گنجور

شمارهٔ ۱۶۱ - رستم‌نامه

شنیده‌ام که یلی بود پهلوان رستم
کشیده سر ز مهابت بر آسمان رستم
ستبر بازو و لاغر میان و سینه فراخ
دو شاخ ریش فروهشته تا میان رستم
نیاش سام و پدر زال و مام رودابه
ز تخم گرشاسب مانده در جهان رستم
به کودکی سر پیل سپید کفته به گرز
سپس به دیو سپید آخته سنان رستم
بریده کلّهٔ اکوان دیو و هشته به تَرک
به جای مغفر، پولادِ زرنشان رستم
دریده چرم ز ببر بیان و کرده به بر
به جای جوشن و خفتان پرنیان رستم
چو بود یافته ز اخلاط معتدل ترکیب
بماندی ار نشدی کشته رایگان رستم
شنیدم آنکه به چاه شغاد در کابل
نمرد و بیرون آمد از آن میان رستم
ز شرم کشتن اسفندیار و شنعت آن
نهاد سر به بیابانِ هندوان رستم
پی معالجت زخم و دوری از ایران
به جنگلی شد و بود اندر آن مکان رستم
گزید کیش زراتشت و توبه کرد و نشست
به پیش آتش و گردید زندخوان رستم
چو یافت آگهی از پهلوی که در ایران
گزیده مسند دارا و اردوان رستم
نفوذ ترک‌ و عرب کم شده‌ست‌ و مردم پارس
نهاده نام خود این کیقباد و آن رستم
کشید رخت به زابل‌زمین ز خطّهٔ هند
به کوه‌ خواجه درون شد چو کهبدان رستم
به شهر طاق‌ سپس قلعه‌ای و ارگی ساخت
که دورتر بُوَد از راهِ کاروان رستم
خرید مزرعه‌ای در جوار طاق و نشست
درون مزرعه خرسند و کامران رستم
به یاد آتش کرکوی‌، آتشی افروخت
نهاد نامش کرکوی رستمان رستم
نهفته داشت زر و سیم و گوهر و کالا
از آن زمانه کجا بوده مرزبان رستم
گشاد گنج و نشست از پی عبادت حق
ز مهر ایران سرشار و شادمان رستم
خطا نکرده به تدبیر مُلک دست از پای
گذشته از سر دیهیم زرنشان رستم
نکرده خودسری و ساخته به لقمهٔ نان
ز جمع حاصل املاک سیستان رستم
گذشته از سر دعویِ سند و بُست و فراه
نهفته روی ز مخلوق بدنشان رستم
ز ناگه آمد بهر ممیّزی سوی طاق
یکی جوان و ببردش به میهمان رستم
یکی جوانک ازین لاله‌زاریان که بوَد
به‌ زر حریص‌ چو بر جنگِ هفت خوان رستم
به پای چکمه و پیراهنی و پالتویی
بدان غرور که گفتی بوَد جوان رستم
به طرز مردمِ ری گرم شد به نطق و بیان
که درنیافت یکی گفته زان میان رستم
ز جیب قوطی سیگار چون برون آورد
شگفت ماند از آن مخزن دخان رستم
چو زد به آتشْ سیگار را و برد به لب
ز حیرت آورد انگشت بر دهان رستم
پذیره گشت ورا در سرای بیرونی
نهاد در بر او خوانِ پُر ز نان رستم
چو خواست منقلی از بهر فور، کرد بدل
یکی ز مغبچگان مرد را گمان رستم
شکفته گشت‌ و یکی مجمرش نهاد به‌ پیش
سرود خواند به آیین مسمغان رستم
جوان کشید چو از جامدان برون وافور
به یادش آمد از گرزهٔ گران رستم
خیال کرد که فور از نژادهٔ گرز است
ازین خیال دلش گشت شادمان رستم
ولی چو فور به تدخین نهاد بر آتش
بجَست ناگه از جا سپندسان رستم
بگفت هی پسر آتش کسی به گرز نکوفت
مکن وگرنه شود دشمنت به جان رستم
سپس چو بَستی بربست و دود بیرون داد
ز دود و حیرت شد گیج در زمان رستم
گرفت بینی و سرفید و بهر قی کردن
به باغ تاخت ز مشکوی پُردُخان رستم
به چاکرانْش چنین کفت‌: گر ز من پرسید
بدو بگویید افتاده ناتوان رستم
جوان از آن روش پهلوان کمی واخورد
که درگذاشت ره و رسم میزبان رستم
هزارها متلک بار پیرمرد نمود
که بازگشت به‌ناچار سوی خوان رستم
به‌شرم گفت‌: الا ویسپوهر خوش‌مت هی
پذت ‌هزینه گرت گنج و مهن و مان رستم
هنوز چیزی‌ ناخورده‌ خواست جام شراب
جوان و گشت ازین کرده بدگمان رستم
خیال کرد که مهمان غذا برون خوردست
وزین خیال برآشفت بیکران رستم
معاشران عجم می پس از غذا نوشند
چو پیش ‌خورد جوان طَیره گشت ‌از آن رستم
جوان‌ چو خورد می کهنه شد به خوان و بکرد
دعای زمزمه آغاز، پیشِ خوان رستم
ولیک مهمان خامش نماند و صحبت کرد
میان زمزم و زد مُهر بر دهان رستم
چو خوان گذارده شد و آب‌دست آوردند
نهاد بزم به آیین خسروان رستم
نبید و نقل و بخور و ترنج و سیب و انار
به خوانچه‌ای بنهادند و شد چران رستم
چو گرم گشت سرش گفت هان فراز آرید
یکی مغنّی با زخمهٔ روان‌، رستم
ز در درآمد و کرنش نمود زابلی‌ای
چگور بر کف و گفتش بزن بخوان رستم
نواخت زخمهٔ سگزی به پهلوی ابیات
شد از نشاط ‌سرشگش به ‌رخ ‌چکان رستم
سه جام خورد و نکرد اعتنا به مرد جوان
از آنکه بد ز اداهاش سرگران رستم
جوان برفت و بیامد به کف یکی ویولن
نمود کوک و نکرد اعتنا بدان رستم
ولی چو کرد به سیم آرشی کمان را جفت
چو تیر راست شد از فرط امتنان رستم
چو رند بود جوان‌، ساخت پردهٔ بیداد
ز فرط شادی مستانه شد چمان رستم
بخواند قصهٔ اسفندیار رویین‌تن
که در نبرد بکشتش به رایگان رستم
گریست رستم و شد داغ خاطرش تازه
بگفت کاش نبودی در این جهان رستم
من آن گنه بنکردم که کرد آن گشتاسب
وگرنه بود به جان بندهٔ بَغان رستم
گسیل کرد به کاری گزافه پور جوان
بشد جوان و شد از مرگ او نوان رستم
ز کردهٔ دگران گو، که کارنامهٔ خویش
بسا شنوده ز دوران باستان رستم
جوان درست نفهمید کاو چه گفت ولی
به‌ طبع‌ شد سر تصنیف و رَست از آن رستم
چو گشت صبح فرستاد چند سکّهٔ زر
به رسم هدیه به نزدیک میهمان رستم
نهاد خنجر زربُن‌نیام دسته‌نشان
به روی هدیه به عنوان ارمغان رستم
جوان چو آن‌ همه زرّینه دید، کرد طمع
که دور سازد از آن کاخ و گنج و کان رستم
پس از دو هفته به رستم بداد دست وداع
فشرد دست وی و ساختش روان رستم
جوان‌ چو شد به ‌خراسان گزارشی‌ برداشت
که هست سرکش و خودکام و بدزبان رستم
به فکر تجزیهٔ سیستان فتاده‌، از آن
تفنگ و توپ کند جمع در نهان رستم
من اهل قلعهٔ او را نهان فریفته‌ام
که وقت جنگ بگیرند ناگهان رستم
اگر به بنده ز لشکر دهند گردانی
شود دلیری و گُردیش بی‌نشان رستم
سپهبدان خراسان فسون او خوردند
که شد ز همّت او نیّتش عیان رستم
جوان کشید سوی مرز سیستان جیشی
به قصد طاق که بود اندر آن مکان رستم
سپه پراند به صحرای ریگ و تاخت به دژ
که جفت سازد با اندُه و غمان رستم
سپه رسید بر طاق و دیده‌بان از ارگ
بدید و گشت خبردار در زمان رستم
گمان نمود ز توران سپاهی آمده است
که بود از ایران پیوسته در امان رستم
بگفت ببر بیان آورند و تیر و کمان
کشید موزه و آویخت تیردان رستم
بدید ببر بیان کرم‌خورده و ضایع
هم اوفتاده خم از پشت در کمان رستم
فکند چاچی و خفتان و گرز را برداشت
نهاد زین زبر رخش ناتوان رستم
ز قلعه تاخت برون با سه چار نوکر پیر
براند جانب گردان سبک‌عنان رستم
فکند حمله و زد نعره‌ای بلند و به گرز
بکوفت از دو سه سرباز، استخوان رستم
بر او گلوله ببارید از دو سو چو تگرگ
فتاد رخش و به غم گشت توامان رستم
پیاده ماند و نگه کرد و دید سلطان را
شتافت جانب سلطان دوان دوان رستم
ز هیبتش دو سه گز پس‌ نشست مرد جوان
ز بیم کش برساند مگر زیان رستم
به شک فتاد تهمتن که خود مگر بزه کرد
از آنکه رفت به پیکار دوستان رستم
ز یک طرف رهیانش به جنگ کشته شدند
ازین دو فکر شد از دیده خون‌فشان رستم
جوان چو دید که رستم گریست گشت دلیر
بگفت زنده بگیرید هان و هان رستم
بریختند به گِردش پیادگان سپاه
چو خیل مور که گیرند در میان رستم
نخواست تا کُشد آن قوم را به مشت و لگد
فکند با لِمِ کُشتی یگان دوگان رستم
دوان‌دوان به سوی قلعه شد ز عرصهٔ جنگ
ز خشم‌، دل شده در سینه‌اش طپان رستم
جوان چو دید که رستم بجَست‌، گفت دهید
بگشت ناگه صد تیر را نشان رستم
بجَست در بن چاهی که داشت ره به حصار
ز راه نقب سوی قلعه شد دوان رستم
کشید تخته پل و در ببست و شد محصور
حصار داد به آیین جنگیان رستم
هجوم بردند از هر طرف به قلعه و گشت
طپان ز بیم اسارت نه بیم جان رستم
به یادش آمد ناگه ز وعدهٔ سیمرغ
طلب نمود مر او را از آشیان رستم
تِریز جبّه به خنجر درید و آخت برون
پری که داشت نهان در میان جان رستم
فسون بخواند و بزد سنگی از بر آهن
بجست برقی و شد سخت شادمان رستم
پس از دو ساعت اندر افق سیاهی دید
که می‌درآمد از اقصای زاهدان رستم
نگاه کرد به بالا و دید پرّان است
سطبر‌مرغی رویینه‌‌استخوان رستم
فرو نشست خروشان درون میدانی
که اسپریس نوین کرد نام آن رستم
ز پشت مرغ فرو جست لاغر اندامی
که دیده بودش در هند یک زمان رستم
به هندویی سخنی چند گفت و رستم را
سوار کرد و شد از دیده‌ها نهان رستم
محاصران در دژ بستدند و نعره زدند
وزین طرف به‌سوی هند شد پران رستم
ببرد همره خود گنج و مال و پیمان کرد
کزین سپس نکند رای امتحان رستم
وگر دوباره بیفتد به یاد مُلک کیان
کمست در بر مردان‌، ز ماکیان رستم‌!
دروغ و حقّهٔ وافور و جعبهٔ سیگار
چسان نهد به بر فرّهٔ کیان رستم‌؟
زبان پارسی باستان چگونه نهد
بر تلفّظ طهران و اصفهان رستم‌؟
فراخنای لب هیرمند و گود زره
کجا نهد ببر کند و سولقان رستم‌؟
چه جای مقبرهٔ مجلسی و مسجد شیخ‌؟
که نیست در هوس طوس و طابران رستم
به لون ظاهرشان کی خورد فریب چو یافت
خبر ز باطن این قوم بدنهان رستم
خیانتی که به دارا نموده‌اند این قوم
به یاد دارد از عهد باستان رستم
همش به یاد بوَد آنچه رفت ازین مردم
به تاج و تخت شهنشاه اردوان رستم
کجا ز یاد برد آنچه زین جفاکاران
برفت بر سر پرویز‌ و خاندان رستم
همی بگرید از آن غدر ماهوی سوری
به یزدگرد، به صحرای خاوران رستم
ز بیم جست و به سوی قفا ندید، چو دید
که گرگ بر گله گشته‌ست پاسبان رستم
به راستان که برون ز آستانه‌اند گریست
چو دید کج‌منشان را بر آستان رستم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شنیده‌ام که یلی بود پهلوان رستم
کشیده سر ز مهابت بر آسمان رستم
هوش مصنوعی: شنیده‌ام که مردی بزرگ و توانا به نام رستم وجود داشت که به خاطر قدرت و شجاعتش، سرش به آسمان می‌رسید.
ستبر بازو و لاغر میان و سینه فراخ
دو شاخ ریش فروهشته تا میان رستم
هوش مصنوعی: این توصیف به شخصیتی است که دارای بازوهایی نیرومند و میانه‌ای لاغر و سینه‌ای فراخ است. او ریشی بلند دارد که به صورت دو شاخه به سمت پایین آویزان شده و تا میانش می‌رسد. این تصویر نشان‌دهنده قدرت و شجاعت اوست.
نیاش سام و پدر زال و مام رودابه
ز تخم گرشاسب مانده در جهان رستم
هوش مصنوعی: به یاد نیاکان افسانه‌ای سام و پدر زال و مادر رودابه، رستم به عنوان فرزند گرشاسب در این جهان باقی مانده است.
به کودکی سر پیل سپید کفته به گرز
سپس به دیو سپید آخته سنان رستم
هوش مصنوعی: یک کودک با کلاهی سفید که مانند ماه است، با عصایی به یک دیو سپید که به تیرهای زهرآلود مسلح است، روبرو می‌شود.
بریده کلّهٔ اکوان دیو و هشته به تَرک
به جای مغفر، پولادِ زرنشان رستم
هوش مصنوعی: در این بیت، تصویری از قدرت و شجاعت رستم ارائه شده است. به وضوح نشان می‌دهد که او مانند دلیری است که دیوها را از کار می‌اندازد و به جای کلاه‌خود آهنی، از زره‌ای ساخته شده از طلا استفاده می‌کند. این تصویر نمایانگر مقام و جایگاه رستم به عنوان یک قهرمان افسانه‌ای است.
دریده چرم ز ببر بیان و کرده به بر
به جای جوشن و خفتان پرنیان رستم
هوش مصنوعی: چرم ببر را پاره کرده و به جای زره و لباس رزم رستم، آن را بر تن کرده است.
چو بود یافته ز اخلاط معتدل ترکیب
بماندی ار نشدی کشته رایگان رستم
هوش مصنوعی: اگر ترکیب بدن از چهار خلط اصلی به خوبی تنظیم شده باشد، تو هم که نمی‌شوی بی‌علت و بدون دلیل کشته رستم، باقی خواهی ماند.
شنیدم آنکه به چاه شغاد در کابل
نمرد و بیرون آمد از آن میان رستم
هوش مصنوعی: شنیدم که رستم از چاه شغاد در کابل جان سالم به در برد و از آنجا بیرون آمد.
ز شرم کشتن اسفندیار و شنعت آن
نهاد سر به بیابانِ هندوان رستم
هوش مصنوعی: به خاطر شرم از کشتن اسفندیار و شنیدن او، رستم سرش را به بیابان هندوان برد.
پی معالجت زخم و دوری از ایران
به جنگلی شد و بود اندر آن مکان رستم
هوش مصنوعی: برای درمان زخم و به دور از ایران، به یک جنگل رفت و در آنجا رستم بود.
گزید کیش زراتشت و توبه کرد و نشست
به پیش آتش و گردید زندخوان رستم
هوش مصنوعی: او آیین زرتشت را برگزید، از کارهای ناپسند خود پشیمان شد و در برابر آتش نشست و مانند رستم برای خود زندگی جدیدی آغاز کرد.
چو یافت آگهی از پهلوی که در ایران
گزیده مسند دارا و اردوان رستم
هوش مصنوعی: وقتی مطلع شد که در ایران، رستم با فرمانروایان دارا و اردوان مرتبط است، به اوضاع و احوال آگاهی پیدا کرد.
نفوذ ترک‌ و عرب کم شده‌ست‌ و مردم پارس
نهاده نام خود این کیقباد و آن رستم
هوش مصنوعی: در دوران کنونی، تأثیر و نفوذ اقوام ترک و عرب در جامعه کاهش یافته است و مردم پارس به خود می‌بالند و از تاریخ و قهرمانان خود مانند کیقباد و رستم یاد می‌کنند.
کشید رخت به زابل‌زمین ز خطّهٔ هند
به کوه‌ خواجه درون شد چو کهبدان رستم
هوش مصنوعی: آدمی از سرزمین زابل به خاطر زیبایی‌های کوه خواجه وارد شد، مانند رستم که به دل کوه‌های افسانه‌ای می‌رفت.
به شهر طاق‌ سپس قلعه‌ای و ارگی ساخت
که دورتر بُوَد از راهِ کاروان رستم
هوش مصنوعی: در شهری که به طاق مشهور بود، قلعه و دژی ساخته شد که از مسیر نزدیک کاروان رستم فاصله داشت.
خرید مزرعه‌ای در جوار طاق و نشست
درون مزرعه خرسند و کامران رستم
هوش مصنوعی: رستم در کنار یک طاق زیبا، زمین زراعی خریده و با شادی و رضایت در آنجا نشسته است.
به یاد آتش کرکوی‌، آتشی افروخت
نهاد نامش کرکوی رستمان رستم
هوش مصنوعی: برای یادآوری آتش کرکوی، آتشی روشن کردند و نام آن را کرکوی رستم گذاشتند.
نهفته داشت زر و سیم و گوهر و کالا
از آن زمانه کجا بوده مرزبان رستم
هوش مصنوعی: آن زمان که رستم زندگی می‌کرد، مرزبان مانند یک گنجینه بزرگ، دارای طلای فراوان، نقره، جواهرات و کالاهای ارزشمند بوده است.
گشاد گنج و نشست از پی عبادت حق
ز مهر ایران سرشار و شادمان رستم
هوش مصنوعی: رستم به خاطر محبت و شادی که از سرزمین ایران دارد، به دنبال عبادت حق و انجام کارهای نیکو است و در این راه به آرامش و رضایت دست یافته است.
خطا نکرده به تدبیر مُلک دست از پای
گذشته از سر دیهیم زرنشان رستم
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که به خاطر تدبیر و هوشمندی، از مسائل و مشکلات گذر کرده‌ام و نشان دهنده‌ی قهرمانی و بزرگی مانند رستم است. در واقع، با تکیه بر عقل و فکر درست، به دستاوردهایی رسیده‌ام که از بزرگی و عظمت حکایت دارد.
نکرده خودسری و ساخته به لقمهٔ نان
ز جمع حاصل املاک سیستان رستم
هوش مصنوعی: او با خودسری برخورد نکرده و از حاصل زمین‌های سیستان به دست آورده، لقمه‌ای نان برای خود ساخته است.
گذشته از سر دعویِ سند و بُست و فراه
نهفته روی ز مخلوق بدنشان رستم
هوش مصنوعی: بالاخره وقتی که بحث شناخت و ارتباط با دیگران به میان می‌آید، حقیقت این است که در زیر ظاهر و بدن آن‌ها، شخصیت و ویژگی‌های حقیقی‌شان پنهان است.
ز ناگه آمد بهر ممیّزی سوی طاق
یکی جوان و ببردش به میهمان رستم
هوش مصنوعی: به طور ناگهانی، یک جوان به سوی یک طاق آمد تا امور مربوط به ممیزی را انجام دهد و او را به مهمانی رستم برد.
یکی جوانک ازین لاله‌زاریان که بوَد
به‌ زر حریص‌ چو بر جنگِ هفت خوان رستم
هوش مصنوعی: جوانی از این گلزارها که به طلا بسیار علاقه‌مند بود، مانند رستم که در هفت خان با چالش‌ها مواجه می‌شود، به ماجراجویی رفت.
به پای چکمه و پیراهنی و پالتویی
بدان غرور که گفتی بوَد جوان رستم
هوش مصنوعی: به زیر چکمه و با پیراهن و پالتویی که بر تن دارد، با آن تکیه و افتخاری که درباره‌اش گفتی، جوانی را می‌بینی که مانند رستم است.
به طرز مردمِ ری گرم شد به نطق و بیان
که درنیافت یکی گفته زان میان رستم
هوش مصنوعی: مردم ری به شدت در صحبت و گفتگو مشغول شدند، اما هیچ‌کس متوجه نشد که یکی از آن‌ها در میان صحبت‌ها نام رستم را برده است.
ز جیب قوطی سیگار چون برون آورد
شگفت ماند از آن مخزن دخان رستم
هوش مصنوعی: هنگامی که رستم دخانیاتی را از جیب قوطی سیگار بیرون آورد، از حجم و مقدار آن شگفت‌زده شد.
چو زد به آتشْ سیگار را و برد به لب
ز حیرت آورد انگشت بر دهان رستم
هوش مصنوعی: زمانی که شخصی سیگار را به آتش زد و آن را به لب خود نزدیک کرد، با تعجب انگشتش را بر دهان رستم گذاشت.
پذیره گشت ورا در سرای بیرونی
نهاد در بر او خوانِ پُر ز نان رستم
هوش مصنوعی: او را در جلوی خانه به خوبی پذیرایی کردند و برایش سفره‌ای گسترده و پر از غذا آوردند.
چو خواست منقلی از بهر فور، کرد بدل
یکی ز مغبچگان مرد را گمان رستم
هوش مصنوعی: وقتی که خواستم منقلی برای آشپزی سریع درست کنم، یکی از مردان را به اشتباه با رستم مقایسه کردم.
شکفته گشت‌ و یکی مجمرش نهاد به‌ پیش
سرود خواند به آیین مسمغان رستم
هوش مصنوعی: گل شکفت و یکی مشعل را در جلو گذاشت و سرود خواند به رسم مسمغان.
جوان کشید چو از جامدان برون وافور
به یادش آمد از گرزهٔ گران رستم
هوش مصنوعی: جوان زمانی که از لباس خود بیرون آمد و بوی وافور (دستگاه مخصوصی برای دودکردن تنباکو) را حس کرد، یاد رستم، پهلوان بزرگ، و خطرات و دشواری‌ها افتاد.
خیال کرد که فور از نژادهٔ گرز است
ازین خیال دلش گشت شادمان رستم
هوش مصنوعی: او تصور کرد که از نسل کرز است و به همین خاطر دلش شاد شد و خوشحال گشت.
ولی چو فور به تدخین نهاد بر آتش
بجَست ناگه از جا سپندسان رستم
هوش مصنوعی: ولی وقتی که فور به آتش تنباکو نهاد، ناگهان آتش از جا پرید و به سمت رستم رفت.
بگفت هی پسر آتش کسی به گرز نکوفت
مکن وگرنه شود دشمنت به جان رستم
هوش مصنوعی: بچّه، مواظب باش که با کسی در نیفتی، وگرنه ممکن است دشمن تو به پاخیزد و مشکلات بزرگی برایت به‌وجود آورد.
سپس چو بَستی بربست و دود بیرون داد
ز دود و حیرت شد گیج در زمان رستم
هوش مصنوعی: سپس چوبی برداشت و دود زیادی بیرون آورد که باعث حیرت و سردرگمی در زمان رستم شد.
گرفت بینی و سرفید و بهر قی کردن
به باغ تاخت ز مشکوی پُردُخان رستم
هوش مصنوعی: در این شعر، به تصویری از یک زیبایی اشاره شده است که با رخساری روشن و بینی ظریف به باغ می‌رود. او برای زیبایی‌اش و در آرزوی آن، به سرعت و با شوقی وصف‌ناپذیر می‌دود، و این شوق در آن لحظه به وضوح حس می‌شود.
به چاکرانْش چنین کفت‌: گر ز من پرسید
بدو بگویید افتاده ناتوان رستم
هوش مصنوعی: او به خدمتگزارانش گفت: اگر کسی از من پرسید، به او بگویید رستم، که به خاطر ناتوانی و شکست به حالت افتاده درآمده است.
جوان از آن روش پهلوان کمی واخورد
که درگذاشت ره و رسم میزبان رستم
هوش مصنوعی: جوان به خاطر برخورد با راه و رسم میزبانی رستم، کمی دل‌سرد شد و از روش‌های پهلوانی دوری کرد.
هزارها متلک بار پیرمرد نمود
که بازگشت به‌ناچار سوی خوان رستم
هوش مصنوعی: پیرمرد هزاران طعنه و کنایه به او زد، اما او ناچار شد که دوباره به سمت سفره رستم برگردد.
به‌شرم گفت‌: الا ویسپوهر خوش‌مت هی
پذت ‌هزینه گرت گنج و مهن و مان رستم
با شرم گفت: ای شاهزاده خوش باشی برای تو گنج و خانمان را رستم خرج کند.
هنوز چیزی‌ ناخورده‌ خواست جام شراب
جوان و گشت ازین کرده بدگمان رستم
هوش مصنوعی: رستم از این که جوان جام شراب خواسته و هنوز چیزی نخورده، بدگمان و ناراحت شده است.
خیال کرد که مهمان غذا برون خوردست
وزین خیال برآشفت بیکران رستم
هوش مصنوعی: تصور کرد که مهمان غذا را خورده است و از همین خیال رستم به شدت ناراحت و ناراضی شد.
معاشران عجم می پس از غذا نوشند
چو پیش ‌خورد جوان طَیره گشت ‌از آن رستم
هوش مصنوعی: دوستان غیر ایرانی پس از غذا می‌نوشند مثل وقتی که جوانی از خوردن غذای خوب شگفت‌زده می‌شود، مانند رستم که تحت تأثیر آن قرار می‌گیرد.
جوان‌ چو خورد می کهنه شد به خوان و بکرد
دعای زمزمه آغاز، پیشِ خوان رستم
هوش مصنوعی: جوان وقتی می‌نوشد، به سرعت پیر می‌شود. پس بخوان و دعای زمزمه را شروع کن، قبل از اینکه رستم بخواند.
ولیک مهمان خامش نماند و صحبت کرد
میان زمزم و زد مُهر بر دهان رستم
هوش مصنوعی: اما مهمان ساکت نماند و در حین اینکه در کنار آب زلال زمزم بود، صحبت کرد و علامتی بر دهان رستم گذاشت.
چو خوان گذارده شد و آب‌دست آوردند
نهاد بزم به آیین خسروان رستم
هوش مصنوعی: وقتی سفره چیده شد و آب brought تهیه کردند، جشن را به سبک شاهان برپا کردند.
نبید و نقل و بخور و ترنج و سیب و انار
به خوانچه‌ای بنهادند و شد چران رستم
هوش مصنوعی: شراب و نقل و میوه‌های خوشمزه‌ای مانند ترنج، سیب و انار را بر روی سفره‌ای گذاشتند و رستم به خوشمزگی و شادی مشغول شد.
چو گرم گشت سرش گفت هان فراز آرید
یکی مغنّی با زخمهٔ روان‌، رستم
هوش مصنوعی: زمانی که اوضاع آرام و دلپذیر شد، گفتند: بیایید یک نوازنده خوش صدا بیاورید تا با نواختن ساز، شادی را افزایش دهد و به جمع روحیه بخشد.
ز در درآمد و کرنش نمود زابلی‌ای
چگور بر کف و گفتش بزن بخوان رستم
هوش مصنوعی: از در وارد شد و احترام گذاشت، زابلی با چهره‌ای با وقار به او گفت: «برو و رستم را بخوان.»
نواخت زخمهٔ سگزی به پهلوی ابیات
شد از نشاط ‌سرشگش به ‌رخ ‌چکان رستم
هوش مصنوعی: نواختن ساز دل‌انگیز به شعر و کلامی شاداب و پرنشاط تبدیل شد که به چهره رستم، قهرمان داستان، رنگ و جلوه خاصی بخشید.
سه جام خورد و نکرد اعتنا به مرد جوان
از آنکه بد ز اداهاش سرگران رستم
هوش مصنوعی: او سه جام نوشید و به جوان اهمیت نداد، چرا که از شیوه‌های او دچار سردرگمی شده بود.
جوان برفت و بیامد به کف یکی ویولن
نمود کوک و نکرد اعتنا بدان رستم
هوش مصنوعی: جوانی رفت و آمد و در دستش یک عود (ویولن) بود که آن را کوک کرد، اما به رستم توجهی نکرد.
ولی چو کرد به سیم آرشی کمان را جفت
چو تیر راست شد از فرط امتنان رستم
هوش مصنوعی: رستم با مهارت و دقت، تیر را روی کمان قرار داد و آماده شلیک شد، به طوری که تیر به طرز دقیقی در مسیر درست قرار گرفت و نشان از قدرت و توانایی وی داشت.
چو رند بود جوان‌، ساخت پردهٔ بیداد
ز فرط شادی مستانه شد چمان رستم
هوش مصنوعی: وقتی جوانی به شوق و شادی بسیار می‌رسد، پرده‌ای از ظلم و ستم می‌سازد و همچون رستم در حال شادی و نشاط به خود می‌بالد.
بخواند قصهٔ اسفندیار رویین‌تن
که در نبرد بکشتش به رایگان رستم
هوش مصنوعی: اسفندیار، پهلوان نیرومند و دست نیافتنی، در نبردی با رستم، یکی از بزرگترین قهرمانان ایران، به آسانی و بدون زحمت کشته شد.
گریست رستم و شد داغ خاطرش تازه
بگفت کاش نبودی در این جهان رستم
هوش مصنوعی: رستم گریه کرد و غم دلش دوباره تازه شد و گفت ای کاش هرگز در این دنیا وجود نداشتم.
من آن گنه بنکردم که کرد آن گشتاسب
وگرنه بود به جان بندهٔ بَغان رستم
هوش مصنوعی: من گناهی نکردم که گشتاسب کرد و اگر نه، جان من در خطر بود مانند جان رستم.
گسیل کرد به کاری گزافه پور جوان
بشد جوان و شد از مرگ او نوان رستم
هوش مصنوعی: به کار بی‌موردی فرزند جوانی را فرستادند، اما او جوانی کرد و از مرگ رستم جان سالم به در برد.
ز کردهٔ دگران گو، که کارنامهٔ خویش
بسا شنوده ز دوران باستان رستم
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسی که به کارهای دیگران پرداخته و تجربه‌های آن‌ها را شنیده، می‌تواند داستان‌ها و کارنامه‌های بزرگانی مانند رستم را از گذشته‌های دور بشنود و از آن‌ها بهره‌برداری کند. در واقع، او بر اساس تجارب و روایت‌های دیگران، می‌تواند به شناخت و درک بهتری از گذشته دست یابد.
جوان درست نفهمید کاو چه گفت ولی
به‌ طبع‌ شد سر تصنیف و رَست از آن رستم
هوش مصنوعی: جوان به خوبی از حرف‌های او سر در نیاورد، اما به صورت طبیعی و ناخودآگاه، شروع به سرودن و خلق کردن داستان کرد و از این کار به سوی شکوفایی و موفقیت رفت.
چو گشت صبح فرستاد چند سکّهٔ زر
به رسم هدیه به نزدیک میهمان رستم
هوش مصنوعی: به محض روشن شدن صبح، رستم چند سکه طلا به عنوان هدیه برای مهمانش فرستاد.
نهاد خنجر زربُن‌نیام دسته‌نشان
به روی هدیه به عنوان ارمغان رستم
هوش مصنوعی: خنجر طلایی را به دست گرفته و دسته‌اش را نشان می‌دهد، آن را به عنوان هدیه‌ای از سوی رستم ارائه می‌کند.
جوان چو آن‌ همه زرّینه دید، کرد طمع
که دور سازد از آن کاخ و گنج و کان رستم
هوش مصنوعی: جوان پس از دیدن آن همه زرق و برق و ثروت، آرزو کرد که از آن کاخ و گنج و خزانه رستم دور شود.
پس از دو هفته به رستم بداد دست وداع
فشرد دست وی و ساختش روان رستم
هوش مصنوعی: پس از دو هفته، رستم با دلی غمگین وداع کرد و دست دوستش را فشرد و از او جدا شد.
جوان‌ چو شد به ‌خراسان گزارشی‌ برداشت
که هست سرکش و خودکام و بدزبان رستم
هوش مصنوعی: وقتی جوان به خراسان می‌رود، گزارشی تهیه می‌کند که رستم سرکش و خودخواه و بدزبان است.
به فکر تجزیهٔ سیستان فتاده‌، از آن
تفنگ و توپ کند جمع در نهان رستم
هوش مصنوعی: رستم در پنهانی سرگرم نگهداری و جمع‌آوری سلاح‌ها و تجهیزات جنگی است، زیرا به مشکلاتی در سیستان فکر می‌کند و نگران آنجا است.
من اهل قلعهٔ او را نهان فریفته‌ام
که وقت جنگ بگیرند ناگهان رستم
هوش مصنوعی: من از مردم قلعهٔ او هستم و به طور پنهانی او را فریب داده‌ام تا در مواقع جنگ ناگهان رستم را به دام بیندازند.
اگر به بنده ز لشکر دهند گردانی
شود دلیری و گُردیش بی‌نشان رستم
هوش مصنوعی: اگر به من از لشکر گروهی بدهند، دلیری و شجاعت من به حدی خواهد بود که هیچ نشانی از رستم ندارد.
سپهبدان خراسان فسون او خوردند
که شد ز همّت او نیّتش عیان رستم
هوش مصنوعی: سربازان و فرماندهان خراسان تحت تأثیر جادو و فریب او قرار گرفتند، به گونه‌ای که نیت و اراده او در مقابل چشمان آن‌ها روشن و نمایان شد، مانند رستم.
جوان کشید سوی مرز سیستان جیشی
به قصد طاق که بود اندر آن مکان رستم
هوش مصنوعی: جوان به سمت مرز سیستان رفت تا در جایی که رستم در آن قرار داشت، نیاز طبیعی‌اش را برطرف کند.
سپه پراند به صحرای ریگ و تاخت به دژ
که جفت سازد با اندُه و غمان رستم
هوش مصنوعی: پرندگان در صحرا پرواز می‌کنند و به دز می‌روند، جایی که با اندوه و غم رستم هم‌صدا می‌شوند.
سپه رسید بر طاق و دیده‌بان از ارگ
بدید و گشت خبردار در زمان رستم
هوش مصنوعی: سربازان به بارو رسیدند و نگهبان از دژ دیدن کرد و در زمان رستم متوجه وضعیت شد.
گمان نمود ز توران سپاهی آمده است
که بود از ایران پیوسته در امان رستم
هوش مصنوعی: فکر کرد که نیروهایی از توران آمده‌اند، در حالی که رستم همیشه از ایران در امان بوده است.
بگفت ببر بیان آورند و تیر و کمان
کشید موزه و آویخت تیردان رستم
هوش مصنوعی: رستم دستور داد که تیر و کمان را بیاورند و خودش نیز کمان را کشید و تیرها را آماده کرد.
بدید ببر بیان کرم‌خورده و ضایع
هم اوفتاده خم از پشت در کمان رستم
هوش مصنوعی: یک ببر را دیدم که هم در حال خوردن کرم بود و هم به خاطر اینکارش خراب شده و به طور ناخواسته به طرف درکمان رستم خم شده بود.
فکند چاچی و خفتان و گرز را برداشت
نهاد زین زبر رخش ناتوان رستم
هوش مصنوعی: چاچی را به زمین انداخت و گرز را برداشت و آن را بر زین اسب ضعیف رستم قرار داد.
ز قلعه تاخت برون با سه چار نوکر پیر
براند جانب گردان سبک‌عنان رستم
هوش مصنوعی: از قلعه بیرون آمدند و با سه چهار نوکر پیر، به سمت گردان رستم رفتند.
فکند حمله و زد نعره‌ای بلند و به گرز
بکوفت از دو سه سرباز، استخوان رستم
هوش مصنوعی: او حمله‌ور شد و نعره‌ای بلند سر داد و با گرزی به استخوان‌های رستم، که از دو یا سه سرباز دیگر هم فراتر بود، کوبید.
بر او گلوله ببارید از دو سو چو تگرگ
فتاد رخش و به غم گشت توامان رستم
هوش مصنوعی: از دو طرف به او تیر و گلوله ببارید، مانند تگرگ که بر زمین می‌ریزد، و رخش (اسب رستم) در حالتی سخت و غمگین قرار گرفت.
پیاده ماند و نگه کرد و دید سلطان را
شتافت جانب سلطان دوان دوان رستم
هوش مصنوعی: رستم پیاده ماند و به طرف سلطان دوید و او را مشاهده کرد که با شتاب به سمت خود می‌آید.
ز هیبتش دو سه گز پس‌ نشست مرد جوان
ز بیم کش برساند مگر زیان رستم
هوش مصنوعی: مرد جوان از ترس هیبت او به عقب رفت و نخواست که به رستم آسیبی برساند.
به شک فتاد تهمتن که خود مگر بزه کرد
از آنکه رفت به پیکار دوستان رستم
هوش مصنوعی: تهمتن (رستم) به اشتباه فکر می‌کند که شاید خود مقصر باشد، زیرا به جنگ با دوستانش رفته است.
ز یک طرف رهیانش به جنگ کشته شدند
ازین دو فکر شد از دیده خون‌فشان رستم
هوش مصنوعی: از یک سو، جنگجویانش کشته شدند و از سوی دیگر، فکر و اندیشه‌اش تحت تأثیر این حادثه، به شدت مضطرب و ناراحت شده است.
جوان چو دید که رستم گریست گشت دلیر
بگفت زنده بگیرید هان و هان رستم
هوش مصنوعی: جوان وقتی دید که رستم اشک می‌ریزد، شجاع شد و گفت: "بیدار باشید و رستم را زنده نگه‌دارید!"
بریختند به گِردش پیادگان سپاه
چو خیل مور که گیرند در میان رستم
هوش مصنوعی: سواران دشمن به دور رستم حلقه زده‌اند و به مانند انبوه مورچه‌ها تلاش می‌کنند تا او را محاصره کنند.
نخواست تا کُشد آن قوم را به مشت و لگد
فکند با لِمِ کُشتی یگان دوگان رستم
هوش مصنوعی: آن قوم تصمیم نداشتند که رستم را با مشت و لگد شکست دهند، بلکه او را در نبرد تن به تن با کشتی به مبارزه دعوت کردند.
دوان‌دوان به سوی قلعه شد ز عرصهٔ جنگ
ز خشم‌، دل شده در سینه‌اش طپان رستم
هوش مصنوعی: رستم با عجله و سرعت به سمت قلعه رفت، در حالی که از شدت خشم و هیجان دلش در سینه‌اش به تپش افتاده بود.
جوان چو دید که رستم بجَست‌، گفت دهید
بگشت ناگه صد تیر را نشان رستم
هوش مصنوعی: جوان هنگامی که دید رستم به سرعت در حال حرکت است، گفت: «بگذارید!» و ناگهان صد تیر را به سمت رستم نشانه گرفت.
بجَست در بن چاهی که داشت ره به حصار
ز راه نقب سوی قلعه شد دوان رستم
هوش مصنوعی: رستم در جست و جوی راهی به قلعه، به چاهی در زیر زمین سر زد و از آنجا با سرعت به سمت قلعه حرکت کرد.
کشید تخته پل و در ببست و شد محصور
حصار داد به آیین جنگیان رستم
هوش مصنوعی: کشیدند تخته پل و در را بستند و رستم را در حصاری محصور کردند که به شیوه جنگجویان بود.
هجوم بردند از هر طرف به قلعه و گشت
طپان ز بیم اسارت نه بیم جان رستم
هوش مصنوعی: از هر سو به قلعه حمله کردند و رستم به خاطر ترس از اسارت، نه به خاطر ترس از جان خود، به جنب و جوش افتاد.
به یادش آمد ناگه ز وعدهٔ سیمرغ
طلب نمود مر او را از آشیان رستم
هوش مصنوعی: ناگهان به یادش آمد که باید به وعده‌ای که با سیمرغ داشت، عمل کند و از رستم خواست که او را از آشیان خود خارج کند.
تِریز جبّه به خنجر درید و آخت برون
پری که داشت نهان در میان جان رستم
هوش مصنوعی: تیغ و سلاح رستم به شدت پیش رفت و خنجر را به سمت دشمنان کشید و در این حال او به زیبایی از دل جنگ و مبارزه بیرون آمد، زیرا قدرت و شجاعتش در دل او نهفته بود.
فسون بخواند و بزد سنگی از بر آهن
بجست برقی و شد سخت شادمان رستم
هوش مصنوعی: فریادرسی آغاز کرد و با پرتاب سنگی، جرقه‌ای به وجود آمد که رستم را بسیار خوشحال کرد.
پس از دو ساعت اندر افق سیاهی دید
که می‌درآمد از اقصای زاهدان رستم
هوش مصنوعی: پس از گذشت دو ساعت، در آسمان تاریکی چیزی را دید که از دور به سمت او می‌آمد و تشخیص داد که آن رستم زاهدان است.
نگاه کرد به بالا و دید پرّان است
سطبر‌مرغی رویینه‌‌استخوان رستم
هوش مصنوعی: نگاه کرد به بالا و دید که پرنده‌ای بزرگ و چاق به پرواز درآمده است، شبیه به استخوان‌های رستم.
فرو نشست خروشان درون میدانی
که اسپریس نوین کرد نام آن رستم
هوش مصنوعی: در میدان بزرگی که نامش رستم است، صدای نیرومند و غرش خروشان آرام گرفت.
ز پشت مرغ فرو جست لاغر اندامی
که دیده بودش در هند یک زمان رستم
هوش مصنوعی: از پشت مرغی لاغر و کم‌جان، رستم را که قبلاً در هند دیده بود، بیرون آمد.
به هندویی سخنی چند گفت و رستم را
سوار کرد و شد از دیده‌ها نهان رستم
هوش مصنوعی: ورستم با یک هندو صحبت کرد و او را سوار کرد، سپس از نظرها ناپدید شد.
محاصران در دژ بستدند و نعره زدند
وزین طرف به‌سوی هند شد پران رستم
هوش مصنوعی: محاصره‌کنندگان از اطراف به دز حمله کردند و فریاد زدند. از سوی دیگر، رستم به سمت هند پرواز کرد.
ببرد همره خود گنج و مال و پیمان کرد
کزین سپس نکند رای امتحان رستم
هوش مصنوعی: او گنج و مال خود را با خود برد و قسم خورد که بعد از این، رستم را آزمایش نکند.
وگر دوباره بیفتد به یاد مُلک کیان
کمست در بر مردان‌، ز ماکیان رستم‌!
هوش مصنوعی: اگر بار دیگر به یاد سلطنت کیان بیفتد، باید بدانیم که در میان مردان، رستم از ماکیان است.
دروغ و حقّهٔ وافور و جعبهٔ سیگار
چسان نهد به بر فرّهٔ کیان رستم‌؟
هوش مصنوعی: این بیت به پرسش می‌پردازد که چگونه می‌شود در بین بزرگی و قدرتی مانند رستم، وسایل و چیزهای بی‌ارزشی چون دروغ، حقه، وافور و جعبه سیگار قرار گیرد؟ نشان‌دهنده‌ی تضاد بین ارزش‌های واقعی و چیزهای بی‌محتوا است.
زبان پارسی باستان چگونه نهد
بر تلفّظ طهران و اصفهان رستم‌؟
هوش مصنوعی: زبان فارسی قدیم چگونه نام‌های طهران و اصفهان را به شکل رستم تلفظ می‌کند؟
فراخنای لب هیرمند و گود زره
کجا نهد ببر کند و سولقان رستم‌؟
هوش مصنوعی: بزرگی دهان هیرمند و عمق زره‌اش کجا می‌تواند ببرکند و سولقان رستم را در خود جای دهد؟
چه جای مقبرهٔ مجلسی و مسجد شیخ‌؟
که نیست در هوس طوس و طابران رستم
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی اشاره به برتری و عظمت مکان‌های تاریخی و فرهنگی دارد. شاعر به مقام و منزلت مجلسی و مسجد شیخ اشاره می‌کند، اما در عین حال، تأکید می‌کند که هیچ چیزی نمی‌تواند عظمت و شکوه طوس و تابران رستم را که نمادهای بزرگی از تاریخ و فرهنگ ایران هستند، با خود مقایسه کند. به عبارتی، تأکید بر این است که مکان‌های بزرگ و معروف نمی‌توانند به اندازهٔ مکان‌هایی که ریشه در ارادت و افتخار فرهنگی دارند، ارزشمند باشند.
به لون ظاهرشان کی خورد فریب چو یافت
خبر ز باطن این قوم بدنهان رستم
هوش مصنوعی: ظاهر این افراد فریبنده است و کسی نمی‌تواند به راحتی فریب آن‌ها را بخورد؛ اما وقتی خبر واقعی و باطن آن‌ها را متوجه می‌شود، می‌بیند که در درون خود خصلت‌های بدی دارند.
خیانتی که به دارا نموده‌اند این قوم
به یاد دارد از عهد باستان رستم
هوش مصنوعی: این قوم خیانتی که به دارا کرده‌اند را از دوران باستان به یاد دارند، مانند یاد رستم.
همش به یاد بوَد آنچه رفت ازین مردم
به تاج و تخت شهنشاه اردوان رستم
هوش مصنوعی: دائماً به یاد آنچه بود که از این مردم به پادشاهی و قدرت اردوان رستم گذشت.
کجا ز یاد برد آنچه زین جفاکاران
برفت بر سر پرویز‌ و خاندان رستم
هوش مصنوعی: کجا فراموش کرده‌اند آنچه بر سر پرویز و خانواده رستم از دست جفاکاران گذشت؟
همی بگرید از آن غدر ماهوی سوری
به یزدگرد، به صحرای خاوران رستم
هوش مصنوعی: در این بیت، به نشانه‌ای از غم و اندوه اشاره شده که از رفتار ناپسند یک شخص به نام ماهوی سوری نسبت به یزدگرد برمی‌خیزد. همچنین، به تصویر رستم در صحراهای خاوران اشاره شده که نشان‌دهنده قدرت و هیبت اوست، در حالی که این غم و اندوه بر او سایه افکنده است. در واقع، به نوعی احساس خفگی و نگرانی در برابر ظلم و بی‌عدالتی بیان می‌شود.
ز بیم جست و به سوی قفا ندید، چو دید
که گرگ بر گله گشته‌ست پاسبان رستم
هوش مصنوعی: از ترس به سمت عقب نگاه نکرد و وقتی دید که گرگ مقابلش به‌عنوان نگهبان رستم قرار گرفته، فهمید که اوضاع چگونه است.
به راستان که برون ز آستانه‌اند گریست
چو دید کج‌منشان را بر آستان رستم
هوش مصنوعی: زمانی که دید کسانی را که بر درگاه رستم ایستاده‌اند و نه راست و درست عمل می‌کنند، بر آنها گریه کردم.