گنجور

بخش ۸ - پایان کتاب

و چون حال خوارزم و هرون برین جمله رفت، سلجوقیان نومیدتر شدند از کار خویش، نه ببخارا توانستند رفت که علی تگین گذشته شده بود و پسرانش ملک بگرفته و قومی بی‌سر و سامان‌، و نه بخوارزم بتوانستند بود از بیم شاه ملک، و از خوارزم ایشان تدبیر آمدن خراسان بساختند تا بزینهار آیند . و مردم ساخته بودند، پس مغافصه‌ درکشیدند و از آب بگذشتند، و آن روز هفصد سوار بودند که از آب بگذشتند، از پس آن مردم بسیار بدیشان پیوست، و آموی‌ را غارت کردند و بگذشتند و بر جانب مرو و نسا آمدند و بنشستند بدان وقت که ما از آمل و طبرستان بازگشته بودیم و بگرگان رسیده، چنانکه بگذشت در تاریخ سخت مشرّح‌ که آن حالها چون رفت. و فایده این باب خوارزم این است که اصل این حوادث مقرّر گردد که چون بود رفتن سلجوقیان از خوارزم و آمدن بخراسان و بالا گرفتن کار ایشان.

و شاه ملک رسولی فرستاد نزدیک اسمعیل بخوارزم و پیغام داد که «هرون سلجوقیان را که دشمنان من بودند و ایشان را بزدم‌ و بی‌مردم کردم و ناچیز کردم‌ و بی‌نزل‌ شدند و بی‌منزل، قوی کرد و کافر نعمت شد و قصد خداوند و ولایتش کرد بر آنکه ایشان‌ بر مقدّمه باشند، تا خدای، عزّ و جلّ، نپسندید و برسید بدو آنچه رسید و امروز سلجوقیان بخراسان رفتند، و اگر مرا با هرون عهدی بود، آن گذشت و امروز میان من و از آن شما شمشیر است و میآیم، ساخته باشید که خوارزم خواهم گرفت و شمایان‌ را که کافران نعمت‌اید برانداخت. و چون از شما فارغ شوم بخراسان روم و سلجوقیان را که دشمنان منند، بتمامی آواره کنم در خدمت و هوای سلطان‌ .

و دانم که آن خداوند این ولایت از من دریغ ندارد، که‌ چنین خدمتی کرده باشم و دشمن را از ولایت وی برکنده.» و در سر شاه ملک این باد کبر و تصلّف‌ احمد عبد الصّمد نهاد تا اسمعیل و شکر برافتادند و او کین‌ پسر خویش و قوم بازخواست، هر چند شاه ملک نیز در سر این شد، چنانکه در روزگار ملک امیر مودود، رحمة اللّه علیه، آورده شود- و اسمعیل و شکر بجای آوردند که آن تیر از جعبه‌ وزیر احمد عبد الصّمد رفته است‌ و این باب‌ بیشتر وی نهاده است، رسول شاه ملک را بازگردانیدند با جوابهای سخت و درشت و گفتند «ما ساخته‌ایم، هر گاه که مراد باشد، بباید آمد. و گناه هرون را بود که چون چشم بر تو افگند با لشکر بدان بزرگی و تو ضعیف‌، سلجوقیان را که تبع‌ وی بودند نگفت که دمار از تو برآورند تا امروز چنین خواب بینی‌ .»

و پس از مدّتی بو نصر بزغشی‌ را که بر شغل وزارت بود فروگرفتند و بو القاسم اسکافی را وزارت دادند غرّه محرّم سنه ثمان و عشرین و اربعمائه‌، و بهانه نشاندن‌ بزغشی آن نهادند که هوای امیر مسعود میخواهد . و احمد عبد الصّمد او را و شاه ملک را مدد میداد هم برای درست و هم برسول و نامه‌های سلطانی، تا کار بدانجا رسید که چون کار سلجوقیان بالا گرفت بدانچه بگتغدی و حاجب سباشی را بشکستند، امیر خالی کرد با وزیر و گفت: تعدّی سلجوقیان از حد و اندازه می‌بگذرد، ولایت خوارزم شاه ملک را باید داد تا طمع را فرود آید و این کافران نعمت را براندازد و خوارزم بگیرد که بآمدن او آنجا درد سر از ما دور شود هم از خوارزمیان و هم از سلجوقیان‌ . وزیر گفت «خداوند این رای سخت نیکو دیده است»، و منشوری نبشتند بنام شاه ملک و خلعتی نیکو با آن ضمّ کردند و حسن تبّانی که او یکی بود از فرودست‌تر معتمدان درگاه و رسولیها کردی، پیری گربز و پسندیده رای، با چند سوار نامزد کردند و وی برفت با خلعت و منشور و پیغامهای جزم‌ .

و مدّتی دراز روزگار گرفت‌ آمد شد رسولان میان شاه ملک و خوارزمیان [و] بسیار سخن رفت، که شاه ملک میگفت و حجّت بر میگرفت‌ که امیر مسعود امیر بحقّ‌ است بفرمان امیر المؤمنین و ولایت مرا داده است، شما این ولایت بپردازید و خوارزمیان جواب میدادند که «ایشان کس را نشناسند و ولایت ایشان راست، بشمشیر از ایشان باز باید ستد و بباید آمد تا ایزد، عزّ ذکره، چه تقدیر کرده است و دست کرا باشد .» و شاه ملک فرود آمد با لشکر بسیار بصحرائی که آنرا اسیب گویند و برابر شد با شکر روز آدینه ششم ماه جمادی الأخری سنه اثنتین و ثلاثین و اربعمائه‌ .

جنگی رفت سه شبانروز میان ایشان، چنانکه آسیا بر خون بگشت‌ و بسیار مردم از هر دو روی کشته آمد. و حسن تبّانی با شاه ملک بود، پس از آن مرا گفت که در بسیار جنگها بودم با امیر محمود چون مرو و هرات و سیمجوریان و ظفر در مرو و خانیات بدشت کرد و جز آن، چنین جنگ که در میان این دو گروه افتاد یاد ندارم.

و آخر دست‌ شاه ملک را بود، روز سوم نماز پیشین خوارزمیان را بزد و برگشتند و بهزیمت بشهر آمدند و حصار بگرفتند ؛ و اگر جنگ حصار کردندی، بپیچیدی‌ و کار دراز شدی، نکردند، که خذلان‌ ایزد، عزّ ذکره، بر ایشان رسیده بود. و شاه- ملک به رباطی‌ که ایشان را آنجا بزد پانزده روز ببود تا کشتگان را دفن کردند و مجروحان درست گشتند . و رسولان می‌شدند و میآمدند. و خوارزمیان صلح جستند و مالی بدادند، شاه ملک گفت: ولایت‌ خواهم که بفرمان خلیفه امیر المؤمنین‌ مراست.

[بر تخت خوارزم نشستن شاه ملک‌]

و از اتّفاق سره‌ لشکری دیگر آمد شاه ملک را نیک ساخته‌ و بدیشان قوی- دل گشت و خوارزمیان امید گرفتند که خصم ساعت تا ساعت بازگردد. و از قضا و اتّفاق نادر کاری افتاد که اسمعیل و شکر و آلتونتاشیان را بترسانیدند از لشکر سلطان و میان ایشان دو گروهی‌ افگندند و صورت بست اسمعیل و شکر را که ایشان را فرو- خواهند گرفت‌ تا بشاه ملک دهند و این امیر مسعود ساخته است‌ و وزیرش احمد- عبد الصّمد و حشم سلطانی‌ درین باب با ایشان یار است، اسمعیل با شکر و خاصّگان خویش و آلتونتاشیان بگریخت از خوارزم تا نزدیک سلجوقیان روند، که با ایشان یکی‌ بودند، روز شنبه بیست و دوم رجب سنه اثنتین و ثلثین و اربعمائه‌ . و آن روز که اسمعیل رفت شاه ملک بدم او لشکر فرستاد تا سر حدود برفتند و درنیافتند .

و شاه ملک بیرون ماند بیست روز تا کار را قرار داد و شهر آرام گرفت و کسانی که آمدنی بودند بخدمت و زنهار آمدند. و چون دانست که کار راست شد، بشهر آمد و بر تخت ملک بنشست روز پنجشنبه نیمه شعبان سنه اثنتین و ثلثین و اربعمائه‌، نثارها کردند و شهر آذین بستند و خللها زائل گشت. روز آدینه دیگر روز بمسجد جامع‌ آمد با بسیار سوار و پیاده ساخته و کوکبه‌یی بزرگ، و بنام امیر المؤمنین و سلطان مسعود و پس بنام وی خطبه کردند. و عجائب این باید شنود : آن روز که بنام امیر مسعود آنجا خطبه کردند پیش از آن بمدّتی ویرا بقلعه‌گیری‌ بکشته بودند.

و امیر مودود درین شعبان که شاه ملک خطبه بگردانید به دنپور آمد و جنگ کرد و عمّ‌ را بگرفت با پسرانش و کسانی که با آن پادشاه یار بودند و همگان را بکشت، چنانکه پس ازین در بقیّت روزگار امیر شهید مسعود، رضی اللّه عنه، و نوبت امیر مودود، رضی اللّه عنه، بتمامی چنانکه بوده است، بشرح باز نموده آید، ان شاء اللّه.

و سلجوقیان با اسمعیل و شکر و آلتونتاش وفا نکردند و روزی چندشان نیکو داشتند و آخر ببستند، ایزد، عزّ و جلّ، داند که این را سبب چه بود، و آلتونتاشیان همه ذلیل شدند و برافتادند. و باز نمایم در روزگار امیر مودود که حال خوارزم و شاه- ملک چون شد تا آنگاه که شاه ملک بر هوای دولت محمودی‌ بدست سلجوقیان افتاد و گذشته شد و زنان و فرزندان ایشان همه بدست باغی‌ افتادند که همه نوادر است و عجایب.

این باب خوارزم بپایان آمد و در این بسیار فوائد است از هر جنس، و اگر گویم علی حده‌ کتابی است از خبر، از راستی بیرون نباشم. و خردمندان را درین باب عبرت‌ بسیار است. و چون ازین فارغ شدم بابی دیگر پیش گرفتم تا آنچه وعده کرده‌ام تمام کنم، ان شاء اللّه تعالی‌ .

بخش ۷ - کشته شدن هارون: و چون هرون از کارها فارغ شد و وقت حرکت فراز آمد، سراپرده مدبرش‌ با دیگر سازها بردند و سه فرسنگ از شهر بیرون زدند و وی بر طالع منجّم‌ برنشست و از شهر بیرون آمد روز یکشنبه دوم جمادی الأخری سنه ست و عشرین و اربعمائه‌ با عدّتی سخت تمام براند، بر آنکه خراسان بگیرد و قضا بر وی میخندید که دو روز دیگر گذشته خواست شد . و با آن غلامان دیگر غلامان سرایی بیعت کرده بودند. چون سرای پرده مرد نزدیک‌ رسید، بر بالا بیستاد و شکر خادم مشغول شد در فرود آمدن غلامان سرایی و پیاده‌یی چند سرکش‌ نیز دور ماندند، آن غلامان سرایی شمشیر و ناچخ‌ و دبّوس‌ درنهادند و هرون را بیفگندند، و جان داشت که ایشان برفتند و کوکبه غلامان با ایشان. و شکر خادم چون مدهوشی‌ بیامد تا هرون را برداشتند و آواز دادند که زنده است و در مهد پیل‌ نهادند و قصد شهر کردند. و هزاهزی‌ بیفتاد و تشویشی تمام و هر کس بخویشتن مشغول گشت تا خود را در شهر افگند و قوی ضعیف را بخورد و غارت کرد و آن نظام بگسست. و همه تباه شد. و هرون را بشهر آوردند و سواران رفتند بدم کشندگان‌ .

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و چون حال خوارزم و هرون برین جمله رفت، سلجوقیان نومیدتر شدند از کار خویش، نه ببخارا توانستند رفت که علی تگین گذشته شده بود و پسرانش ملک بگرفته و قومی بی‌سر و سامان‌، و نه بخوارزم بتوانستند بود از بیم شاه ملک، و از خوارزم ایشان تدبیر آمدن خراسان بساختند تا بزینهار آیند . و مردم ساخته بودند، پس مغافصه‌ درکشیدند و از آب بگذشتند، و آن روز هفصد سوار بودند که از آب بگذشتند، از پس آن مردم بسیار بدیشان پیوست، و آموی‌ را غارت کردند و بگذشتند و بر جانب مرو و نسا آمدند و بنشستند بدان وقت که ما از آمل و طبرستان بازگشته بودیم و بگرگان رسیده، چنانکه بگذشت در تاریخ سخت مشرّح‌ که آن حالها چون رفت. و فایده این باب خوارزم این است که اصل این حوادث مقرّر گردد که چون بود رفتن سلجوقیان از خوارزم و آمدن بخراسان و بالا گرفتن کار ایشان.
هوش مصنوعی: زمانی که وضعیت خوارزم و هرون به این شکل پیش رفت، سلجوقیان از کار خود ناامیدتر شدند. نتوانستند به بخارا بروند زیرا علی تگین پیشتر حضور داشت و پسرانش بر سر قدرت آمده بودند و اوضاع در آنجا بی‌ثبات بود. همچنین از ورود به خوارزم هم به دلیل ترس از شاه ملک عاجز بودند. به همین خاطر، آنها نقشه‌ای برای آمدن به خراسان طرح کردند تا از خطرات در امان باشند. مردم را جمع‌آوری کردند و سپس به سمت آب‌ها رفتند و از آنجا عبور کردند. در آن روز، هفتصد سوار از آب گذشتند و بعد از آن تعداد زیادی به آنها پیوستند. آنها آموی را غارت کردند و به سمت مرو و نسا حرکت کردند و در زمانی که ما از آمل و طبرستان برمی‌گشتیم و به گرگان رسیده بودیم، در این منطقه مستقر شدند. این رویدادها در تاریخ به طور واضحی ثبت شده و هدف از بیان این داستان، مشخص کردن منشا حوادث است؛ به گونه‌ای که نحوه حرکت سلجوقیان از خوارزم و ورودشان به خراسان و قدرت‌گیریشان مشخص شود.
و شاه ملک رسولی فرستاد نزدیک اسمعیل بخوارزم و پیغام داد که «هرون سلجوقیان را که دشمنان من بودند و ایشان را بزدم‌ و بی‌مردم کردم و ناچیز کردم‌ و بی‌نزل‌ شدند و بی‌منزل، قوی کرد و کافر نعمت شد و قصد خداوند و ولایتش کرد بر آنکه ایشان‌ بر مقدّمه باشند، تا خدای، عزّ و جلّ، نپسندید و برسید بدو آنچه رسید و امروز سلجوقیان بخراسان رفتند، و اگر مرا با هرون عهدی بود، آن گذشت و امروز میان من و از آن شما شمشیر است و میآیم، ساخته باشید که خوارزم خواهم گرفت و شمایان‌ را که کافران نعمت‌اید برانداخت. و چون از شما فارغ شوم بخراسان روم و سلجوقیان را که دشمنان منند، بتمامی آواره کنم در خدمت و هوای سلطان‌ .
هوش مصنوعی: شاه ملک به رسولان خود دستور داد که نزد اسمعیل در خوارزم بروند و پیامی بفرستند. در این پیام اشاره کرد که اردوی سلجوقیان که همواره دشمنان او بودند را شکست داده و بی‌خانمان کرده است. او همچنین بیان کرد که این دشمنان اکنون قدرتمند شده و علیه خدا و حکمرانی او قصد کرده‌اند و در صددند تا پیشتاز شوند. اما خداوند این کار را نپسندید و نتیجه‌اش به او رسید. امروز سلجوقیان به خراسان رفته‌اند و اگر بین او و هرون عهدی بوده، آن روزگار گذشته است. اکنون بین او و آنها تیر و شمشیر است و او در حال آمدن است. او به آنها هشدار داد که آماده باشند چون قصد دارد خوارزم را بگیرد و کسانی را که کافر نعمت هستند، نابود کند. بعد از اینکه از این کار فارغ شد، به خراسان خواهد رفت تا دشمنانش را به طور کامل از بین ببرد.
و دانم که آن خداوند این ولایت از من دریغ ندارد، که‌ چنین خدمتی کرده باشم و دشمن را از ولایت وی برکنده.» و در سر شاه ملک این باد کبر و تصلّف‌ احمد عبد الصّمد نهاد تا اسمعیل و شکر برافتادند و او کین‌ پسر خویش و قوم بازخواست، هر چند شاه ملک نیز در سر این شد، چنانکه در روزگار ملک امیر مودود، رحمة اللّه علیه، آورده شود- و اسمعیل و شکر بجای آوردند که آن تیر از جعبه‌ وزیر احمد عبد الصّمد رفته است‌ و این باب‌ بیشتر وی نهاده است، رسول شاه ملک را بازگردانیدند با جوابهای سخت و درشت و گفتند «ما ساخته‌ایم، هر گاه که مراد باشد، بباید آمد. و گناه هرون را بود که چون چشم بر تو افگند با لشکر بدان بزرگی و تو ضعیف‌، سلجوقیان را که تبع‌ وی بودند نگفت که دمار از تو برآورند تا امروز چنین خواب بینی‌ .»
هوش مصنوعی: من می‌دانم که خداوند این ولایت را از من دریغ نمی‌کند و من توانسته‌ام خدمتی انجام دهم که دشمن را از این سرزمین دور کنم. در این میان، شاه ملک از کبر و غرور احمد عبد الصمد استفاده کرد تا اسمعیل و شکر به زمین بیفتند و او به انتقام پسرش و قومش پرداخت. هرچند شاه ملک در این موضوع دخالت کرد، اما در روزگار ملک امیر مودود، رحمت الله علیه، این داستان به وضوح بیان می‌شود. اسمعیل و شکر گفتند که آن تیر از جعبه وزیر احمد عبد الصمد شلیک شده و این مشکل بیشتر به خود او مرتبط است. پیام‌آور شاه ملک با پاسخ‌های تند و سختی بازگردانده شد و آن‌ها گفتند: «ما آماده‌ایم، هر وقت که بخواهید، می‌آییم. اینکه تو با لشکری بزرگ در مقابل ما قرار گرفته‌ای و ما را ضعیف می‌پنداری، تقصیر خودت است که سلجوقیان هم از تو پیروی کردند و تا امروز چنین خواب‌هایی می‌بینی.»
و پس از مدّتی بو نصر بزغشی‌ را که بر شغل وزارت بود فروگرفتند و بو القاسم اسکافی را وزارت دادند غرّه محرّم سنه ثمان و عشرین و اربعمائه‌، و بهانه نشاندن‌ بزغشی آن نهادند که هوای امیر مسعود میخواهد . و احمد عبد الصّمد او را و شاه ملک را مدد میداد هم برای درست و هم برسول و نامه‌های سلطانی، تا کار بدانجا رسید که چون کار سلجوقیان بالا گرفت بدانچه بگتغدی و حاجب سباشی را بشکستند، امیر خالی کرد با وزیر و گفت: تعدّی سلجوقیان از حد و اندازه می‌بگذرد، ولایت خوارزم شاه ملک را باید داد تا طمع را فرود آید و این کافران نعمت را براندازد و خوارزم بگیرد که بآمدن او آنجا درد سر از ما دور شود هم از خوارزمیان و هم از سلجوقیان‌ . وزیر گفت «خداوند این رای سخت نیکو دیده است»، و منشوری نبشتند بنام شاه ملک و خلعتی نیکو با آن ضمّ کردند و حسن تبّانی که او یکی بود از فرودست‌تر معتمدان درگاه و رسولیها کردی، پیری گربز و پسندیده رای، با چند سوار نامزد کردند و وی برفت با خلعت و منشور و پیغامهای جزم‌ .
هوش مصنوعی: مدتی بعد، بو نصر بزغشی که وزیر بود برکنار شد و بو القاسم اسکافی به سمت وزیر منصوب گردید. دلیل برکناری بزغشی این اعلام شد که او مورد توجه امیر مسعود نیست. احمد عبد الصمد که وزیر را در کارهای اداری و نامه‌های حکومتی یاری می‌داد، تلاش کرد تا امور را ساماندهی کند. به جایی رسید که وقتی مشکلات سلجوقیان بیشتر شد و تصمیمات سختی دربارهٔ آنها اتخاذ شد، امیر از وزیر خواست تا به این مسئله رسیدگی کند. او اظهار داشت که بایستی ولایت خوارزم به شاه ملک سپرده شود تا از این طریق طمع دشمنان کاهش یابد. وزیر بر این نظر تاکید کرد و تصمیم به ارسال نامه و هدیه‌ای به شاه ملک گرفتند. حسن تبانی که یکی از معتمدان مهم دربار بود، با تعدادی سوار، برای رساندن این پیام و هدایا به خوارزم اعزام شد.
و مدّتی دراز روزگار گرفت‌ آمد شد رسولان میان شاه ملک و خوارزمیان [و] بسیار سخن رفت، که شاه ملک میگفت و حجّت بر میگرفت‌ که امیر مسعود امیر بحقّ‌ است بفرمان امیر المؤمنین و ولایت مرا داده است، شما این ولایت بپردازید و خوارزمیان جواب میدادند که «ایشان کس را نشناسند و ولایت ایشان راست، بشمشیر از ایشان باز باید ستد و بباید آمد تا ایزد، عزّ ذکره، چه تقدیر کرده است و دست کرا باشد .» و شاه ملک فرود آمد با لشکر بسیار بصحرائی که آنرا اسیب گویند و برابر شد با شکر روز آدینه ششم ماه جمادی الأخری سنه اثنتین و ثلاثین و اربعمائه‌ .
هوش مصنوعی: مدت زمان زیادی گذشت که نمایندگان بین شاه ملک و خوارزمیان در حال رفت و آمد بودند و بحث‌های زیادی صورت می‌گرفت. شاه ملک تاکید می‌کرد که امیر مسعود به حق امیر است و ولایت او از طرف امیر المؤمنین به او داده شده است، بنابراین باید تبعیت از او را بپذیرند. اما خوارزمیان پاسخ می‌دادند که آنها هیچ‌کس را نمی‌شناسند و این ولایت را باید از طریق زور به دست آورد، و باید صبر کرد تا خداوند مشخص کند که چه خواهد شد و چه کسی پیروز خواهد بود. در نهایت، شاه ملک با لشکری قوی به صحرای اسیب رفت و در روز جمعه، ششم ماه جمادی‌الاخر سال 432 هجری برابر شد.
جنگی رفت سه شبانروز میان ایشان، چنانکه آسیا بر خون بگشت‌ و بسیار مردم از هر دو روی کشته آمد. و حسن تبّانی با شاه ملک بود، پس از آن مرا گفت که در بسیار جنگها بودم با امیر محمود چون مرو و هرات و سیمجوریان و ظفر در مرو و خانیات بدشت کرد و جز آن، چنین جنگ که در میان این دو گروه افتاد یاد ندارم.
هوش مصنوعی: بین این دو گروه جنگی به‌مدت سه روز و سه شب درگرفت، به‌طوری که زمین پر از خون شد و تعداد زیادی از مردم از هر دو طرف کشته شدند. حسن تَبّانی که همراه شاه ملک بود، به من گفت که او در جنگ‌های زیادی با امیر محمود شرکت کرده است، مانند جنگ‌های مرو، هرات، سیمجوریان، و ظفر در مرو و خانیات، اما این جنگی که بین این دو گروه اتفاق افتاد، به یادش نمانده بود.
و آخر دست‌ شاه ملک را بود، روز سوم نماز پیشین خوارزمیان را بزد و برگشتند و بهزیمت بشهر آمدند و حصار بگرفتند ؛ و اگر جنگ حصار کردندی، بپیچیدی‌ و کار دراز شدی، نکردند، که خذلان‌ ایزد، عزّ ذکره، بر ایشان رسیده بود. و شاه- ملک به رباطی‌ که ایشان را آنجا بزد پانزده روز ببود تا کشتگان را دفن کردند و مجروحان درست گشتند . و رسولان می‌شدند و میآمدند. و خوارزمیان صلح جستند و مالی بدادند، شاه ملک گفت: ولایت‌ خواهم که بفرمان خلیفه امیر المؤمنین‌ مراست.
هوش مصنوعی: در روز سوم، شاه ملک نماز پیشین خوارزمیان را برپا کرد و سپس به شهر بازگشت و قلعه را محاصره کردند. اگر به جنگ در قلعه ادامه می‌دادند، کار به درازا می‌کشید. اما آنان دست به کار نشدند چرا که یاری خداوند شامل حالشان نشده بود. شاه ملک در مکانی که آن‌ها را محاصره کرده بود، به مدت پانزده روز ماند تا کشته‌ها دفن شوند و مجروحان درمان یابند. در این میان، پیام‌رسانانی رفت و آمد کردند و خوارزمیان به صلح تمایل نشان دادند و مالی پرداخت کردند. شاه ملک اعلام کرد که ولایت به فرمان خلیفه امیر المؤمنین به او تعلق دارد.
[بر تخت خوارزم نشستن شاه ملک‌]
هوش مصنوعی: شاه ملک بر تخت خوارزم نشسته است.
و از اتّفاق سره‌ لشکری دیگر آمد شاه ملک را نیک ساخته‌ و بدیشان قوی- دل گشت و خوارزمیان امید گرفتند که خصم ساعت تا ساعت بازگردد. و از قضا و اتّفاق نادر کاری افتاد که اسمعیل و شکر و آلتونتاشیان را بترسانیدند از لشکر سلطان و میان ایشان دو گروهی‌ افگندند و صورت بست اسمعیل و شکر را که ایشان را فرو- خواهند گرفت‌ تا بشاه ملک دهند و این امیر مسعود ساخته است‌ و وزیرش احمد- عبد الصّمد و حشم سلطانی‌ درین باب با ایشان یار است، اسمعیل با شکر و خاصّگان خویش و آلتونتاشیان بگریخت از خوارزم تا نزدیک سلجوقیان روند، که با ایشان یکی‌ بودند، روز شنبه بیست و دوم رجب سنه اثنتین و ثلثین و اربعمائه‌ . و آن روز که اسمعیل رفت شاه ملک بدم او لشکر فرستاد تا سر حدود برفتند و درنیافتند .
هوش مصنوعی: در یک اتفاق دیگر، سپاهیان شاه ملک به او قوت قلب دادند و خوارزمیان امیدوار شدند که دشمن هر لحظه ممکن است عقب‌نشینی کند. اما ناگهان اتفاقی غیرمنتظره رخ داد که موجب ترس اسمعیل و شکر و آلتونتاشیان شد و آنها دچار دو دسته‌گی شدند. به گونه‌ای که تصمیم گرفته شد اسمعیل و شکر را به دست بگیرند و به شاه ملک تحویل دهند. این نقشه از سوی امیر مسعود و وزیرش احمد عبدالصمد طراحی شده بود و حامیانی از جانب دربار سلطنتی داشتند. در نتیجه، اسمعیل و شکر و همراهانشان از خوارزم فرار کردند و به سمت سلجوقیان گریختند که قبلاً با آنها هم‌پیمان بودند. این ماجرا در روز شنبه، بیست و دوم رجب سال ۴۳۲ هجری رخ داد. در آن روز که اسمعیل فرار کرد، شاه ملک نیز سپاهی را به سوی مرزها فرستاد اما آنها نتوانستند چیزی پیدا کنند.
و شاه ملک بیرون ماند بیست روز تا کار را قرار داد و شهر آرام گرفت و کسانی که آمدنی بودند بخدمت و زنهار آمدند. و چون دانست که کار راست شد، بشهر آمد و بر تخت ملک بنشست روز پنجشنبه نیمه شعبان سنه اثنتین و ثلثین و اربعمائه‌، نثارها کردند و شهر آذین بستند و خللها زائل گشت. روز آدینه دیگر روز بمسجد جامع‌ آمد با بسیار سوار و پیاده ساخته و کوکبه‌یی بزرگ، و بنام امیر المؤمنین و سلطان مسعود و پس بنام وی خطبه کردند. و عجائب این باید شنود : آن روز که بنام امیر مسعود آنجا خطبه کردند پیش از آن بمدّتی ویرا بقلعه‌گیری‌ بکشته بودند.
هوش مصنوعی: شاه ملک برای بیست روز در خارج از شهر ماند تا اوضاع آرام شود و مردم که به خدمت و درخواست حمایت آمده بودند، راحت شوند. وقتی متوجه شد که همه چیز به راه افتاده است، به شهر بازگشت و بر تخت سلطنت نشست. این روز مصادف با پنج‌شنبه، نیمه شعبان سال ۴۲۳ هجری بود. مردم جشن گرفتند و شهر مزین شد و مشکلات برطرف گردید. در روز جمعه، او با جمعیت زیادی از سواران و پیادگان به مسجد جامع رفت و مراسم بزرگی برگزار کرد. در این مراسم به نام امیر المؤمنین و سلطان مسعود خطبه خوانده شد. نکته جالب این است که در روزی که به نام امیر مسعود خطبه خوانده شد، مدت‌ها پیش از آن او در محاصره قلعه به قتل رسیده بود.
و امیر مودود درین شعبان که شاه ملک خطبه بگردانید به دنپور آمد و جنگ کرد و عمّ‌ را بگرفت با پسرانش و کسانی که با آن پادشاه یار بودند و همگان را بکشت، چنانکه پس ازین در بقیّت روزگار امیر شهید مسعود، رضی اللّه عنه، و نوبت امیر مودود، رضی اللّه عنه، بتمامی چنانکه بوده است، بشرح باز نموده آید، ان شاء اللّه.
هوش مصنوعی: امیر مودود در ماه شعبان که شاه ملک خطبه خواند، به دنپور آمد و جنگی را آغاز کرد. او عمّ و پسرانش را همراه با کسانی که از آن پادشاه حمایت می‌کردند، به اسارت گرفت و همه آنها را کشت. در ادامه تاریخ می‌توان توضیحات بیشتری درباره‌ی امیر شهید مسعود و دوران امیر مودود ارائه داد، ان شاء الله.
و سلجوقیان با اسمعیل و شکر و آلتونتاش وفا نکردند و روزی چندشان نیکو داشتند و آخر ببستند، ایزد، عزّ و جلّ، داند که این را سبب چه بود، و آلتونتاشیان همه ذلیل شدند و برافتادند. و باز نمایم در روزگار امیر مودود که حال خوارزم و شاه- ملک چون شد تا آنگاه که شاه ملک بر هوای دولت محمودی‌ بدست سلجوقیان افتاد و گذشته شد و زنان و فرزندان ایشان همه بدست باغی‌ افتادند که همه نوادر است و عجایب.
هوش مصنوعی: سلجوقیان به وعده‌های خود با اسمعیل، شکر و آلتونتاش عمل نکردند و مدتی حالشان خوب بود، اما در نهایت دچار مشکل شدند. خداوند می‌داند که دلیل این اتفاق چه بود و به همین خاطر خاندان آلتونتاش به ذلت افتادند و از قدرت ساقط شدند. در دوران امیر مودود، وضعیت خوارزم و شاه‌ملک چگونه بود تا زمانی که شاه‌ملک به دست سلجوقیان به دولت محمودی افتاد و این وضعیت تغییر کرد. زنان و فرزندان آن‌ها نیز به دست باغی افتادند که داستان‌ها و عجایب زیادی در مورد آن‌ها گفته شده است.
این باب خوارزم بپایان آمد و در این بسیار فوائد است از هر جنس، و اگر گویم علی حده‌ کتابی است از خبر، از راستی بیرون نباشم. و خردمندان را درین باب عبرت‌ بسیار است. و چون ازین فارغ شدم بابی دیگر پیش گرفتم تا آنچه وعده کرده‌ام تمام کنم، ان شاء اللّه تعالی‌ .
هوش مصنوعی: این بخش از نوشته به پایان رسید و در آن موارد زیادی از فوائد مختلف وجود دارد. اگر بگویم که این متن به تنهایی کتابی پر از خبر است، بی‌جهت نخواهم بود. همچنین در اینجا درس‌های زیادی برای خردمندان وجود دارد. اکنون که این موضوع را به پایان رساندم، به سراغ موضوع دیگری می‌روم تا وعده‌ای که داده‌ام را به پایان برسانم، ان شاء الله.

خوانش ها

بخش ۸ - پایان کتاب به خوانش سعید شریفی

حاشیه ها

1403/07/21 18:10
محمد خراسانی

دریغ و افسوس که این اثر گرانقدر تاریخی و ادبی  ناقص ماند.