شمارهٔ ۲۷۶ - راز طبیعت
دوش در تیرس عزلت جانفرسایی
گشت روشن دلم از صحبت روشنرایی
هرچهپرسیدم ازآن دوست مراداد جواب
چه به از لذت هم صحبتی دانایی
آسمان بود بدانگونه که از سیم سپید
میخها کوفته باشد به سیه دیبایی
یا یکی خیمهٔ صد وصله که از طول زمان
پاره جایی شده و سوخته باشد جایی
گفتم از رازطبیعت خبرت هست؟ بگو
منتهایی بودش، یا بودش مبدایی؟
گفت از اندازهٔ ذرات محیطش چه خبر؟
حیوانی که بجنبد به تک دریایی
گفتم آن مهر منور چه بود؟ گفت: بود
در بر دهر، دل سوختهٔ شیدایی
گفتماین گویمدورکهزمینخوانی چیست؟
گفت سنگی است کهن خورده برو تیپایی
گفتم این انجم رخشنده چه باشد بهسپهر
گفت: بر ریش طبیعت، تف سربالایی
گفتمش هزل فرو نه سخن جد فرمای
کفت: والاتر از این دنیی دون دنیایی
گفتمش قاعدهٔ حرکت واین جاذبه چیست؟
کفت: از اسرار شکآلود ازل ایمایی
گفتم اسرار ازل چیست بگو گفت که گشت
عاشق جلوهٔ خود، شاهد بزمآرایی
گشت مجذوب خود و دور زد و جلوه نمود
شد از آن جلوه به پا شوری و استیلایی
سربهسر هستی ازین عشق و ازین جاذبه خاست
باشد این قصه ز اسرار ازل افشایی
گفتمش چیست جدال وطن و دین، گفتا
بر یکی خوان پی نان همهمه و غوغایی
گفتم امید سعادت چه بود در عالم؟
گفت با بیبصری، عشق سمن سیمایی
گفتم این فلسفه و شعر چه باشد گفتا
دست و پایی شل وانگه نظر بینایی
گفتمش مرد ریاست که بود گفت کسی
کز پی رنج و تعب طرح کند دعوایی
گفتم از علم نظر علم یقین خیزد؟ گفت
نظر علم و یقین نیست جز استهزایی
گفتمش چیست به گیتی ره تقوی؟ گفتا
بهتر از مهر و محبت نبود تقوایی
گفتم آیین وفا چیست درین عالم؟ گفت
گفتهٔ مبتذلی، یا سخن بیجایی
گفتم این چاشنی عمر چه باشد؟ گفتا
از لب مرگ شکرخندهٔ پرمعنایی
گفتم آن خواب گران چیست به پایان حیات
گفت سیریست به سرمنزل ناپیدایی
گفتمش صحبت فردای قیامت چه بود؟
گفت کاش از پس امروز بود فردایی
گفتمش چیست بدین قاعده تکلیف بهار
گفت اگر دست دهد عشق رخ زیبایی
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دوش در تیرس عزلت جانفرسایی
گشت روشن دلم از صحبت روشنرایی
هوش مصنوعی: دیروز در تنهایی و انزوا، احساسی طاقتفرسا بر دلم حاکم شد، اما در کنار کسی که نور و روشنی به همراه داشت، قلبم روشن و شاداب گردید.
هرچهپرسیدم ازآن دوست مراداد جواب
چه به از لذت هم صحبتی دانایی
هوش مصنوعی: هرچه از آن دوست پرسیدم، جوابش هیچ چیزی به اندازه لذت گفتگو با فرد دانا نمیباشد.
آسمان بود بدانگونه که از سیم سپید
میخها کوفته باشد به سیه دیبایی
هوش مصنوعی: آسمان به گونهای بود که گویی میخهای نقرهای با ضربه بر پارچهی سیاه دوخته شدهاند.
یا یکی خیمهٔ صد وصله که از طول زمان
پاره جایی شده و سوخته باشد جایی
هوش مصنوعی: شاید میتوان به این شکل بیان کرد که یک خیمه کهنه و پاره، به خاطر گذر زمان و آسیبهایی که دیده، دیگر به خوبی قبل نیست و حالتی فرسوده و سوخته پیدا کرده است.
گفتم از رازطبیعت خبرت هست؟ بگو
منتهایی بودش، یا بودش مبدایی؟
هوش مصنوعی: از تو پرسیدم که آیا از اسرار طبیعت آگاهی داری؟ بگو آیا این راز انتهایی دارد یا این که یک منبع و آغاز بیپایان است؟
گفت از اندازهٔ ذرات محیطش چه خبر؟
حیوانی که بجنبد به تک دریایی
هوش مصنوعی: گفت از فضای اطرافش چه میداند؟ حیوانی که در یک دریا حرکت میکند.
گفتم آن مهر منور چه بود؟ گفت: بود
در بر دهر، دل سوختهٔ شیدایی
هوش مصنوعی: از من پرسیدند که آن نور تابناک چه چیزی بود؟ پاسخ داد: در این دنیا، دل عاشق و سوختهای است که به عشق میتپد.
گفتماین گویمدورکهزمینخوانی چیست؟
گفت سنگی است کهن خورده برو تیپایی
هوش مصنوعی: گفتم این گوی گرد که به آن زمین میگویند چیست؟ گفت: سنگی قدیمی است، برو و بر آن پا بگذار.
گفتم این انجم رخشنده چه باشد بهسپهر
گفت: بر ریش طبیعت، تف سربالایی
هوش مصنوعی: پرسیدم این ستارههای درخشان چه هستند و در پاسخ گفتند: بر روی ریش طبیعت، نشانهای از جدیت و عظمت وجود دارد.
گفتمش هزل فرو نه سخن جد فرمای
کفت: والاتر از این دنیی دون دنیایی
هوش مصنوعی: به او گفتم که بیهودهگویی را کنار بگذار و جدی صحبت کن، او پاسخ داد: در این دنیا که پست و بیارزش است، صحبتهای جدیتری وجود ندارد.
گفتمش قاعدهٔ حرکت واین جاذبه چیست؟
کفت: از اسرار شکآلود ازل ایمایی
هوش مصنوعی: به او گفتم که اصول حرکت و این کشش چیست؟ او پاسخ داد: این موضوع از رازهای مبهم و پنهان آغاز زمان است.
گفتم اسرار ازل چیست بگو گفت که گشت
عاشق جلوهٔ خود، شاهد بزمآرایی
هوش مصنوعی: سوال کردم که رازهای آغاز دنیا چیست، او پاسخ داد که عشق به جمال خود باعث شد که معشوق، به تماشای زیباییاش بپردازد و جشن و شادی برپا کند.
گشت مجذوب خود و دور زد و جلوه نمود
شد از آن جلوه به پا شوری و استیلایی
هوش مصنوعی: او به خود مشغول شد و دورخود چرخید و زیباییاش را به نمایش گذاشت. از آن زیبایی، شور و حال و تسلطی بر دلها ایجاد شد.
سربهسر هستی ازین عشق و ازین جاذبه خاست
باشد این قصه ز اسرار ازل افشایی
هوش مصنوعی: تمام وجود و هستی ما از عشق و کشش این احساس ناشی شده است. این داستان، رازی از آغاز خلقت را به ما آشکار میکند.
گفتمش چیست جدال وطن و دین، گفتا
بر یکی خوان پی نان همهمه و غوغایی
هوش مصنوعی: به او گفتم که چرا بین وطن و دین جنگ و جدل وجود دارد، او پاسخ داد که در یک سفره برای نان، همیشه هیاهو و سر و صداست.
گفتم امید سعادت چه بود در عالم؟
گفت با بیبصری، عشق سمن سیمایی
هوش مصنوعی: در پاسخ به این پرسش که خوشبختی در زندگی چه معنایی دارد، گفته شد که در نبود آگاهی و بصیرت، تنها عشق به زیباییها میتواند مایهی امید و سعادت باشد.
گفتم این فلسفه و شعر چه باشد گفتا
دست و پایی شل وانگه نظر بینایی
هوش مصنوعی: در اینجا سوالی مطرح شده درباره فلسفه و شعر، و پاسخی به این صورت داده میشود که این دو مانند دست و پای شل هستند که به خودی خود قادر به حرکت نیستند، اما وقتی که قدرت دید و بینایی وجود داشته باشد، میتوانند به شکل بهتری عمل کنند. به عبارت دیگر، فلسفه و شعر نیاز به درک و ظرفیت بینایی دارند تا بتوانند اثرگذار باشند.
گفتمش مرد ریاست که بود گفت کسی
کز پی رنج و تعب طرح کند دعوایی
هوش مصنوعی: به او گفتم که رئیس و فرمانروا کیست؟ او پاسخ داد: کسی که به خاطر زحمت و سختیای که تحمل کرده، دعوا و شکایتی به راه میاندازد.
گفتم از علم نظر علم یقین خیزد؟ گفت
نظر علم و یقین نیست جز استهزایی
هوش مصنوعی: به او گفتم آیا از علم نظر، علم یقین به دست میآید؟ او پاسخ داد که هر دو، یعنی نظر علم و یقین، در واقع چیزی جز تمسخر نیستند.
گفتمش چیست به گیتی ره تقوی؟ گفتا
بهتر از مهر و محبت نبود تقوایی
هوش مصنوعی: به او گفتم در دنیا راه تقوی چه چیزی است؟ گفت: هیچ چیز به اندازه مهر و محبت بهتر از تقوی نیست.
گفتم آیین وفا چیست درین عالم؟ گفت
گفتهٔ مبتذلی، یا سخن بیجایی
هوش مصنوعی: از او پرسیدم که در این دنیا وفاداری به چه معناست؟ او پاسخ داد که این یک حرف عادی و یا سخنی بیمقدار است.
گفتم این چاشنی عمر چه باشد؟ گفتا
از لب مرگ شکرخندهٔ پرمعنایی
هوش مصنوعی: گفتم این طعم زندگی چه معنایی دارد؟ گفت: از لب مرگ، لبخندی شیرین و پر از معناست.
گفتم آن خواب گران چیست به پایان حیات
گفت سیریست به سرمنزل ناپیدایی
هوش مصنوعی: گفتم آن خواب سنگین که تمام شده چیست، در پاسخ گفت: این خواب نشانهای از اتمام زندگی است و ما به مقصدی نامعلوم و ناشناخته میرویم.
گفتمش صحبت فردای قیامت چه بود؟
گفت کاش از پس امروز بود فردایی
هوش مصنوعی: از او پرسیدم که درباره روز قیامت چه نظری دارد؟ او پاسخ داد که ای کاش فردا وجود نداشت و فقط امروز ادامه داشت.
گفتمش چیست بدین قاعده تکلیف بهار
گفت اگر دست دهد عشق رخ زیبایی
هوش مصنوعی: به او گفتم که چرا بهار اینگونه خود را موظف کرده است، او پاسخ داد که اگر فرصت فراهم شود، عشق به چهره زیبایی میدرخشد.
حاشیه ها
1402/03/01 09:06
یزدانپناه عسکری
12 - گفتم اسرار ازل چیست بگو گفت که گشت - عاشق جلوهٔ خود، شاهد بزمآرایی
13- گشت مجذوب خود و دور زد و جلوه نمود - شد از آن جلوه به پا شوری و استیلایی
***
[سهراب سپهری] (1)
بر خود خیمه زنیم، سایبان آرامش ما، ماییم.
بر گردیم، و نهراسیم، در ایوان آن روزگاران، نوشابه جادو سر کشیم.
شب بویِ ترانه ببوییم، چهره خود گم کنیم.
و اگر جا پایی دیدیم، مسافر کهن را از پی برویم
[شمس تبریزی] (2)
بیرون رویم و این سبلتها را پست کنیم.
[یزدانپناه عسکری]
به تصاویر دنیای روزمره تداوم نبخشیم
1- هشت کتاب ، سهراب سپهری – تهران : انتشارات طهوری 1385- ص 174 ؛ - 3:270
2- مقالات شمس تبریزی ، شمس الدین محمد تبریزی ، تصحیح وتعلیق محمد علی موحد-تهران انتشارات خوارزمی 1369 –- ص 1/235 __ 254 ، 4:231