و هم درین راه بمرو الرّود خواجه حسن، ادام اللّه سلامته، کدخدای امیر محمّد بدرگاه رسید و از گوزگانان میآمد و خزانه بقلعت شادیاخ نهاده بود بحکم فرمان امیر مسعود و بمعتمد او سپرده تا به غزنین برده آید، و درین باب تقرّبی و خدمتی نیکو کرده؛ چون پیش آمد با نثاری تمام و هدیهیی بافراط و رسم خدمت را بجای آورد، امیر وی را بنواخت و نیکویی گفت و براستی و امانت بستود. و همه ارکان و اعیان دولت او را بپسندیدند بدان راستی و امانت و خدمت که کرد در معنی آن خزانه بزرگ که چون دانست که کار خداوندش ببود، دل در آن مال نبست و خویشتن را بدست شیطان نداد و راه راست و حق گرفت که مرد با خرد تمام بود گرم و سرد چشیده و کتب خوانده و عواقب را بدانسته، تا لاجرم جاهش بر جای بماند.
و درین راه خواجه بو سهل حمدوی مینشست به نیم ترک دیوان و در معاملات سخن میگفت که از همگان او بهتر دانست و نیز حشمت وزارت گرفته بود و امیر [وی را] بچشمی نیکو مینگریست. و خواجه بو القاسم کثیر نیز بدیوان عرض مینشست و در باب لشکر امیر سخن با وی میگفت. و از خواجگان درگاه، و مستوفیان چون طاهر و بو الفتح رازی و دیگران نزدیک بو سهل حمدوی مینشستند.
و شغل وزارت بو الخیر بلخی میراند که بروزگار امیر ماضی عامل ختلان بود. و طاهر و عراقی بادی در سر داشتند بزرگ. و بیشتر خلوتها با بو سهل زوزنی بود و صارفات او میبرید و مرافعات را او مینهاد و مصادرات او میکرد، و مردمان از وی بشکوهیدند . و پیغامها بر زبان وی میبود، و بیشتر از مهمّات ملک . و نیز عبدوس سخت نزدیک بود بمیانه همه کارها درآمده .
و حاجب بزرگ علی را مؤذّن، معتمد عبدوس بقلعت کرک برد که در جبال هرات است و بکوتوال آنجا سپرد که نشانده عبدوس بود. و سخن علی پس از آن، همه امیر با عبدوس گفتی، و نامهها که از کوتوال کرک آمدی، همه عبدوس عرضه کردی، آنگاه نزدیک استادم فرستادی و جواب آن من نبشتمی که بو الفضلم بر مثال استادم.
و بیارم پس ازین که در باب علی چه رفت تا آنگاه که فرمان یافت. و منگیتراک را نیز ببردند و ببو علی کوتوال سپردند و بقلعت غزنین بازداشتند. و دیگر برادران و قومش را بجمله فرو گرفتند و هر چه داشتند، همه پاک بستدند. و پسر علی را، سرهنگ محسن بمولتان فرستادند و سخت جوان بود امّا بخرد و خویشتن دار تا لاجرم نظر یافت و گشاده شد از بند و محنت و بغزنین آمد و امروز عزیزا مکرّما بر جای است بغزنین و همان خویشتن داری را با قناعت پیش گرفته و بخدمت مشغول و در طلب زیادتی نه، بقاش باد با سلامت.
و سلطان مسعود، رضی اللّه عنه، بسعادت و دوستکامی میآمد تا بشبورقان و آنجا عید اضحی بکرد و بسوی بلخ آمد و آنجا رسید روز سه شنبه نیمه ذی الحجه سنه احدی و عشرین و اربعمائه و بکوشک در عبد الاعلی فرود آمد بسعادت، و جهان عروسی آراسته را مانست در آن روزگار مبارکش، خاصّه بلخ بدین روزگار. دیگر روز باری داد سخت با شکوه و اعیان بلخ که بخدمت آمده بودند با نثارها با بسیار نیکویی و نواخت بازگشتند. و هر کسی بشغل خویش مشغول گشت. و نشاط شراب کرد .
و اخبار این پادشاه براندم تا اینجا و واجب چنان کردی که از آن روز که او را خبر رسید که برادرش را بتگیناباد فروگرفتند، من گفتمی او بر تخت ملک نشست، امّا نگفتم که هنوز این ملک چون مستوفزی بود، و روی ببلخ داشت، و اکنون امروز که ببلخ رسید [و] کارها همه برقرار بازآمد، راندن تاریخ از لونی دیگر باید. و نخست خطبهیی خواهم نبشت و چند فصل سخن بدان پیوست، آنگاه تاریخ روزگار همایون او براند که این کتابی خواهد بود علیحده . و توفیق اصلح خواهم از خدای، عزّوجلّ، و یاری بتمام کردن این تاریخ، انّه سبحانه خیر موفّق و معین بمنّه و سعة رحمته و فضله، و صلی اللّه علی محمّد و آله اجمعین .
اطلاعات
منبع اولیه: کتابخانهٔ نور
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
و هم درین راه بمرو الرّود خواجه حسن، ادام اللّه سلامته، کدخدای امیر محمّد بدرگاه رسید و از گوزگانان میآمد و خزانه بقلعت شادیاخ نهاده بود بحکم فرمان امیر مسعود و بمعتمد او سپرده تا به غزنین برده آید، و درین باب تقرّبی و خدمتی نیکو کرده؛ چون پیش آمد با نثاری تمام و هدیهیی بافراط و رسم خدمت را بجای آورد، امیر وی را بنواخت و نیکویی گفت و براستی و امانت بستود. و همه ارکان و اعیان دولت او را بپسندیدند بدان راستی و امانت و خدمت که کرد در معنی آن خزانه بزرگ که چون دانست که کار خداوندش ببود، دل در آن مال نبست و خویشتن را بدست شیطان نداد و راه راست و حق گرفت که مرد با خرد تمام بود گرم و سرد چشیده و کتب خوانده و عواقب را بدانسته، تا لاجرم جاهش بر جای بماند.
هوش مصنوعی: در این مسیر، خواجه حسن، کدخدای امیر محمد، به درگاه امیر مسعود رسید و در حال آمدن از گوزگانان بود. او با دستور امیر مسعود خزانه را در قلعه شادیاخ گذاشته بود و به عنوان امانتی مورد اعتماد به غزنین میبرد. در این زمینه، او خدمت و تقرب خوبی انجام داد. وقتی به امیر نزدیک شد، با احترام و هدیهای قابل توجه و سنتهای خدمت را به جا آورد. امیر نیز او را ستود و از نیکویی او تمجید کرد. همه مقامات و بزرگان دولت او را به خاطر راستگویی و امانتداریاش تحسین کردند. او در مورد آن خزانه بزرگ دانسته بود که کار خداوندش است و هیچگاه دل به آن مال نبسته و خود را در دست شیطان قرار نداده بود. او راه راست را انتخاب کرد زیرا مردی با خرد و با تجربه بود که گزند و آسایش را چشیده و کتابهای زیادی خوانده بود و از عواقب کارها آگاه بود. در نهایت، او توانست جایگاهش را حفظ کند.
و درین راه خواجه بو سهل حمدوی مینشست به نیم ترک دیوان و در معاملات سخن میگفت که از همگان او بهتر دانست و نیز حشمت وزارت گرفته بود و امیر [وی را] بچشمی نیکو مینگریست. و خواجه بو القاسم کثیر نیز بدیوان عرض مینشست و در باب لشکر امیر سخن با وی میگفت. و از خواجگان درگاه، و مستوفیان چون طاهر و بو الفتح رازی و دیگران نزدیک بو سهل حمدوی مینشستند.
هوش مصنوعی: در این مسیر، خواجه بو سهل حمدوی به نیمی از دیوان نشسته بود و در مورد معاملات صحبت میکرد که در میان همه، او بهترین بینش را داشت. او همچنین مقام و اعتبار وزارت را به دست آورده بود و امیر با نگاهی نیکو به او نگاه میکرد. خواجه بو القاسم کثیر نیز در دیوان حاضر میشد و درباره امور نظامی امیر با او گفتگو میکرد. از خواجگان درگاه و مستوفیان، افرادی مانند طاهر و بو الفتح رازی و دیگران نیز به نزد بو سهل حمدوی میرفتند.
و شغل وزارت بو الخیر بلخی میراند که بروزگار امیر ماضی عامل ختلان بود. و طاهر و عراقی بادی در سر داشتند بزرگ. و بیشتر خلوتها با بو سهل زوزنی بود و صارفات او میبرید و مرافعات را او مینهاد و مصادرات او میکرد، و مردمان از وی بشکوهیدند . و پیغامها بر زبان وی میبود، و بیشتر از مهمّات ملک . و نیز عبدوس سخت نزدیک بود بمیانه همه کارها درآمده .
هوش مصنوعی: شغل وزارت بو الخیر بلخی به او واگذار شده بود که در زمان امیر ماضی، مسئولیتهای خاصی را بر عهده داشت. طاهر و عراقی هم در اینجا از نفوذ بالایی برخوردار بودند. ارتباطات و ملاقاتهای بیشتر با بو سهل زوزنی بود و او مسئول تنظیم هزینهها و رسیدگی به مشکلات بود. مردم از او شکایت میکردند. پیامها معمولاً به زبان او بیان میشد و بیشتر مسائل مهم کشور به او سپرده شده بود. همچنین، عبدوس هم به شدت در وسط تمام کارها فعال بود.
و حاجب بزرگ علی را مؤذّن، معتمد عبدوس بقلعت کرک برد که در جبال هرات است و بکوتوال آنجا سپرد که نشانده عبدوس بود. و سخن علی پس از آن، همه امیر با عبدوس گفتی، و نامهها که از کوتوال کرک آمدی، همه عبدوس عرضه کردی، آنگاه نزدیک استادم فرستادی و جواب آن من نبشتمی که بو الفضلم بر مثال استادم.
هوش مصنوعی: حاجب بزرگ علی، مؤذن معتمد عبدوس را به قلعه کرک فرستاد که در کوههای هرات قرار دارد و آنجا به کوهوال سپرد که وابسته به عبدوس بود. پس از آن، تمام صحبتهای علی با امیر درباره عبدوس بود و نامهها که از کوتوال کرک میآمد، همه به دست عبدوس رسید. سپس این نامهها را نزد استادم فرستاد و من پاسخی برای او ننوشتم زیرا این موضوع شبیه به وضعیت استادم بود.
و بیارم پس ازین که در باب علی چه رفت تا آنگاه که فرمان یافت. و منگیتراک را نیز ببردند و ببو علی کوتوال سپردند و بقلعت غزنین بازداشتند. و دیگر برادران و قومش را بجمله فرو گرفتند و هر چه داشتند، همه پاک بستدند. و پسر علی را، سرهنگ محسن بمولتان فرستادند و سخت جوان بود امّا بخرد و خویشتن دار تا لاجرم نظر یافت و گشاده شد از بند و محنت و بغزنین آمد و امروز عزیزا مکرّما بر جای است بغزنین و همان خویشتن داری را با قناعت پیش گرفته و بخدمت مشغول و در طلب زیادتی نه، بقاش باد با سلامت.
هوش مصنوعی: پس از آنکه در مورد علی چه اتفاقاتی افتاد تا زمانی که فرمان صادر شد، منگیتراک را نیز به همراه بردند و علی را به عنوان نگهبان منصوب کردند و او را در قلعه غزنین نگه داشتند. سایر برادران و قوم او را هم به طور کامل دستگیر کردند و همه داراییهایشان را ضبط کردند. پسر علی، سرهنگ محسن، به مولتان فرستاده شد. او جوانی باهوش و متین بود و در نهایت از بند و رنج آزاد شد و به غزنین آمد. حالا او در غزنین مورد احترام و جایگاه ویژهای دارد و همان خویشتنداری خود را با قناعت حفظ کرده و مشغول خدمت است و به دنبال زیادتی نمیگردد. با آرزوی سلامتی برای او.
و سلطان مسعود، رضی اللّه عنه، بسعادت و دوستکامی میآمد تا بشبورقان و آنجا عید اضحی بکرد و بسوی بلخ آمد و آنجا رسید روز سه شنبه نیمه ذی الحجه سنه احدی و عشرین و اربعمائه و بکوشک در عبد الاعلی فرود آمد بسعادت، و جهان عروسی آراسته را مانست در آن روزگار مبارکش، خاصّه بلخ بدین روزگار. دیگر روز باری داد سخت با شکوه و اعیان بلخ که بخدمت آمده بودند با نثارها با بسیار نیکویی و نواخت بازگشتند. و هر کسی بشغل خویش مشغول گشت. و نشاط شراب کرد .
هوش مصنوعی: سلطان مسعود با خوشبختی و رضایت به سمت بشبورقان حرکت کرد تا عید قربانی را آنجا جشن بگیرد و سپس به بلخ آمد. او در روز سهشنبه، در نیمه ماه ذیالحجه سال 421 هجری به کوشک عبد الاعلی رسید. در آن روزگار، بلخ زینت خاصی داشت و جشن و سروری برقرار بود. روز بعد، باری شکوهمند و با وقار برگزار شد و جمعی از افراد مهم بلخ با هدایای خود به خدمت سلطان آمدند و با احترام و مهربانی بازگشتند. هر کس به کار خود مشغول شد و فضای شاداب و نشاطی برقرار بود.
و اخبار این پادشاه براندم تا اینجا و واجب چنان کردی که از آن روز که او را خبر رسید که برادرش را بتگیناباد فروگرفتند، من گفتمی او بر تخت ملک نشست، امّا نگفتم که هنوز این ملک چون مستوفزی بود، و روی ببلخ داشت، و اکنون امروز که ببلخ رسید [و] کارها همه برقرار بازآمد، راندن تاریخ از لونی دیگر باید. و نخست خطبهیی خواهم نبشت و چند فصل سخن بدان پیوست، آنگاه تاریخ روزگار همایون او براند که این کتابی خواهد بود علیحده . و توفیق اصلح خواهم از خدای، عزّوجلّ، و یاری بتمام کردن این تاریخ، انّه سبحانه خیر موفّق و معین بمنّه و سعة رحمته و فضله، و صلی اللّه علی محمّد و آله اجمعین .
هوش مصنوعی: من اخبار این پادشاه را تا اینجا آوردم و لازم است که بگویم از روزی که او مطلع شد که برادرش توسط بتگیناباد تسخیر شده، من تصور کردم او بر تخت پادشاهی نشسته، اما نگفتم که هنوز اوضاع این سرزمین مانند زمان مستوفزی بوده و به بلخ تعلق داشت. اکنون که به بلخ رسیدیم و امور به حالت عادی بازگشته، باید تاریخ را از زاویهای دیگر به تصویر بکشیم. ابتدا میخواهم خطبهای بنویسم و چند فصل به آن اضافه کنم، سپس تاریخ دوران پر برکت او را بررسی میکنم که این کتاب، اثری متفاوت خواهد بود. از خداوند تعالی توفیق و یاری برای کامل کردن این تاریخ میطلبم، چرا که او بهترین یاریدهنده و مددکار است و درود بر محمد و خاندانش باد.