و از خطاهای بزرگ که رفته بود پیش از آن که امیر مسعود از نشابور بهرات آمدی، دانستند که سلطان چون میشنود و از غزنین اخبار میرسید که «لشکرها فراز میآید و جنگ را میسازند» و بزیادت مردم حاجتمند گشت و خاطر عالی خویش را هر جایی میبرد، رسولی نامزد کرد تا نزدیک علی تگین رود، مردی سخت جلد که وی را بو القاسم رحّال گفتندی و نامه نبشتند که «ما روی ببرادر داریم، اگر امیر درین جنگ با ما مساعدت کند، چنانکه خود بنفس خویش حاضر آید و یا پسری فرستد با فوجی لشکر قوی ساخته، چون کارها بمراد گردد، ولایتی سخت با نام که برین جانب است آن بنام فرزندی از آن او کرده آید.» و ناصحان وی باز [نه] نموده بودند که غور و غایت این حدیث بزرگ است و علی تگین بدین یک ناحیت بازنایستد، و ویرا آرزوهای دیگر خیزد، چنانکه ناداده آمد یک ناحیت که خواست .
و چون خوارزمشاه آلتونتاش مرد در سر علی تگین شد و چغانیان غارت کرد، چنانکه پس از این در تاریخ سالها که رانم این حالها را شرح کنم.
و دیگر سهو آن بود که ترکمانان را که مسته خراسان بخورده بودند و سلطان ماضی ایشان را بشمشیر ببلخان کوه انداخته بود استمالت کردند و بخواندند تا زیادت لشکر باشد. و ایشان بیامدند، قزل و بوقه و کوکتاش و دیگر مقدّمان، و خدمتی چند سره بکردند و آخر بیازردند و بسر عادت خویش که غارت بود باز شدند، چنانکه بازنمایم، تا سالاری چون تاش فراش و نواحی ری و جبال در سر ایشان شد و این تدبیر که نه بازنمودند که چند رنج رسید ارسلان جاذب را و غازی سپاه سالار را تا آنگاه که آن ترکمانان را از خراسان بیرون کردند و لا مردّ لقضاء اللّه عزّذکره .
این ترکمانان بخدمت سلطان آمده بودند و وی خمارتاش حاجب را سپاه- سالار ایشان کرد. درین وقت بهرات رأیش چنان افتاد که لشکر بمکران فرستد با سالاری محتشم تا بو العسکر که بنشابور آمده بود از چند سال باز، گریخته از برادر، بمکران نشانده آید و عیسی مغرور عاصی را برکنده شود . پس بمشاورت آلتون تاش و سپاه سالار غازی راقتغمش جامهدار نامزد شد بسالاری این شغل با چهار هزار سوار درگاهی و سه هزار پیاده. و خمارتاش حاجب را نیز فرمودند تا این ترکمانان با وی رفتند، چنانکه بر مثال جامهدار کار کنند که سالار وی است و ایشان ساخته از هرات رفتند سوی مکران و بو العسکر با ایشان.
و پس از گسیل کردن ایشان امیر عضد الدّوله یوسف را گفت: ای عمّ، تو روزگاری آسوده بودهای و میگویند که والی قصدار در این روزگار فترت بادی در سر کرده است، ترا سوی بست باید رفت با غلامان خویش و بقصدار مقام کرد، تا هم قصداری بصلاح آید و خراج دو ساله بفرستد و هم لشکر را که بمکران رفتهاند، قوّتی بزرگ باشد بمقام کردن تو به قصدار. امیر عضد الدّوله یوسف گفت: سخت صواب آمد و فرمان خداوند راست، بهر چه فرماید. سلطان مسعود او را بنواخت و خلعتی گرانمایه داد و گفت: بمبارکی برو، و چون ما از بلخ حرکت کنیم سوی غزنین پس از نوروز، ترا بخواهیم، چنانکه با ما تو برابر بغزنین رسی. وی از هرات برفت با غلامان خویش و هفت و هشت سرهنگ سلطانی با سواری پانصد سوی بست و زاولستان و قصدار. و شنودم بدرست که این سرهنگانرا پوشیده سلطان مسعود فرموده بود که گوش به یوسف میدارید، چنانکه بجایی نتواند رفت. و نیز شنودم که طغرل حاجبش را بر وی در نهان مشرف کرده بودند تا انفاس یوسف میشمرد و هر چه رود بازمینماید و آن ناجوانمرد این ضمان بکرد که او را چون فرزندی داشت بلکه عزیزتر. و یوسف را بدان بهانه فرستادند که گفتند باد سالاری در سر وی شده است و لشکر چشم سوی او کشیده، تا یک چندی از درگاه غایب باشد.
اطلاعات
منبع اولیه: کتابخانهٔ نور
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
و از خطاهای بزرگ که رفته بود پیش از آن که امیر مسعود از نشابور بهرات آمدی، دانستند که سلطان چون میشنود و از غزنین اخبار میرسید که «لشکرها فراز میآید و جنگ را میسازند» و بزیادت مردم حاجتمند گشت و خاطر عالی خویش را هر جایی میبرد، رسولی نامزد کرد تا نزدیک علی تگین رود، مردی سخت جلد که وی را بو القاسم رحّال گفتندی و نامه نبشتند که «ما روی ببرادر داریم، اگر امیر درین جنگ با ما مساعدت کند، چنانکه خود بنفس خویش حاضر آید و یا پسری فرستد با فوجی لشکر قوی ساخته، چون کارها بمراد گردد، ولایتی سخت با نام که برین جانب است آن بنام فرزندی از آن او کرده آید.» و ناصحان وی باز [نه] نموده بودند که غور و غایت این حدیث بزرگ است و علی تگین بدین یک ناحیت بازنایستد، و ویرا آرزوهای دیگر خیزد، چنانکه ناداده آمد یک ناحیت که خواست .
هوش مصنوعی: قبل از اینکه امیر مسعود از نشابور به بهرات بیاید، خبرهایی به سلطان رسید مبنی بر اینکه لشکرها در حال آماده شدن برای جنگ هستند و تعداد زیادی مردم به او نیاز دارند. سلطان دلش مشغول شده بود و به فکر اقدامات مختلف بود. به همین خاطر، او شخصی را به عنوان پیامآور انتخاب کرد تا به نزد علی تگین برود. این مرد بسیار زیرک بود و به او معروف بود. نامهای نوشته شد که در آن اشاره شده بود: «ما به برادر خود نیاز داریم. اگر امیر در این جنگ به ما کمک کند، چه خودش بیاید و چه پسرش را با نیروهای لشکر قوی بفرستد، در این صورت، به محض اینکه کارها به خوبی پیش برود، ناحیهای با نام خوب به فرزند او واگذار خواهد شد.» ناصحان سلطان هشدار داده بودند که این موضوع اهمیت زیادی دارد و علی تگین به سادگی به این پیشنهاد پاسخ نخواهد داد و ممکن است آرزوهای جدیدی برای او به وجود آید.
و چون خوارزمشاه آلتونتاش مرد در سر علی تگین شد و چغانیان غارت کرد، چنانکه پس از این در تاریخ سالها که رانم این حالها را شرح کنم.
هوش مصنوعی: پس از مرگ آلتونتاش خوارزمشاه، علی تگین به قدرت رسید و شروع به غارت چغانیان کرد. به گونهای که در سالهای آینده، وقتی داستانها و حوادث این دوران را شرح میدهم، به این موضوع اشاره خواهم کرد.
و دیگر سهو آن بود که ترکمانان را که مسته خراسان بخورده بودند و سلطان ماضی ایشان را بشمشیر ببلخان کوه انداخته بود استمالت کردند و بخواندند تا زیادت لشکر باشد. و ایشان بیامدند، قزل و بوقه و کوکتاش و دیگر مقدّمان، و خدمتی چند سره بکردند و آخر بیازردند و بسر عادت خویش که غارت بود باز شدند، چنانکه بازنمایم، تا سالاری چون تاش فراش و نواحی ری و جبال در سر ایشان شد و این تدبیر که نه بازنمودند که چند رنج رسید ارسلان جاذب را و غازی سپاه سالار را تا آنگاه که آن ترکمانان را از خراسان بیرون کردند و لا مردّ لقضاء اللّه عزّذکره .
هوش مصنوعی: ترکمانانی که در خراسان مستقر شده بودند و سلطان پیشین آنها را به کوه بلخان فرستاده بود، به خدمت گرفته شدند تا به تعداد لشکر افزوده شود. آنها با گروهی از سرداران و خدمتگزارانشان آمدند و ابتدا به خوبی ولی به تدریج به عادت قدیمی خود که غارت بود، روی آوردند. در این میان، سالاری به نام تاش به فرماندهی مناطق ری و جبال منصوب شد و در نهایت، به زحمت زیادی که سپاه غازی و ارسلان جاذب تحمل کردند، این ترکمانان از خراسان بیرون راندند، زیرا اراده الهی قابل تغییر نیست.
این ترکمانان بخدمت سلطان آمده بودند و وی خمارتاش حاجب را سپاه- سالار ایشان کرد. درین وقت بهرات رأیش چنان افتاد که لشکر بمکران فرستد با سالاری محتشم تا بو العسکر که بنشابور آمده بود از چند سال باز، گریخته از برادر، بمکران نشانده آید و عیسی مغرور عاصی را برکنده شود . پس بمشاورت آلتون تاش و سپاه سالار غازی راقتغمش جامهدار نامزد شد بسالاری این شغل با چهار هزار سوار درگاهی و سه هزار پیاده. و خمارتاش حاجب را نیز فرمودند تا این ترکمانان با وی رفتند، چنانکه بر مثال جامهدار کار کنند که سالار وی است و ایشان ساخته از هرات رفتند سوی مکران و بو العسکر با ایشان.
هوش مصنوعی: ترکمانان به خدمت سلطان آمده بودند و او خمارتاش حاجب را به عنوان فرمانده سپاه آنها منصوب کرد. در این زمان، سلطان تصمیم گرفت لشکری به مکران بفرستد تا یکی از نظامیان که سالها پیش به نشابور فرار کرده بود و حالا در مکران پناه گرفته بود، را به خدمت برگرداند و عیسی مغرور و نافرمان را از سمتش برکنار کند. پس از مشاوره با آلتون تاش و فرمانده غازی راقتغمش، لباس رسمی به وی داده شد تا با چهار هزار سوار و سه هزار پیاده به عنوان فرمانده این عملیات برود. همچنین دستور داد که خمارتاش حاجب نیز همراه این ترکمانان برود تا به فرماندهی آنها کمک کند. این ترکمانان از هرات به سمت مکران حرکت کردند و بو العسکر نیز با آنها همراه شد.
و پس از گسیل کردن ایشان امیر عضد الدّوله یوسف را گفت: ای عمّ، تو روزگاری آسوده بودهای و میگویند که والی قصدار در این روزگار فترت بادی در سر کرده است، ترا سوی بست باید رفت با غلامان خویش و بقصدار مقام کرد، تا هم قصداری بصلاح آید و خراج دو ساله بفرستد و هم لشکر را که بمکران رفتهاند، قوّتی بزرگ باشد بمقام کردن تو به قصدار. امیر عضد الدّوله یوسف گفت: سخت صواب آمد و فرمان خداوند راست، بهر چه فرماید. سلطان مسعود او را بنواخت و خلعتی گرانمایه داد و گفت: بمبارکی برو، و چون ما از بلخ حرکت کنیم سوی غزنین پس از نوروز، ترا بخواهیم، چنانکه با ما تو برابر بغزنین رسی. وی از هرات برفت با غلامان خویش و هفت و هشت سرهنگ سلطانی با سواری پانصد سوی بست و زاولستان و قصدار. و شنودم بدرست که این سرهنگانرا پوشیده سلطان مسعود فرموده بود که گوش به یوسف میدارید، چنانکه بجایی نتواند رفت. و نیز شنودم که طغرل حاجبش را بر وی در نهان مشرف کرده بودند تا انفاس یوسف میشمرد و هر چه رود بازمینماید و آن ناجوانمرد این ضمان بکرد که او را چون فرزندی داشت بلکه عزیزتر. و یوسف را بدان بهانه فرستادند که گفتند باد سالاری در سر وی شده است و لشکر چشم سوی او کشیده، تا یک چندی از درگاه غایب باشد.
هوش مصنوعی: امیر عضدالدوله یوسف را خواست و به او گفت: ای عمّ، تو در گذشته دوران آرامی را گذراندهای و گفته میشود که والی قصدار در این زمان دچار بینظمی شده است، بنابراین باید به سوی بست بروی و با غلامانات در قصدار مستقر شوی تا هم اوضاع قصدار بهبود یابد و خراج دو ساله ارسال شود و هم لشکری که به مکran رفتهاند، از استقرار تو در قصدار بهرهمند شوند. یوسف گفت: این پیشنهاد درست است و هرچه خداوند بخواهد، انجام خواهد شد. سلطان مسعود او را مورد عطا قرار داد و لباس ارزشمندی به او داد و گفت: با خوشی برو و وقتی ما از بلخ حرکت کردیم به سوی غزنین، تو را میطلبیم تا به موقع به ما بپیوندی. یوسف به همراه غلامانش به سمت بست و زاولستان و قصدار رفت و در این مسیر با هفت یا هشت سرهنگ سلطانی و پانصد سوار همراه بود. گفته میشد که سلطان مسعود به این سرهنگان دستور داده بود تا به یوسف گوش ندهند و مانع از رفتن او شوند. همچنین شنیده بودم که طغرل حاجبش را به طور مخفیانه بر او گماشته بودند تا تحرکات یوسف را زیر نظر بگیرد و به او گفته بودند که یوسف برای آنها همچون یک فرزند عزیز است. یوسف بهانه فرستادن خود را این گونه توجیح کرده بود که در سرش فکر رهبری به وجود آمده و لشکری در انتظار اوست تا چندی از درگاه غایب شود.