شمارهٔ ۲۵۵ - خبر نداری
ای ثابتی از من خبر نداری
ای جان دل از تن خبر نداری
ای دوست ازین بستهٔ گرفتار
در پنجهٔ دشمن خبر نداری
ای گل، ز بهار تو کش خزان کرد
جور دی و بهمن، خبر نداری
بودی تو بت و منت چو برهمن
ای بت ز برهمن خبر نداری
زین خاطر ز اندوه گشته تاریک
ای اختر روشن خبر نداری
زین اشگ روان کز فراق رویت
بگذشته ز دامن خبر نداری
زین جسم که شد با هزار محنت
کوبیده به هاون خبر نداری
زین شخص که با صدهزار کربت
شد دست به گردن خبر نداری
زین دل که برو از غمان نهاده
سیصد که قارن خبر نداری
زین مایه که از گلشن تنعم
افتاده به گلخن خبر نداری
زین مرغ جدا مانده و رمیده
از ساحت گلشن خبر نداری
زین بیگنه برده از حوادث
صدکین و زلیفن خبر نداری
زین پیکر چون رشته وین دل تنگ
چون چشمه سوزن خبر نداری
زین شاعر مسکین که کرده شاهش
آواره ز مسکن خبر نداری
زبن دلشده کش گوشهٔ صفاهان
گردیده نشیمن خبر نداری
زبن دانه که در آسیای دوران
شد خرد، یک ارزن خبر نداری
در چاه بلا ماندهام چو بیژن
ای میر تهمتن خبر نداری
پیکی نه که گوید به خسرو عهد
کز حالت بیژن خبر نداری
اکنون به صفاهانم و به همره
مشتی بچه و زن، خبر نداری
آزادم و در قید زندگانی
زین روز شمردن خبر نداری
من از قبل تو خبر ندارم
تو از قبل من خبر نداری
شادم که ز ناشادی زمانه
ای میر مهیمن خبر نداری
فرزانه گدازیست دهر ریمن
زین جادوی ریمن خبر نداری
دیوانه نوازیست چرخ جوزن
زین سفلهٔ جوزن خبر نداری
باری ز دل خون آنکه گفته است
این چامهٔ متقن، خبر نداری
شمارهٔ ۲۵۴ - نثار به پیشاهنگان: ای قد تو چون سرو جویباریشمارهٔ ۲۵۶ - چه داری؟: ای خواجه به جز سیم و زر چه داری؟
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل فاعلاتن
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای ثابتی از من خبر نداری
ای جان دل از تن خبر نداری
هوش مصنوعی: ای ثابت و استوار، تو از حال من آگاه نیستی، ای جان من، تو حتی از وضعیت جسمی من هم خبر نداری.
ای دوست ازین بستهٔ گرفتار
در پنجهٔ دشمن خبر نداری
هوش مصنوعی: ای دوست، تو از وضعیتی که در آن گرفتار دشمانم شدهام، بیخبری.
ای گل، ز بهار تو کش خزان کرد
جور دی و بهمن، خبر نداری
هوش مصنوعی: ای گل، بهار زیبایت در حال حاضر تحت تأثیر سردیهای زمستان دی و بهمن قرار گرفته و تو از این وضعیت بیخبری.
بودی تو بت و منت چو برهمن
ای بت ز برهمن خبر نداری
هوش مصنوعی: تو همانند بت و محبوب من هستی، اما نمیدانی که من چه اندازه نسبت به تو وابسته و دلباختهام.
زین خاطر ز اندوه گشته تاریک
ای اختر روشن خبر نداری
هوش مصنوعی: به همین دلیل از درد و رنجی که دلم را تاریک کرده، ای ستاره روشن، خبر نداری.
زین اشگ روان کز فراق رویت
بگذشته ز دامن خبر نداری
هوش مصنوعی: از این اشک که به خاطر دوری تو ریخته شده و از دامن من جاری شده، تو خبر نداری.
زین جسم که شد با هزار محنت
کوبیده به هاون خبر نداری
هوش مصنوعی: از این بدن که با تحمل دردها و زحمتهای زیاد به وجود آمده، آگاه نیستی.
زین شخص که با صدهزار کربت
شد دست به گردن خبر نداری
هوش مصنوعی: این شخصی که با هزاران درد و مشکلات دست و پنجه نرم کرده، تو هیچ اطلاعی از حال و روز او نداری.
زین دل که برو از غمان نهاده
سیصد که قارن خبر نداری
هوش مصنوعی: از این دل که غمهای زیادی بر دوش دارد، تو خبر نداری و نمیدانی چه بار سنگینی را تحمل میکند.
زین مایه که از گلشن تنعم
افتاده به گلخن خبر نداری
هوش مصنوعی: از آن نعمتها و زیباییهایی که از باغ خوشبختی به مکانهای دشوار و سخت افتاده، تو هیچ خبری نداری.
زین مرغ جدا مانده و رمیده
از ساحت گلشن خبر نداری
هوش مصنوعی: تو از این پرندهای که از باغ گلها دور و وحشتزده شده، بیخبر هستی.
زین بیگنه برده از حوادث
صدکین و زلیفن خبر نداری
هوش مصنوعی: از بیگناهی او خبر نداری چون حوادث دشوار او را آزرده و به مقامهای 높은 نرساندهاند.
زین پیکر چون رشته وین دل تنگ
چون چشمه سوزن خبر نداری
هوش مصنوعی: بدن تو همچون رشتهای است و دل احساساتی تو مانند چشمهای است که در آن اشکها جاری میشوند، اما تو از این احوالات بیخبری.
زین شاعر مسکین که کرده شاهش
آواره ز مسکن خبر نداری
هوش مصنوعی: این شاعر بیچاره که شاهش را از خانه و دیار خود دور کرده، تو از حال او خبرنویی.
زبن دلشده کش گوشهٔ صفاهان
گردیده نشیمن خبر نداری
هوش مصنوعی: از زبان دل میگوید که در گوشهای از اصفهان، به آرامش و نشیمنی رسیدهام که تو از حال من بیاطلاع هستی.
زبن دانه که در آسیای دوران
شد خرد، یک ارزن خبر نداری
هوش مصنوعی: از دانهای که در آسیاب زمان خرد شده، یک دانه ارزن هم خبر نداری.
در چاه بلا ماندهام چو بیژن
ای میر تهمتن خبر نداری
هوش مصنوعی: در مصیبت و درد دست و پا میزنم همچون بیژن که در چاه گرفتار شده است، ای پهلوان تهمتن، آیا از حال من خبر نداری؟
پیکی نه که گوید به خسرو عهد
کز حالت بیژن خبر نداری
هوش مصنوعی: پیامی نیست که به شاه بگوید عهد و پیمان را فراموش کردهای و از حال بیژن اطلاعی نداری.
اکنون به صفاهانم و به همره
مشتی بچه و زن، خبر نداری
هوش مصنوعی: 今我是在伊斯法罕,和一群孩子和女人在一起,你却不知道。
آزادم و در قید زندگانی
زین روز شمردن خبر نداری
هوش مصنوعی: من آزاد هستم، اما درگیر زندگیای هستم که نمیدانی هر روز چقدر برایم اهمیت دارد.
من از قبل تو خبر ندارم
تو از قبل من خبر نداری
هوش مصنوعی: من از گذشتهات آگاهی ندارم و تو هم از گذشتهام خبر نداری.
شادم که ز ناشادی زمانه
ای میر مهیمن خبر نداری
هوش مصنوعی: خوشحالم که از ناملایمات و سختیهای زمانه چیزی نمیدانی.
فرزانه گدازیست دهر ریمن
زین جادوی ریمن خبر نداری
هوش مصنوعی: انسان عاقل و با درک امروزی در دنیای پرآشوب و تغییرات مداوم، باید به دانایی و آگاهی دست یابد؛ چرا که از جادوی زندگی و واقعیتهای آن بیخبر است.
دیوانه نوازیست چرخ جوزن
زین سفلهٔ جوزن خبر نداری
هوش مصنوعی: چرخ گردون به دیوانگی خود ادامه میدهد و تو از احوال این موجود حقیر بیخبری.
باری ز دل خون آنکه گفته است
این چامهٔ متقن، خبر نداری
هوش مصنوعی: خلاصهای از دلتنگی و غم کسی که این شعر خوب و محکم را نوشته، در دل تو وجود دارد و تو از آن بیخبری.