذری می‌دادند. بو محمد قاینی، دبیر خاص او که در زمان سختی‌‌اش آوازه‌‌اش را به خواجه ابوالقاسم رسانده بود و بعد به دیوان حسنک سپرده شده بود، توسط امیر محمود خواسته شد. همچنین ابراهیم بیهقی، دبیر دیگری که در دیوان او بود، فرا خوانده شد و خواجه به این دو گفت: دبیران باید به دستورات دقت داشته باشند و اعتماد من بر شما همچنان هست. فردا باید به دیوان بیایید و به کار و نوشتن مشغول شوید و شاگردان و نویسندگان را هم بیاورید.
گفتند: فرمان‌برداریم. و بو نصر بستی دبیر که امروز بر جای است، مردی سدید و دبیری نیک و نیکو خط، بهندوستان خواجه را خدمتها کرده بود و کرم‌عهدی‌ نموده در محنتش و چون خلاص یافت با وی تا بلخ بیامد، وی را بنواخت و بزرگ شغلی فرمود او را و بمستحثّی‌ رفت و بزرگ مالی یافت و بو محمد و ابراهیم گذشته شده‌اند، ایزدشان بیامرزاد، و بو نصر بر جای است و بغزنی بمانده بخدمت آن خاندان، و بروزگار وزارت خواجه عبد الرّزاق‌، دام تمکینه‌، صاحب دیوان رسالت وی بود.
هوش مصنوعی: گفتند: ما فرمان‌برداریم. و بونصر بستی که امروز در سمت دبیر مشغول است، شخصی باصلابت و دبیر خوبی با خط زیبا بود. او در هندوستان به خواجه خدمت می‌کرد و در زمان مشکلاتش به او کمک کرده بود. زمانی که خواجه از این مشکلات رهایی یافت، تا بلخ همراه او آمد و به وی احترام گذاشت و مقام بلندی برایش تعیین کرد. بونصر به مستحثّی رفت و ثروت زیادی کسب کرد. همچنین بومحمد و ابراهیم از دنیا رفته‌اند، خداوند آنان را بیامرزد. بونصر همچنان در غزنی به خدمت آن خاندان مشغول است و در دوران وزارت خواجه عبدالرزاق، که از خاندان تمکینه بود، به عنوان مسئول دیوان رسالت او فعالیت می‌کرد.
و بو عبد اللّه پارسی را بنواخت و همه در پیش خواجه او کار میکرد. و این بو عبد اللّه بروزگار وزارت خواجه صاحب برید بلخ بود و کاری باحشمت داشت، و بسیار بلا دید در محنتش‌ و امیرک بیهقی‌ در عزل وی از غزنین بتسجیل‌ برفت، چنانکه بیاوردم، و مالی بزرگ از وی بستدند. و دیگر روز، سه شنبه خواجه بدرگاه آمد و امیر را بدید و پس بدیوان آمد. مصلّای نماز افکنده بودند نزدیک صدر وی از دیبای پیروزه‌، و دو رکعت نماز بکرد و پس بیرون از صدر بنشست، دوات خواست، بنهادند و دسته کاغذ و درج سبک‌، چنانکه وزیران را برند و نهند. و برداشت و آنجا نبشت که:
هوش مصنوعی: بو عبد الله پارسی به خواجه محبت کرد و همه کارکنان در خدمت او بودند. بو عبد الله در زمان وزارت خواجه صاحب برید بلخ مشغول به کار بود و با وقار و عظمت زندگی می‌کرد، اما در این مسیر سختی‌های زیادی را تحمل کرد. امیرک بیهقی به خاطر عزل او از غزنین به ثبت وقایع رفت و اموال زیادی از او تصاحب کردند. روز بعد، در روز سه‌شنبه، خواجه به درگاه رفت و امیر را ملاقات کرد و سپس به دیوان رفت. در آنجا، فرش نماز از دیبای پیروزه‌ای نزدیک صدر او گسترده شده بود و او دو رکعت نماز خواند و بعد از آن بر روی صدر نشسته، دوات خواست و آنجا نوشت.
«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، الحمد للّه ربّ العالمین و الصّلوة علی رسوله المصطفی محمّد و آله اجمعین، و حسبی اللّه و نعم الوکیل. الّلهم اعنّی لما تحبّ و ترضی برحمتک یا ارحم الرّاحمین. لیطلق علی الفقراء و المساکین شکرا للّه ربّ العالمین من الورق عشرة آلاف درهم و من الخبز عشرة آلاف و من اللحم خمسة آلاف و من الکرباس عشرة آلاف ذراع»، و آن را بدویت‌دار انداخت و در ساعت امضا کرد . پس گفت: متظلّمان‌ را و ارباب حوائج را بخوانند. چندتن پیش آوردند و سخن ایشان بشنید و داد بداد و بخشنودی بازگردانید و گفت: مجلس دیوان‌ و در سرا گشاده است و هیچ حجاب‌ نیست، هر کس را که شغلی است می‌باید آمد. و مردمان بسیار دعا گفتند و امید گرفتند.
هوش مصنوعی: به نام خداوند بخشنده مهربان. شکر خداوندی که پروردگار جهانیان است و درود بر پیامبر ویژه‌اش محمد و تمام خانواده‌اش. خداوند، یاری‌ام کن تا به آنچه تو دوست داری و به آن راضی هستی، برسم ای مهربان‌ترین. برای مستمندان و نیازمندان، از طرف خداوند ده هزار درهم، ده هزار نان و پنج هزار کیلو گوشت و ده هزار ذرع پارچه توزیع شد. سپس این دستور را امضا کرد و از جمع دعاخواهان خواست که بیایند. چند نفر را آوردند و سخنانشان را شنید و به آنها کمک کرد و به رغبت بازگشتند. او اعلام کرد که در مجلس، در همه جا و در خانه‌اش هیچ ممانعتی وجود ندارد و هر کسی که کار یا نیازی دارد باید بیاید. مردمان زیادی دعا کردند و امیدی تازه پیدا کردند.
و مستوفیان و دبیران آمده بودند و سخت برسم نشسته برین دست‌ و بر آن دست.
هوش مصنوعی: و حساب‌داران و منشیان حاضر شده بودند و به شدت بر روی این موضوع تمرکز کرده و مشغول به کار بودند.
روی بدیشان کرد و گفت «فردا چنان آیید که هرچه از شما پرسم، جواب توانید دادن و حوالت‌ نکنید. تا اکنون کارها سخت ناپسندیده رفته است و هرکسی بکار خود مشغول بوده و شغلهای سلطان ضایع. و احمد حسن شمایان‌ را نیک شناسد، بر آن جمله که تا اکنون بوده است، فرانستاند و باید تا پوست دیگر پوشید و هر کسی شغل خویش کند.» هیچ کس دم نزد و همگان بترسیدند و خشک فروماندند . خواجه برخاست و بخانه رفت. و آن روز تا شب نیز نثار میآوردند، نماز دیگر نسختها بخواست و مقابله کرد با آنچه خازنان‌ سلطان و مشرفان‌ درگاه نبشته بودند و آن را صنف صنف‌ پیش امیر آوردند، بی‌اندازه مالی از زرّینه و سیمینه و جامه‌های نابریده و غلامان ترک گران‌مایه و اسبان و اشتران بیش‌بها و هر چیزی که از زینت و تجمّل پادشاهی بود هر چه بزرگ‌تر. امیر را از آن سخت خوش آمد و گفت «خواجه مردی است تهی‌دست، چرا این بازنگرفت‌؟ و فرمود تا ده هزار دینار و پانصد هزار درم و ده غلام ترک قیمتی و پنج مرکب خاصّ و دو استر زینی‌ و ده اشتر عبدوس بنزد او برد. چون عبدوس با آن کرامت‌ بنزدیک خواجه رسید برخاست و زمین بوسه داد و بسیار دعا گفت و عبدوس بازگشت.
هوش مصنوعی: به آن‌ها دستور داد که فردا به گونه‌ای حاضر شوند که بتوانند به هر سؤالی که از آن‌ها می‌شود، پاسخ دهند و از زیر بار مسؤولیت فرار نکنند. تا به حال، اوضاع به شدت نامناسب پیش رفته و هر کسی به کار خود مشغول بوده و امور سلطنت بی‌نظم شده است. احمد حسن شما را به خوبی می‌شناسد و نباید موضوعات گذشته را از یاد ببریم و باید هر کس به وظیفه خود ادامه دهد. هیچ‌کس چیزی نگفت و همه به شدت ترسیدند و مبهوت ماندند. خواجه برخاست و به خانه‌اش رفت. در آن روز تا شب شورای مشورتی برپا بود و خواجه به لحاظ احتیاط، دعاهایی به همراه نذرهایی به عمل آورد و بررسی‌هایی درباره امور مالی دربار که توسط خازنان و مشرفان نوشته شده بود، انجام داد. او این موارد را دسته‌بندی کرده و پیش امیر برد. او از هدایای بسیار ارزشمندی از جمله طلا و نقره، پوشاک نفیس، غلامان ترک گران‌قیمت و اسب‌ها و الاغ‌های گران‌بهاء که نشان‌دهنده زینت و تجمل سلطنت بودند، ارائه داد. امیر از این هدایای فراوان بسیار خوشحال شد و با تعجب گفت که چرا خواجه مردی تهیدست این همه زحمت نکشید و دستور داد تا ده هزار دینار، پانصد هزار درم، ده غلام ترک باارزش، پنج اسب ویژه، دو الاغ زینت‌دار و ده شتر به خواجه هدیه داده شود. وقتی عبدوس با این هدایا نزد خواجه رسید، خواجه برخاست و به احترام او زمین بوسید و دعای فراوانی برای او کرد و سپس عبدوس به سمت امیر بازگشت.

خوانش ها

بخش ۲۰ - گماشتن خواجه احمد دبیران را به خوانش سعید شریفی